تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۴  ، 
کد خبر : ۳۰۴۸۶۷
«سياست» در نشستي با سخنراني جواد كاشي و علي اردستاني

ناگريز از اقتدار

پایگاه بصیرت / عاطفه شمس

(روزنامه اعتماد ـ 1396/05/09 ـ شماره 3867 ـ صفحه 7)

كاشي: فراموشي خاستگاه، مثل فراموشي مادر است

سِر رابرت فيلمر (١٦٥٣-١٥٨٨م) نويسنده كتاب «پدر سالار» از حاميان سرسخت حقوق الهي شاهان در انگلستان بود كه با نشانه‌هاي افول سلطنت مطلقه دست به كار شد و در مقابل فردگرايي و طبقه متوسط جديد بازرگان و مالكان كوچك ايستاد و خواستار اطاعت مطلق و احترام به سلطنت شد. «پدر سالار» يكي از مهم‌ترين آثار فيلمر و منعكس‌كننده‌ انديشه سياسي او است. اين كتاب چندين سال بعد از مرگ فيلمر در سال ١٦٨٠م چاپ شد و چون جزييات مندرجات اين كتاب مورد انتقاد و بحث سيدني و جان لاك قرار گرفت، فيلمر شهرتي بسزا يافت. در واقع، مخالفين باعث شهرت اين كتاب و فيلمر شدند. «پدر سالار» به‌روشني نشان داد كه در انگلستان با حقوق الهي شاهان مخالفت وجود داشت. پروتستان‌ها در برابر شاهان كاتوليك و كاتوليك‌ها در برابر شاهان پروتستان، بر حق مقاومت مردم در برابر شاهان ستمگر به‌شدت تاكيد مي‌كردند. بنابراين گفته‌ها و نوشته‌هاي مخالفان حقوق الهي شاهان، مواد لازم را براي فيلمر فراهم آورد تا وارد مباحثه با آنها شود. به‌عبارت ديگر كتاب فيلمر، بحث و جدلي بر عليه دو دشمن سلطنت يكي يسوعيون و ديگر كالوينيست‌ها بود. او در اين كتاب سعي مي‌كند كه دو اصل قديم طرفداران حق الهي شاهان، يعني حقوق الهي شاهان و وظيفه اطاعت كوركورانه را احيا كرده و طبق مقتضيات زمان تجديد تفسيركند. كتاب «پدرسالار يا قدرت طبيعي پادشاهان»، طي روزهاي اخير نيز در خانه انديشمندان علوم انساني رونمايي شد و توسط محمدجوادغلامرضا كاشي، استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي و علي اردستاني، عضو هيات علمي دانشگاه سمنان و مترجم كتاب مورد نقد و بررسي قرار گرفت. كاشي در اين نشست با بيان اينكه اين كتاب هنگامي راهي بازار شده كه آزادي كلمه مقدس است و همه بر اين اصل پاي مي‌فشارند كه آزادي دال برين است و هر چه آن را محدود كند، زشت و مطرود است، گفت اما نويسنده اين كتاب به زباني ساده، انسان را موجودي آزاد نمي‌پندارد، باور ندارد مردم برابرند و به انديشه قرارداد اجتماعي قايل نيست. اين كتاب مقدس‌ترين مفاهيم امروز را انكار مي‌كند، آن هم با زباني ساده و عامه‌پسند. چنين كتابي در اين فضا هيچ جاذبه‌اي ندارد اما انتشار آن به زبان فارسي، براي متخصصان و دانشجويان علوم سياسي حايز اهميت است. به اين جهت كه اصولا از فيلسوفان مدرنيته آغازين بيشتر كتاب‌هايي ترجمه شده كه مدافع آزادي و حقوق فردي بوده‌اند. چكيده‌اي از مباحث مطرح شده در اين نشست را در ادامه مي‌خوانيد.

ضرورت ترجمه و آشنايي با متون دست اول

علي اردستاني/ مترجم كتاب

يكي از بزرگ‌ترين آسيب‌هاي رشته علوم سياسي و مشخصا انديشه سياسي در ايران اين است كه ما با متون دست اول آشنا نيستيم. بالغ بر صد سال است از زمان ميرزا فتحعلي آخوندزاده كه يكسره صحبت از پروتستانتيسم اسلامي در ايران كرده‌ايم اما كساني كه در اين حوزه ادعايي دارند هنوز يك اثر از لوتر را ترجمه نكرده‌اند و اين عدم آشنايي ما با منابع دست اول سبب شده است كه هر كسي هر چيزي را به هر كسي بچسباند. ما هميشه بر منابع دست دوم و سوم مانور داده‌ايم و نتيجه اين شده كه نمي‌فهميم كه اين انديشه‌ها در پي چه جدال‌هايي شكل گرفته‌اند. چون با منابع دست اول و سير شكل‌گيري انديشه‌ها آشنايي نداريم. بنابراين، قدرت انديشه‌ورزي نيز نداريم. اين موضوع درباره انديشه سياسي، موسيقي و هر حوزه‌اي كه روي آن دست بگذاريم، صدق مي‌كند. بنابراين، دانشجويان علوم سياسي اگر مي‌خواهند به اين رشته و اين گرايش از علوم سياسي خدمتي بكنند بهتر است كه يك يا دو دهه فقط كتاب‌هاي اصلي را ترجمه كنند.

در اين ترجمه‌ها منفعت مادي وجود ندارد و كساني كه اين كار را انجام مي‌دهند فقط بايد صادقانه و فقط در جهت ارتقاي انديشه سياسي عمل كنند. ممكن است در اين مسير دچار خطا نيز بشويد كه اين كاملا طبيعي است و در هر كار اولي خطا وجود دارد. ترجمه‌هاي ارسطو در انگليسي با اينكه بارها و بارها ترجمه شده اما باز هم خطا دارد. پس نبايد از اينكه دچار خطا مي‌شويد، بترسيد. تا وقتي كه اساتيد در برج عاج استادي نشسته‌اند تحولي رخ نخواهد داد. بايد اساتيد و دانشجويان، آستين همت را بالا بزنند و منابع اصلي را لااقل يك بار ترجمه كنند تا دانشجويان ما بتوانند با جزييات انديشه سياسي كه بسيار مهم است، آشنا شوند. بدانند وقتي فيلمر استدلال مي‌كند يا لوتر دليل مي‌آورد بر چه اساسي است. معمولا در كتاب‌هاي تاريخ انديشه كليت استدلال را مي‌خوانيم نه شيوه استدلال و فرمول‌بندي انديشه‌ها را. در حالي كه وقتي اين جزييات را بدانيم خيلي از انديشه‌هايي كه در اطراف ما مطرح مي‌شود، براي‌مان آشنا به نظر مي‌آيد. البته استاد بزرگ ما دكتر بشيريه كتاب‌هاي هابز را ترجمه كرده است و من نمي‌دانم اگر ايشان «لوياتان» را ترجمه نمي‌كرد، چند دهه ديگر بايد طول مي‌كشيد تا اين كتاب در ايران ترجمه شود. اين كتاب بسيار سخت است و ايشان مي‌گفتند كه متن‌هاي لاتين كتاب «لوياتان» را در سفري به اسپانيا از يك كشيش اسپانيايي پرسيده است. اين كارها زحمت دارد و صبر و حوصله زيادي مي‌طلبد اما نبايد ترسيد، چرا كه انجام اين كار يك ضرورت است.

پدرسالاري و وجه اقتصادي آن در دنياي امروز

هدف اصلي از ترجمه «پدر سالار» فيلمر نيز آشنايي دانشجويان انديشه سياسي با منابع دست اول بوده است. ترجمه اين كتاب با اينكه متن موجزي است اما به واسطه اينكه بار الهياتي شديدي پشت آن است، زمان زيادي برد. فيلمر آثار ديگري نيز به جز «پدر سالار» دارد كه آنها نيز به اندازه اين اثر مهم هستند. اما در وهله اول اين كتاب مورد توجه قرار مي‌گيرد زيرا استدلال كلي او در قالب همين اثر مطرح شده است. دليل ديگر اهميت آن نيز ارتباط موضوع كتاب فيلمر با مباحث ايران است. فيلمر مي‌گويد ما چيزي به نام قرارداد اجتماعي و برابري نداريم و حكومت يك امر طبيعي است. وقتي كتاب‌هاي انديشه سياسي را مي‌خوانيم آنها همواره يك سنت فكري را به ما نمي‌گويند و آن سنت فكري پدر سالاري است. در مقدمه كتاب نيز درباره مغفول ماندن اين سنت در حالي كه تاثيرات بنيادي بر انديشه سياسي گذاشته، بحث شده است. راسل نيز در كتاب «انديشه سياسي» خود مي‌گويد اين انديشه به قدري قوي بوده كه ما امروز فقط وجه سياسي آن را نداريم وگرنه وجه اقتصادي آن همچنان وجود دارد. يعني هرچقدر وجه اقتصادي آن امروز معقول است وجه سياسي آن نيز در گذشته معقول بوده است كه اين نكته حتما بايد مورد توجه قرار گيرد.

فيلمر، اقتدار و خاستگاه فراموش شده

محمدجوادغلامرضا كاشي/ استاد علوم سياسي دانشگاه علامه طباطبايي

ترجمه و نشر كتاب فيلمر توسط دكتر اردستاني، به نظرم اتفاق جالبي است. اين كتاب هنگامي راهي بازار شده كه آزادي كلمه مقدس است. همه بر اين اصل پا مي‌فشارند كه آزادي دال برين است. هر چه آن را محدود كند، زشت و مطرود است. اما نويسنده اين كتاب به زباني ساده، انسان را موجودي آزاد نمي‌پندارد. باور ندارد مردم برابرند. به انديشه قرارداد اجتماعي قايل نيست. مدافع حق الهي پادشاهان است. اراده پادشاه را برتر از قانون مي‌شمارد. فكر مي‌كند پادشاهي يك امر موروثي است. مردم جايگاهي در تعيين يا عزل و نصب پادشاه ندارند. اين كتاب مقدس‌ترين مفاهيم امروز را انكار مي‌كند. آن هم با زباني ساده و عامه‌پسند. چنين كتابي در اين فضا هيچ جاذبه‌اي ندارد. انتشار كتاب پدرسالار فيلمر به زبان فارسي، براي متخصصان و دانشجويان علوم سياسي حايز اهميت است. به اين جهت كه اصولا از فيلسوفان مدرنيته آغازين، بيشتر كتاب‌هايي ترجمه شده، كه مدافع آزادي و حقوق فردي بوده‌اند. چنان كه گويي با آغاز مدرنيته، يك باره فيلسوفان و روشنفكراني به عرصه آمده‌اند كه همه از آزادي و عقل و دموكراسي دفاع كرده‌اند. گويي همه با حكومت پادشاهي و حضور دين در عرصه سياسي مخالفت كرده‌اند. ترجمه آثار فيلسوفان مدرن، بيشتر يكسويه بوده است. صداي آزادي و عقل البته صداي قدرتمندي در دنياي مدرن بوده اما اين صدا، در ميدان پر تلاطمي از صداهاي مختلف و مخالف توليد شده است. دانشجوي علوم سياسي در ايران بايد مدرنيته را با همين صداهاي مختلف ادراك كند. مدرنيته با چندين صدا آغاز شد و تداوم يافت. ولي من تنها با دو صدا سر و كار دارم. تصور مي‌كنم درك ما از دنياي مدرن بر اساس ايده آزادي و عقل و حكومت مردم، شكل گرفته است. اما بايد به صداي مخالف آن نيز گوش سپرد. فيلمر صداي معارض، صداي آزادي و عقل و حقوق است. انديشه سياسي مدرن در تلاقي اين دو صدا، معناي خود را بيشتر ظاهر مي‌كند. شما وقتي كتاب فيلمر را مي‌خوانيد، در خوانش نخست كتاب منسوخي به نظر مي‌رسد. اما اگر با دقت نظر بيشتري به اين اثر بنگريد، مي‌بينيد فيلمر به بعدي از مساله قدرت و دولت مدرن توجه مي‌دهد كه همچنان در بستر انديشه سياسي مدرن، در كنار انديشه آزادي حركت كرده و خود نمايي كرده است. به نظرم توجه به سخن فيلمر، ضمن فهم جهان مدرن، درك شرايط ما را نيز امكان‌پذيرتر مي‌كند.

مساله اصلي فيلمر

فيلمر در مقابل اصحاب قرارداد سخن مي‌گويد. اصحاب قرارداد مي‌گويند نقطه عزيمت همه‌چيز فرد است. تك تك افراد روزي نشسته‌اند و از سر رضايت و ميل، قراردادي منعقد كرده‌اند و جامعه سياسي بر اساس اين قرارداد شكل گرفته است. اين سخن صورت بسيار ساده شده انديشه قرارداد اجتماعي است. فيلمر در مقابل مي‌گويد حكومت ميراثي الهي است كه از حضرت آدم آغاز شده و به شخص پادشاه رسيده است. بنابر اين قرارداد موضوعيتي ندارد. در نظر نخست، به نظر مي‌رسد كه سخن فيلمر سخن عهد قديم است در مقابل اصحاب قرارداد كه به جهان جديد تعلق دارند. اما دقيقا عكس اين سخن درست است. انديشه قرارداد در عهد قديم ريشه دارد و سخن فيلمر است كه تازه و مدرن است. جريان فكري مسلط در قرون وسطاي مسيحي هيچگاه يك قدرت دنيوي را واجد حق الهي و مطلق نمي‌انگاشته است. فيلمر و چند متفكر نظير او در جهان جديدند كه يك‌باره يك قدرت دنيوي را واجد حق الهي و مطلق مي‌انگارند. باور به اينكه يك قدرت زميني حق الهي دارد و مسند آن را نمي‌توان به پرسش گرفت و شاني فراقانوني دارد مدرن است.

فيلمر چطور در دنياي جديد اينچنين استدلال مي‌كند؟ به گمان من، مساله فيلمر همان مساله اقتدار سياسي است. گويي نكته او اين است كه اقتدار سياسي بر افراد و ميل و خواست و رضايت آنها، تقدم دارد. گويي از هابز يا جان لاك كه پس از او به ميدان آمد، مي‌پرسد، چه چيز سبب مي‌شود تك‌تك افراد به هم اعتماد كنند، متقاعد شوند كه متن يك قرارداد را امضا كنند و مطمئن باشند كه همه به قرارداد و مفاد آن عمل خواهند كرد؟ البته فيلمر اساسا به وجود چيزي به نام قرارداد اعتقادي ندارد. اما من نظر او را به نحوي جدلي بازسازي كرده‌ام. به نظر فيلمر، پيش از قرارداد بايد به وجود پيشيني اقتدار سياسي باور داشت و در پرتو وجود اقتدار پيشيني است كه امكان توافق و رضايت معنادار خواهد بود. به باور فيلمر، اقتدار به منزله امري پيشيني در حيات سياسي وجود دارد. اين اقتدار ذيل مفهوم خداوند شكل گرفته است، اما اين مفهوم برين، جانشين‌هايي نظير سنت، جامعه و تاريخ نيز پيدا كرده است. شما چه از خدا سخن بگوييد، چه از جامعه يا سنت، در هر حال به وجود امري مقدم بر فرد و تك تك افراد باور آورده‌ايد. به قول فيلمر اگر اين معنا را نپذيريد و انكار كنيد، آنگاه اين امر انكار شده به صور ديگر اما تلخ و گزنده خود را بر شما تحميل مي‌كند. در صفحه ١١٥ كتاب عبارت مهمي وجود دارد كه منظور مرا روشن مي‌كند. فيلمر مي‌گويد: «اين سنخ حكومت‌ها (حكومت‌هاي مردمي كه منكر اقتدارند) همانطور كه از طريق آشوب و فتنه‌انگيزي به وجود مي‌آيند از طريق تسليحات و ادوات نظامي شكوفا مي‌شوند و هيچگاه نمي‌توانند بدون جنگ چه با دشمنان خارجي چه با دوستان داخلي به سر ببرند. تنها وسيله حفظ و نگهداري آن، وجود عده‌اي دشمن نيرومند در نزديكي و مجاورت آن است كه مي‌توانند به جاي يك پادشاه در حكومت به آن كمك كنند. به اين معنا كه اگرچه در ميان خود از وجود پادشاه بي‌بهره‌اند، اما اين دشمنان مي‌توانند به خوبي يك پادشاه براي آنان باشند. زيرا خطر مشترك مي‌تواند آنها را بيشتر از قوانيني كه خود وضع كرده‌اند، متحد سازد. »

به آخرين كلمات اين بخش دقت كنيد: «خطر مشترك مي‌تواند آنها را بيشتر از قوانيني كه خود وضع كرده‌اند، متحد سازد. » فيلمر اينجا به مساله حيات سياسي نظر دارد كه همانا اقتدار است كه مولد وحدت يابي حول يك ماي مشترك است. به قول فيلمر اگر اين امر به ميانجي مفهوم خدا، تاريخ، جامعه يا سنت ظهور پيدا نكند، شما با مردمي مواجهيد كه راه به خشونت و جنگ مي‌برند و در پرتو وجود يك دشمن و خطر مشترك، خود را بازخواهند يافت. آنچه را خدا يا سنت يا سرزمين بايد به آنها عطا كند، ترس از دشمن مشترك براي آنها به ارمغان خواهد آورد. بنابراين ما راهي نداريم جز اينكه قبل از اينكه به حق و قانون بينديشيم، به حيات سياسي به منزله يك امر جمعي بينديشيم و آن مستلزم وجود اقتدار است.

مساله فيلمر عميقا يك پرسش سياسي است. به خودي خود مشكلي با حقوق و آزادي‌هاي مردم ندارد، اما پرسش او اين است كه در انديشه آزادي محور، تكليف سياست چه مي‌شود؟ سياست يعني وجهي از زندگي جمعي مردم كه حاصل تشخص جمعي آنهاست. آنجا كه قدرتي فراتر از اراده و خواست تك‌تك افراد ظاهر مي‌شود و بر مقدرات جمعي آنها حكم مي‌راند و متضمن خير عمومي آنهاست. او كه تكيه وافر بر فرد و حقوق او مي‌كند، بايد به اين سوال پاسخ دهد. فقدان اقتدار سياسي، به معناي گسيختگي جامعه است. جامعه گسيخته، بي‌معنا، بي‌بنياد و فاقد همبستگي‌هاي انساني، انسان آزاد هم نمي‌پرورد. امكان تامين حقوق افراد را ندارد. اصولا فرديتي در آن شكل نمي‌گيرد. جامعه گسيخته، انسان سرگشته خلق مي‌كند. ضعيف، تحقير شده و بي‌سامان. او كه بي‌محابا از آزادي انسان دفاع مي‌كند بايد به مساله جامعه و اقتدار جمعي جامعه هم پاسخ دهد. فيلمر، اينجا يك داستان تاريخي و الهياتي به ميان مي‌آورد. بدن و روسو هم به تعابير مختلف الگوهايي از حيات ديني را به عرصه مدني مي‌كشانند. كانت و هگل هم به روايت‌هاي ديگري، چنين مي‌كنند. چنان كه ملاحظه كرديد، فيلمر بر اين باور است كه ما در سياست، گريزي از اقتدار نداريم. اما آنچه در جهان قديم به مدد الهيات و خداوند و دين روي مي‌داد، در جهان جديد از طريق آشوب و فتنه‌انگيزي و سلاح و جنگ و دشمن خارجي و داخلي روي مي‌دهد. به هر حال حيات سياسي ما را به سمت يك صدايي و يكپارچگي سخن مشترك پيش مي‌برد و فتنه‌ها و جنگ‌ها و كشتارها، بعدها همان نقشي را بازي خواهند كرد كه انديشه خدا يا پادشاه مي‌كرد.

پاسخ فيلمر به مساله اقتدار در دوران مدرن

مساله فيلمر مساله مدرن است. راه‌حل او نيز مدرن است. به گمان او ارجاع به جهان اقتدار، جز با رجعت به خاستگاه‌ها اتفاق نمي‌افتد. خاستگاه يعني اعتراف به اينكه من آغاز نيستم. جهان با من آغاز نشده است. بلكه من در جهاني پرتاب شدم كه پيشاپيش بود. باورمندي به خاستگاه، زايشگر اقتدار در حيات سياسي است. شايع‌ترين روايت از خاستگاه خداوند و خلقت اوست كه در انديشه فيلمر انعكاس يافته است. اما مفاهيمي نظير جامعه و تاريخ و سنت نيز بديل‌هاي ديگري از مفهوم خاستگاه‌اند. توجه داشته باشيم كه مساله رجعت به خاستگاه اصولا يك راه‌حل مدرن است. در جهان قديم كه دركي توام با اقتدار از عالم داشتند، مساله خاستگاه موضوعيتي نداشت. اصولا انسان قديم فرض مي‌كرد كه هستي او وامدار كانوني است كه هستي او را تقدير كرده است. او در درك خود از خود آغاز نمي‌كرد، از مرجعي آغاز مي‌كرد كه او را و هستي او را ممكن كرده است. او با تكيه بر آنچه هستي او از آن است، دركي محدود از آزادي داشت. آزادي ميداني بود كه براي او گشوده بودند. قلمرو آزادي او، قلمرو آزمون او محسوب مي‌شد. او بابت قلمرويي كه در آن آزاد است، پاسخگو نيز بود. البته ماجرا يك سوي ديگر هم داشت، انسان قديم كه در پرتو اقتدار وجود شناختي عالم زندگي مي‌كرد، خود را جانشين مي‌پنداشت. آنكه او را خلق كرده بود، هم او آدمي را مرجع صدور اقتدار قرار داده بود. بنابراين، همان قدر كه انسان قديم قلمرو تعريف شده‌اي از آزادي داشت، همان قدر هم احساس قدرت داشت. به هر حال انسان قديم، در محضر خاستگاه زندگي مي‌كرد. اما مقوله آزادي كه جوهر و گوهر جهان جديد است، به شرط فراموشي خاستگاه آغاز مي‌شود. اصولا تامل به خاستگاه نافي آزادي است. انسان هست. نفس هستي او نيست كه سوال امروز است. آنچه سوال است، حيطه آزادي اوست. پشت سر او اساسا موضوع سوال نيست، پيش روي او و آنچه در مقابل اوست، مساله امروز است. انديشه حقوقي و فهم سياسي مبتني بر حق، با فراموشي خاستگاه اتفاق مي‌افتد.

در انديشه حقوقي مدرن انسان نه خاستگاه هستي‌شناسانه دارد، نه خاستگاه اجتماعي، فرهنگي و تاريخي. اصولا در روايت هابز و لاك، انسان هيچ خاستگاه پيشيني ندارد. هر فرد انسان مولفه‌اي است كه به طور تصادفي ظاهر شده است و تنها چيزي كه او را به امر سياست مرتبط مي‌كند، رويارويي اوست با مولفه ديگري كه او هم به طور تصادفي ظاهر شده است. حال بايد به حل معادله رويارويي‌هاي تصادفي اين مولفه‌هاي تصادفي انديشيد. اما به گمان فيلمر، اين فهم از سياست، اساسا ويرانگر است. في‌الواقع هيچ نشاني از امر سياسي در آن نيست. فيلمر، مي‌دانست كه اگرچه اين فهم به ظاهر انسان را آزاد مي‌كند، اما به نحوي ديگر او را در وادي آشوب و خشونت و جنگ پرتاب مي‌كند. چنين است كه از مقوله خاستگاه سخن مي‌گويد. في‌الواقع راه‌حل فيلمر، به نوعي استراتژي مبارزه با فراموشي انسان مدرن و ضرورت به يادآوري است. گويي به گمان فيلمر، بايد در مقابل استراتژي فراموشي خاستگاه‌ها، خاستگاه‌ها را به ياد آورد.

اين دقيقا همان كاري است كه يونگ هم پس از تجربه جنگ‌هاي جهاني از آن سخن مي‌گويد. به نظر او، نوعي فراموشي خاطره‌هاي ازلي عامل و مسبب ظهور انسان خونريز و خشونت‌هاي دامن‌گستر جهاني است. به نظر يونگ جهان جديد انسان را دائر مدار خود كرد و انسان جدامانده از روح جمعي‌اش، نه‌تنها به سوژه آزاد تبديل نشد، بلكه به وادي نوعي جنون فردي و جمعي افتاد. آنچه به قول يونگ توسط انسان مدرن، انكار شده بود، به نحوي سايه‌وار او را تعقيب كرد، بزرگ و بزرگ و بزرگ‌تر شد، تا اينكه همانند هيولا، جان و روح او را به تسخير آورد و از او سوژه خشن ساخت. گويي روح الوهي فراموش شده، به شيطان تبديل مي‌شود. آدمي به منبع خشم و خشونت و شر تبديل مي‌شود.

مساله خاستگاه و بنيادگرايي ديني در جهان امروز

ممكن است پرسيده شود برقراري نسبت ميان سياست و دين، به ويژه در قاب اقتدار، ثمره خوبي در دنياي امروز نداده است. ممكن است اشاره شود كه تجلي اقتدار ديني و الوهي همين وضعيتي است كه اين روزها در منطقه خود با آن مواجه هستيم. من تاكنون از وضعيت در نسبت با خاستگاه سخن گفتم. نخست فراموشي خاستگاه است و دوم به ياد آوردن خاستگاه. اما يك وضعيت سوم هم وجود دارد. بنيادگرايي ديني را به نظرم بر اساس اين وضعيت سوم بايد توضيح داد. بنيادگرايي ديني و حتي ايده حكومت ديني، از سنخ به ياد آوردن خاستگاه نيست بلكه از سنخ اعاده خاستگاه است. بنيادگرايي گويي بر اين فرض استوار است كه مي‌توانيم فاصله خود از خاستگاه از دست داده را دوباره اعاده كنيم. ما مي‌توانيم به خاستگاه بازگرديم. درست مثل اينكه انديشه هبوط را انكار كنيم. گويي مي‌توانيم ملكوت الهي را در همين عالم برقرار كنيم. مساله نسبت ما با خاستگاه، مثل نسبت ما با رحم مادرانه است. فراموشي خاستگاه مثل فراموشي مادر است. او كه مادر خود را فراموش كرده است، في‌الواقع در يك وادي سرگشتگي رها شده است. به چنين كسي بايد نشان داد به ياد آوردن مادر به منزله خاستگاه نخستين، چقدر مهم است. اما بنيادگرا گويي چيزي بيش از اين مي‌گويد، انگار او بر اين باور شده كه اصولا تولد و ورود به اين جهان از نخست اشتباه بوده و دوباره بايد به رحم مادرانه بازگشت. اين غير ممكن است و تنها موجد خشونت و سركوب زندگي است. بنابراين سه موضع درباره خاستگاه را بايد از هم متمايز كرد: فراموشي خاستگاه، به ياد آوردن خاستگاه و ميل به اعاده خاستگاه. اين ايده سوم مولد بنيادگرايي ديني است. اما تذكر به خاستگاه، مساله اجتناب‌ناپذير ما براي احياي اقتدار در حيات سياسي است.

گذر از فيلمر

فيلمر از حق پادشاهان دفاع مي‌كند. او بيرون از قلمروي مردم، سرچشمه اقتدار را در چهره پادشاه دنبال مي‌كند. اما تحولات جهان جديد به كلي بساط پادشاهي را در هم پيچيد. مردم هر روز قدرت بيشتر و بيشتري گرفته‌اند. همه جا و همه‌چيز را در حيطه قدرت خود آورده‌اند. بنابراين اينجا بيشتر بايد با هابز همدل بود تا فيلمر. اگر هم قرار است اقتداري‌زاده شود، در همان پويش‌هاي سياست مردم ظهور خواهد كرد. سياست امروز در يد قدرت مردم است. اما مردم گاهي به نحو روزمره سياست‌ورزي مي‌كنند. سياست‌ورزي روزمره ناشي از ميل همگان به بيشينه كردن سود فردي يا گروهي است. همان چه در عرصه دنياي امروز و با سياست‌هاي پارلماني پيش مي‌رود. اما گاهي مردم به نحوي برانگيخته در عرصه سياسي ظاهر مي‌شوند. سياست برانگيخته، سياستي است كه حيات خود را نه از ميل فردي و خصوصي مردم، بلكه به عكس از ظهور ميل جمعي براي واكنش به يك عارضه و رنج عمومي ظاهر مي‌شود. جنبش‌هاي اجتماعي بيشتر از اين سنخ‌اند. حتي سياست برانگيخته مي‌تواند سياست از سنخ پارلماني را نيز تحت تاثير خود قرار دهد. گاهي ممكن است حضور مردم پاي صندوق‌هاي راي نيز، گوهر و معنايي متفاوت با يك مبارزه پارلماني ساده از سنخ ليبرال پيدا كند. در آن صورت، سياست مراجع اقتدار خود را احيا كرده است.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=81879

ش.د9602012

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات