تاریخ انتشار : ۱۸ تير ۱۳۸۷ - ۰۸:۰۱  ، 
کد خبر : ۳۱۱۱۱
درآمدی بر انقلاب آمریکای لاتین

پارادوکس‌های یک حق

جان بلامی فاستر / ترجمه: سیامک کریمی یادداشت مترجم: اندک زمانی از کنار کشیدن فیدل کاسترو از عرصه رسمی سیاسی در کوبا و انتقال قدرت به برادرش رائول نمی‌گذرد. اگرچه کاسترو به واسطه بیماری مزمن‌اش مدت‌هاست که این عرصه را به کناری وانهاده، اما این بازنشستگی قطعی به واسطه سماجت همیشگی او در باقی‌ماندن در راس دولت در کوبا، مداخله در حوزه سیاست در برابر برنامه‌های توسعه‌طلبانه سرمایه‌داری آمریکا و بسط سوسیالیسم بومی در منطقه، فرصت تئوری‌پردازی در باب آینده سوسیالیسم در کوبا، تحلیل دولت نیم‌قرنی‌اش، افق‌های ترکتازی نولیبرالیسم در آمریکای لاتین و... را فراهم ساخته است. اگر‌چه نوشتار پیش‌رو به قبل از انتقال دولت از فیدل کاسترو به رائول برمی‌گردد، و در آن اکثرا به مورد خاص ونزوئلا پرداخته شده است، اما جان‌ بلامی فاستر به‌واسطه تحلیل‌های کلی که از جهت‌گیری‌های ضدامپریالیستی در منطقه، در قامت اعتراضات مردمی به‌ دست می‌دهد، می‌تواند ما را در دستیابی به نگاهی واقع‌گراتر از حاکمیت‌های منطقه که بیش‌ از پیش به چپ گرایش پیدا می‌کنند، یاری دهد. در این مقاله، فاستر با تسلط‌اش بر تاریخ آمریکای لاتین و سازمان‌های نوین سیاسی این منطقه، می‌کوشد فاکت‌های دقیق سیاسی- اجتماعی از چهره عریان و خشن نولیبرالیسم آمریکا ارائه دهد. تحلیل‌ فاستر را که در شماره آگوست مجله «مانتلی‌ریویو» به چاپ رسیده از نظر می‌گذرانیم.

انقلاب علیه هژمونی ایالات متحده در آمریکای لاتین و در آغاز قرن بیست‌ویکم، از رقم‌زدن یک لحظه تاریخی چیزی کم نداشت. به‌زعم نوآم چامسکی، آمریکای لاتین در تلاش برای رهایی خویش از قرن‌ها تسلط امپریالیسم «استقلال خود را از نو نشان داد». گستره این تهدید نسبت به قدرت ایالات متحده بیش‌ازپیش واشنگتن را به حالت آماده‌باش درآورد. جولیا سویگ (Julio Sweig)، مسوول برنامه آمریکای لاتین در شورای روابط خارجی (on Foren Relation Council)، عنوان می‌کند که قرن بیست‌ویکم همان است که به‌نام «قرن ضدآمریکایی» شناخته می‌شود، که بی‌صبرانه «زوال» امپراتوری ایالات متحده را پی گرفته است. در‌ این‌خصوص [این انقلاب] حتی از مقاومت مقابل ماشین جنگی ایالات متحده در عراق، سهمگین‌تر است [و] به‌ادعای سویگ، تجدید ساختار سیاسی آمریکای لاتین را به سوی چپ‌ درپی داشته است و با متزلزل‌کردن حاکمیت ایالات متحده در قاره آمریکا، یک جامعه کوچک آرمانی که می‌توان در تمام جهان انتظار داشت، پیش گذارده است.(1)

سویگ می‌گوید، ایالات متحده از طریق دکترین مونرو*در سال 1823 و منطق روزولت در سال 1904، از مدت‌ها پیش حق جلوگیری از مداخله نظامی به[قاره] آمریکا را بنیاد نهاد. اما آمریکای لاتین به‌ندرت، روی آن را دیده است. «آنچه برای ایالات متحده توسعه فراگیر و عادلانه قدرت تحت‌ عنوان منافع، ارزش‌ها، بازارها و دموکراسی ملی یا ملت‌سازی به حساب می‌آمد، برای مکزیکی‌ها، کوبایی‌ها، نیکاراگوئه‌ای‌ها، هائیتی‌ها، هندوراسی‌ها، کاستاریکایی‌ها، دومنیکنی‌ها و... به تجاوز به حاکمیت‌شان توسط مجسمه بزرگ تبدیل شد.» پس از جنگ جهانی دوم، آمریکای لاتین بارهاوبارها هدف تجاوزات ایالات متحده قرار گرفت. «گواتمالا در 1954؛ کوبا در 1961؛ جمهوری دومنیکن در 1965؛ شیلی از 1970 تا 1989 و...؛ عملیات‌های ضدشورش و جوخه‌های مرگ در آمریکای مرکزی؛ تهاجمات به گرانادا و پاناما»(2)

این موارد همه در چارچوب حق ایالات متحده برای «محدودساختن چندگانگی در آمریکای لاتین» رخ دادند. جدیدترین تلاش ایالات متحده برای محدودساختن چندگانگی در آمریکای لاتین، با ابزار نظامی (فارغ از جنگ پنهانی مستمر ایالات متحده در کلمبیا) کودتا علیه رئیس‌جمهوری منتخب ونزوئلا، هوگو چاوز در سال 2002 بود. ایالات متحده نه‌تنها از آن اطلاع داشت، به طراحی آن کمک کرد، ساماندهی آن را تامین کرد و به‌طور پنهانی به کودتا چراغ سبز نشان داد، بلکه به‌محض وقوع-با شناسایی فوری دیپلماتیک توطئه‌چینان کودتا ـ با آغوش باز از آن استقبال کرد. با این وجود کودتا به علت غلیان عظیم مردمی در حمایت از چاوز فروپاشید و طرح‌های واشنگتن نتیجه عکس داد. همانگونه که سویگ طرح می‌کند، خیزش چاوز «تمرد در برابر ایالات متحده است که در قرن بیستم فقط کاسترو نماد آن بود».(3)

اگر چاوز و انقلاب بولیواری که او به رخداد آن کمک کرد، نمودهای مقدماتی انقلاب آمریکای لاتین بودند، اما خیزش مردمان آمریکای لاتین امروزه در سرتاسر نیمکره جنوبی دیده می‌شود. یک فهرست مختصر [از رستاخیز مردمی علیه ایالات متحده] شامل: انتخاب اوو مورالس از جریان متمایل به سوسیالیسم به‌ عنوان رئیس‌جمهوری بولیوی در سال 2005؛ اتحاد ونزوئلا، کوبا و بولیوی در آلترناتیو بولیواری برای آمریکای لاتین و منطقه کارائیب (ALBA)؛ انتخاب رافائل کورئا به عنوان رئیس‌جمهوری اکوادور در سال 2006 که همراه با چاوز، مورالس و کاسترو حامی «سوسیالیسم قرن بیست‌ویکمی» است؛ انتخاب دانیل اورتگا رهبر ساندنیست‌ها به ریاست ‌جمهوری نیکاراگوئه به سال 2006؛ انتخاب دراماتیک و کشمکش‌های جنبش سوسیالیستی مکزیک (آنجا که میلیون‌ها توده مردم در اعتراض به انتخابات تقلبی سال 2006 به‌ پا خواسته بودند، و آنجا که مبارزات مردمی حساسی در مناطق اوکسا و چیپاز در جریان است)؛ تظاهرات بی‌وقفه و مسالمت‌آمیز جنبش کارگران بدون زمین در برزیل؛ امتناع آرژانتین از [بازپرداخت] وام‌های خارجی در تمرد از بانک جهانی از طریق اشغال کارخانه‌ها؛ دست رد زدن به سینه منطقه آزاد تجاری مورد حمایت آمریکا و بسط بازار مشترک مرکوسور، اکنون ونزوئلا عضو این بازار است؛ مقاومت مستمر نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا (فارک) در برابر «طرح کلمبیا» ایالات متحده؛ اداره موفقیت‌آمیز کوبا در «دوران ویژه» و گذار به دولت پساکاسترویی. همه این نکات، باعث تقویت، حیات، گسترش و چندوجهی ‌شدن ماهیت انقلاب آمریکای لاتین شده است.

این حقیقت که ایالات متحده تاریخا در آمریکای لاتین به ‌گونه‌ای عمل می‌کند که «برتری قدرت، هژمونی[اش] را تضمین سازد»، به‌ این ‌معناست که حاکمیت ایالات متحده و سیاست خارجی امنیتی‌اش، غالبا کل منطقه را به‌ عنوان «آزمایشگاه» حکومت جهانی خود می‌پندارد.(4) در قالب حکومت‌های دیکتاتوری آمریکای جنوبی‌ (برزیل، شیلی، آرژانتین و اوروگوئه) نئولیبرالیسم وجود داشت، به ‌این ‌معنا که برای نخستین‌ بار کاپیتالیسم نوین عریان، در پاسخ به کاهش رشد اقتصادی – که به برچیدن همه دولت‌های حامی توده‌ها و تمام محدودیت‌های جریان سرمایه نیاز دارد - در اینجا تحمیل شد. این روند حتی پیش از نخستین بحران وام جهان سوم در نخستین سال‌های دهه 1980، آغاز و فراتر از همبستگی میان دیکتاتور پینوشه و رهبر مدرسه اقتصادی شیکاگو، میلتون فریدمن، هویت یافت.

با توجه به آنچه که فرانسیسکو دومینگوئز، صاحب کرسی مطالعات آمریکای لاتین در دانشگاه Midlle sex بریتانیا، بیان می‌کند: «این راه سوم مدیریت است» که با نمونه شیلی، پرونیت مِنِم در آرژانتین، احزاب سنتی بلانکو و کلرادور در اوروگوئه، اتحاد میربانزر در بولیوی، ADECO و COPEL در ونزوئلا، حزب سوسیال ‌دموکراتیک برزیل [به‌رهبری] فرناندو هنریک کاردوسو، و بسیاری از اقلیت‌ها (یا جناح‌های) متمایل به ایالات متحده در مکزیک تحقق یافت. [این] عمده‌ترین نمونه‌ها، صرفا برای این یادآور می‌شوند که نئولیبرالیسم را در این کشورها، سازومند، کامل و تثبیت کردند.(5)

نتیجه فاجعه کامل اقتصادی در عبارت «دهه ازدست‌رفته» رشد اقتصادی سال‌های 1980تبلور یافته است. در سال 1980، 41درصد مردم آمریکای لاتین در فقر زندگی می‌کردند. در سال 1990 این رقم به 48درصد افزایش پیدا کرد و در سال 2002 هنوز 44 درصد است. قریب نیمی از فقرای آمریکای لاتین، [یعنی] حول‌وحوش 97 میلیون نفر، برای درآمد کمتر از یک دلار در روز در تلاش‌اند. درهمین‌حال، از اواخر سال‌های 1980، ثروت بیلیونرهای آمریکایی چهار برابر شده است.(6)

بنابراین جنبش کنونی استقلال آمریکای لاتین در تلاش برای واژگونی آن لیبرالیسمی است که توسط آمریکا و دیگر دولت‌های سرمایه‌داری پیشرفته([همچنین] با فشار صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی) بر آمریکای لاتین تحمیل می‌شود، به‌زعم مورالس، «علت همه کشت‌و‌کشتار علیه جسارت‌های توده‌ها و برای[سرکوب]خیزش مردم بولیوی، تنها یک نام دارد: نئولیبرالیسم».(7) ماهیت این کشمکش، انقلاب رادیکال را علیه امپریالیسم ایالات متحده و مناسبات داخلی بهره‌کشانه‌ای که از این موقعیت نشأت می‌گیرد، ضروری می‌سازد. بنابراین عمدتا پذیرفته شده است که رهبری انقلاب، با نیروهای سوسیالیست، بومی، ضدسرمایه‌داری و ضدامپریالیستی باشد. ستیزهای طبقاتی و اجتماعی در این کشورها تداوم دارد و تنش‌های قابل توجهی میان [طبقات] ملت‌ها موج می‌‌زند. با این وجود، نشانه‌های روزافزون وحدت یک آمریکای لاتین نوین دیده می‌شود.

ALBA (آلترناتیو بولیواری برای آمریکای لاتین و منطقه کارائیب) پیشروترین نمونه در این زمینه، مقدمتا با اتحاد میان کوبا و ونزوئلا آغاز شد و هم‌اکنون بولیوی و حمایت از کورئا در اکوادور را شامل می‌شود. آلبا روی توسعه مناسبات مبادلات جمعی میان دولت‌های آمریکای لاتین برای آزادی منطقه از چنگال انحصار سرمایه‌داری مالی که در شمال وجود دارد، متمرکز است. مهمترین مثال شناخته‌شده[در این زمینه] مبادله نفت ونزوئلا با 20‌هزار دکتر کوبایی برای کمک به سلامتی و مراقبت از حداقل 17میلیون ونزوئلایی است. اکنون اما، مناسبات جمعی گسترده‌تری تحت حمایت آلبا قرار گرفته و زمینه‌های گوناگونی نظیر پتروشیمی، سوادآموزی، پزشکی (پروژهALBA Telusur) و حتی پیشنهاد [ایجاد] بانک جنوب و گردش پولی آمریکای لاتین دارد.(8) البته [نه‌تنها] گردش فزآینده آمریکای لاتین به سمت چپ، در شمال بدون توجه باقی نمانده که در یکی از موقعیت‌ها برای کودتا در ونزوئلا تلاش شده است (که پشتیبانی از اعتصاب ناموفق کارفرمایان نفتی که به‌رغم این به پیروزی پر سروصدای چاوز منجر شد.) رامسفلد، وزیر دفاع آمریکا، در فوریه 2006 به‌طرز تحریک‌آمیزی انتخاب مجدد چاوز در ونزوئلا را با انتخاب هیتلر به سمت صدراعظمی آلمان مقایسه می‌کند. کلید [حل] مشکل برای واشنگتن این است که چگونه چاوز را سرنگون کند، چاوزیسم را به پایان برساند و انقلاب بولیواری را به وقفه اندازد، این مهمترین گام در منقاد ساختن مجدد آمریکای لاتین است. [در این زمینه] مهمترین استراتژی «دیپلماتیک» به‌ تحلیل‌بردن توامان حمایت داخلی از چاوز در ونزوئلا و حمایت خارجی دولت‌های عمده منطقه آمریکای لاتین است. ریچارد هاس (Richard Hass)، ریاست شورای روابط خارجی و مسوول اصلی طرح‌ریزی سیاسی دولت بوش، در نوامبر 2006، تاکید کرد که هدف تنظیم یک استراتژی بلندمدت، «متزلزل‌ساختن جذبه و قدرت چاوز است». مهمترین ابزار ایالات متحده برای تحقق این هدف، [ریشه] در توافق با سایر دولت‌های آمریکای لاتین در ترسیم «خطوط قرمز در سیاست داخلی و خارجی» دارد که اگر چاوز از آنها عبور کند، آنها به‌طور خودکار ماشه منزوی‌کردن جمهوری بولیواری را می‌چکانند.

اظهارات هاس در گزارش شورای روابط خارجی «مرکز فعالیت سیاسی»، «زندگی با هوگو» نوشته ریچارد لیپر (خبرنگار آمریکای لاتین فایننشال‌تایمز چاپ لندن به‌طبع رسید). مطابق با این گزارش، تهدیدی عمده که با انقلاب بولیواری مرتبط است «مبارزه ضدسرمایه‌داری» است. [همان‌گونه] که گزارش شرح می‌دهد، مهمترین ابزار تاکتیکی تاسف‌آور برای دولت ونزوئلا، اِعمال روش موثر در خارج کشور برای ایجاد «خطوط ویژه قرمز» است که توسط ایالات متحده و «رهبران منطقه‌ای نظیر برزیل، شیلی، آرژانتین و مکزیک» طراحی می‌شود. این موضوع توافق‌هایی «درباره چگونگی واکنش به رخدادی که منجر به عبور از خطوط قرمز شود» ایجاب می‌کند. یک «عمل پیشگیرانه» می‌تواند در مقابله با راهکارهای چاوز اتخاذ شود که ممکن است «دلیل بحران در ونزوئلا یا منطقه شود» خطوط قرمز می‌تواند به ویژه حول این محورها تنظیم شود:

1- هر نوع تلاش برای اصلاح قانون اساسی که به افزایش دوره زمامداری چاوز در دولت منجر می‌شود 2- حمایت ونزوئلا از متزلزل‌ساختن نیروها[ی حامی آمریکا] در دیگر کشورها یا 3ـ مناسبات نظامی با ایران یا سایر دشمنان ایالات متحده. هرگونه تضاد با آنچه که ایالات متحده، «دموکراسی» می‌پندارد، می‌تواند خط قرمز باشد، به شرط آنکه دیگر قدرت‌های اصلی آمریکای لاتین با آن موافق باشند.(9)

در مبارزه پیرامون انقضای مجوز حق پخش رادیو و تلویزیون کاراکاس، ما می‌توانیم تلاش شورای روابط خارجی برای تاثیرگذاری را ببینیم. دیده‌بان حقوق بشر این موضوع را به‌مثابه «مانع جدی آزادی بیان»(برای غول‌های رسانه‌ای فوق‌العاده ثروتمند)تفسیر می‌کند (10)

در همین اثنا کنِت روث، مسوول اجرایی مرکز کمیته مشورتی اعمال پیشگیرانه شورای روابط خارجی (که توسط جان. دبلیو. ویسی، رئیس ستاد مشترک ریگان، سرپرستی می‌شود)، برای سقوط انقلاب بولیواری طرح‌ریزی می‌کرد و همه اینها از طریق منابع مالی و مهارت‌های خشونت‌آمیز سیا (CIA) در این زمینه انجام می‌گیرد. هیچ جرمی وجود ندارد که هیات حاکمه آمریکا در تقابل با «مبارزه ضدسرمایه‌داری» مرتکب نشده باشد.

در این شرایط، مهمترین ضمانت برای آینده آمریکای لاتین وحدت بیش‌ازپیش مردمانش– و وحدت روبه‌فزونی مردمان جهان با آمریکای لاتین ـ در تقابل با مداخلات پیشرونده ایالات متحده است. چاوز در سازمان ملل متحد با یادآوری روح انقلاب قرن 19 آمریکای لاتین می‌گوید: ما برای ونزوئلا، برای اتحاد آمریکای لاتین و دنیا می‌جنگیم. ما بر ایمان لایزال‌مان به انسانیت را مجددا تاکید می‌کنیم. موسس کشورمان و راهنمای انقلاب‌مان، سیمون بولیوار سوگند یاد کرد که هرگز دستانش بی‌حرکت و روحش در آرامش نماند تا آن که غل ‌و ‌زنجیری که ما را در محبس امپراتوری زندانی می‌کرد، بشکند. اکنون زمان آن است تا ما به دستان‌مان اجازه بی‌حرکتی و به روح‌مان اجازه آرامش ندهیم تا انسانیت را حفظ کنیم.(11)

اما همان زمان که دست‌های مقاومت در برابر غل‌ و ‌زنجیر امپراتوری نباید هرگز بیکار بماند، هر آنکه در ایالات متحده و اقصی نقاط دنیاست و معتقد است مبارزات آمریکای لاتین برای توسعه آزادی بشر است، باید تاکید ورزد که دست‌های امپراتوری نیز باید از کار افتد.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات