(روزنامه آسمان آبي - 1396/09/02 - شماره 118 - صفحه 7)
در بخشی از پنل اول نشست «اکنون، ما و شریعتی»، غلامرضا کاشی گفت: «وقتی که افراد در زندگی روزمره احساس میکنند جامعه، تاریخ، فرهنگ، نظام همبسته اخلاقی و نظام اعتماد عمومی استواری وجود دارد، در زندگی شخصی نیز احساس استواری، امکانپذیری زندگی اخلاقی و وحدت شخصیت میکنند؛ بنابراین زنده بودن و حیات داشتن جامعه در مخیله افراد، در نظمهای گفتاری پشتوانهای است برای استواری فردی و امکانپذیر بودن یک زندگی اخلاقی و خلاق.»کاشی با بیان اینکه حفظ این دوگانه در دنیای جدید کار آسانی نیست، ادامه داد: «به این معنا که شما بتوانید هم فردیت و حریم شخصی خود را حفظ کنید و هم مخیلهتان مملو باشد از جامعه، تاریخ و مواریث فرهنگی و اجتماعی.
جامعه، در واقع، گام به گام در بستر تجربههای تاریخی خود میآموزد که میان این دو سازگاری برقرار کند وگرنه فرد در بدو امر، ترجیح میدهد یا احساس میکند که برای زنده بودن یا گسترش قلمرو فردی خود نیاز دارد جامعه را به محاق ببرد و جامعه وقتی که به صحنه میآید و قدرت دارد، تمایل دارد قلمروهای شخصی را تصرف کند و امکان انتخابها و خلاقیت فردی را به صفر برساند. به همین دلیل است که تنازع و کشمکشهایی بین این دو وجود دارد و فرض بر این است که در نهایت، روزی اینها به سازگاری برسند و از نظر هگل، آن روز، پایان تاریخ است؛ بنابراین ما همیشه در این بستر، در راهیم.» او با فرض گرفتن اینکه ما امروز در یکی از این چالههای دوگانه افتادهایم، گفت: «در روزگاری، افراد فکر کردند برای پیشبرد قلمروهای فردی باید حیات اجتماعی را به محاق ببرند، اما امروز با بحرانهای ناشی از این به محاق رفتن مواجه هستند.
اگر امروز در جامعه میبینید جوانان زیادی احساس میکنند بر اعمال خود کنترل درونی ندارند و در نتیجه این فقدان کنترل درونی، احساس گسیختگی شخصیت، بیافقی و بیآینده بودن میکنند، معلوم است ما با بحران به محاق رفتن حیات جمعی، تاریخی و فرهنگی در مخیله فردی و اجتماعی خود روبهرو هستیم. اگر در عرصه عمومی احساس میکنید اعتماد عمومی از دست رفته و با یک فساد دامن گستر مواجه هستید، اگر احساس میکنید که نهادهای اجتماعی در مخاطره فروریختن هستند و جامعه، احساس نمیکند که آیندهای برای او وجود دارد، این نشان میدهد ما به جد با خطر به محاق رفتن جامعه روبهرو هستیم و نیازمند آن هستیم که جامعه را بازیابیم.
آنگاه به دلایلی که خواهم گفت، هر دور که جامعه در بحران جامعه مقتدر و سرکوبگر فرد و بحران فردیتی که حیات اجتماعی خود را به فراموشی سپرده میافتد و هرگاه که بین این دو بحران گیر میکنیم، تا اطلاع ثانوی نیازمند میراث شریعتی هستیم، زیرا ایران دوران مدرن، در نهایت اگر روزی توانست بهطور موقت تجربهای از احیای حیات اجتماعی در مخیله فردی و برای تولید یک سوبژکتیویته خلاق سیاسی داشته باشد، میراث شریعتی است؛ بنابراین در این شرایط بحران، مجددا نیازمند فراخوان آن کلام هستیم.»
کاشی، با اشاره به اینکه بحث بازیابی جامعه، دورکیمی است، افزود: «فرض بر این است که جامعه در دوران جدید، بهطور مرتب میان عرصه تشخص فردی و حیات سامان یافته اجتماعی خود دچار اختلالات و از هم گسیختگیهایی میشود و نیازمند آن است که مجددا آن را بازیابد، اما ما در جوامع پیرامونی، با یک بحران دیگر نیز مواجه هستیم؛ ما از این حیث که دنیای مدرن بر ما عارض شده و جهان جدید بهطور طبیعی از دل مناسبات ما نجوشیده است، دچار دوگانهای دیگر هستیم، دوگانه سکونت در منزلگاه آرام و گرم سنت یا دنیای سازمان یافته و پشرفته جهان جدید. ما مرتبا بین این دو در نوسان هستیم.نظمهای کلامی و گفتاری، دستگاههای ایدئولوژیک و الگوهای مشروعیتسازی که طی این یکصد و اندی سال تجربه کردهایم، تلاش کردهاند یکی از این منزلگاهها را برای ما تدارک ببینند، اما واقعیت این است که زندگی در منزلگاه سنت، شبیه زندگی در منزلگاه مدرن برای ما انتزاعی است و عینیت ندارد. ما بین این دو در نوسان هستیم. دستگاه مشروعیتساز دوران پهلوی تلاش میکرد تا منزلگاه امن و آرامی برای ما در این نوسان جهان جدید بسازد، اما هاضمه این فرهنگ نشان داد که در این جهان جدیدی که پهلویها بر او عرضه میکنند، احساس بیگانگی میکند؛ بنابراین ما دستخوش احساس بیگانگی در خانه غیر شدیم.»
این استاد علوم سیاسی با تأکید بر اینکه شریعتی درست در یک چنین حس جمعی بیگانگی ظهور پیدا کرد، ادامه داد: «شریعتی متفکر بزنگاه میان این دو منزلگاه بود. او متفکر رئالی بود نه از این حیث که آرمانگرا نبود که آرمانگرا هم بود، اما گویا میدانست اگر برای ما منزلگاهی وجود داشته باشد، منزلگاه موقتی است میان این دو سکونتگاه انتزاعی. ما درنهایت همواره ناچاریم منزلگاه اجتماعی خود را در تلاطم این دو جهان بسازیم، تلاطمی که هیچ داروی منطقی هم ندارد. فقط یک همزیستی میتوان در آن ایجاد کرد که طبیعتا دستخوش تعارضات درونی هستند، اما زندگی را دستکم بهطور موقت امکانپذیر میکنند و بستری که شریعتی در آن ظهور کرد، بستری بود که گرایش داشت سکونتگاههای امن خود را در سنت بجوید. در واقع، سنت به معنای ناب آن و به معنای دامن زدوده شده از مناسبات جهان جدید. او بود که به سمت خود فراخوان میکرد؛ بنابراین شریعتی عملا در دوران خود و پس از فوت، دستخوش خوانش انبساطی شد.
به این معنا که اندیشه شریعتی سه لایه داشت؛ یک لایه مدرن مملو از ارزشهای روشنگری، یک لایه اسلامگرا و یک لایه شیعیگری. شریعتی عملا دستخوش یک خوانش انبساطی شد؛ یعنی لایههای ارزش روشنگری و حتی لایههای عامگرایی و اسلامگرایی او درون نوعی از خوانش شیعیگری او محبوس شد، اما بعد از انقلاب، نظامی استقرار پیدا کرد که مدعا و دستگاه مشروعیتسازش این بود که آن خانه امن خود را درون سنت میسازد و ما امروز بعد از 40 سال دستخوش یک بحران تازه شدهایم آن هم احساس بیگانگی در خانه خویشتن است. اگر در گذشته احساس بیگانگی در خانه غیر میکردیم امروز احساس بیگانگی در خانه خویشتن میکنیم. نمیدانیم با اسلام و ارزشهای شیعی چگونه زندگی کنیم، معنویت خود را چه کنیم، عرصه خلاقیتهای شخصی خود را به کجا ببریم و ارزشهای جمعی را چگونه پایدار کنیم.»
کاشی با تأکید بر این نکته که در مقابل چنین روایتی، الگوهایی از دهه ۷۰ به بعد پدید آمدند که اساسا سعی کردند جامعه را به محاق ببرند و هر چه بیشتر با ترویج نوعی گفتارهای اتمیزه کردن جامعه، از قلمرو آزادیهای فردی حراست کنند، افزود: «و این در واقع، چاله دومی بود که امروز جامعه ایرانی آن را به منزله الگویی از مقاومت اختیار کرد، اما امروز با وضعیتی مواجهیم که نه امکان اعمال قدرت در جامعه وجود دارد یعنی دستگاههای سازماندهنده این جامعه قادر نیستند اراده خود را اعمال کنند و احساس میکنند جامعه را از دست دادهاند و باید به اقلیتی اتکا کنند. در مقابل نیز با جامعهای مواجه هستیم که خود را از دست داده؛ نه قدرت مقاومت دارد و نه قدرت پیدا کردن هیچ بدیلی برای وضع موجود؛ هیچ آرمانی را در مقابل خود نمیبیند و بار سنگین این از دسترفتگی، قبل از هر چیز بر دوش همان فرد و فردیتی است که فکر میکرد در پرتو این نظمهای گفتاری آزاد میشود، میدانهای تازهای مییابد و قلمروهایی برای آزادی خویشتن پیدا میکند، اما امروز نه آزاد است و نه در جامعهای عادلانه زندگی میکند، نه به خود اعتماد دارد، نه بهرهمند از یک وحدت شخصی قابل اعتماد برای زندگی خصوصی خود است؛ بنابراین گمان من بر این است که فراخوان مجدد شریعتی به اعتبار آن استعدادی است که این منظومه فکری دارد، استعداد استقرار در همان بزنگاههاست، اما یک نوید میتوان داد؛ اینکه بستر امروزی که شریعتی را فراخوان میکند با بستری آن روزگاری که شریعتی در آن زندگی میکرد کاملا متفاوت است. اگر آن روز بستر اجتماعی، زندگی در سکونتگاه امن سنت را تصور میکرد، امروز ارزشهای جهان جدید است که او را فراخوان میکند؛ بنابراین امروز روزگاری است که به جای خوانشی انقباضی از شریعتی که او را در یک روایت خاصگرا قبض کند، بستر یک روایت انبساطی از شریعتی فراهم است و به درستی، شریعتی با این الگوی فراخوان شده، سازگارتر است.»
این استاد علوم سیاسی سخن خود را این گونه به پایان رساند: «شریعتی کسی بود که زمان سخن گفتن از امام حسین(ع)، میگفت امام حسینی که من بیان میکنم برای بیدینان جذابتر از دینداران و شیعیان است و آنان سخن مرا بهتر میفهمند، زیرا هنر شریعتی در آن بود که خوانش او از واقعه کربلا به جای یک رویدادی که به نحو خاصگرایانه و شیعی فهم میشد، خوانشی بود از یک قیام در خدمت ارزشهای عام جهانشمول انسانی و این هنر شریعتی که در تمام اجزای اندیشه او در روایتهای اسلامی و شیعیاش جاری است با بستر امروز اجتماعی سازگارتر است؛ خوانشی انبساطی از شریعتی و پیدا کردن او در پرتو ارزشهای عام انسانی. امروز، با شریعتی میتوانیم امکانی فراهم کنیم برای بازیابی جامعه و خویشتن، به منزله یک هویت فرهنگی که قادر باشد ما را به منزله یک الگوی زندگی قابل احترام برای وجدانهای عام انسانی عرضه کند و شریعتی، اگر این الگوی خاص ما را انتخاب هم نکند، اما آن را بهعنوان یک بدیل ارزشمند انسانی برگزیند و به این اعتبار، طلیعه خوبی برای دوباره فراخوانکردن میراث دکتر علی شریعتی است.»
https://asemandaily.ir/post/8012
ش.د9603629