(روزنامه جوان ـ 1394/11/21 ـ شماره 4747 ـ صفحه 10)
مراد فرهادپور به همراه كساني چون يوسف اباذري، مازيار اسلامي، اميد مهرگان، صالح نجفي، بارانه عماديان و... جزو چپگراياني بودند كه به جرح و تعديل گفتمان ماركسيستي همت گماشتند. فرهادپور كار ترجمه متون فلسفي را از دهه 1360 آغاز كرد و در دهه 1370 براي نشرياتي چون كيان، راه نو، آدينه و ارغنون مطلب مينوشت. فرهادپور علاوه بر نوشتن مقالات متعدد، تأليفات و ترجمههاي بسياري را در كارنامه علمي خويش دارد كه از جمله آنها ميتوان به كتابهايي چون عقل افسرده، بادهاي غربي، پارههاي فكر و همچنين ترجمههايي چون رخدادنوشته اسلاوي ژيژك و عليه ايدهآليسم نوشته تئودور آدورنو اشاره كرد. فرهادپور هماكنون نيز در «مؤسسه پرسش» كه يكي از مؤسسات ترويج علوم انساني است فعاليت دارد و از اين رهگذر به شرح و اشاعه تئوريهاي فيلسوفاني چون تئودور آدرونو، والتر بنيامين، ژاك لاكان، اسلاوي ژيژك، جرج آگامبن، آلن بديو و امانوئل لويناس ميپردازد.
مدرنيته و سياست از منظر فرهادپور
فرهادپور با ترجمه كتاب تجربه مدرنيته نوشته مارشال برمن اين نكته را يادآور ميشود كه مدرنيته، سنتي است كه دربردارنده سنتهاي مختلفي است و نميتوان تصوير متعين و متشخصي از مدرنيته ارائه نمود. از نظر وي وجه مشخص مدرنيته، سويه منفي، نيهيليستيك و خلأوار مدرنيته است و مدرنيته چيزي جز بحران، تغيير، شكاف و خلأ نيست.
برخلاف نظر فرهادپوركه تعريفي كثرتگرايانه از مدرنيته ارائه ميكند، پايههاي مدرنيته براساس اصول بنياديني چون عقلانيت متافيزيكي و اومانيسم استوار شده است و هر مكتب فكري كه در تضاد با اين اصول قرار گيرد، به عنوان انديشهاي غيرعلمي و بيمعنا نفي ميشود. مدرنيته تفسيري يك بعدي از انسان ارائه ميدهد كه در اين تفسير، ابعاد معنوي و شهودي انسان ناديده گرفته ميشود و نتيجه چنين ديدگاهي، فروافتادن در وادي نيهيليسم و لذتگرايي است. روششناسي مدرنيستي، متكي بر تلقي ماترياليستي از انسان ميباشد و اين در حالي است كه روششناسي توحيدي و تنزيهي متكي بر منابع سهگانه عقل، تجربه و وحي ميباشد؛ ولي در تحليل نهايي، مشروعيت همه چيز به وحي ميباشد. در هستيشناسي الهيكه در برابر هستيشناسي مدرنيستي قرار ميگيرد، خدامحوري ارجحيت پيدا ميكند.
فرهادپور با رويكردي سلبي و آنارشيستي به سياست مينگرد و سعي دارد سياست را عرصه شالودهشكني از ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي جامعه معرفي كند. اين در حالي است كه در خصوص سياست، تعاريف مختلف و گاه متضادي از جانب متفكران ارائه شده است. ماكياولي، سياست را علم كسب و حفظ قدرت ميداند. ژاك دريدا، سياست را تصميمگيري در شرايط بيتصميمي معرفي ميكند و فوكو، سياست را استراتژي مقاومت در برابر استراتژي قدرت تعريف ميكند. بنابراين، نميتوان برخلاف نظر فرهادپور تعريف متعيني از سياست ارائه داد كه مورد اجماع همه متفكران علوم سياسي باشد.
فرهادپور تعريفي از سياست عرضه ميكند كه معطوف به كشمكشها و تعقيب و گريزهاي دنيوي ميباشد. اتخاذ چنين رويكردي منجر به اين ميشود كه او سياست را از دريچه مناسبات قدرتمحورانه و منفعتطلبانه ببيند و اين در حالي است كه در سياست مورد نظر اسلام كه فيلسوفان اسلامي مبدع و مروج آن هستند وظيفه اصلي سياستمداران، تأمين سعادت دنيوي و اُخروي مردم است. سياست اسلاممدار، بايد همگام با تزكيه نفس، انگيزه الهي، هدايت جامعه، عمل به تكليف شرعي و تشخيص مصلحت جامعه باشد.
فرهادپور و تلقي سكولاريستي از اسلام
فرهادپور در حوزه دينپژوهي و همچنين نسبت ميان دين و دولت، دل در گرو سكولاريزم دارد و مينويسد:
سياست، روح اديان است. ولي اگر پيوند ميان دين، سياست، حقيقت و كليگرايي را بپذيريم، آن گاه بايد به صراحت خواهان جدايي دين از دولت شويم. نميتوان فقط بخش اول آن عبارت مشهور را بر زبان آورد كه ديانت ما عين سياست ماست ولي بخش دوم آن يعني سياست ما عين ديانت ماست را مسكوت گذاشت. چنين سياستي به واسطه پيوند ذاتياش با ديانت و حقايق كلي و جهانشمول، نميتواند با دولت، ملت، حاكميت ارضي، منافع ملي و امثالهم رابطهاي داشته باشد و همچنين با محصولات و پيامدهاي آن نظير قانون، مرز، رقابت با ساير دول، جنگ و غيره.
بر خلاف نظر فرهادپور كه تفسيري سكولاريستي از اسلام عرضه ميكند، اسلام ديني است كه تمامي ساحتهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي را درمينوردد و تلقي سكولاريستي از اسلام، برداشتي رهزنانه ميباشد. در جوامع سكولاريستي، جامعه به سمت فردگرايي، سودگرايي و دوري از ارزشهاي اخلاقي و معنوي رهنمون ميشود كه اين امر ميتواند لطمات جدياي را بر بنيانهاي اخلاقي و عقيدتي جامعه وارد سازد. فروپاشي مدرنيته و ظهور مكاتب پستمدرنيستي در مغرب زمين و بازگشت به انديشههاي معنويتگرا گوياي اين نكته ميباشد كه جدايي دين از سياست رهاوردي جز نيهيليسم معرفتي و نابودي ارزشهاي اخلاقي را در پي نخواهد داشت. ميشل فوكو بر اين نكته تأكيد ميورزد كه اساس مدرنيته بر حذف و طرد صداهاي مخالف استوار شده است. بنابراين، سكولاريزم نيز به عنوان يكي از نتايج تفكر مدرن، انديشهاي جزمگرايانه و تقليلگرايانه ميباشد كه مراتب وجودي انسان را صرفاً به ساحت مادي و دنيوي محدود ميكند. هربرت ماركوزه در كتاب انسان تكساحتي از سرمايهداري و مصرفگرايي حاكم بر جهان مدرن انتقاد ميكند و مدرنيته را به يكسونگري متهم ميكند. ديرگاهي است كه تشت رسوايي مكاتب سكولاريستي از بام افتاده و اين درحالي است كه فرهادپور همچنان بر وفاداري خويش به سكولاريسم و مدرنيته تأكيد ميورزد.
فرهادپور از منظري ماركسيستي، جريان روشنفكري ديني را نيز نقد ميكند. او با بهرهگيري از اين سخن ماركس كه فيلسوفان تاكنون جهان را تفسيركردهاند و اكنون نوبت تغيير و عمل است، سعي داشته و دارد كه روشنفكران ديني را به سياستگريزي، عرفانزدگي و فقدان نگاه تاريخي و عملگرايانه متهم كند و اين در حالي است كه مشكل اصلي نظام انديشگي جريان روشنفكري ديني كه فرهادپور هيچ اشارهاي به آن نميكند، تهافت روششناسانه اين جريان فكري ميباشد. روشنفكران ديني چون سروش و شبستري از موضعي برونديني بر متون ديني نظر ميكنند. بديهي است كه نتيجه اتخاذ چنين رويكردي، ساختارشكني از متن مقدس و فروافتادن در وادي نسبيگرايي معرفتشناسانه و هستيشناسانه ميباشد كه با مباني اسلام ناب كه بر خدشهناپذيري نص تأكيد دارد هيچ نسبت و نسبي ندارد.
فرهادپور و نقد ليبراليسم
فرهادپور با وجود اشتراكات فراواني كه با ليبرالها در باب بسط و اشاعه مدرنيته دارد، عناصر و دقايق سازنده گفتمان ليبراليستي غرب از جمله حقوق بشرغربي، ليبرال دموكراسي و اصل بازار آزاد را به چالش ميكشد و اين سخن را به ميان ميآورد كه دموكراسي مورد نظر ليبرالها، دموكراسي صوري و تصنعي ميباشد. وي در اين باره مينويسد:
اكنون ديگر اين واقعيت آشكار است كه نوليبراليسم، جهان را به سمت توحش پيش ميبرد و ابعاد شديداً ضد دموكراتيك آن حتي در حد دموكراسي صوري بيرون زده است و قواعد عادي بازي ايدئولوژيك را رعايت نميكند... پارلمانهاي اروپايي با وجود سويه دموكراتيك دقيقاً به جايي تبديل شدند براي اليتهايي كه با هم پول و قدرت را تقسيم ميكنند. اين قضيه ريشه در رويه غيردموكراتيك ليبرال ـ دموكراسي دارد.
فرهادپور ديدگاه ليبرالها مبني بر بهتر شدن اوضاع و احوال اقتصادي مردمان جهان را رد ميكند و مينويسد:
شرايط حاكي از آن است كه وضع دنيا به لحاظ جنگ، كشتار و بدبختي نسبت به 100يا 200 سال پيش بدتر شده است.
فرهادپور تصور ميكند اگر ماركسيسم جايگزين ليبراليسم شود، مشكلات بشر حل خواهد شد و اين در حالي است كه ماركس كه يكي از منتقدان ليبراليسم ميباشد، عليرغم انتقادات بيشماري كه متوجه سرمايهداري و ليبراليسم ميكند، سرانجام از تجددگرايي و همچنين سرمايهداري به عنوان مرحلهاي از مراحل رشد و تكامل بشري دفاع ميكند و شرط ضروري تحقق ماركسيزم را ورود به مرحله سرمايهداري ميداند.
فرهادپور در تحليلهاي خويش عامل اصلي تمامي مشكلات جهان را ليبراليسم معرفي ميكند و اين در حالي است كه هم ماركسيسم و هم ليبراليسم، تفسيري تكبعدي و ماديگرايانه از انسان ارائه ميكنند. هايدگر يكي از مشهورترين متفكران غربي استكه سوبژكتيويسم و اومانيسم را وجه مشترك تمامي مكاتب فكري جهان مدرن ميداند و تمامي اين مكاتب را به دوري از هستي اصيل و اگزيستانس آدمي متهم ميكند. اين متفكر آلماني اين سخن را به ميان ميآورد كه بشر مدرن، بيخانمان شده و حقيقت وجودي خويش را كه همانا رجوع به هستيشناسي و تفكر حضوري است به دست فراموشي سپرده است. در انديشه اسلامي نيز، سوبژكتويسمكه قدر مشترك تمامي مكاتب مدرنيستي است طرد ميشود و جاي آن را انديشه خدامحور ميگيرد؛ انديشهاي كه اساس آن بر جدايي و رهايي از تعلقات دنيوي استوار ميباشد. بنابراين، ريشه تمامي مشكلاتيكه بشريت مدرن گرفتار آن شده است، همانا انقطاع از واجبالوجود و روآوردن به انديشه اومانيستي است.
فرهادپور با سيدجواد طباطباييكه از مشهورترين ليبرالهاي ايراني ميباشد نيز درهم ميپيچد و اين نكته را مطرح ميكند كه نظريه «امتناع تفكر» طباطبايي كه متضمن نقد و وارسي رويكردهاي فكري و فرهنگي ايران زمين ميباشد، نظريهاي ايدهآليستي و غيرتاريخي است و ارتباطي با مشكلات عيني جامعه ايران ندارد. فرهادپور با وجود اينكه طباطبايي را به دليل تعلق خاطرش به گفتمان ليبراليستي به چالش ميگيرد، ولي با تجددگرايي وي بر سر مهر است و تنها نقطه افتراق او با طباطبايي بر سر نحوه پيادهسازي مدرنيته در ايران ميباشد.
فرهادپور و بوميسازي علوم انساني
فرهادپور در شمار كساني است كه دفاع تمامقدي از «سنت ترجمه» به عمل ميآورد و در عموم آثار خويش از تعهد خويش به سنت ترجمه سخن ميگويد. او در اين خصوص مينويسد:
براي اينكه گذشته خودمان نيز به نحوي كامل و آگاهانه وارد مدرنيته و تاريخ شود ـ گذشتهاي كه خود به واسطه ابنسينا و ساير فيلسوفان اسلامي يك پا در تاريخ داشته است ـ بايد آثار فلسفه اسلامي را نيز به هر دو معناي محدود و گسترده كلمه ترجمه كنيم... بايد بتوانيم اين آثار را در متن وضعيت فعليمان براي خود معنا كنيم. در اينجاست كه با ترجمه در سطح گسترده روبهرو ميشويم. ما بايد امثال ابنسينا و ملاصدرا را داخل و درگير تنشها، انتخابها و تجربههاي انضمامي اين سوژه وضعيتمند كنيم كه خود همانيم... براي اينكه حافظ و سعدي و فردوسي برايمان معنادار شوند، ناگزير بايد به وضعيت كنوني تفكر ترجمه شوند، يعني از زاويه تفكر مدرن و بازانديشي مدرن مورد نقد قرار بگيرند.
بدون شك يكي از علل و عوامل اساسي شكوفايي تمدن اسلامي در قرن سوم و چهارم هجري نهضت ترجمه بود. نهضتي كه به شكلگيري نوعي تعامل و تعاطي ميان افكار و انديشهها منجر شد و اسباب شكوفايي تمدن اسلامي را فراهم ساخت. متفكران اسلامي چون فارابي و ابنسينا اگرچه از فلسفه يوناني وام گرفته بودند، اما ابتكارات و ابداعات زيادي نيز در صورتبندي منظومه فكري خويش به خرج دادند و موفق شدند روحي اسلامي و معنوي بر مباني فلسفه يوناني بدمند و گفتمان بديع و جديدي را مفصلبندي كنند كه عناصر و دقايق سازنده اين گفتمان را ميتوان در شناسههايي چون خدامحوري و فضيلتگرايي معنوي و اخلاقي مورد شناسايي قرار داد.
هدف غايي از ترجمه و تأليف آثار متفكران علوم انساني، بوميسازي و اسلاميسازي اين علوم است، اما مقصود و هدف فرهادپور از ترجمه و بوميسازي علوم انساني، تن دادن به مدرنيته و عناصر و دقايق سازنده اين پارادايم است. زماني ميتوان از بوميسازي حقيقي سخن به ميان آورد كه سياق اسلامي و ملي ايرانزمين در نظريهپردازيها و مفهومسازيها مدنظر قرار گيرد و اين نكتهاي است كه فرهادپور عنايت چنداني به آن ندارد.
فرهادپور و تلقي آنارشيستي از عدالت
فرهادپور در شمار روشنفكران چپگرايي است كه بيش از آنكه در پي ارائه تعريفي ايجابي در باب عدالت باشد، بيشتر درصدد شالودهشكني از تعاريفي است كه حاميان سرمايهداري و ليبراليسم از مفهوم عدالت ارائه ميكنند. با اين حال ميتوان در پارهاي از گفتارها و نوشتارهاي فرهادپور تصويري كلي از ديدگاه او در باب عدالت را به دست داد. فرهادپور از شورشهاي شهري جوانان لندن كه سه سال پيش در اعتراض به وجود تبعيض و بيعدالتي در اين كشور رخ داد حمايت كرد و نوشت:
مصرفگرايي يكي از حربههاي سياستزدايي و عقيم كردن طبقه متوسط و از ميان بردن قابليت رهاييبخش آن است. مثلاً درباره اتفاقات سال گذشته لندن بايد گفت كه پديدارشناسي و زيباييشناسي غارت كردن روي ديگر سكه مصرفگرايي است. به همين دليل من نيز شورش جوانان در لندن را محكوم نميكنم. اين جوانان به خريد يا همان shopping ميروند اما shopping آنها ايدهآل و نامحدود است و در آن نيازي به پول نيست. يك جور shopping سوسياليستي صورت گرفته است بدين صورت كه جوان داخل سوپرماركت ميشود و هرچه را دلش ميخواهد مجاني برميدارد. در اين وضعيت فرد اصلاً براي اينكه بتواند اظهار وجود كند دست به غارت ميزند.
در اين سخن فرهادپور كه نظام سرمايهداري نظامي غيرانساني است و در اثر اعمال سياستهاي كاپيتاليستي ميليونها نفر از مردم دنيا در فقر و فلاكت به سر ميبرند، هيچ شك و ترديدي نيست ولي مسئله اساسي اين است كه فرهادپور ريشه اين مشكلات را صرفاً در رويكرد ليبراليستي ميبيند و اين در حالي است كه ريشه اصلي تمامي مشكلات بشر امروز، مدرنيته و تفسير فيزيكاليستي و ماترياليستي مترتب بر آن ميباشد كه هم ماركسيسم و هم ليبراليسم در ارائه چنين تفسيري از انسان و جهان همداستان هستند. گرچه فرهادپور بر خوي تجاوزكارانه و تبعيضآلود سرمايهداري تأكيد دارد، ولي او نيز همچون ليبرالها در نهايت انسان را «حيوان اقتصادي» ميداند و جنبههاي معنوي و الوهي انسان را ناديده ميگيرد. فرهادپور، حتي از منظري مادي نيز تفسيري مضيق از عدالت دارد و تصوير روشني از عدالت مدنظرخويش ارائه نميدهد بلكه صرفاً در مقام نقد، عدالت مورد نظر ليبراليسم را به چالش ميگيرد. فرهادپور از «غارتگري» به عنوان امري ارزشمند و در راستاي تحقق عدالت دفاع ميكند و اين در حالي است كه راه حل مبارزه با نظام سرمايهداري نه تجويز غارتگري كه بازگشت به اصول متون مقدس است.
عدالتنزد متفكران ليبرال بيشتر در تقديس مالكيت خصوصي خلاصه ميشود ولي در تفكر ماركسيستي عدالت ارتباط تنگاتنگي با برابري اقتصادي پيدا ميكند و ماركسيستها به دنبال تحقق جامعهاي هستند كه تمامي افراد جامعه در جايگاه و منزلت يكسان وهمساني قرار گيرند. اين درحالي است كه در تفكر اسلامي، عدالت ارتباط تنگاتنگي با عقلانيت و معنويت پيدا ميكند و علاوه بر تأمين نيازهاي دنيوي افراد جامعه، حكومت وظيفه دارد در قبال ترويج ارزشهاي معنوي نيز كوشا باشد. اسلام نه همچون ماركسيسم، برابري همه افراد جامعه را بدون توجه به تفاوتها و تمايزهاي آنها ميپذيرد و نه همچون ليبراليسم بريكهتازي سرمايهداران صحه ميگذارد.
امكان يا امتناع عملي منظومه فكري فرهادپور
فرهادپور تفسيري كثرتگرايانه از مدرنيته عرضه ميكند. در حالي كه، اساس مدرنيته نه بر كثرتگرايي و تنوع فكري كه بر متافيزيك حضور و آوامحوري استوار شده است كه نتيجه چنين رويكردي، توتاليتاريزم فكري و معرفتي است و يكي از مصاديق بارز بنيادگرايي معرفتي و هستي شناختي مدرنيته، ظهور و بروز نظريات شرق شناسي و توسعه ميباشد.
فرهادپور تفسيري سكولاريستي از اسلام ارائه ميدهد و اين درحالي استكه اساس دين اسلام بر پايه دخالت دين در سياست و دولت است و پيامبر اسلام (ص) در مدينه تشكيل حكومت دادند. فرهادپور با رويكردي برونديني و بر اساس مباني الهيئت پروتستان بر دين اسلام نظر ميافكند و ديدگاه او بيش از آنكه برگرفته از منابع اصيل دين اسلام باشد، برگرفته از آراي متفكراني چون سن پل و والتر بنيامين است و همين امر منجر به تهافت در آراي او در خصوص نسبت ميان دين و دولت ميشود. فرهادپور بيش از آنكه متفكري ايجابي باشد، بيشتر در پي شالودهشكني از مفاهيم علوم انساني است و روششناسي او مبتني بر ديالكتيك منفي ميباشد كه همين امر باعث ميشود كه نتوان دستگاه فكري مشخص و متعيني از آراي او در باب مفاهيمي چون عدالت، سياست و دين استخراج كرد. انديشه فرهادپور، ملغمهاي از رمانتيسيسم، آنتاگونيسم، سورئاليسم و ماركسيسم ميباشد و او هيچ اعتنايي به مواريث و مواقف فكري و فرهنگي اسلام و ايران نميكند و درست از اينرو است كه نظام انديشگي فرهادپور نميتواند به عنوان انديشهاي جريانساز ارج و قربي نزد اصحاب فكر و انديشه پيدا كند.
منابع و مآخذ
1- دارالشفاء، ياشار. چپ نو و عقلانيت. روزنامه شرق، 22 فروردين 1391، شماره 20، ص8.
2- پيشين.
3- دباغ، سروش. ترنم موزون حزن. تهران: نشر كوير، 1390، صص 58- 57.
4- دارالشفاء، ياشار. چپ نو و عقلانيت. روزنامه شرق، 22 فروردين 1391، شماره 20، ص8.
5- برمن، مارشال. تجربه مدرنيته. تهران: نشر طرح نو، 1364، صص20- 8.
6- فرهادپور، مراد. پارههاي فكر. تهران: نشر طرح نو، 1388، ص251.
7- شجاعي زند، عليرضا. بررسي امكان همزيستي دين و مدرنيته. نامه علوم اجتماعي، بهار 1386، شماره 3، صص62- 33.
8- برزگر، ابراهيم. رهيافت بوميسازي علوم انساني. فصلنامه روششناسي علوم انساني، تابستان 1389، سال شانزدهم، شماره 63، صص 32- 31.
9- نظري، علي اشرف. سوژه، قدرت و سياست. تهران: نشرآشيان، 1391، صص 226- 219.
10- فرهادپور، مراد. آنها كه ليبرال نيستند. روزنامه كارگزاران، 23تير1387، ص9.
11- جمشيدي، محمدحسن. سياست چيست (تبيين ديدگاه امام خميني). فصلنامه علمي- پژوهشي مطالعات انقلاب اسلامي، پاييز1387، سال چهارم، شماره14، صص 34- 30.
12- فرهادپور، مراد. آنها كه ليبرال نيستند. روزنامه كارگزاران، 23تير1387، ص9.
13- جمشيدي، محمدحسن. سياست چيست (تبيين ديدگاه امام خميني). فصلنامه علمي- پژوهشي مطالعات انقلاب اسلامي، پاييز1387، سال چهارم، شماره14، صص 38- 36.
14- ملكي، علي. نقد و بررسي الگوي نظري روشنفكري ديني درباره مناسبات دين و دولت. فصلنامه علمي –پژوهشي علوم سياسي، 19خرداد 1390، شماره 51، صص 48- 45.
15- فرهادپور، مراد. انسان، حيوان سياسي است، روزنامه كارگزاران، 4 ارديبهشت 1387، ص 10.
16- فرهادپور، مراد. آنها كه ليبرال نيستند. روزنامه كارگزاران، 23تير 1387، ص9.
17- احمدي، بابك. ماركس و سياست مدرن. تهران: نشرمركز، 1388، صص 20- 18.
18- جمشيدي، محمدحسن. سياست چيست (تبيين ديدگاه امام خميني). فصلنامه علمي- پژوهشي مطالعات انقلاب اسلامي، پاييز1387، سال چهارم، شماره14، صص 38- 36.
19- فرهادپور، مراد. پارههاي فكر، نشرطرح نو، 1388، ص. 251.
20- پيشين.
21- فرهادپور، مراد. عقل افسرده، نشرطرح نو، 1387، صص16- 13.
22- اخوان كاظمي، بهرام. بوميسازي علوم انساني، دوماهنامه جشنواره فارابي، مهر و آبان 1390، صص 58- 64.
23- كاظمي، عباس. مصاحبه با مراد فرهادپور، خريد ميكني پس هستي؟ غارت ميكنند پس هستند، ماهنامه انديشه پويا، شماره سوم، شهريور و مهر1391.
24- حاجي حيدر، حميد. بررسي جامع مفهوم عدالت از ديدگاه اسلام، فصلنامه معرفت سياسي، شماره 2، پاييز و زمستان 1388، صص 58- 55.
25- پيشين.
ش.د9406002