(روزنامه جوان – 1396/08/02 – شماره 5220 – صفحه 8)
يا فلاني كه ميخواسته با ريلهاي راهآهن در يك پيچ عكس سلفي بگيرد آنقدر مشغول زاويههاي هنري اين سلفي بوده كه متوجه ورود قطار نشده و جان خود را از دست داده است، يا كسي ديگر رفته بالاي يك آسمانخراش و كسي ديگر... حالا اگر از اين حاشيههاي بسيار دردناك و دلخراش بگذريم همه ما در معرض يك اتفاق عجيب هستيم. مثلاً هنوز به رستوران نرفته مثل يك كارگردان كه به دنبال بهترين دكوپاژ و چينش صحنه است، ميخواهيم عكسهاي متعددي از ميز غذايمان تهيه كنيم و فيالمجلس براي دوستانمان در اينستاگرام ارسال كنيم. يك وقتهايي ميبينيد كه غذا از دهن ميافتد و سرد ميشود اما هنوز ما به آن زاويه مطلوبمان نرسيدهايم تا احتمالاً صفحهمان در اينستاگرام جذابيت بيشتري پيدا كند.
اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه اساساً ما براي چه مثلاً به رستوران ميرويم؟ تا همين چند سال پيش آدمها به رستوران ميرفتند كه بنشينند غذايي بخورند و دور هم باشند اما امروز ما براي چيزهاي ديگري جز غذا خوردن به رستوران ميرويم. در واقع اهداف ديگري جلو آمدهاند كه آن هدف اوليه را به حاشيه رانده است. حالا ما ميخواهيم براي دايره وسيع دوستان مجازيمان زندگي كنيم، در حالي كه آدمهايي در دنياي واقعي ما را دوره كردهاند اما حواس ما به دوستان مجازيمان است. مثل وقتي كه در رستوران نشستهايم و مرتب داريم گوشي تلفن همراهمان را چك ميكنيم تا از تعداد لايكها و كامنتها اطلاع دقيقتري داشته باشيم. در واقع حس خرسندي و لذت ما با آمدن شبكههاي اجتماعي دچار اعوجاجات و تغييرات بسياري شده است. ما بيشتر از آن كه از حضور در يك رستوران و حلقه خانواده به لذت برسيم از بازخوردهاي حضورمان در رستوران در پيج شخصيمان در اينستاگرام لذت ميبريم. در واقع ما يك اسبابكشي گسترده در شبكههاي اجتماعي انجام دادهايم و احساسات، عواطف و ادراك و انگيزشهاي ما به اين سمت كوچ كرده است.
30 هزار عكس و فيلم از كودك 2 سالهمان گرفتهام
من گاهي در زندگي شخصي خودم دچار اين دوگانگيها ميشوم. مثلاً فرض كنيد پيش خودم ميگويم كه در زمان ما دوربين عكسبرداري يا فيلمبرداري در دسترس نبود. كل عكسهاي كودكي تا 30 سالگي مرا جمع كنيد روي هم 20، 30 عكس نميشود. اين يعني كه من به طور متوسط براي هر سال يك عكس بيشتر ندارم اما اگر عكسها و فيلمهايي كه از كودك دو سالهمان تا به حال گرفتهايم روي هم حساب كنيد احتمالاً تا به حال بالغ بر 20، 30 هزار فريم عكس و فيلم از كودكمان گرفتهام. اين يك وسواس افراطي است كه ذهن مرا درگير كرده كه ميخواهم جزء به جزء زندگي كودكمان را ثبت كنم. مثلاً كودكمان در خانه چطور اخم ميكرد؟ كودكمان چطور راه رفت؟ اولين لحظه راه رفتش چطور بود؟ اولين كلمههايش چه بود؟ اولين نقاشي ناشيانهاش چه شكلي بود؟ چطور زمين ميخورد؟ چطور در بيرون به آدمها واكنش نشان ميداد؟ چطور با ما كه پدر و مادرش باشيم كوه ميرفت و چطور در رستوران رفتار ميكرد.
در واقع من آرزوها و حسرتهاي خودم را در 20، 30هزار فريم فيلم و عكس براي كودكمان به ثبت رساندهام در حالي كه گاهي از خود ميپرسم واقعاً نيازي به اين كارها هست؟ آيا اصلاً كودك ما در آينده فرصت خواهد كرد اين همه عكس و فيلم را تماشا كند؟ بالفرض كه فرصت كند و اين همه را ببيند خب كه چه؟ آيا اين همه عكس و فيلم نشانه خودشيفتگي نيست؟ آيا ما كارهاي مهمتري نداريم كه صبح تا شب بنشينيم و ريزترين و بياهميتترين اتفاقات زندگيمان را ثبت و ضبط كنيم؟ اتفاقاتي كه در آنها نه جايزهاي گرفتهايم، نه مدال افتخاري، نه در رقابتي برنده شدهايم و نه تجليلي از ما شده است اما به خاطر اينكه ابزارهاي ثبت تصوير به وفور در اختيار ما قرار گرفته با خودمان ميگوييم حالا كه اين ابزارها در دسترس ماست چرا نبايد از آنها استفاده كنيم؟ نتيجه اين ميشود كه ما ساعات بسيار و روزهاي متوالي پشت لنز يك گوشي تلفن همراه يا دوربينهاي ديجيتالي ميمانيم و مدام عكس و فيلم تهيه ميكنيم و از آن سو گاهي از خودم ميپرسم اين كار من چقدر از چشم يك پدر آيندهنگر براي فرزندش مفيد است؟ آيا فرزند من با مشاهده اين همه عكس و فيلم با خود نخواهد گفت من چه اعجوبهاي بودهام كه از من اين همه عكس و فيلم تهيه شده است؟ و همين اتفاقات و رخدادهايي از اين دست او را در معرض خودخواهي و خودشيفتگي قرار نخواهد داد كه گمان كند او از دماغ فيل افتاده است؟
از حال بينصيب ميمانم چون ميخواهم موميايياش كنم
دوگانگياي كه مرا در اين ميان رنج ميدهد اين است كه عملاً گاهي به خاطر همين ابزارهاي فناوري و ارتباطي از لذتهاي حال بينصيب ميمانيم. در واقع همه انرژي ما صرف موميايي كردن زمان ميشود، در حالي كه همين موميايي كردن اجازه نميدهد ما در همان زمان حال زندگي كنيم. به اين فكر كنيد كه شما در جادهاي حركت و در آن جاده با اطرافيان خود صحبت ميكنيد و باد موهايتان را نوازش ميدهد و حضور ابر و باران را حس ميكنيد و عميقاً در آن مكان حضور داريد اما به محض اينكه پاي يك ابزار ارتباطي و ثبت خاطره به ميان كشيده ميشود در واقع شما آن خلوص حضور در لحظه و حال را از دست ميدهيد. حالا ديگر شما تبديل به يك ثبتكننده و موميايي كننده زمان ميشويد و نميتوانيد با تمام وجود در زمان حال حضور داشته باشيد، حتي سبك حرف زدن شما و مخاطب قرار دادن همسر و فرزندتان متفاوت با زماني خواهد بود كه پشت آن لنز موميايي كننده زمان نيستيد و بيواسطه با طبيعت و خانوادهتان مواجه ميشويد.
وقتي زندگيمان را با فيلتر به ديگران عرضه ميكنيم
حاشيه ديگري كه در اين باره روي ميدهد يك حاشيه جدي و فلجكننده رواني است كه عمدتاً ما مبتلا به آن ميشويم. فرض كنيد به يك مسافرت تفريحي در داخل يا خارج كشور رفتهايد و عكس و فيلمهايي از اين مسافرت را آپلود و در پيج شخصيتان در اينستاگرام گذاشتهايد. عكسهايي انتخاب كردهايد كه در آن لبخند ميزنيد و قبراق و بشاش هستيد. عكسهايي كه سطح انرژي شما در آن تصويرها و فيلمها بالاست و نشان ميدهد حسابي به شما خوش ميگذرد. وهمي كه بسياري از ما دچارش ميشويم و طبيعي هم است اين است كه تصور ميكنيم شما ديگر در آن حالت پرانرژي و بشاش بودن فريز شدهايد يا اينكه در تمام طول سفر اين بشاش بودن يا قبراق و پرانرژي بودن را داشتهايد در حالي كه اين يك دروغ است.
شما وقتي از خانهتان راه افتادهايد كه برويد مسافرت كلي استرس داشتهايد كه آيا به موقع به فرودگاه خواهيد رسيد يا نه؟ يك بار از وسط راه برگشتهايد تا وسيله مهمي كه در خانه جا گذاشتهايد را برداريد و همين موضوع به يك جدال و كشمكش بين شما و همسرتان ختم شده است، اما هيچ تصوير يا فيلمي از اين جدال و بگو مگو در صفحه اينستاگرامتان وجود ندارد. شما با كلي تشويش ناشي از ماندن در ترافيك بالاخره به فرودگاه رسيدهايد و تازه متوجه شدهايد كه پرواز شما تأخير دارد.
بعد از سه ساعت تأخير در پرواز و پشت سر گذاشتن فوبياي ارتفاع و ترس از سقوط هواپيما بالاخره پروازتان به سلامت در فرودگاه مقصد به زمين نشسته و در طول سفر هم كلي رخدادها و حاشيههاي كوچك و بزرگ را تجربه كردهايد اما همه آنها فيلتر شده و اجازه ندادهايد ديگران از آن رخدادها بويي ببرند و فقط آن لحظات اوج اين رخصت را يافته كه در پيج اينستاگرام شما بنشيند. از آن سو شما از آن سفر برگشتهايد و دوباره وارد جريان پرشتاب زندگي و جفت و جور شدن اقساط و اجاره خانه و هزينههاي زندگي شدهايد اما دوستان شما در اينستاگرام همچنان وقتي به پيج شخصي شما سر ميزنند ميبينند شما در حال لبخند زدن و كيفور شدن از مسافرتتان هستيد و حسابي به شما خوش ميگذرد. اين توهمي است كه بسياري از ما ممكن است دچارش شويم.
از آن سو فيلتر كردن ناخوشيها و برجسته كردن خوشيها ممكن است وهم ديگري را هم رقم بزند و آن حالت حسرت و اندوهي است كه گاه ما به واسطه ديدن خوشگذرانيهاي زندگيهاي دوستان و اطرافيان خود دچارش ميشويم. مثلاً اين حس سراغ ما ميآيد كه زندگي ما به اندازه كافي خوب، پرنشاط و زيبا نيست. در زندگي ما به اندازه كافي خوشي و تفريح وجود ندارد. ما كه زندگي نميكنيم، مردم دارند زندگي و عشق ميكنند. آسمان زندگي ما هميشه ابري است اما آسمان زندگي ديگران را نگاه كن و ببين چقدر آفتابي است.
همه ميخواهند سلبريتي شوند
نكته مهم ديگر اين است كه امروز تحت تأثير فضاي سلبريتيزدگي و ستاره بودن، فرهنگ «من هم يك ستارهام و مهم هستم» در ميان جامعه ما در جريان است. سلبريتيها و ستارگان دنياي هنر به ويژه سينما و موسيقي اين تحليل را با خود دارند كه بياهميتترين گوشههاي زندگي آنها براي طرفدارانشان بسيار مهم و كليدي است، مثل اينكه طرفداران آنها ببينند كه اين ستاره در فلان رستوران شام خورده يا مثلاً از فلان فروشگاه لباس خريده يا در حال قدم زدن در فلان پارك است. سالهاست كه سلبريتيها چنان فرهنگي را در جامعه بازتاب ميدهند اما با گسترش شبكههاي اجتماعي و در دسترس بودن رسانهها براي عامه آدمها حالا شبهستارهها يا ستارههاي كوچكي هم ظاهر شدهاند كه ميخواهند شانس و اقبال خودشان را در اين فضا به محك بگذارند و با جمع كردن فالوئرهاي بيشتر هر روز عكسها و فيلمهاي بيشتري از زاويههاي زندگيشان در اينستاگرام به نمايش بگذارند.
براي ستاره شدن انگشت جمع نكن، بدرخش
به نظر ميرسد ما راه ستاره شدن را در اينستاگرام معكوس طي ميكنيم و بدون درخشش واقعي ميخواهيم آن نيازي كه به جاودانه شدن داريم را از راه بيراههاي طي كنيم. همه ما در زندگي اين حس را داريم كه چيزي باارزش، مانا و نپوسيدني از حيات و زندگي ما باقي بماند و از وراي اين همه جنب و جوش و تقلا و خوردن و گشتن و كار كردن و تفريح و سرگرمي گوهر درخشاني در لايههاي تو در توي زندگي ما جلوهگر شود. اين حس اتفاقاً حس بد و ويرانگري نيست، اما آنچه ويرانگر است اين كه ما در اين راه جاودانگي سر خودمان كلاه بگذاريم و بخواهيم با القاي حس خوشبختي، رنجهاي زندگيمان را پشت آن ژستهاي تقلبي پنهان كنيم. اين پنهانكاري و آن قايم كردن چيزهاي ناراحتكننده زير فرشي كه اينستاگرام زير پاي ما پهن كرده اگرچه شايد در آغاز هيجان و دلخوشي به همراه داشته باشد اما عميقاً به لحاظ رواني ما را تأمين نميكند و آن حفرهاي كه در قلب و ذهن ما وجود دارد را پر نخواهد كرد.
هوادار
و هواخواه و طرفدار و فالوئر واقعي آن زمان اتفاق ميافتد كه انسان بتواند توليد
باارزشي داشته باشد، همچنان كه شما در طول تاريخ ميبينيد كه انسانهاي صالح،
اوليا و معصومين و پيامبران به واسطه عرضه خوبيها و نيكيها و بدون آن كه بخواهند
زندگي خود را صرف ساختن طرفدار و هواخواه و دكانبازي براي آن كنند هوادار و پيرو
و فالوئر داشتهاند آنهم در زمانهاي كه نه شبكه اجتماعي بوده و نه اينستاگرام.
همچنان كه شما ميبينيد در طول تاريخ افراد غيرصالح و پيروان شيطان نيز توانستهاند با سحر و دغلبازي و تطميع و تهديد، افرادي را گرد خود جمع كنند و هواخواه و طرفدار و فالوئر داشته باشند و آن وجه ستارگي را به زندگي خود بياورند اما به مرور زمان آن هواداران و هواخواهان از اطراف آنها پراكنده شدهاند چون همه آن چيزهايي كه توانسته بوده آن آدمها را گرداگرد اين افراد جمع كند از ميان رفته است و با مرگ اين افراد راه و روش آنها هم در تاريخ گم شده است، بنابراين من اگر ميخواهم ستاره شوم و انگشتها مرا نشان دهند اول از همه بايد بدرخشم نه اينكه اول بروم سراغ جمع كردن انگشتهايي از اين سو و آن سو تا آنها مرا نشان دهند و من حس كنم كه در زندگيام يك ستاره شدهام.
ش.د9603046