(روزنامه آفتاب يزد – 1396/06/04 – شماره 4976 – صفحه 8)
در 28 ژوئن 1900 میلادی آرشدوک فرانتس فردینالد، ولیعهد امپراتوری سلسله «هاسبورگ» اتریش- مجارستان با «کنتس سوفی شوتک» که از لحاظ درجه اشرافی تنها یک کنتس از یک خانواده معمولی بود، با جنجال و حواشی زیاد ازدواج کرد، چون این ازدواج برای خیلیها بهخاطر اختلاف طبقاتی زوجین، قابل قبول نبود.
«بوسنی و هرزگوین» از 1908 به اتریش الحاق و این سبب نارضایتی مردم این شهر که از نژاد صرب بودند، شده بود، لذا سرانجام یک انجمن مخفی صرب، تصمیم به ترور «آرشدوک» در بازدید از بوسنی گرفت. در 28ژوئن 1914 سالروز ازدواج «آرشدوک»، یکی از اعضای این گروهک تروریستی، بهنام «گاوریلو پرینسیپ» توانست با اسلحه، ولیعهد و همسرش را در «سارایوو» ترور کند. او آن زمان بیخبر از آن بود که با کشتن این دو نفر، میلیونها انسان دیگر را به کام مرگ خواهد فرستاد. البته در مورد اینکه آیا این حادثه عامل اصلی شروع جنگ جهانی اول بوده یا تنها بهانهای برای آن بین کشورهایی که روابط بسیار پرتنشی در آن موقع داشتند، نظرات مختلف است.
در آن زمان بر آلمان، قیصر «ویلهلم دوم» از سلسله «هوهن تسولرن» حکم میراند که یک شاهزاده نظامی تندمزاج و متنفر از خون آنگلاساکسونیاش (چون از نوادگان ملکه ویکتوریا بود) و بهخاطر معلولیت کمی که در دست چپش داشت و اعتقاد به اینکه در میان زمامداران جهان، کسی برایش احترامی قائل نیست، دچار عقده حقارت شده و میخواست این عقده حقارت را با دیکتاتوری و فرامین مستبدانه، افکار امپریالیستی و کشورگشایی پوشش بدهد و مداوا و مرتفع کند. بعد از این حادثه آلمان ابرقدرت بر برخورد شدید اتریش- مجارستان با صربها تاکید کرد، چون اتریشیها را هم نژاد خود دانسته و این بیحرمتی نژادی را تاب نمیآورد، ولی صربها تحتالحمایه ابرقدرت دیگر بهنام روسیه بودند و مدرکی هم بهدست نیامد که این ترور با حمایت دولت کشور صربستان بوده، بلکه تنها حقیقت موجود این بود که تروریستها از نژاد صرب بودند، اما با تهییج آلمان، در 25 ژوئیه 1914 اتریش- مجارستان به صربستان اعلان جنگ داد. روسیه از ترس تسلط آلمان و اتریش-مجارستان بر بالکان، همچنین بهعلت معاهده اتحاد با صربستان فرمان بسیج عمومی صادر کرد.
آلمان خواستار لغو این فرمان شد، ولی روسیه سر باز زد، لذا «ویلهلم دوم» امپراتور آلمان در اول اوت 1914 به پسرعمویش«نیکلای دوم» تزار روسیه اعلان جنگ داد و در 3 اوت با حمله لوگزامبورگ، به فرانسه که متحد روسیه و مجاور آلمان بود اعلان جنگ داد. چون اگر روسیه به سوی خاک آلمان میآمد، فرانسه هم میتوانست از پشتسر بیاید و آلمان طبعا در محاصره میافتاد. (خطری که هیتلر هم در آستانه جنگ دوم جهانی آن را حس کرد و به همین دلیل با شوروی قبل از حمله پیمان صلح بست.)
در همان روز تقاضای آلمان از بلژیک برای عبور از خاکش (بهخاطر محاصره فرانسه) از سوی بلژیک رد شد و آلمان به خاک بلژیک تعرض کرد و این موجب شد انگلیس بهخاطر اتحاد با بلژیک، نخستین کشوری باشد که در جنگ جهانی اول به آلمان در 4 اوت اعلان جنگ بدهد (این مقام را بعدها در جنگ جهانی دوم نیز دارا شد.)
به تحریک آلمان، امپراتوری اتریش- مجارستان به روسیه اعلان جنگ داد و سپس به صربستان حملهور شد. البته صربها با شجاعت طی مدت چند ماه توانستند دشمن را از خاک خود بیرون و خود به مجارستان حملهور شوند. در 11 اوت 1914 فرانسه و انگلیس به اتریش-مجارستان اعلان جنگ دادند و بدین ترتیب جنگ جهانی اول، با شرکت 6 میلیون نفر رسما آغاز شد.
دلایل وقوع جنگ جهانی اول
کلا هر زمان در جهان چرخش قدرت از سیاسیون به سمت نظامیها باشد، احتمال وقوع جنگهای فراگیر بسیار زیاد است. جنگ اول و دوم جهانی هم از این قائده مستثنی نبودند.
بهجز حادثه «سارایوو» عوامل دیگر نیز موجب پدید آمدن جنگ جهانی اول شدند. بعضی دلایل مربوط به زمان حال بوده و بعضی هم در گذشته دور و نزدیک ریشه داشتند. از وقایع قبل که تاثیرش تا حال هم ادامه داشت، میتوان به تبعات شکست فرانسه ناپلئونی از آلمان به سال 1871 که موجب تنفر فرانسویان از آلمانیها (دقیقا عکس همین تنفر باز زمینهساز جنگ دوم شد)، همچنین تغییراتی در سیستمهای حکومتی اروپا پدید آورده بود، اشاره کرد. دلیل بعدی ظهور انقلاب صنعتی و رشد امیال امپریالیستی بود که به رقابتهای استعماری انجامید و کشوری مثل آلمان که در این ماراتُن استعماری نتوانسته بودند مسیر زیادی را بپیمایند، برای تامین منابع، داشتن مستعمرات بیشتر برایش بهعنوان یک دغدغه ضرورت یافت. (این ضرورت تا 1911 به مدت 6 سال در بحران استعماری مراکش بین آلمان و فرانسه بهخوبی هویدا بود.)
کمی مستعمرات آلمان نسبت به انگلیس و فرانسه موجب شد او دنبال فرصت برای جبران این کمبود باشد که رفع آن تنها با تصرف سرزمینهای جدید میسر بود و حال آنکه این تصرفات بدون جنگ امکانپذیر نبود. ضمنا چون فرانسه و انگلیس در تصرف مستعمرات پیشتاز بودند، برای آلمان تنها اروپا باقی میماند و آسیا (به همین دلیل هم بیشترین تراکم درگیریها در هر دو جنگ جهانی در این دو قاره بود.) نداشتن مستعمره کافی آلمان، یکی از قویترین دلایل شروع هر دو جنگ جهانی شد. مسئله «کمبود فضای حیاتی» بود که «هیتلر» بعدها میگفت، دقیقا همین موضوع بود. ضمنا افکار امپریالیستی «ویلهلم دوم» و بعدها «هیتلر» که رنگ و بوی «پان ژرمنیسمی» داشت و نوعا نژادپرستانه بود، موجب رفتن هرچه بیشتر آلمان به سوی یک ماجراجویی هولناک جهانی در دو برهه مختلف شد.(به عقیده این رهبران،کشور هرچه بزرگتر، حفظ کردنش آسانتر و خطر حمله به آن کمتر.)
اتحاد روسیه ـ فرانسه و ترس آلمان از خطر محاصرهشدن یکی از عوامل دیگر شروع جنگ شد. عامل دیگر ترس انگلیس و فرانسه بود از سیادت آلمان بر اروپا (که از چندی پیش با گذاشتن کورس کشتیسازی با انگلیس در حال قویکردن بنیه نیروی دریایی خود بود) که موجب شد این دو کشور در هر دو جنگ جهانی در زمره دشمنان درجه یک آلمان قرار بگیرند و همین ترس و عداوت یکی از عوامل شروع هر دو جنگ جهانی شد. کلا بیشتر کشورهای اروپایی در نقطه انفجار تنش قرار داشتند و حادثه «سارایوو» تنها یک جرقه بود.
عوامل دیگر کاملا احساسی و روانی بودند. عواملی مثل افراط در «ناسیونالیسم» (وطنپرستی و ملیگرایی)، «میلیتاریسم» (نظامیگری) و «امپریالیسم» (سلطه سرمایهداری) که موجب میشد کشورها سر هر چیز کوچکی بخواهند با اهرم زور به آن فیصله بدهند و پیشنهاد به صلح هم بهعلت ناسیونالیست افراطی، نوعی خیانت تلقی میشد. همین احساسات ناسیونالیستی شدید مردم روسیه یکی از موجبات ورود تزار به جنگ شد، اما از لحاظ روانی عوامل دیگری نیز دخیل بود. یکی از این عوامل، رخوت مردم اروپا و میل به تغییر و زندهکردن روح سلحشوری و ایجاد هیجان اجتماعی از طریق نبرد بود، چون آخرین نبرد بزرگ در اروپا از زمان «ناپلئون» بود و این نسلهایی که الان در اروپا بودند بهعلت ندیدن آن دوران و نداشتن شناخت واقعی از جنگ و عدماطلاع از شرایط و تبعات وخیم آن، با شروع درگیریها ابتدا خیلی با شوق و ذوق وارد جبهههای جنگ جهانی اول شدند و اکثرا فکر میکردند بیشتر یک شوخی، یک تفریح یا حداکثر یک رقابت ساده باشد. حتی واقعنگرترینشان طول مدت آن را زیاد تصور میکردند تا جایی که خود «ویلهلم دوم»، قیصر آلمان حداکثر 2 هفته را برای جنگ اول متصور بود، اما با گذشت سال اول جنگ، تمام آن شوقها به یاس و ندامت بدل شد، ولی دیگر سودی نداشت چون ماشین جنگ به حرکت درآمده بود و خدایان تشنه خون بودند.
لذا باز به همین تغییر تمایل بود که در جنگ دوم جهانی، تنها مردم آلمان آنهم بهخاطر حس انتقام دارای انگیزه کافی برای جنگ بودند و بقیه مردم جهان از جنگ منزجر و خسته بودند، چون مصائب یک جنگ بینالمللی را چندی پیش دیده بودند و به همین علت سران انگلیس و فرانسه ابتدا اینقدر با «هیتلر» مدارا کردند.
سطح دانش نظامی و تجهیزات در جنگ اول
همه کشورها با اسب به میدان کارزار آمدند و تعداد خودرو بسیار کم و انتقال نفرات با کشتی و قطار هم بهعلت نبود امکانات بسیار اندک بود، لذا سرعت پیشروی کلا کُند و دفاع اهمیت بیشتری از حمله داشت. برای پیامرسانی هم علاوه بر افراد، از کبوترنامهبر استفاده میشد.
از لحاظ دانش نظامی هم جنگ جز در اواخر، از سطح پایینی برخوردار بود. مثلا خیلی از دستورات نظامی اشتباه یا لااقل نحوه اجرایشان غلط بود. یکی از عمدهترین دلایلش هم بیخبری فرماندهان از شرایط دقیق جغرافیایی و لجستیک سایر کشورها بود. بهعلت عدم پیشرفت وسایل ارتباطجمعی، خیلی مواقع مسیرهای انتخابی برای رسیدن به نقطه موردنظر عملا غیرقابل عبور یا صعبالعبور بود، چون در جنگ اول پیشرویها اکثرا زمینی و کلا جنگ بیشتر زمینی بود، این مشکلات بیشتر نمود پیدا کرد. ولی در جنگ دوم جهانی هم مسئله شناخت جغرافیایی مناطق دشمن، با پیشرفت علم و تکنولوژی تا حد زیادی مرتفع شد و هم جنگ از نبرد زمینی به هوایی و دریایی گسترش یافت و هم تجربه جنگ اول به کمک خیلی از شرکتکنندگان در جنگ دوم آمد.
زنان هم با طولانیشدن جنگ به کمک مردان آمدند. ابتدا زنان فرانسوی در کارخانجات مهماتسازی، به تولید تسلیحات، ادوات، یونیفرم و کلاه سربازان پرداختند و بعدها این کار در بقیه کشورها تسری یافت و کلا موجب شد بعد از اتمام جنگ دیگر زنهای اروپایی در خانه نمانند و مثل مردان در بیرون کار کنند.
روند ابتدایی جنگ
در ابتدا پیروزی آلمانها بیشتر از سایرین بود. آنها با تجاوز به خاک بلژیک، وارد فرانسه شدند، چون هدف اول آلمان در غرب، از پا درآوردن نزدیکترین دشمن بزرگ یعنی فرانسه بود. مجلس و دولت فرانسه، از پاریس به «بُردو» گریختند. آلمانها در نبرد «مارِن» از فرانسه شکست خورده و مجبور به عقبنشینی شد و بدین وسیله دامنه جنگ به شمال و غرب تا دریای «مانش» گسترده شد.
کمکم بلژیک و تمام مناطق صنعتی فرانسه در سال 1914 با رهبری جنگی ژنرال «هیندنبورگ» (رئیسجهمور بعد از جنگ تا صدارت هیتلر) و ژنرال «لودندورف» به دست آلمانها افتاد.
روسها از شرق با دو جبهه بر پروسشرقی، اتریش و مجارستان تاختند، ولی تنها توانستند تا حدی در اتریش پیشروی کنند. در جنگهای آبی هم بریتانیا مثل همیشه پیشتاز بود و تا آخر هم پیشتاز ماند.
کمکم استرالیا، هند، مصر، کانادا و بسیاری کشورها هم به ناچار پایشان به جنگ باز شد و ژاپن هم بهخاطر اتحاد با انگلیس، مجبور به جنگ با آلمان و عثمانی بهعلت اتحاد با آلمان با متفقین جنگید. (در همین نبردها با امپراتوری عثمانی، چرچیل در یک عملیاتها از انورپاشا و آتاتورک شکست خورد و از مقامش برکنار شد) چون کشورهای اصلی حاضر در جنگ مثل انگلیس، فرانسه، اتریش-مجارستان، آلمان و... هریک به نسبت دارای مستعمرات و کشورهای تحتالحمایه زیادی بودند، لذا با شروع جنگ کشورهای مستعمره هر کشور، مجبور به شرکت در جنگ و حمایت از کشور مطبوع خود شد. (در اندک زمانی اینها سبب از دست رفتن مستعمرات آلمان در آفریقا شد.) لذا بعد از مدتی تقریبا بیشتر جهان درگیر جنگ شدند بهجز آمریکا که در ای دیگر از دنیا فعلا ناظر بود.
«ویلسون» رئیسجمهور آمریکا که مردی مصلح بود، از همان سال 1914 قصد میانجیگری و فرونشاندن آتش جنگ را داشت، ولی گوش کسی به حرفهای او بدهکار نبود. ایرلند به تحریک آلمان قصد جدایی از انگلیس را داشت که بهشدت سرکوب شد. ایتالیا هم در 1915 بهعلت اتحاد با متفقین و همچنین ادعا بر سر مناطق ایتالیاییزبان اتریش، با متحدان(آلمان، اتریش-مجارستان، عثمانی) وارد مخاصمه شد. هرچند ایتالیا بهعلت عدم توانایی در هر دو جنگ جهانی، هرگز تاثیر چندانی در جنگ نداشت و بیشتر بار خاطر بود تا یار شاطر. البته بار اول بهعنوان متفق، بار دوم بهعنوان متحد. در هر دو حالت موجب زحمت بود.
یک سرمایهدار بزرگ یهودی به نام «والتر راتنو» کنترل اقتصاد آلمان را در جنگ عهدهدار شد و به آن سامان داد. آلمان پیروزیهایش در جنگ اول را مدیون کارهای اقتصادی او بود.
انگلیس در هر دو جنگ جهانی، مرکز مقاومت در مقابل آلمان بود و آلمان نیز هر دو بار سعی کرد با تصرف فرانسه، او را به زانو دربیاورد.
فرمانده کل ارتش آلمان، شخص قیصر «ویلهلم دوم» بود. در روسیه هم ابتدا برادر تزار و سپس خود تزار فرمانده کل قوا شد و همین فرماندهیها یکی از اساسیترین عوامل شکست این دو کشور در جنگ اول شد.
همچنین جنگ اول از لحاظ فنی، جنگ خندقها و تونلها بود. بهطوریکه فرانسه، حدود 700 کیلومتر خندق حفر کرده بود. این خندقها ضمن اینکه همانند سنگری حافظ جان افراد بود، به علت تنگی و محدودیت، جلو جنگیدن آزاد و باز و سرعت حین عملیات را گرفته و بسیار هم دست و پاگیر بود. تازه سختی و اتلاف وقت برای کندن و جمع شدن آب بعد از هر باران در آن، از مشکلات دیگر آن بود.
سالهای 1915 و 1916
در این سال پیشروی ارتشها بیش از پیش شد. «هیندنبورگ» و معاونش «لودندورف» (فاتح بلژیک) فرماندهانی برجسته در جهان بودند که در این سال لهستان را فتح کردند. آلمان از روسیه درخواست صلح کرد، ولی روسیه بهعلت اتحاد با فرانسه نپذیرفت. البته در سال 1916 هم متحدان و هم متفقان که خسته از جنگ بودند، همه خواستار صلح شده و نوک پیکان هدف از سمت پیروزی، به سوی صلح چرخیده بود. حتی خود آلمان بیانیه صلح منتشر کرد. منتهی هرکدام در شروطشان توجه زیادی به منافع خود کرده و هیچکدام حاضر نبودند متصرفات جدید خود را از دست بدهند و همین موجب شکست تمام این طرحها شد.
سال 1915 را باید سال پیشرفت در سلاحها و تجهیزات دانست. ابتدا هواپیماها جهت حمل نفرات یا دیدهبانی و عکسگرفتن بود، ولی بعدها هواپیماهای جنگنده و شکاری هم تولید شد. هواپیماهای بمبافکن برای اولین بار توسط آلمان آنهم برای بمباران شهرهای انگلیس بهکار گرفته شد. انگلیس هم یک ماشین جنگی نوظهور شبیه تراکتور ساخت به نام «تانک». تانک در سال 1916 تکمیل و در سال1917 قابل بهرهبرداری شد. در این سال همچنین گازهای سمی در جبههها استفاده و زیردریایی توسط آلمان وارد عرصه جنگهای آبی شد. بمباران شهرها و حمله با زیردریایی، که ابتکار آلمانیها بود موجی از اعتراضات را در جهان پدید آورد. بهویژه «ویلسون» اینگونه نبرد را غیرانسانی دانسته و شدیدا محکوم کرد. (عاقبت هم همین زیردریاییها موجب ورود آمریکا به جنگ شد.)
در سال 1916 دژ «وردن» در راس خط دفاعی فرانسویها به فرماندهی ژنرال «هانری پتن» موجب کشتهشدن نیروهای زیادی از فرانسه و آلمان شد، ولی سقوط نکرد. همین دژ موجب اشتهار و ترفیع «پتن» به مارشالی و بعدها ریاست دولت فرانسه در بحبوحه جنگ دوم شد.
در سال 1916 بهعلت غرقشدن چند کشتی آمریکایی و اعتراض شدید آمریکا، آلمان حملات دریایی خود را به مدت یکسال تعلیق کرد.
سال 1917، نقطه عطف جنگ
سال 1917 سال بریدن روسیه از جنگ و ظهور انقلاب بلشویکی در این کشور بود.حمله «بروسیلوف» فرمانده شهیر روسی به مجارستان و اتریش هرچند با پیروزی همراه بود، ولی موجب کشته شدن یک میلیون روسی شد. عملیات «بروسیلوف» هم موجب از نفس افتادن و آغاز فروپاشی امپراتوری خاندان هاسبورگ در اتریش - مجارستان شد هم خاندان تزاری رومانوف در خود روسیه. این عملیات که تنها عملیات در جنگ اول است که نامش را از اسم یک فرمانده گرفته، موجب تحولات بنیادین در سرنوشت
جنگ شد.
بهعلت طولانیشدن جنگ و آمدن دهقانها به جبهه، نشانههای قحطی در روسیه از سال 1916 پدیدار شد. روسیه بهعلت گسترگی و نوع خاص اقلیمش، کشوری است که همیشه در همه شرایط در معرض خطر قحطی قراردارد. در سال 1917 قحطی حاصل از طولانیشدن جنگ، موجب قیام مردم، اعتصاب عمومی و شعلهورشدن آتش انقلاب شد. تزار «نیکلای دوم» که مجبور شده بود در سال آخر خود بهعنوان فرمانده کل قوا، شخصا به جبهه برود، وقتی برگشت هم کشور را آشفته دید و هم دربار و ارکان حکومتش را چون در غیاب همسرش ملکه «الکساندار» که آلمانی بود و کلا متمایل به آلمان و تا حدی متنفر از روسیه و روسها، زمام حکومت را در دست گرفته و بسیار تحتتاثیر کاهنی مرموز به نام «راسپوتین» بود که داعیه شفادادن ولیعهد خردسال که مبتلا به هموفیلی (این بیماری را دقیقا از مادر جدش، ملکه «ویکتوریای» معروف به ارث برده بود) بود را داشت. «تزار نیکلا» بالاخره در این وضع آشفته مجبور به کنارهگیری شد. درخواست پناهندگی تزار را پسرعمویش، «جرج پنجم» پادشاه انگلیس نپذیرفت و تزار با خانوادهاش در روسیه محبوس و سرآخر توسط سران انقلاب بلشویکی به طرز بیرحمانهای تیرباران شدند و سلسله «رومانوف» برای همیشه پایان یافت.
در سال 1916 امپراتور کهنسال اتریش-مجارستان مُرد و سلسله او نیز در سراشیبی سقوط قرارگرفت. جانشینش «کارل اول»، فردی واقعنگر و صلحدوست شد. (بعدها وقتی سال 1918 به فرانسه و انگلیس تقاضای صلح داد با تهدید نظامی آلمان مواجه شد.) دولت موقت روسیه توسط «کرنسکی» تشکیل و او خواهان تشکیل حکومت جمهوری شد.
در این سال در آلمان ژنرال «لودندورف» دستور حمله نامحدود زیردریایی را صادرکرد که بر مبنای آن هر کشتی و زیردریایی که عازم انگلیس یا درحال بازگشت از آن بود مورد هجوم قرار گرفته غرق میشد. همین فرمان هم موجب شکست کلی آلمان شد. چون با فرمان همهجانبه زیردریایی، آمریکا در فوریه 1917 با آلمان قطع رابطه کرد و بلافاصله در 19 مارس، سه فروند کشتی آمریکایی غرق شد و موجب ورود آمریکا به جنگ جهانی اول شد.
علت دیگر ورود آمریکا، کشف یک تلگراف رمز آلمانی توسط سازمان اطلاعات انگلیس بود که در آن تشویق مخالفان مکزیکی برای بازپسگرفتن مناطق مورد مناقشه خود از آمریکا مطرح شده بود. دلیل سوم ورود ایالات متحده به جنگ، زندهکردن طلب 2 میلیارد دلاری خود از انگلیس و فرانسه بود که در ایام جنگ به آنها کمک بود، لذا او باید به کمک این دو میآمد وگرنه در صورت شکست و نابودیشان توسط آلمان، یکی از اولین تبعاتش برای آمریکا، سوختشدن این طلب سنگین بود، اما ورود دیرهنگام آمریکا در این جنگ، جدا از روحیه صلحدوستی «ویلسون» و خواستار جهانی بری از جنگ و خشونت، از لحاظ مادی هم برای آمریکا منافع زیادی به همراه داشت، چون آمریکا در سایه جنگ توانست با صادرات چند برابری، درآمد زیادی کسب کند. البته اگرچه آمریکا از لحاظ منابع نامحدود بود، ولی عملا دارای ارتش بزرگ و کارآمدی نبود. (بهویژه نیروی زمینی.) کمکم نفوذ متفقین (انگلیس، فرانسه و آمریکا) از بلژیک به سمت مواضع آلمان آغاز شد.
اگرچه ورود آمریکا به جنگ حادثه بدی برای آلمان بود، ولی واقعه دیگری نیز در سال 1917 رخ داده بود که کاملا به نفع آلمان تمام شد و آنهم کنارهگیری روسیه از جنگ بود. بدین وسیله آلمان خیالش از شرق آسوده شده، با انسجام و تجهیزات بیشتری میتوانست در غرب پرآشوب بجنگد. شروع قحطی در روسیه، برگه برنده «ویلهلم دوم» و سند مرگ تزار «نیکلای دوم» شد، اما «کرنسکی» رئیس دولت موقت انقلاب بلشویکی همچنان خواستار تداوم جنگ بود. «ویلهلم» بهمحض آگاهی از آن، ناگهان برگه آسی را رو کرد که موجب برندهشدن صددرصدی آلمان در قبال روسیه شد. این برگه کسی نبود جز «ولادیمیر لنین» رهبر اصلی هسته مبارزات بلشویکی که بهعلت مبارزه با حکومت تزاری، در سوئیس تبعید بود. آلمانیها فورا با او تماس گرفته و توافقات لازمه را با او کردند و قول و قرارهای لازمه را با او گذارده، آنگاه تحتالحفظ با یک قطار مخصوص او را از خاک آلمان به فنلاند و آنگاه به روسیه رساندند.
«لنین» توانست بعد از کلی کش و قوس، «کرنسکی» را از میدان بهدر و خود رهبر بلامنازعه انقلاب شود و بهجای روسیه، کشور جدیدی بهنام «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را تاسیس کند. از نخستین کارهایش درخواست صلح بود، چون هم مجبور بود به قول خود در قبال آلمانها پایبند باشد و هم به علت تداوم جنگ و شدتگرفتن قحطی و بالارفتن سطح نارضایتی عمومی، انقلاب نوپای خود را از خطر نابودی برهاند، ولی متفقین مخالفت کردندف لذا هیئتی از بلشویکها به سرپرستی یکی از سران انقلاب بهنام «تروتسکی» به نمایندگی از «لنین» به تنهایی طبق قرار با آلمان مذاکره کردند. بر مبنای معاهده صلح «برست لیتوفسک» که تماما به نفع آلمان بود، روسها یکچهارم خاک و جمعیت خود را به آلمان ارزانی کردند. یعنی کشورهای اوکراین، لهستان، فنلاند و سرزمینهای حوزه بالتیک (اکثر تصرفات روسها در 200 سال اخیر) به آلمان رسید و آلمان توانست از لحاظ منابع حداقل منابع غذایی، مشکل جیره و وقوع قحطی که برای دشمنانش معضلی جدی بود را بهراحتی حل کند. ضمنا در سال 1917 انگلیس، توانست بیتالمقدس و فلسطین را از عثمانی گرفته و با پرتغالیها، تنها مستعمرات آلمان که در شرق آفریقا بودند را تسخیر کند.
سال 1918 سال پایان جنگ
سال 1918 سال ترک مخاصمه و پایان جنگ جهانی اول بود. یکی از قویترین دلایل پایان یافتن این جنگ، جدا از خستگی و فرسودگی ارتشها و کشورها، ظهور انقلاب بلشویکی در روسیه و خطر شیوع آن به سمت اروپا بود. یعنی شروع قیام مردم گرسنه از قحطی و خسته از جنگ و شورش ارتشیهای فرسوده از نبرد و تبدیلشدن این قیامها به یک انقلاب تمامعیار که موجودیت حکومتها را بهخطر میانداخت و حال آنکه این خطر داخلی بسیار خطرناکتر از خطر جنگ خارجی بود. کما اینکه در صورت شروع جنگ داخلی، تداوم جنگ خارجی خود به خود غیرممکن میشد، اما آنچه بیش از همه این انقلاب را ترسناک جلوه میداد، نوع آن بود. چون انقلاب بلشویکی در واقع انقلاب گرسنگان بود که به قول ناپلئون بناپارت، بسیار میتوانست خطرناک باشد؛«تنها انقلاب خطرناک، انقلاب گرسنگان است. من از شورشهایی که دلیل آن بینانی باشد، بیش از نبرد با یک ارتش دویست هزار نفری بیم دارم.»
کشور روسیه و بعد آن آلمان زودتر از همه از این جریانات صدمه دیدند. در واقع آلمان در نهایت بهخاطر همین ناآرامیهای داخلی و شورش سربازانش جنگ تقریبا برده را باخت و مجبور به ترک مخاصمه شد.
لذا تمامی کشورهای درگیر جنگ خواستار اتمام آن شدند، چون صلح را به انقلاب ترجیح میدادند. کما اینکه کفگیر امکاناتشان هم به ته دیگ خورده بود و بیماریهای مهلک همهگیر ناشی از جنگ مثل طاعون، تیفوس و آن اواخر آنفلوانزای اسپانیایی هم در همه جا شایع بود. همچنین سوءتغذیه شدید که در میان مردم و سربازان بیشتر کشورها دیده میشد، اما فرجام این جنگ نابودگر باز بهسرعت و سهولت انجام نپذیرفت.
با شروع سال 1918 آلمان که حال خاطرش از شرق آسوده شده و یک دشمن بزرگ را از میدان بهدر کرده بود، تمام توجه نیروهایش را به غرب جلب کرد و طی حملاتی مجدد به فرانسه، قصد تصرف پاریس را کرد تا با شکست فرانسه بتواند به آسانی انگلیس و آمریکا را هم از میدان بهدر کند.
در جبهه متفقین علیرغم اتحاد ظاهری، هر کشور به تنهایی با آلمان میجنگید. فرمانده متفقین در فرانسه ژنرال «فوش» فرانسوی و «پرشینگ» فرمانده آمریکاییها بود. پیشروی آلمانیها به فرماندهی«لودندورف» عالی بود. ولی خستگی و ضعف سربازان آلمانی و قوتگرفتن روحیه شورش، همچنین کارهایی نظیر پخش تراکت، روزنامه و نامههای تشویق به ترک جبهه بین سربازان آلمانی توسط متفقین (که کاری بسیار غیراخلاقی در آن روزگار محسوب میشد) موجب شد این پیروزیها در نهایت حاصلی جز شکست نداشته باشد.
اولین متحد آلمان که فرو پاشید، امپراتوری عثمانی در اکتبر سال 1918 بود. عثمانی بعد از شکستهای متوالی قرار صلح با انگلیس امضا کرد. دمشق که به کمک یکی از نیروهای اطلاعاتی انگلیس به نام «لارنس» توسط «ملک فیصل» عربستانی از چنگ عثمانی خارج شده بود، به انگلیس رسید و سر «ملک فیصل» بیکلاه ماند و آنگاه انگلیس از سوریه تا موصل و کرکوک که جزء عثمانی بود پیش رفت و کشور جدیدی به نام عراق تاسیس کرد.
حال کشور اتریش هم چندان خوب نبود. در سال 1918 با شکست اتریش از ایتالیا (که جزء متفقین بود) این کشور در 3 نوامبر دست از نبرد کشید و «کارل اول» امپراتور جوان اتریش که انسانی واقعگرا بود، با توجه به شرایط موجود خواستار صلح شد. تاسیس کشوری جدید به نام «چک و اسلواکی» آخرین ضربه به امپراتوری اتریش بود. کوه یخی امپراتوری اتریش- مجارستان شروع به تکهتکه شدن کرد و کشورهای جدیدی به نام چکو اسلواکی، لهستان و مجارستان متولد شدند. صربستان جزء کشور جدید یوگسلاوی شد. اتریش به یک کشور ضعیف و کوچک تبدیل و امپراتوریاش برای همیشه محو شد و آلمان تنهای تنها ماند.
با تمام شرایط بد جنگی در همه جا، بازار پیشرفتهای نظامی در این سال در همه ارتشها همچنان داغ بود. مثلا در انگلیس نیروی هوایی سلطنتی، بهعنوان اولین نیروی هوایی مستقل جهان اعلام وجود کرد. یا در همین سال آلمان دوربُردترین توپ جهان را ساخت. وقتی آلمان در خاک فرانسه بسیار به پاریس نزدیک شده بود ناگهان با شلیک چند توپ در قلب پاریس خرابیهایی به بار آوردند. در حالی که حداکثر برد توپها در آن موقع 30 تا 35 کیلومتر بود و حال آنکه ارتش آلمان بسیار بیشتر از اینها نه از خود پاریس که از حومهاش فاصله داشت. جواب این معما، توپ جدید آلمان بود که تا 130 کیلومتر را میزد. ضمنا نبردهای هوایی کشورها هم در این سال گسترش بیشتر یافت.
3 ژوئن 1918 آلمانها در کرانه رود «مارِن» در 90کیلومتری پاریس برای بار دوم در «مارن» خواستند بخت خود را برای گشودن پاریس امتحان کنند. اما باز دفاع سنگین متفقین در این منطقه و تجهیزات زیادشان منجمله تانکها، همچنین فرماندهی درخشان ژنرال «فوش» که تهاجم سنگینی برعلیه آنها در اوت و سپتامبر به راه انداخت موجب شد آنها عقبنشینی کنند و دروازه پاریس و فرانسه همچنان برای آلمان بسته بماند و حدود 22 سال بعد شخصی به نام«هیتلر» ظهور کند و با تصرفات بیمانندش در اروپا، دروازه پاریس را بگشاید و این پیشوای آلمان جدید، حسرت آرزوی به گور خفته امپراتور «ویلهلم دوم» را به واقعیت مبدل سازد.
این شکست موجب شد در 29 سپتامبر، «لودندورف» با «ویلهلم دوم» پیشنهاد صلح فوری را مطرح کند. ویلهلم در 26 اکتبر او را برکنار کرد و در همان روز شورش نیروی دریایی آلمان آغاز و کم کم به شهرهای آلمان کشیده شد. پرنس «ماکس»، صدراعظم آلمان بهعلت جدی بودن خطر انقلاب، خواستار متارکه جنگ بود.
در نهایت آلمان رسما درخواست متارکه جنگ را کرد و حتی گفت که اصول 14 گانه صلح «ویلسون» را هم قبول دارد. ولی شرط اول متفقین کنارهگیری امپراتور آلمان بود، چون نمیتوانستند قبول کنند با کسی که بانی اینهمه خرابی و کشتار بود سر یک میز بنشینند و مذاکره کنند.«ویلهلم» در 12 نوامبر به هلند گریخت.
صلح ورسای
در 9 نوامبر در برلین اعلام جمهوری شد و «ویلهلم» از هلند استعفای خود را اعلام کرد. حکومت جدید جمهوری مشغول فرونشاندن آتش انقلابی شد که زبانههایی کاملا بلشویکی داشت. در همین اثنا در 7 نوامبر «ارزبرگر» به نمایندگی آلمان نزد «فوش» فرانسوی برای مذاکره رفت. ژنرال «فوش» با نمایندگانی از انگلیس و آمریکا، در جنگلهای «کمپین» فرانسه در یک قطار قرارداد صلحی را تنظیم کرد که تنها پیشنویس قرارداد تسلیمی بود که بعدها در «ورسای» فرانسه تنظیم شد و شرایط سختی را به آلمان تحمیل کرد. آلمانیها بهناچار پذیرفتند. «ارزبرگر» با «فوش» قرارداد تسلیم بیقید و شرط آلمان را امضا کرد و جنگ جهانی اول در ساعت 11 صبح 11 نوامبر 1918 رسما تمام شد.
آلمان میبایست از تمام فتوحات خود در جنگ عقبنشینی کند و حتی عواید پیمان صلح با روسیه هم ملغی میشد و این خود شروع ادبار آلمان بود. تمام اروپای لبریز انتقام از آلمان، خواهان اعدام «ویلهلم دوم» و گرفتن غرامتهای سنگین از کشورش بود.
در 18 ژوئن 1919 در فرانسه طی کنفرانس صلح ورسای با حضور 32کشور (متفقین) به ریاست «کلمانسو» نخستوزیر فرانسه تشکیل شد و «ویلسون» (نخستین رئیسجمهوری آمریکا بود که مجبور به ترک خاک آمریکا شد) برای شرکت در این کنفرانس و ارائه اصول 14گانه صلح خود که اکثرا تامینکننده حقوق و استقلال برای کشورهای درگیر جنگ (متفقین و متحدان) و وضع شرایط جدید مرزی برای آنها بود، وارد پاریس شد و دکترین صلح دنیا را بهنام خود ثبت کرد. اصلیترین نتیجه صلح 14گانه صلح «ویلسون» تشکیل جامعه ملل بود.
در این کنفرانس چند ماهه، «ویلسون» از آمریکا،«کلمانسو» از فرانسه،«لوید جورج» از انگلیس و «رولاند» از ایتالیا شاخصترین چهرههای جهانی در این اجلاس بودند. البته نمایندگانی از ژاپن هم حضور داشتند، ولی آلمان حضور نیافت.
هرچند «ویلسون» سعی کرد که کار بر مدار صلح و آشتی بچرخد، ولی روح انتقام در فضای کنفرانس موج میزد و برخلاف او، سایرین نه برای صلح، بلکه برای انتقامگرفتن آمده بودند. با آنهمه «ویلسون» توانست در کنار سایر مسائل، طرح تاسیس جامعه ملل که با طرح مشابه انگلیس همخوانی داشت را تصویب کند. البته در جامعه ملل فعلا جایی برای آلمان وجود نداشت.
سرانجام شرکتکنندگان در کنفرانس و آلمانیها بعد از توافق نهایی، 28 ژوئن 1919 در کاخ ورسای فرانسه علیرغم اعتراض شدید مردم آلمان آن را امضا کردند. با این عهدنامه علاوه بر بدهکاری سنگین آلمان، خاک این کشور هم بین لهستان، فرانسه، دانمارک و بلژیک تقسیم و عملا آلمان تکهتکه شد. 800 نفر هم بهعنوان جنایتکار جنگی باید تحویل متفقین داده میشدند.
نتیجه صلح ورسای
هرچند متفقین خود را قهرمانان صلح و عدالت میدانستند، اما هرکدام دنبال منافع خاص خود بودند. انگلیس خواستار برتری دریایی بر آلمان و کل اروپا بود. ایتالیا دنبال مناطق ایتالیایینشین اتریش بود. فرانسه مناطق «آلزاس» و «لورن» را میخواست. کشورهای بالکان خواستار استقلال بودند. ژاپن خواستار سیادت بر اقیانوس آرام و آمریکا هم خواستار زندهکردن مطالباتش بود.
نتیجه کنفرانس ورسای بهطور خلاصه نابودی کامل نظامی آلمان و بهطور مشروح خلع سلاح آلمان، نابودی نیروی دریایی و هوایی آن و تنزل نیروی زمینی آن تنها به 100 هزار نفر آنهم بدون توپ و تانک و تجهیزات سنگین و حضور متفقین به مدت 15 سال در آلمان بود.
سپس با پیشقراولی فرانسه شروع به بلعیدن خاک آلمان کردند. «راین لند» (ساحل چپ رود راین) از آلمان جدا و یک منطقه بیطرف شد. منطقه معدنی «سار» برای 15 سال به فرانسه رسید تا جبران تخریب معادن فرانسه توسط آلمان شود. منطقه «روهر» بهعلت ناتوانی آلمان در پرداخت اقساط بدهی، در سال 1923 از سوی فرانسه اشغال شد.
«آلزاس» و «لورن» باز به فرانسه رسید. «مالمدی» و چند روستا به بلژیک رسید. در شرق آلمان کشور جدید لهستان(که قبلا مستعمره روسیه، اتریش و آلمان بود، مستقل شد) به رسمیت شناخته شد و منطقه «دانتزیک» هم که بین لهستان و پروسشرقی بود، بهعنوان منطقه آزاد در قیمومیت لهستان، موجب جدایی آلمان از پروسشرقی شد.(همین شهر محرک جنگ جهانی دوم شد.) «پوزنانی» بخش اعظم پروسغربی و معادن ذغالسنگ آلمان به لهستان رسید. به اتریشیهای همنژاد آلمان هم اجازه پیوستن به آلمان داده نشد. شهرهای «مِمِل» و «نیمان» هم تحت اشغال متفقین درآمد. تمام فتوحات آلمان در «ماوراءبحار» به فرانسه، بلژیک، انگلیس، اتریش و ژاپن رسید. رومانی مناطق «ترانسیلوانی» و «بسارابی» را گرفت و خاکش دو برابر شد. تنها منطقه معدنی «سیلزی» آنهم از صدقه سر «لوید جرج» برای آلمان باقی ماند. فنلاند، لیتوانی، لتونی و استونی مجددا از روسیه مستقل شدند. ضمنا تمام امتیازات تجاری و حوزههای اقتصادی آلمان در چین، مراکش، مصر و ... ملغی شد.
بعد از تقسیم آلمان، نوبت به تعیین غرامت شد که باز فرانسه سردمدار بود. فرانسه خواستار غرامتهای سنگین از آلمان بابت ویرانی و خسارت به شهرها و تجهیزات نظامیاش شد و اصلا توان آلمانی که حال ضعیفترین کشور شده برایش مهم نبود. 27 میلیارد دلار غرامت تعیین شد که باید آلمان میداد. پیشقسط این غرامت کمرشکن هم عطای تمام کشتیهای آلمان به متفقین بود.
آلمان مجبور به قبول این عهدنامه سنگین و ظالمانه بود، چون گزینه حمله نظامی و شروع مجدد جنگ هنوز بر سر میز مذاکره باقی بود. این عهدنامه سند بردگی مردم آلمان شد که بعدها به اصلیترین عامل جنگ جهانی دوم تبدیل شد.
در واقع آلمان یکهشتم خاک و یکدهم جمعیت، یکششم کشاورزی، یکدهم کارخانجات، تمام سرمایهگذاری خارجی، دوسوم معادن سرب، تمام معادن پتاس و بیشتر معادن ذغالسنگش را از دست داد. این در حالی بود که آلمان در حالت عادی هم کشوری بود که از لحاظ منابع و معادن در تنگنا بوده و هست. «جان مینارد کینز»، اقتصاددان شهیر انگلیسی حاضر در اجلاس، نخستین فردی بود که به مفاد این تسلیمنامه بیرحمانه اعتراض کرد و با غیرعلمی و غیرعملی بودن میزان غرامت و نحوه دریافت آن از لحاظ علم اقتصاد، عهدنامه ورسای را کلید جنگ جهانی دوم نامید و گفت مردم آلمان هرگز چنین تحقیر و ظلمی را تحمل نخواهند کرد. مجلس آمریکا هم بعد از بازگشت «ویلسون» به ظالمانه و معقول نبودن این عهدنامه معترض شد.
البته بهجز این قرارداد، پروتکلهایی جداگانه دیگری به سایر متحدان آلمان تحمیل شد که آنها هم به ورسای شهرت یافتند. قراردادهایی که مرزهای جغرافیایی جدید را در اروپا و بخشی از آسیا تعیین میکرد. در این قراردادها کشورهایی نظیر اتریش، بلغارستان، مجارستان، عثمانی هم تحت تنبیهات مشابه قرار گرفتند البته نه به شدت آلمان. در میان متفقین به ایتالیا و ژاپن چیز زیادی نرسید، اما تنها کشور از متفقین که نه تنها سرش بیکلاه مانده بود که بسیار هم متضرر گشته بود، روسیه یا همان کشور جدید شوروی بود. البته بعدها «استالین» کاهلی «لنین» را جبران کرد و بعد از جنگ دوم جهانی، این شوروی بود که بیشتر منافع را تحصیل و با تسخیر بلوک شرق و بالکان، به یک هیولای مهیب و یک امپراتوری شگرف مبدل شد. جالب آنکه شوروی تا مدتها بعد توسط اروپا به رسمیت شناخته شد. مثلا تا 1924 اروپا و 1933 آمریکا و 1936 چکواسلواکی، کشور شوروی را به رسمیت نمیشناختند.
پیامدهای جنگ و تاثیرش در جهان
جنگ را از هر منظری به نظاره بنشینیم، منظره زیبایی برای ناظرش ندارد. جنگ اصولا چیز بدی است و به قول «ارنست همینگوی»، نویسنده شهیر آمریکایی،«هیچ وقت فکر نکن که جنگ، هرقدر هم منصفانه یا ضروری باشد، خرابیهایی به همراه دارد.» بارزترین نتیجه منفی بروز هر جنگی کشتار و ویرانی است که البته در مورد جنگ جهانی اول به نحو گستردهتری نمود داشت. خیلی از شهرهای اروپا خراب شدند و افراد زیادی مردند. تعداد کشتهشدگان جنگ اول حدود 10 میلیون نفر بودند. 5/1 میلیون آلمانی، 5/1 میلیون فرانسوی، 750 هزار نفر انگلیسی، 88 هزار نفر آمریکایی و بیش از مجموع همه این نفرات روسها کشته شدند. حدود 22 میلیون نفر معلول و از کارافتاده شدند. 7 میلیون نفر برای همیشه زمینگیر شدند. در کنار اینها هزینه سنگین اقتصادی هم بود که حدودا بیش از 400 میلیارد دلار برآورد شد.
قبل از جنگ تنها 3 جمهوری در اروپا بود؛ فرانسه، سوئیس و پرتغال. ولی بعد از جنگ بر تعداد جماهیر افزوده شد. در ضمن از 5 امپراتوری (بریتانیا، آلمان، اتریش – مجارستان، عثمانی و روسیه) تنها بریتانیا باقی ماند البته آنهم دیگر نه بهعنوان ابرقدرت. در واقع چهار سلسله امپراتوری «هوهن تسولرن»، «هاسبورگ»، «عثمانی» و «رومانوف» در اروپا و آسیا منقرض شدند.
انگلیس بعد از جنگ سعی در ایجاد آشتی میان فرانسویان و آلمانیها داشت که بیثمر بود و کینه این دو ملت سرانجام یکی از مهمترین دلایل شروع جنگ جهانی دوم شد. ضمنا جنگ جهانی اول باعث ظهور اولین کشور کمونیستی جهان یعنی شوروی و شیوع کمونیست و بعدها فاشیسم و نازیسم در سراسر دنیا شد. همچنین موجب ظهور یک ابرقدرت بسیار قوی به نام آمریکا شد. البته آمریکا قبل از جنگ هم کشور قدرتمندی بود، ولی دور بودن از جنگ تا سال آخر او را تبدیل به بزرگترین قدرت اقتصادی جهان و زرادخانه دنیا کرد. موقعیتی که تقریبا در جنگ دوم هم شامل حالش شد و او را قویتر از قبل کرد.
از محدود پیامدهای مثبت جنگ اول جهانی، بهوجود آمدن«جامعه ملل» به پیشنهاد «ویلسون» برای تضمین استقلال دولتهای کوچک و بزرگ و حراست از صلح جهانی بود. اساسنامه آن را «ویلسون» تنظیم و توسط سایرین تصویب و تعیین شد مقر آن در «ژنو» باشد. جامعه ملل از 32 کشور از متفقین و 13 کشور بیطرف تشکیل شد. در واقع هدف ایجاد جامعه ملل، حل مشکلات بین دولتها برای جلوگیری از خطر جنگ بود و یک جور حکومت بینالمللی برای اداره جهان بود. البته این نهاد در سال 1946 منحل و به سازمان ملل متحد تغییر کرد. جالب اینکه آمریکا که خود بانی اصلی جامعه ملل بود هرگز به عضویتش در نیامد.
http://aftabeyazd.ir/?newsid=82326
ش.د9603412