(روزنامه آرمان ـ 1396/04/24 ـ شماره 3367 ـ صفحه 6)
** به اعتقاد من اصولگرایان در انتخابات ریاستجمهوری عملکرد خوبی داشتند و با اینکه دیر وارد عرصه انتخابات شدند اما 16 میلیون رای آوردند و این رای حاکی از این بود که اصولگرایان از یک پشتوانه خوب مردمی برخوردارند. البته آنها میتوانستند بهتر نیز عمل کنند اما چون زمان محدود بود عملکردی بهتر از این حاصل نشد. اگر برنامهریزی اصولگرایان تا انتخابات ریاست جمهوری بلند مدتتر بود چه بسا میتوانستند بخشی از قشر خاکستری جامعه را با خود همسو کنند. گرچه جریان اصولگرا با همین محدویت نشان داد که در کل کشور عدد 16 میلیونی یک عدد قابل توجهی است. از سوی دیگر معتقدم بخشی از کسانی که به آقای روحانی رای دادند اصولگرایانی بودند که بدین باور رسیده بودند که مصلحت این است برای مرحله دوم نیز آقای روحانی انتخاب شوند. این بخش قطعا در سال 1400 به کاندیدای اصولگرا رای خواهد داد. پیش از این نیز در مصاحبههای دیگر عنوان کردم که اصولگرایان ظرفیت کامل خود را برای 1400 گذاشتهاند و شاید یکی از دلایلی که با تاخیر به انتخابات ریاست جمهوری ورود پیدا کردند این بود که آنها انرژی مضاعف و برنامهریزی کامل را برای سال 1400قرار دادهاند. طیف مهمی از آنهایی که به آقای روحانی رای دادند قطعا در 1400 به سمت آرای اصولگرایی خواهند آمد و زمانی که آنها حرکت کنند بخشی از قشر خاکستری نیز به دنبال آنها خواهند آمد، منتها این مسائل نیازمند برنامهریزی منطقی، اصولی و در عین حال وحدت گفتمانی است. از گذشته تا کنون جریانسازیها و جوسازیها در انتخابات ریاست جمهوری بیتاثیر نبوده و حتی ما نمیتوانیم اثر گذاری رسانههای خارج از مرزها را نادیده بگیریم و آنها نیز با توجه به عنادی که با ایران دارند سعی میکنند در این ارتباط تلاشهایی داشته باشند. با توجه به تحلیلی که ارائه شد خودم معتقدم سال 1400 میتواند سال خوبی برای اصولگرایان باشد و این پشتوانه رای را باید مغتنم شمرد تا بتوانند این فضا را که 16 میلیون رای پای صندوق آوردهاند به واسطه رسانهها، نشستها و بسیاری از راههای دیگر ارتقا بخشند. برخلاف عدهای که معتقدند اصولگرایان شکست خوردند من میگویم اصلا اینگونه نیست، بلکه 16 میلیون یک هشدار جدی به طرف مقابل است که اصولگرایان به تنهایی 16میلیون رای دارند که نکته مهم و حائز اهمیتی است. از این رو اصولگرایان باید تلاش کنند برای سال 1400 افزایش رای داشته باشند و اگر یک روند منطقی را دنبال کنند میتوانند به یک نتیجه مثبت دست پیدا کنند.
* تحلیل شما از برآیند رای اصولگرایان در انتخابات شوراها چگونه است؟
** این اتفاق سابق بر این دقیقا برای اصلاحطلبان افتاد و اکنون برای اصولگرایان رخ داد. میبینید 8سال دولت اصلاحات روی کار بود و پس از آن قدرت را در همه سطوح، چه دولت، چه مجلس و چه شوراها واگذار کردند. اشکال کار اینجاست که پیروزی جریانهای سیاسی کشور مقطعی است و زمانی که به موفقیتی دست پیدا میکنند به سمت و سویی نمیروند که به این موفقیت چگونه قوام دهند. در مقطعی به موفقیت میرسند و این موفقیت را بدون پشتوانه سازی رها میکنند و پس از آن با مشکلات عدیدهای روبهرو میشوند. از سوی دیگر معتقدم زمانی که دولت، مجلس و شوراها همه به تعبیر سیاسیون یکدست میشود اینجا اول چالش است چون این یکدستی با مشکلات متعدد روبهرو میشود. ما باید بپذیریم که در جامعه اجرایی کشور نیازمند تضارب افکار، نقد و چگونگی تعریف یکدستی نهادها هستیم. من تعریف مشخصی از یکدستی این دستگاهها ندارم، اما به طور کلی یعنی همه با هم یک موضوعی را تایید یا رد کنند. یکدست شدن همه ارکان تبعات خاص خود را دارد چه بسا باور دارم اصلاحطلبان چند صباحی ارکان حکومت از جمله دولت، مجلس و شوراها را در اختیار داشتند. اتفاقاتی را که رقم زدند منجر به این شد که مردم از آنها رویگردان شوند. اصولگرایان نیز این اتفاق را به درستی رصد نکردند که به سمت و سویی حرکت نکنند که اتفاقات پیش آمده برای اصلاحطلبان برای آنها نیز رخ بدهد. از این رو همانطور که گفتم گروههای سیاسی زمانی که موفق میشوند به دنبال اصلاح برخی نواقص نمیروند و همان مقطع زمانی را نگاه میکنند. البته این سخن من معیاری برای هردو جریان سیاسی کشور است. نکته دیگر این است که این جریانات به کندی به دنبال نیروهای جدید میروند و در این راستا گردش نخبگان به کندی صورت میپذیرد.
* از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون افراد معدودی را در سطح مدیران بالادستی یا حتی میانی کشور مشاهده میکنیم و هر چه رو به جلو میرویم استفاده از نیروی جوان به کندی صورت میگیرد، به نظر شما این مهم نشات گرفته از چیست؟
** این موضوع به تفکر مدیران اجرایی کشور بازمیگردد. تحلیل من این است که مدیران ارشد اول انقلاب از حضرت امام(ره) و بزرگانی مانند مقام معظم رهبری و... به قشری از جوانان کشور که بین سنین 22تا 32 سال بودند اعتماد کردند. اکثر مسئولانی که امروز به سن پیری پا نهادهاند همان افراد هستند. این گروهی که امروز در صحنه اجرایی کشور هستند در ابتدای انقلاب مزه مدیریت جوان را چشیدند و اثرگذاری آن را مشاهده کردند. اداره جنگ خود یکی از مسائل مهمی بود که نشان دادند جنگ را عدهای جوان با رشادت، شجاعت، تدبر و نخبگی به سرانجامی خوب رساندند. بخشی از افرادی که در ابتدای انقلاب در کشور پستهای اجرایی داشتند امروز خودخواه شدهاند و فکر میکنند فقط اینها بلدند بخشهایی از جامعه را مدیریت کنند. از این رو این فضا را ایجاد نمیکنند که مانند اول انقلاب این نشاط به جامعه جوان کشور هدیه شود تا آنها نیز بتوانند در کنار مسئولان کارکنند و تجربه بیاموزند. در ابتدای انقلاب تخلیه مدیریتی داشتیم و نیاز بود جوانان مشغول به کار شوند. خود من در سن22 سالگی مدیرعامل یکی از شرکتهای متعلق به صنایع ملی شدم. خوب چطور به من اعتماد شد و چگونه است که امروز این تفکر یک ایست جلوی استفاده از چرخش نخبگان قرارداده و اجازه نمیدهد نیروهای کارآمد، خلاق و خوشفکر وارد عرصه شوند. اگر میگویند که تجربه ندارند میتوانند از جوانان خوشفکر، شجاع و خلاق در کنار خود استفاده کنند و آنها را پرورش دهند. مشکل اینجاست که توجهی به نیروی انسانی نداریم و تفکری که نگاه عالمانه به نیروی انسانی داشته باشد کمتر میبینیم. عدم نگاه عالمانه موجب شده که امروز در هر سازمان و تشکیلاتی که میرویم افرادی مسئولیت دارند که میتوانند نقش مشاور را ایفا کنند، اما این خودخواهی تفکر یکطرفه میگوید فقط ما بودیم و جوانهای آن نسل استثنا بودند، انگار در نسلهای دیگر استثنا وجود ندارد. از این رو دولت به سمت استفاده از نیروهایی میرود که به لحاظ چابکی بسیار ناکار آمد هستند. این خوب نیست که به همه چیز نگاه باندی، گروهی، قبیلهای و حزبی داشته باشیم. در دولت آقای احمدینژاد با فرض بر اینکه اگر هیچ اتفاق مثبتی نیفتاد تعدادی مدیر به این چرخه مدیریت کشور اضافه شد که برخی موفق بودند و عدهای ناموفق، اما مهم این بود که این اتفاق افتاده است. اکنون نیز دولت دوازدهم باید به این سمت برود که فضا را برای تربیت و آماده کردن نیروهای مستعد، خوشفکر و خلاق فراهم کند تا آنها بتوانند وارد عرصه کارهای اجرایی کشور شوند. نخست وزیر دوران جنگ 32 سال داشته، اکنون نخست وزیر فرانسه یا کانادا چه سنی دارند؟ ما این کارها را زودتر از آنها شروع کردیم، پس چرا عقب افتادیم؟ این است که معتقدم این قضیه به تفکر مدیریت اجرایی کشور باز میگردد.
* اصولگرایان در انتخابات با سازو کار جمنا وارد شدند که با ورود مستقل آقای رئیسی و قالیباف این پروژه تا حدی به شکست گرایید، به نظر شما به دلیل کثرت در گروههای اصولگرا آنها میتوانند در یک ساختار واحد و نظام مند در فرایندی مانند انتخابات شرکت کنند؟
** این انتخابات تمرین خوبی برای اصولگرایان بود و ملاحظه کردیم عموما تصور نمیشد با حضور آقای قالیباف کسی به دنبال آقای رئیسی برود. این تمرین از این جهت خوب بود که اصولگرایان بتوانند به یک تفکر واحد نزدیک شوند. هرچند خانواده اصولگرایی وسیع است و جمع کردن این نگاهها در قالب یک تشکل تحت عنوان جمنا بسیار مشکل است و شاید عملی نباشد، اما در عین حال اگر جمنا میخواهد یک تشکل واحد باشد باید مبنای انحصارگرایی حذف شود. نباید اینگونه باشد که یک گروه خاص متولی بحث جمنا شود و اگر این چنین باشد که مرتبا افراد خاصی تحت عناوین مختلف حرف بزنند با چالشی جدی در مجموعه اصولگرایی مواجه خواهیم بود. اینها میتوانند برای دیگر گروههای اصولگرا مقداری ایجاد حاشیه کند، چون زمانی که میبینند انحصارگرایی یا گروهگرایی خاصی انجام میشود و مشارکت منطقی و اصولی نیست قطعا در برابر آن موضعگیری خواهد شد. در عین حال با تمام این اوصاف این انتخابات تمرین خوبی بود و برخلاف آنچه افکار عمومی قضاوت میکردند که جمنا جلوی آقای قالیباف خواهد ایستاد این اتفاق نیفتاد. افرادی نیز که تحت عنوان اصولگرا در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند به نفع آقای رئیسی کنارهگیری کردند؛ گرچه آقای میرسلیم در انتخابات ماندند و اشاره خود آقای رئیسی نیز بر این بود که آقای میرسلیم باشند. این نمود خوبی بود و اگر این نمود به خوبی مدیریت شود و تدبیر لازم اتخاذ گردد و از انحصارگری پرهیز شود میتوانیم بگوییم اصولگراها حتی اگر با جمنا هم در یک ساختار واحد قرار نگیرند، اما در نهایت در انتخابات میتوانند ید واحد شوند.
* اصولگرایان در انتخاباتهای مختلف با افراد معدودی وارد صحنه شدهاند و حتی کار به جایی رسیده که در سال 96 آقای رئیسی که یک شخصیت غیر سیاسی است را به کاندیداتوری برمیگزینند، چرا اصولگرایان به کادرسازی نمیپردازند تا در هر انتخابات افرادی را باز تکرار نکنند؟
** این مورد تنها به اصولگرایان مرتبط نمیشود. اگر در اصلاحطلبان نیز نگاه کنید همین اتفاق میافتد. تا زمانی که تحزب را در کشور جدی نگیریم و تشکلها کارآمد، ساختارمند و قوی نباشند و تازمانی که نگاههای فرهنگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها تعریف شده و ترویجشده در بین مردم نباشد این مسائل اجتناب ناپذیر است. اگر میبینید در فرانسه نخست وزیر یک شخصیت جوانی است که روی کارآمده ناشی از این است که او برآمده از حزب است و حزب او مردم را اقناع کرده که نگاه ما به مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی این است و نامزدمان نیز مثلا آقای ماکرون است. بنابراین تا زمانی که تحزب جدی گرفته نشود و ساختارمند و منطقی وارد عرصه نشویم و مردم را آگاه نکنیم یا به تعبیری از بین مردم یارکشی نداشته باشیم و در احزابی که ایجاد میشود مشارکتهای جدی اقشار جامعه را نداشته باشیم همین وضع ادامه خواهد یافت. در جریان اصولگرایی نیز هر چهره جدید نمیتواند وارد عرصه شود، بلکه باید یک سبقه قبلی داشته باشند و مردم مزه و طعم خدمات آن فرد را چشیده باشند. نباید اینگونه باشد که ما چهرهای معرفی میکنیم و مردم نیز چشم بسته رای دهند.
* پس آقای احمدینژاد چطور وارد عرصه قدرت شد؟
** علت ورود آقای احمدینژاد به صحنه حضور یک شورای شهر موفق در کنار او بود. نباید فراموش کرد که یک دولت موفق دولتی است که مجلسی کارآمد و پویا را در کنار خود داشته باشد و همچنین مجلس کارآمد باید دولت موفق را در کنار خود ببیند. از همین رو یک شهرداری موفق بایستی شورایی موفق را در کنار خود ببیند. این به معنای یکدستی این ارکان نیست، بلکه مجلس و شورای شهر که پارلمان ملی و پارلمان شهری تلقی میشوند باید با تضارب افکار قوانینی را تصویب کنند که در جهت منافع مردم باشد. از سوی دیگر شورا قوانینی را بر ای شهر در نظر گیرد تا شهرداری که مجری است بتواند آن تصمیمات را به نحو مطلوب انجام دهد. آقای احمدینژاد شورای همراهی در کنار خود داشت که البته ما ضمن حمایت انتقادات خود را نیز داشتیم و در ضمن تعارفی با او نداشتیم و خود او نیز تلاش کرد. تلاش آقای احمدینژاد زمانی صورت گرفت که مردم با شهرداری قهر بودند. شهرداری میلیاردها تومان از مردم، موسسات و شرکتها طلبکار بود که وصول نمیشد، اما در شورای شهر مقرراتی به تصویب رسید تا از سویی این پولها وصول شود و از سوی دیگر مردم در سازندگی شهر مشارکت داده شوند. از این طریق توانستیم در آن برهه از زمان پول قابل توجهی برای شهرداری جذب کنیم که در سالهای بعد نیز ادامه پیدا کرد. این نمودی از فعالیتهایی بود که شهردار وقت تهران انجام داد. از حق نگذریم با اینکه دوران شهرداری آقای احمدینژاد 27 ماه بود، اما در مقطع خود کار بسیاری صورت داد. تشعشعات این خدمت او به اقصی نقاط کشور سرایت کرد و اعضای شورای شهر نیز زمانی که در رسانههای مختلف از عملکرد شورا صحبت میکردند طبیعتا به عملکرد شهرداری نیز میپرداختند و این عملکرد در رسانهها منعکس شد و تاثیرگذار بود. تمام این مسائل میتوانست در موفقیت آقای احمدینژاد و نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری تاثیرگذار باشد. حال اینکه چرا آمده و اصلا باور داشتیم که او رئیسجمهور خواهد شد یا خیر، مباحث دیگری است.
* یکی از اصولگرایان مدعی شده است که گفتمان اصولگرایی یا باید خود را بهروز کند یا با این تفکرات باید به خانه سالمندان برود. در این راستا به نظر شما لزوم بهروزرسانی جریان اصولگرا به چه اندازه است تا باز هم بتواند در سطح اول ساحت سیاست نقشآفرینی کند؟
** دلیلی ندارد که اگر اصلاحطلبان در چند انتخابات پیروز شدند گفتمان اصولگرایی با شکست مواجه شده باشد. در این راستا پس هر زمان که اصلاحطلبان شکست خوردند گفتمان اصلاحطلبی دچار مشکل شده است؟ این مطلب منطق ندارد. برای من قابل فهم نیست که اگر امروز اصولگرایان شکست خوردند پس مشکل گفتمانی دارند. بهروز شدن گفتمانی اصولگرایان یعنی چه؟ یا بهروز شدن جریان اصلاحات چیست؟ آیا بهروز شدن گفتمان این است که ما پرده دری کنیم یا بر ارزشهای 38 ساله انقلاب علامت سوال بگذاریم؟ نقد گفتمانی باید اینگونه باشد یا اینکه باید آسیب شناسی رفتاری کنیم. اگر آسیبشناسی رفتاری باشد سخن درستی است اما اینکه گروهی تحت هر نامی به ارزشهای نظام و دستاوردهای انقلاب اعتقاد دارد باید تغییر گفتمان دهد؟ اینکه ما ادبیات گفتمانی را اصلاح کنیم، درست است و میتواند برای هر گروه سیاسی باشد. هر گروه سیاسی میتواند نوع نقادی خود را به گونهای دیگر طراحی کند یا مباحث جامعهشناختی را به نحوی تحلیل کنند که نیازهای جامعه چیست و معضلات فرهنگی جامعه چیست. اگر هر حزب و تشکیلاتی مقتدر باشند میتوانند حکم دولت در سایه را داشته باشند. از این رو ارزیابی میکنند در 10 سال آینده چه خواهد شد که وارد حوزه آینده پژوهی میشود. گرچه جریانهای سیاسی ما اصلا آینده پژوهی ندارند و شاید با آن بیگانه باشند. یک تشکل هدفدار برنامهریزی میکند که در چند سال آینده ذائقه اقتصادی و فرهنگی مردم و حتی جهان به کدام سو خواهد رفت و بر ای اینکه قدرت را درآینده کشور در اختیار بگیرند چه فرایندهایی باید طی شود. اگر با ادبیات نامناسب به نقد یکدیگر بپردازیم کاری از پیش نخواهیم برد. تصور میکنم میتوانیم ادبیات گفتمانی را مدنظر قراردهیم و ببینیم چالشهای پیشرویمان چیست. صحبت کردن با زبان تهمت، دروغ و انگ چسباندن باید اصلاح شود. ما در جامعهای زندگی میکنیم که 38 سال است نام آن را جمهوری اسلامی گذاشتهایم و بنا نداریم مانند غربیها با هم حرف بزنیم. از این رو باید تغییر در ادبیات گفتمانی داشته باشیم.
* اگر هردو جریان سیاسی کشور را مقایسه کنیم، خواهیم دید که جریان اصلاحطلب نسبت به جریان اصولگرا جامعه پذیرتر است و شاهد این مدعا حضور مردم در پای صندوقهای رای است. هر زمان مردم آمدهاند اصلاحطلبان پیروز شدهاند و هرزمان نیامدهاند اصولگرایان. چرا اصلاحطلبان از درون جامعه با مردم صحبت میکنند و اصولگرایان از بالا؟
** من قائل به این موضوع نیستم که اصولگرایان از بالا با مردم صحبت میکنند. بافت برخی شهرهای ما اصولگرایی است و بافت برخی دیگر اصلاحطلبی و این ذائقه در برخی شهرها تغییر میکند. نمونه این قضیه مجلس است. در انتخابات مجلس که نگاه میکنید تنوع در مجلس حاکم است اما غالب مجلس اصولگراست. یادمان نمیرود که در مقطعی رسانههای بیگانه مردم را تشویق میکردند که پای صندوقهای رای نروید. در مقطعی برخی مردم را تشویق میکردند که رای دهید. حال مردم آمدهاند، اما عدد 16 میلیونی را نیز نباید عدد کمی دانست. بسیاری از افرادی که به آقای روحانی رای دادند شاید این اعتقاد را داشتند که آقای روحانی 4سال بوده، بگذاریم 4سال دیگر نیز ادامه پیدا کند. اگر ما تحزب و تشکلهای سیاسی و منجسم ساختارمند و هدفدار داشته باشیم این تردیدها در رای وجود ندارد. در عین حال آقای روحانی رئیسجمهور کشور است و هرکس به اندازه خود باید به دولت کمک کند. دولت نیز باید از خود فروتنی نشان دهد و فکر نکند از دولتهای دیگر باهوشتر است. باید از نظرات مختلف و کارشناسی استفاده شود. اینکه من ذوق کنم که دولت شکست بخورد بسیار بد است. باید دولت را کمک کنیم و دولت نیز با آغوش باز کمک دیگران را بپذیرد و به دنبال پس زدن منتقدان نباشد.
http://www.armandaily.ir/fa/news/main/191328
ش.د9603591