تاریخ انتشار : ۰۶ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۲  ، 
کد خبر : ۳۰۹۸۶۹
گفت‌وگو با دکتر علی جنادله، استاد دانشگاه علامه، درباره ارتباط جامعه‌شناسی تاریخی و امید

ناامیدی‌؛ نردبان برآمدن پوپولیست‌ها

مقدمه: ارتباط جامعه‌شناسی تاریخی و امید، مبحثی بود که با دکتر علی جنادله، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در میان گذاشته شده است. او در این گفت‌وگو درباره بستر تاریخی امید در ایران و جهان صحبت می‌کند. برای مشخص‌کردن وضعیت امید ایرانیان در آینده، شناسایی مفهوم امید در گذشته و امیدواري يک جامعه بسيار حائز اهميت است. دکتر جنادله در اين گفت‌وگو با برشمردن خصوصيت جامعه ايراني در تاريخ و حوادث مختلف درباه اميد نظريه‌هاي مختلف جامعه‌شناسان را توضيح مي‌دهد و معتقد است فضاي جامعه‌شناسي ايران از جامعه‌شناسي امتناع، ‌يعني فوکوس بر چيزهايي که در يک جامعه اتفاق نمي‌افتد، بهره مي‌برد و در اين شکل از جامعه‌شناسي نمي‌توان به مفهوم اميد رسيد و بايد آن را بازنگري کرد.
پایگاه بصیرت / شهرزاد همتی

(روزنامه شرق ـ 1396/11/24 ـ شماره 3085 ـ صفحه 12)

* ارتباط جامعه‌شناسي تاريخي و مفهوم آن با واژه اميد را چگونه مي‌شود توضيح داد؟

** پيش از بحث از رابطه بين جامعه‌شناسي تاريخي و مقوله اميد اجتماعي، لازم است ابتدا توضيحي درباره خود مفهوم تاريخ ارائه کنم. به اين تعبير که رابطه بين جامعه‌شناسي تاريخي و اميد اجتماعي نيازمند فهم خاصي از تاريخ است. در اينجا من از تمايزي که بندتو کروچه بين دو مفهوم تاريخ يا به تعبيري دقيق‌تر تمايز بين وقايع‌نگاري و تاريخ ارائه مي‌کند، استفاده مي‌کنم. منظور از وقايع‌نگاري، مطالعه تاريخ به مثابه امر واقعي است که در گذشته رخ داده و پايان‌يافته تلقي مي‌شود. او در اينجا اصطلاحا از تاريخ مرده استفاده مي‌کند. در مقابل، تاريخ زنده قرار مي‌گيرد؛ يعني تاريخي که به زندگي معاصر پيوند زده شده باشد. يعني پژوهش در امر واقع در گذشته که ناشي از علقه‌اي امروزي است. از نظر او اين مفهوم درست تاريخ است که آن را از وقايع‌نگاري که تاريخ مرده است، متمايز مي‌کند. بنابراين در اين مفهوم از تاريخ، مطالعه فلان امر واقع در گذشته، نه پاسخ‌گوي علاقه‌اي به گذشته، بلکه پاسخ‌گوي علاقه‌اي است که از زندگي معاصر برمي‌خيزد. يا به تعبير خود کروچه «تاريخ حقيقي، تاريخ معاصر است».

با اين مفهوم از تاريخ، البته با تعبير ديگري، در تأملات نابهنگام نيچه نيز مواجهيم. آنجا که نيچه تأكيد مي‌کند که ما مطمئنا نيازمند تاريخ هستيم، اما اين نياز با نياز افراد بيهوده‌اي که بي‌هدف در جنگل رخدادهاي تاريخي قدم مي‌زنند، متفاوت است. نياز ما به تاريخ براي زندگي و عمل است.

اين بحث را به اين جهت مطرح کردم که بگويم وقتي مي‌خواهيم درباره رابطه جامعه‌شناسي تاريخي و اميد اجتماعي صحبت کنيم، با مفهومي از تاريخ سروکار داريم که گذشته را به امروز پيوند زده و راهي به سوي آينده بگشايد. اين همان مفهومي از تاريخ است که مورد توجه نظريه‌پردازان اميد اجتماعي مانند ريچارد ررتي، لويتاس، آنگر و... است. ررتي هرگونه بررسي گذشته را که معطوف به دلالت‌هاي آن درخصوص اشکال محتمل آينده نباشد، مورد انتقاد قرار مي‌دهد. از سوي ديگر تأكيد مي‌کند که هرگونه تأمل درباره آينده نيز بايد از منظري صورت بگيرد که محصول انديشيدن ما درخصوص چگونگي رسيدن ما به موقعيت حال باشد. لويتاس و آنگر هم، البته هرکدام با تعابير خاص خود و با تفاوت‌هايي به مشروط‌بودن حال به گذشته و آينده به حال اشاره کرده و آينده‌هاي مورد انتظار و آينده‌هاي ممکن را بخشي از واقعيت و جنبه‌هاي جدايي‌ناپذير حال مي‌دانند. به اين ترتيب، اميد اجتماعي مقوله‌اي صرفا معطوف به آينده نيست، بلکه همبسته با زمان گذشته و حال هم هست. به تعبير آنگر، چشم‌انداز اميدبخش ما به آينده محصول پيوند «بينش ما درخصوص امر واقع» با «تخيل آنچه ممکن است» است. به اين ترتيب همان‌گونه که ررتي بيان کرده، از چنين منظري، روايت‌هاي تاريخي به مثابه شرايط امکان اميد مورد توجه قرار مي‌گيرند و هرگونه پيشنهادي براي کنش در آينده بايد محصول تجربيات تاريخي باشد. هرگونه فلسفه اجتماعي و سياسي بايد طفيلي روايت‌هاي تاريخي باشند.

البته اين بينش را نبايد به عنوان نوعي جبرگرايي منتهي به يک «ضرورت کاذب» تاريخي تلقي کنيم. چون هر سه نظريه‌پرداز بر گشوده‌بودن آينده به احتمالات و فائق‌آمدن آن بر گذشته و قابليت کنشگران در فرارفتن از محدوديت‌ها و شرايط تاريخي تأكيد دارند. معطوف‌کردن اميد به گذشته، براي نشان‌دادن آنچه در آينده مي‌توانيم به طور مستدل و معقول، اميد تحقق آن را داشته باشيم، مورد تأكيد قرار مي‌گيرد. روايت‌هاي تاريخي به ما در تشخيص واقع‌بينانه نطفه‌هاي اميد از پيش موجود که بايد کشف شوند و توسعه يابند و در نتيجه ترسيم واقع‌بينانه اهداف مناسب اميد اجتماعي کمک مي‌کنند.

* وقتي اميد مطرح مي‌شود، چه دلالت‌هاي جامعه‌شناختي‌اي دارد؟ چرا مثلا ١٠ سال پيش مقوله اميد در جامعه ما مطرح نشده، چرا در يک مقطع خاص اميد مطرح مي‌شود؟

** اين سؤال مهمي است و بايد آن را جدي گرفت. اميد اجتماعي يکي از معدود مفاهيمي است که مطرح‌شدنش در جامعه ما بيش از آنکه متأثر از سازه‌هاي نظري از پيش موجود باشد، برآمده از شرايط و واقعيت‌هاي جامعه ما در يک دوره خاص است يا به تعبير بهتر، مقوله «اميد» در يک شرايط خاص تبديل به مسئله (پروبلماتيک) و موضوع تأمل مي‌شود. منظورم اين است که برخلاف خيلي از ترم‌ها و اصطلاحات جامعه‌شناختي مانند سرمايه اجتماعي، جامعه مدني و... که از پيش توليد شده بودند و ما سعي مي‌کرديم وضعيت بغرنج و مسئله‌مند خود را براساس آنها فهم و تفسير کنيم، برآمدن مفهوم «اميد» فرايند نسبتا معکوسي داشته. يعني از درون مجموعه شرايط عيني، مفهوم «اميد» نه به‌عنوان يک ترم و مفهوم آکادميک و نظري، بلکه به‌عنوان يک هدف يا يک نياز متولد شده است. بعد از برآمدن اين مفهوم بود که درصدد برآمديم که ببينيم آيا چنين مفهوم و اصطلاحي، يک مفهوم آکادميک است يا خیر؟ آيا مي‌شود براي آن نظريه پيدا کرد يا خير؟ و... حتي کتاب فلسفه و اميد اجتماعي که در سال ١٣٨٤ به فارسي ترجمه و چاپ شده بود، بيش از آنکه در نسبت با مقوله اميد اجتماعي به آن توجه شود، از نظر کتابي فلسفي از يک نظريه‌پرداز پراگماتيست مورد اقبال يا نقد قرار گرفت.

به‌اين‌ترتيب، بررسي شرايط عيني اجتماعي‌اي که منجر به مسئله‌مند‌شدن مقوله «اميد» در جامعه ما شد، به خودي خود يک موضوع درخور تأمل و مداقه جدي است، اما پيش از آنکه به اين بحث بپردازم، ضروري مي‌بينم بحثي درباره روايت‌هاي تاريخي ارائه‌شده از جامعه ايران و نسبت آن با مقوله «اميد اجتماعي» مطرح و از اين منظر، راهي به سوي مسئله‌مندشدن «اميد اجتماعي» در موقعيت فعلي باز کنم. روايت‌هاي تاريخي متفاوت، اما معدودي در حوزه جامعه‌شناسي تاريخي ايران از سوی انديشمندان و نظريه‌پردازان ايراني ارائه شده است که با وجود تفاوت در رويکردهاي نظري اتخاذشده، به لحاظ آغازکردن از يک مسئله نسبتا يکسان و منتهي‌شدن تحليل‌هاي آنها به احکام و گزاره‌هاي يکسان درباره آرايش و چينش نسبتا ايستا و دائمي خاصي از هستي‌ها و نيروهاي اجتماعي، مي‌توان آنها را عناصر تشکيل‌دهنده يک گفتمان در نظر گرفت؛ گفتماني که به دليل تأكيد بر اصالت و مرکزيت دولت و حاشيه‌اي‌بودن نيروهاي اجتماعي در فرايند تحولات تاريخي جامعه ايران، مي‌توانيم از آن با عنوان گفتمان «اصالت دولت- غياب جامعه» نام ببريم. در جاهاي ديگري اين گفتمان را شرح و بسط داده‌ام و در اينجا مجال آن نيست و تنها در حدي که براي ترسيم نسبت آن با اميد اجتماعي مورد نياز است، آن را توضيح خواهم داد. در اين گفتمان، تاريخ جامعه ايران به‌عنوان پروژه‌اي که محصول عامليت انحصاري دولت است، برساخته مي‌شود و نيروهاي اجتماعي نه به‌عنوان عامليت‌هاي داراي هستي مستقل اجتماعي، بلکه به صورت توده‌اي نامتعين که موجوديت و هستي آنها تنها در وابستگي به دولت و ساختار قدرت امکان تعريف دارد، بازنمايي مي‌شوند. به‌اين‌ترتيب، تاريخ جامعه تبلور اراده، اميد و مشيت دولت است و اراده نيروهاي اجتماعي که به توده‌اي بي‌شکل تقليل يافته‌اند، تنها در دوره‌هاي ضعف قدرت امکان بروز مي‌يابند. در اين چارچوب، تمام پويايي‌هاي تاريخي جامعه به چرخه بي‌پايان هرج‌ومرج کاسته ‌شده و جامعه از هستي‌ها و موجوديت‌هاي اجتماعي تهي مي‌شود. در اين روايت‌‌هاي تاريخي، نيروهاي اجتماعي به حاشيه رانده شده‌اند و اصالت ندارند. در اين ميان، بيشترين اجحاف در حق ايلات و عشاير شده است. اگر نيروهايي مانند زنان به‌طور کامل در اين روايت‌هاي تاريخي ناديده گرفته شده‌اند يا نيروهايي مانند بازاريان به‌عنوان طفيلي معرفي شده‌اند، ايلات و عشاير که متن جامعه ايراني را تشکيل مي‌دادند، به‌عنوان نيروهايي حاشيه‌اي که با يورش‌هاي مداوم خود به متن جامعه ايراني، عامل اصلي هرج‌ومرج، ناامني، عدم انباشت ثروت و در مجموع ويرانگر هر آنچه نشانه پيشرفت باشد، بازنمايي شده‌اند. حتي امروزه نيز برخي نويسندگان، بدون آنکه شناخت کافي از فرهنگ و نظام اجتماعي ايلات و عشاير داشته باشند، اصرار دارند تمام کاستي‌ها و کژکارکردهايي را که بيشتر محصول شرايط امروزي جامعه ماست، با سفسطه در فرهنگ و نظام ايلي و عشيره‌اي تبارشناسي کنند.

در چنين روايت تاريخي‌اي، هيچ‌يک از نيروهاي اجتماعي بازتابي از اميدها و آرزوهاي تاريخي خود را در گذشته نمي‌بينند. علاوه بر اين، برايند وضعيت ترسيم‌شده در بالا، چيزي جر امتناع تاريخي در وجوه مختلف آن نيست: امتناع قانون و انباشت تاريخي و مادي، امتناع مشارکت، امتناع پيشرفت، امتناع سرمايه‌داري و... . در واقع مسئله «امتناع»، دال مرکزي و مسئله‌اي است که نقطه شروع و محور وحدت‌بخش روايت‌هاي تاريخي توليدشده ذيل گفتمان «اصالت دولت- غياب جامعه» است. بنابراين محصول اين روايت‌هاي تاريخي، نه اميد و نه جامعه‌شناسي توسعه، بلکه جامعه‌شناسي امتناع است؛ چراکه هرچند نقطه عزيمت آنها يک علقه امروزي است، اما متأسفانه نگاه آنها هميشه معطوف به گذشته است و راهي به سوي آينده نمي‌گشايد.

* شما درباره جامعه‌شناسي امتناع صحبت کرديد و گفتيد در جامعه‌شناسي امتناع، نمي‌شود به اميدواري رسيد، چون گشوده به آينده نيست. در چنين بستري ما چگونه مي‌توانيم از اميدواربودن صحبت کنيم؟

** من نگفتم که نمي‌شود اميدوار بود، بلکه حرف من اين است که چنين روايت‌هايي در گذشته متوقف شده‌اند و راهي به سوي آينده باز نمي‌کنند. به همين دليل، اين روايت‌ها اميدبخش نيستند. بنابراين نيازمند بازنگري در روايت‌هاي تاريخي هستيم. البته اين به معني تحريف تاريخ يا جعل يک روايت تاريخي خوشايند يا گذشته طلايي و نوستالژيک آن‌گونه که همزاد موج‌هاي اوليه ناسيوناليسم و ملي‌گرايي در ايران بوده، نيست. يک روايت تاريخي اميدبخش، لزوما يک روايت تاريخي شيرين و خوشايند نيست. مثلا، روايتي که مارکس از تاريخ غرب ارائه مي‌کند، روايتي ناخوشايند و مملو از استثمار و نابرابري است، درعين‌حال گشوده به آينده و مدعي اميدهايي براي آينده است.

براي اينکه بهتر بتوانم منظورم را بيان کنم، بايد بحثي را که در پاسخ به سؤال قبل مطرح کرده بودم، ادامه بدهم. خلاصه آن بحث اين بود که مجموعه روايت‌هاي تاريخي ارائه‌شده درباره جامعه ما، با برساخت تاريخ به‌عنوان پروژه انحصاري دولت و تهي‌کردن تاريخ از نيروهاي اجتماعي، استمرار امتناع را نتيجه مي‌گيرد؛ همان فرضيه يا مسئله‌اي که با آن شروع کرده‌اند. به اين‌ ترتيب گزاره آشکار يا ضمني ديگري که در اين روايت‌ها مطرح مي‌شود اين است که جامعه ايران، به طور درون‌زا، قابليت فراگذشتن از گذشته تاريخي ايستا و تکرارشونده خودش را ندارد مگر بر اثر يک عامل بيروني و خارجي. بر همين اساس تمام تحولات و پويايي‌هاي جامعه معاصر ايران، براساس مواجهه با ديگري يعني جهان مدرني که به‌عنوان يک عامل بيروني، منجر به تحول در جامعه ما شده است، مورد توجه قرار مي‌گيرند. نتيجه چنين نگاهي، تقليل پويايي‌هاي معاصر جامعه ايران به عرصه منازعه دوگانه سنتي - مدرن است و تنوع و تکثر موجود در نيروهاي اجتماعي و خواسته‌ها و اميدهاي آنها، همان‌گونه که در تاريخ پيشامدرن ذيل تقليل نيروهاي اجتماعي به توده بي‌شکل ناديده گرفته شده بود، در تحولات پس از مواجهه با دنياي مدرن نيز ذيل دوگانه سنتي- مدرن مورد غفلت قرار گرفته و خواسته‌ها و اهداف آنها، در خواسته‌ها و اهداف دو اردوگاه سنتي و مدرن استحاله مي‌شود.

استحاله و بي‌توجهي به مطالبات، اهداف و اميدهاي متنوع و متکثر در جامعه، خصلت هر دو اردوگاه سنتي و مدرن است. هر دو اردوگاه سنتي و مدرن با معرفي‌کردن اهداف و مقاصد خود به عنوان اهدافي آرمان‌گرايانه که بازتاب‌دهنده منافع و مطالبات عمومي جامعه است، مطالبات و خواسته‌هاي اقشار و گروه‌هاي ديگري که در چارچوب اين منازعه ايدئولوژيک و آرمان‌گرايانه نمي‌گنجد را به حاشيه مي‌رانند. به اين ترتيب تضادها و رقابت‌ها به جاي آنکه بازتاب مطالبات، اميد و آرزوهاي عيني و واقعي نيروهاي مختلف اجتماعي باشند، تبديل به تضادها و رقابت‌هايي آرمان‌گرايانه مي‌شوند که در پس آنها تنها مطالبات، آمال و آرزوهاي دو نيروي رقيب عمده در جامعه نهفته است. در اين فضاي رقابت آرمان‌گرايانه و ايدئولوژيک، نه تنها اردوگاه مسلط بر جامعه بلکه حتي اردوگاه مقابل آن نيز تنها مقاومت‌ها و تضادهايي را به رسميت مي‌شناسد که ذيل اين دوگانه تعريف مي‌شوند و اين‌گونه است که بخش قابل توجهي از جامعه و مطالبات و اميدها و آرزوهاي آنها از عرصه منازعات و رقابت‌ها در جامعه حذف مي‌شوند. اين نيروهاي اجتماعي، به تدريج عرصه منازعات و رقابت‌هاي کلان جامعه و مطالبات و اميدهاي مطرح‌شده در چنين عرصه‌اي را با مطالبات، اميد و آرزوهاي خود بيگانه ديده، از هر دو اردوگاه نااميد شده، راه انفعال و بي‌تفاوتي را در پيش خواهند گرفت. هم روايت‌هاي تاريخي را با خود بيگانه مي‌بينند و هم اميدها و مطالبات به رسميت شناخته‌شده در جامعه را. نه در روايت‌هاي تاريخي و نه در اميدها و مطالبات به رسميت شناخته‌شده جامعه، بازتابي از خود نمي‌بينند. محصول چنين وضعيتي نااميدي و استيصال بخش عمده‌اي از جامعه است که مورد بي‌توجهي قرار گرفته‌اند. استيصال و نااميدي‌اي که آن را در برهه‌هايي به صورت خشم و نارضايتي عليه هر دو اردوگاه نشان مي‌دهند.

* در صحبت‌هايي که کرديد، گفتيد ما بايد ببينيم چه اتفاقي افتاده که در يک برهه‌ مشخص بحث اميد مطرح شده است. شما فکر مي‌کنيد چه شده که در شعارهاي انتخاباتي صحبت از اميد مي‌شود و اين‌قدر اين مسئله مطرح مي‌شود.آيا در شرايط بحراني قرار داريم؟

** به نظر من، مطرح‌شدن مقوله اميد در جامعه، بازتاب نااميدي اقشار مختلف جامعه از نسخه‌هاي اميدبخش موجود در جامعه يا به تعبير ررتي، پيشگويي‌هاي ناکامياب است. همان‌گونه که ررتي توضيح داده است در غرب هم، مسئله‌مندشدن مقوله اميد، محصول ناکامي پيشگويي‌هاي اميدبخش در نسخه‌هاي مختلف عهد جديد، کمونيسم و حتي ليبراليسم است. صرف مسئله‌مندشدن مقوله اميد در جامعه را نمي‌توان نشانه وضعيتي بحراني تلقي کرد، بلکه آنچه اين وضعيت را تبديل به بحران خواهد کرد به تعبير توين بي، نوع پاسخي است که به اين چالش خواهيم داد. ناکامي نسخه‌هاي اميدبخش در جامعه به اين معني نيست که هيچ‌کدام از آنها ديگر نمي‌توانند الهام‌بخش و اميدآفرين باشند. بلکه به اين معني است که هم اردوگاه سنتي و هم اردوگاه مدرن نيازمند بازنگري واقع‌بينانه در آرمان‌ها و اميدهاي خود هستند به گونه‌اي که بازتاب‌دهنده اميدها و آرزوهاي عيني و واقعي اقشار مختلف اجتماعي باشند.

براي توضيح اين مطالب لازم است که بحث انضمامي‌تر شود. ببينيد، سلسله رخدادهايي که به انقلاب اسلامي منجر شد، محصول ائتلاف جريان‌ها و نيروهاي اجتماعي با مشرب‌هاي سياسي و آرمان‌ها و مطالبات اجتماعي متنوع و حتي متضاد بود. پس از پيروزي انقلاب، در نتيجه ترکيب و وزن نيروهاي اجتماعي و سياسي و مناسبات قدرت حاکم بر جامعه، مجددا، اين تکثر و تنوع ذيل دوگانه سنتي- مدرن اما با شکل و فرمي که متناسب با شرايط جديد بود، مورد بي‌توجهي قرار گرفت و تنها مطالبات، منازعات و رقابت‌هاي سياسي‌اي به رسميت شناخته شدند که در چارچوب اردوگاه سنتي و مدرن البته به اشکال جديدش در برهه‌اي راست و چپ و در برهه‌اي ديگر اصولگرا- اصلاح‌طلب، قرار مي‌گرفتند. بنابراين مجددا، بخشي از اميدها و آرزوهاي برخي از نيروها و اقشار اجتماعي در عرصه رقابت‌ها و منازعات سياسي آرمان‌گرايانه و ارزش‌مدار به حاشيه رانده شد يا اينکه مورد غفلت و بي‌توجهي قرار گرفت. اين وضعيت ادامه داشت تا اينکه در انتخابات رياست‌جمهوري سال ١٣٨٤، آقاي احمدي‌نژاد زمين بازي را عوض کرد و رقابت بر سر آرمان‌ها، جاي خودش را به طرح مسائل معيشتي اقشار فرودست داد. احمدي‌نژاد با اين کار توانست جريان اصلاح‌طلبي، روشنفکري و طبقه متوسط را که با تأكيد بر آرمان آزادي و توسعه سياسي از پرداختن مستقيم به نيازهاي معيشتي و عيني اقشار محروم جامعه که بخش درخور‌توجهي از روستانشينان و حاشيه‌نشينان شهري را دربر مي‌گرفت، غافل شده بود، در ميدان رقابت‌ها شکست بدهد. البته در گام بعدي، اردوگاه اصولگرايان نيز از اين ماجرا بي‌نصيب نماند؛ چرا‌که احمدي‌نژاد پس از از‌ميدان‌به‌درکردن جريان طبقه متوسط، آرمان‌هاي اصولگرايان را هم هدف قرار داد و با طرح آنها به مبتذل‌ترين و نازل‌ترين شکل و آميختن آنها با شعارهاي پوپوليستي، اين اهداف را به نفع خود مصادره کرد.

پس از اين اتفاقات، عرصه رقابت‌هاي سياسي از رقابت بر سر اهداف آرمان‌گرايانه به رقابت بر سر پاسخ‌گويي به مطالبات معيشتي و اقتصادي تغيير مسیر داد. معيار ارزيابي مردم از جريانات سياسي هم ديگر نه تمايلات آرمان‌گرايانه و ارزشي آنها؛ بلکه وعده‌ها و برنامه‌هاي اقتصادي و اجتماعي کاملا عيني و مرتبط با زندگي روزمره آنها شد. اين وضعيت باعث شد که در عرصه رقابت‌هاي سياسي، مطالبات و خواسته‌هاي جديدي اهميت پيدا کنند و جريان‌هاي سياسي رقيب براي رأي‌آوردن و جلب رضايت افکار عمومي، ناچار توجه خود را به مطالبات و خواسته‌هايي از جنس متفاوتي با مطالبات و اهداف آرمان‌گرايانه معطوف کنند. مطالباتي که پيش‌از‌اين اهميت و وزني در رقابت‌هاي سياسي نداشتند و ذيل اهداف و شعارهاي آرمان‌گرايانه به حاشيه رانده شده بودند. تحليل محتواي مناظره‌هاي انتخاباتي نامزدهاي رقيب و اهداف و برنامه‌هاي تأكيد‌شده آنها در شعارها و تبليغات انتخاباتي به‌خوبي مي‌تواند اين تغيير را در هر دو اردوگاه نشان دهد و اين به معني اهميت‌يافتن و فعال‌شدن نيروهاي اجتماعي جديد در عرصه رقابت‌هاي سياسي است. البته جديدبودن نه به لحاظ موجوديت اجتماعي؛ بلکه به اين لحاظ که پيش‌از‌اين يا موجوديت اين نيروها به رسميت شناخته نشده يا اينکه مطالبات آنها مشروعيت نداشته‌اند: نيروهايي مانند کارگران و طبقات محروم جامعه (با محوريت مطالبات اقتصادي)، زنان (با محوريت عدالت و برابري جنسيتي)، قوميت‌ها (با محوريت تکثر فرهنگي و عدالت اجتماعي)، جوانان (با محوريت تنوع سبک زندگي) و... .

فعال‌شدن اين نيروها، تقسيم‌بندي‌هاي پيشين نيروهاي اجتماعي براساس دوگانه‌هاي سنتي- مدرن، دين‌مدار- سکولار، طبقه متوسط- غير متوسط و... را به چالش مي‌کشد؛ زيرا اين دو‌گانه‌ها در تقاطع (اينترسکشناليتي) با مؤلفه‌ها و عواملي مانند جنسيت، قوميت و... در شکاف‌ها و نيروهاي جديد توزيع شده‌اند. به‌عنوان مثال طبقه متوسط ديگر يک طبقه متوسط يکپارچه و يکدست نيست؛ بلکه در نيروهاي مختلف اجتماعي توزيع شده است. بخشي از آن در بين زنان است، برخي ديگر در دل قوميت‌هاست و بخشي ديگر خاستگاه و منشأ کارگري دارد. براي مقوله‌هاي ديگر نيز وضع به همين منوال است.و اين به معني فعال‌شدن خواسته‌ها و مطالبات و اميدهاي متفاوت و متکثر در جامعه است که ديگر به‌راحتي در چارچوب دوگانه‌هاي پيشين نمي‌گنجند. به‌اين‌ترتيب جريان‌هاي عمده سياسي در کشور بايد اين واقعيت اجتماعي جديد را درک کرده و آرمان‌ها و اميدهاي خود را متناسب با اين شرايط اجتماعي بازنگري کنند؛ به‌ گونه‌اي که طيف متنوع آرمان‌ها و اميدهاي اقشار متکثر اجتماعي را نمايندگي کرده و در بر بگيرند. بخشي از ناآرامي‌ها و اعتراضات اخير را مي‌توان در همين چارچوب فهم و تبيين کرد: خشم و خروش اقشاري که ناديده گرفته شده‌اند. این خشم و خروش چنان‌که پاسخ درخوری نیابد، ممکن است زمینه‌ساز نوعی پوپولیسم در جامعه و باعث ظهور برخی منجی- پوپولیست‌ها شود. برخی شعارهای جدید مطرح‌شده در این ناآرامی‌ها را که پیش‌تر سابقه نداشت، می‌توان نشانه نطفه‌های چنین احتمالاتی دانست.

* آیا این تکثر و تنوعی که به آن اشاره شد، به این معنی است که دیگر نمی‌توانيم یک امید کلی یا امید ملی داشته باشیم که همه تنوعات و گروه‌های اجتماعی را در بر بگیرد؟

** هم بله و هم نه. نه، به این معنی که هر گروهی با توجه به موقعیت و شرایط اجتماعی امروزی و تاریخچه خاص خودش، ممکن است دارای مطالبات و آمال و آرزوهای متفاوتی باشد. نه‌تنها زنان با مردان مطالبات متفاوتی دارند؛ بلکه مطالبات زنان شهرهای کوچک، زنان حاشیه شهرها و... نیز با مطالبات زنان طبقه متوسط شهرهای بزرگ متفاوت است؛ بنابراین نمی‌توانیم به‌راحتی از مطالبات زنان به معنای عام کلمه صحبت کنیم. مطالبات طبقه متوسط نیز همین‌طور است. مطالبات طبقه متوسطی که در تهران است، با مطالبات طبقه متوسطی که متعلق به یکی از قومیت‌های این جامعه است، متفاوت است؛ اما آیا این تکثر به معنای نبود امکان مطرح‌کردن یک امید اجتماعی فراگیر در جامعه است؟ خیر؛ چون همه این مطالبات و آمال و آرزوها ذیل دو آرمان کلی دست‌یافتنی است: آزادی و برابری؛ اما آزادی و برابری‌ای که محدود یا منحصر به گروه خاص یا جریان خاصی نباشد. آزادی و برابری‌ای که همه تنوعات و تکثر موجود در جامعه را در بر گیرد.

* با این شرایط درباره وضعیت امید در جامعه چه قضاوتی می‌توانیم بکنیم. آیا مردم ایران را می‌توان امیدوار به آینده دانست؟

** پاسخ‌‌دادن به این سؤال نیازمند مطالعات و مشاهدات میدانی و داده‌های روندی است که براساس آنها و واقعیت‌های اجتماعی بتوانیم بگوییم که مردم ما، مردمی امیدوار هستند یا خیر؛ یا اینکه در طول زمان امیدوارتر شده‌‌اند یا از امیدواری آنها کاسته شده. در پیمایش ملی فرهنگ سیاسی مردم ایران که داده‌های آن در اواخر آبان و اوایل آذر ١٣٨٤، در سطح ملی، گردآوری شده‌اند، ٤١ درصد پاسخ‌گویان گفته بودند که وضعیت کشور روز‌به‌روز بدتر می‌شود و در مقابل تنها ٢٥ درصد پاسخ‌گویان، وضعیت کشور را رو به بهبود ارزیابی کرده بودند. بقیه پاسخ‌گویان هم مردد بودند. در پیمایشی که به همان شیوه در اواخر مرداد ١٣٩٣؛ یعنی حدود ٩ سال بعد اجرا شد، باز هم ٤١ درصد اعتقاد داشتند که وضعیت کشور روزبه‌روز بدتر می‌شود، اما نسبت افرادی که اعتقاد داشتند اوضاع کشور روند رو به بهبودی را طی می‌کند، با کمی افزایش به ٢٨ درصد رسیده بود. داده‌های مشابهی درخصوص مقایسه میزان امید به آینده شهروندان تهرانی در فاصله زمانی ١٣٨٤ تا ١٣٩٣ وجود دارد. در پیمایش ١٣٨٤، تنها ٢٣ درصد شهروندان تهرانی اعتقاد داشتند که اگر اوضاع به همین صورت پیش برود، در ١٠ سال آینده، زندگی در ایران امن‌تر و بهتر خواهد شد. درمقابل، ٦٢ درصد پاسخ‌گویان تهرانی، بدترشدن اوضاع در ١٠ سال آینده را پیش‌بینی می‌کردند. در پیمایش مشابه ٩٣، نسبت افرادی که باور به بهبود اوضاع در ١٠ سال آینده داشتند باز هم کمتر شده و به حدود ١٦ درصد رسیده بود، اما درصد افراد ناامید از بهبود اوضاع در آینده، حدود سه درصد افزایش یافته بود. هرچند که بر اساس این داده‌های اندک نمی‌توان درخصوص روند امیدواری مردم قضاوت کرد، اما حداقل می‌توان گفت که وضعیت امید در جامعه ما خوب نیست و مطرح‌شدن امید به‌عنوان یک مسئله اجتماعی، با واقعیت‌های اجتماعی جامعه هم‌خوانی دارد.

http://www.sharghdaily.ir/News/162297

ش.د9604937

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات