تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۴  ، 
کد خبر : ۳۰۸۰۹۰
بررسی واکنش جامعه به سیاست، سیاستمداران و سیاستمداری

سیاست‌زدگی یا سیاست‌زدایی؟

پایگاه بصیرت / سیدعلی میرموسوی/ استاد علوم سیاسی دانشگاه مفید قم

(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/09/23 ـ شماره 133 ـ صفحه 8)

برای بررسی سیاست‌زدگی یا سیاست‌زدایی شدن جوامع، باید در ابتدا تعریفی از این دو مفهوم ارائه داد. در یک جامعه سیاست‌زده مسائل سیاسی از اولویت برخوردارند، اکثریت افراد از دریچه سیاست به مسائل نگاه می‌کنند، گرایش به سیاسی‌کردن موضوعات مختلف در آن زیاد است و مردم درباره رخدادها و واقعیت‌های سیاسی دغدغه جدی دارند. جوامع درحال‌توسعه در برخی از شرایط مانند انقلاب یا شورش‌های گسترده اجتماعی به این حالت دچار می‌شوند. عامل مهم در سیاست‌زدگی یک جامعه معمولا تغییرات سیاسی مهم و بنیادینی است که مردم را به نقش‌آفرینی در تحولات اجتماعی امیدوار می‌کند؛ برای نمونه می‌توان سال‌های نخست پس از پیروزی انقلاب در ایران را مثال زد. در مقابل، جامعه سیاست‌زدایی‌شده به جامعه‌ای گفته می‌شود که اکثریت افراد آن، به مسائل سیاسی بی‌توجه هستند یا دغدغه چندانی درباره مسائل و موضوعاتی ندارند که به سرنوشت سیاسی جامعه آن‌ها مربوط می‌شود و مسائل غیرسیاسی دیگر اعم از موضوعات اقتصادی و فرهنگی برای آن‌ها از اهمیت بیشتری برخوردار است. برعکس وضعیت قبل، این وضعیت معمولا با احساس ناامیدی نسبت به تاثیرگذاری و نقش‌آفرینی در تحولات و سرنوشت سیاسی پدید می‌آید. به نظر می‌رسد بین این دو وضعیت می‌توان یک حالت میانه هم متصور شد؛ وضعیتی که در آن جامعه نه سیاست‌زده بوده و نه سیاست‌زدایی شده است.

جامعه متعادلی که در آن توجه و حساسیت کافی و متناسب به مسائل و موضوعات سیاسی وجود دارد؛ یعنی مسائلی که به حوزه سیاست مربوط می‌شود از زاویه سیاسی و موضوعاتی که به حوزه‌های دیگر مربوط می‌شوند از زاویه خاص خود موردتوجه قرار می‌گیرند. درباره این‌که در حال حاضر وضعیت حاکم بر جامعه ایران به کدام‌یک از این حالت‌ها نزدیک‌تر بوده، داوری کمی دشوار است؛ به‌ویژه این‌که برای داوری درست به آمار و پژوهش نیاز است و فقط با استناد به رخدادهایی مانند شرکت در انتخابات یا برخی از رویدادهایی اجتماعی نمی‌توان دراین‌باره قضاوت کرد؛ باوجوداین، شاید براساس برخی شواهد بتوان داوری نزدیک به واقعیت ارائه کرد. در این راستا، باید اول شرایط عمومی جامعه را مورد توجه و بررسی قرار داد و در مرحله بعد، نگاهی به طبقات گوناگون جامعه داشت. از نظر شرایط عمومی، به نظر می‌رسد جامعه ایران در وضعیت عادی به سر نمی‌برد. عوامل انسجام‌بخش اجتماعی کاهش پیدا کرده و عوامل گسست‌دهنده رو به افزایش است، مشکلات و ناهنجاری‌های رو به رشد زیادی وجود دارد و چشم‌انداز آینده مبهم است، پیوندهای اجتماعی مانند گذشته نیست و مراجع قبلی اعتبار خود را از دست داده‌اند، جامعه با بحران مرجعیت روبه‌رو است و نمی‌داند برای گرفتن پاسخ پرسش‌های خود باید به چه کسی مراجعه کند. از نظر اخلاقی نیز به نظر می‌رسد جامعه دچار بحران است. ارزش‌های اخلاقی کمرنگ شده، قول و قرارها، پیمان‌ها و وفاداری‌ها بسیار سست شده است.

با مروری بر صفحه حوادث روزنامه‌ها یا مراجعه به مراجع انتظامی و قضایی می‌توان دریافت که جامعه از نظر اخلاقی در چه وضعیتی قرار دارد. حل و فصل مسائل به‌صورت دوستانه بسیار تضعیف و در مقابل، گرایش به خشونت بیشتر شده است. براساس این نشانه‌ها می‌توان گفت در مجموع، جامعه کنونی ما در یک وضعیت فروپاشی یا ایستاده بر لبه قرار گرفته است. در چنین وضعیتی، پیوندهای اجتماعی و پایبندی به مقررات بیشتر از راه زور برهنه و عریان تداوم پیدا می‌کند. در چنین جوامعی، حضور آشکار و گسترده پلیس به شکل‌های مختلف، پلیس امنیتی، پلیس راهنمایی و امثال آن‌ها، وجود دارد. حضور پلیس نشانه خوبی است برای این‌که بتوان گفت جامعه اکنون در چه وضعیتی قرار دارد. در جامعه ما، سرمایه اجتماعی به‌معنای اعتماد عمومی به‌شدت کاهش پیدا کرده و عوامل اعتمادسازی روبه تضعیف است. فرصت‌طلبی‌ها، رانت‌خواری‌ها و فساد در سطوح مختلف جامعه گستــرش یــافته و مشــکلات معیشتی، محدودیت‌های اشتغال، بدهکاری‌ها، بیکاری و گرانی‌ها، فرصت توجه به مسائل سیاسی را از بخش قابل‌توجهی از جامعه گرفته است؛ برای مثال، مشکلات معیشتی آمادگی مردم برای پرداخت هزینه مشارکت در مسائل سیاسی را به‌شدت کاهش داده است. در بخش دوم، با نگاهی به طبقات جامعه، می‌توان آن‌ها را از نظر سبک زندگی و شیوه معیشتی به سه طبقه کلی تقسیم کرد؛ طبقه پایین، طبقه متوسط و طبقه بالا. با توجه به عواملی که ذکر شد، در جامعه کنونی طبقه پایین انگیزه چندانی برای فعالیت سیاسی ندارد؛ بنابراین می‌توان گفت طبقه پایین سیاست‌زدایی شده است؛ چراکه طبقه پایین توجه چندانی به علایق سیاسی گروه‌ها و جناح‌های سیاسی ندارد یا همه آن‌ها را از یک سنخ قلمداد می‌کند یا این‌که گروه‌هایی را که منتقد هستند از پیگیری خواسته‌ها و مطالبات خود ناتوان می‌بیند. به یکی از این سه دلیل، طبقه پایین جامعه چندان گرایشی به بحث‌های سیاسی کل جامعه ندارد و فقط اگر فرصتی برای ابراز وجود پیش بیاید خود را نشان می‌دهد؛ در مجموع، از دید او، سیاست ‌بازی بزرگان است و نباید به این وادی وارد شد؛ بنابراین درباره طبقه پایین من ادعای سیاست‌زدایی‌شدن را می‌پذیرم.

درباره طبقه متوسط گرچه آگاهی آن نسبت به مسائل سیاسی کم نیست، در شرایط کنونی، برای هزینه‌دادن آمادگی چندانی ندارد؛ البته خود طبقه متوسط چند لایه دارد؛ طبقه متوسط نزدیک به بالا، متوسط نزدیک به پایین و لایه‌های میانی. در بین این چند لایه، به نظر می‌رسد لایه‌های میانی و متوسط رو به پایین تا حدی دغدغه دارند، اما نه درباره مسائلی مثل توزیع قدرت، دموکراسی، جامعه مدنی و امثال این. درواقع، بخش محدودی از طبقه متوسط به این مسائل توجه می‌کند. طبقه بالا هم بیشتر دغدغه مسائل اقتصادی و بهره‌بردن از شرایط بحرانی کنونی را دارد، پس طبقه بالا نیز چندان به این مسائل اهمیت نمی‌دهد؛ بنابراین به نظر می‌رسد در بخش بسیار محدودی از طبقه متوسط مسائل سیاسی موردتوجه قرار می‌گیرد، اما از طرف دیگر، می‌توان گفت جامعه چندان هم به مسائل سیاسی بی‌توجه نیست. با توجه به گسترش وسایل ارتباط‌جمعی، رسانه‌ها و امکانات اطلاع‌رسانی، می‌توان گفت سطح آگاهی مردم درباره مسائل سیاسی پایین نیست. در چنین شرایطی، اگر فرصتی مثل انتخابات پیش بیاید که افراد بتوانند بدون هزینه نظر خود را ابراز کنند، شاید به صحنه بیایند؛ بنابراین در مجموع به نظر می‌رسد جامعه ما به شاخص‌های یک جامعه سیاست‌زدایی‌شده نزدیک‌تر است.

برای ارائه راهکار به‌منظور حل بحران سیاست‌زدایی، قبل از هر چیز باید به عوامل مؤثر در سیاست‌زدایی‌شدن جوامع نگاهی داشت. مهم‌ترین این عوامل، بی‌اعتمادی به نقش‌آفرینی و به تعبیری ناامیدی به آینده است. اگر بین طبقات مختلف جامعه این احساس ایجاد شود که چندان در تعیین سرنوشت خود نقشی ندارند و براساس تجربه‌های گوناگون به این دریافت برسند که گویا فعالیت‌هایی که داشته‌اند به‌جای کارسازبودن بیشتر دردسرساز شده است، احساس ناامیدی در آن‌ها ایجاد می‌شود و این یکی از مهم‌ترین عوامل سیاست‌زدایی‌شدن است. علاوه‌بر این، به عوامل دیگری مثل هزینه‌های بالای مشارکت سیاسی، گرفتاری‌های معیشتی، انحصار رسانه‌ای و تبلیغات ایدئولوژیک که به‌شکل تک‌صدایی دیدگاهی را مطرح می‌کنند، نیز می‌توان اشاره کرد. در دل همه این عوامل، عامل بسیار مهم دیگری وجود دارد که آن گسترش فساد سیاسی و اداری است که توزیع نابرابر فرصت‌های اجتماعی و اقتصادی را در پی دارد. این عامل به‌شدت افراد جامعه را از پرداختن به موضوعات سیاسی گریزان می‌کند و آن‌ها را به واردشدن در باندها و جریان‌های قدرت ترغیب می‌کند تا شاید بتوانند از نمد آن‌ها کلاهی برای خود ببافند. معمولا وجود این عوامل برای نهاد قدرت چندان ناخوشایند به نظر نمی‌رسد. از آن‌جا که نهاد قدرت می‌خواهد جامعه همواره با او همراه باشد و از انتقاد و مخالفت استقبالی نمی‌کند، از وجود چنین وضعیتی چندان هم نگران نمی‌شود. نظام‌های اقتدارگرا از یک‌سو خواستار بسیج مردم در حمایت از سیاست‌های حاکمیت و از سوی دیگر، در پی کاهش حساسیت و چرخش توجه مردم از موضوعات سیاسی مناقشه‌برانگیز هستند. در چنین نظام‌هایی، هرگاه مردم به‌جای پرداختن به مسائل سیاسی به زمینه‌های دیگر وارد شوند، خیال نهاد قدرت را راحت‌تر می‌کنند.

راهکارها

اکنون با توجه به این مباحث می‌توان به راهکارها پرداخت. یکی از آن‌ها تقویت احساس امید به آینده در جامعه است. در چنین جوامعی، نهادهای قدرت در شرایط مختلف کوشش می‌کنند نوعی وازدگی در جامعه پدید آورند و افراد را از پیگیری مطالبات خود ناامید کنند. به نظر می‌رسد در مقابل این اقدام باید امید، بردباری، تأمل و ایستادگی را در جامعه زنده کرد و در این راستا، الهام‌ و بهره‌گرفتن از تجربه‌های مشابه جهانی می‌تواند مؤثر باشد. در دنیا جنبش‌هایی وجود داشته‌اند که درصدد سامان‌دادن به نظام اقتصادی خود بوده‌اند تا جایی که عادلانه باشد و کوشیده‌اند از تمامیت‌خواهی قدرت جلوگیری کنند تا قدرت همواره به قانون محدود باشد. توجه به تجارب آن‌ها و سختی‌هایی‌ که پشت سر گذاشته‌اند می‌تواند تا حدی کارساز باشد. پرهیز از عصبانیت و خشونت نیز در این راستا بسیار مؤثر است. نهادهای قدرت از شرایطی که جامعه با انواع مشکلات درگیر است سود بیشتری می‌برند و به‌گونه‌ای رفتار می‌کنند تا مردمی که نگران آینده خود هستند بیشتر احساس کنند تغییری اتفاق نیفتاده و حتی اوضاع بدتر هم شده است. در چنین شرایطی، زمینه برای بروز عصبانیت و خشونت بیشتر فراهم می‌شود. نکته دیگر این‌که در چنین شرایطی باید از تغییرات جزئی‌تر و آرام‌تر شروع کرد. از آن‌جا که تغییرات کلان امکان کمتری برای اجرا دارند امیدی هم به تحقق آن‌ها نیست و این به شیوع ناامیدی‌ بیشتر دامن می‌زند. راهکار مؤثر دیگر، تقویت نهادهای مدنی و بهره‌بردن از تعارض‌های موجود بین برش قدرت در راستای تقویت این نهادهاست؛ یعنی از فرصت‌هایی که ایجاد شده تا دو صدای متفاوت در نهاد قدرت مطرح شود باید بهره برد و تشکل‌ها را تقویت کرد. درنهایت، باید گفت تغییرات سیاسی هرگز بدون هزینه نبوده است و صاحبان قدرت با موعظه و پند به توزیع قدرت تن نداده‌اند. تصور می‌شود با تقویت احساس امید، نهادها و مشارکت‌ها می‌توان زمینه را برای گذار به یک وضعیت بهتر فراهم کرد.

https://asemandaily.ir/post/9576

ش.د9604057

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات