ی تعارف باید اذعان داشت که مدیران جوانِ کنونی جامعه به برکت دوران ثبات نظام و قطع ید دشمنان، یا دچار چالش های جدی همچون دوران آغازین انقلاب و جنگ، نشده اند یا چالشهای موجود را آنگونه که است، درک نکرده تا ببینند در مقابله با آنها، «چند مرده حلاجند.»
اهمیت طراحی و تولید چالش تصنعی و اقتضایی در سازمانها بسیار پراهمیت است و موجب درک عمیق بحران توسط مدیران و نیز ایجاد انگیزه برای پشتیبانی بیشتر از سازمان خواهد شد. البته به غیر از این، ثمره دیگری نیز در تولید این چالش ها - که در این نوشتار تعبیر به برگزاری رزمایشِ چالش می شود- عاید سازمان و ادارات خواهد شد که در ادامه به هر دوی این ثمرات اشاره خواهد شد:
ابتدا به ثمره ی دوم اشاره کرده و سپس ثمره ی اول را مورد تحلیل قرار می دهیم.
ایجاد چالش تصنعی و اقتضایی در اداره ی سازمان، امری ضروری به حساب می آید. پرواضح است که توان شگرف مدیران نسلهای پیشین انقلاب بویژه سپاه، بسیج، جهاد و دیگر نهادهای انقلابی، ریشه در رشد و پرورش عناصر آن، در متن و بطن چالشهای واقعی و متکثری داشته که دشمنان، علیه آنان ایجاد میکردهاند.
بی تعارف باید اذعان داشت که مدیران جوانِ کنونی جامعه به برکت دوران ثبات نظام و قطع ید دشمنان، یا دچار چالش های جدی همچون دوران آغازین انقلاب و جنگ، نشده اند یا چالشهای موجود را آنگونه که است، درک نکرده تا ببینند در مقابله با آنها، «چند مرده حلاجند.»
در همین خصوص، پیشنهاد کاربردی برای مدیران شهری، استانی و منطقه ای ارائه میگردد:
به نظر می رسد؛ همچون رزمایش زلزله در مدارس، مدیران می بایست متناسب با حوزه های متنوع ماموریتی خود، هر از گاه، دست به رزمایش غافلگیرانه تولید چالش در حوزه های ماموریتی خود زنند تا توان مدیران زیردست و صفی خود را بسنجند. البته در این میان، توانمندسازی، پیش نیاز اساسی بشمار آمده و میبایست توسط متصدیان امر در دوره های ضمن خدمت برای مدیران پیش بینی شود. وا اسفا سالی بگذرد و مدیر سازمانی -بطور مثال در استان- با چالش جدی ای جز رتق و فتق امور جاری حوزه ی کاریش مواجه نشود! اگر اینگونه باشد، چگونه می توان از این جمعیت، قابلیت و تعالی مدیریتی مطالبه کرد و چگونه باید این امکان برای مدیر جوان فراهم شود تا او، توان خود را در مقابل بحرانها بسنجد و شکاف میان توانمندی خود را با آنچه که مطلوب است، احصا کند؟
حال به سراغ ثمره ی نخست که در مطلع یادداشت به آن اشاره شد، رفته و برای تقریب ذهن بیشتر خوانندگان، خاطره ای به روایت یکی از فرماندهان تیپ لشکر 25 کربلا با عنوان «تقاضا از استاندار، زیر آتش» بیان میگردد:
«سال 65 بود. در فاو مستقر بودیم. فرمانده لشکر «آقا مرتضی قربانی» به بنده که آن زمان فرماندهی تیپ2 برعهده ام بود، بی سیم زد و گفت:
-استاندار مازندران و چند مدیر کل، امروز مهمان ما هستند. هوایشان را داشته باش!
از هواداشتنِ آقا مرتضی معلوم بود که این هواداری با آن هواداشتن فرق دارد.گرای حرفش را گرفتم. با چند فرمانده گردان و گروهان به استقبال استاندار وقت و همراهانش در ساحل اروندکنار رفتیم. لازم بود، مهمان هایمان را سوار قایق می کردیم و از این طرف ساحل به آن طرف ساحل می آوردیم و از آن جا هم به فاو. بعد از چاق سلامتی و خوش آمدگویی، با خودم گفتم، فرصت خوبی است تا گزارش مختصری از کمبود امکانات بچه ها را که ماه ها توی فاو در حال کانال کنی و کارهای دیگر هستند، به استاندار و مدیران کل بدهم.
انگشت دستهایم را به لب هایم زدم و خطاب به استاندار و همراهانش گفتم:
- بچه های ما آن جلو تشنه اند، مشکل آب دارند؛ مشکل غذا دارند و ... .
حالا وقتش بود تا هوای آقای استاندار و همراهانش را طبق آنچه که فرمانده لشکر توصیه کرد، داشته باشم و رسم میزبانی- البته از نوع جنگیش- را بجا بیاورم. یواشکی کمی آن گوشه تر، دور از چشم مهمان های تازه رسیده، با آقا مرتضی ارتباط بی سیمی برقرار کردم تا از کم و کیف هواداشتن، بیشتر آگاه شوم.
مهمان ها با قایق موتوری به آن طرف ساحل منتقل شدند. آقا مرتضی بی صبرانه، انتظار مهمان هایش را می¬کشید. فرمانده لشکر هم که توی جنگ، استاندار و غیراستاندار برایش فرقی نمی کرد، آن ها را با خودش تا نزدیکی خط برد.
طبق نقشه قبلی، آقا مرتضی پشت بی سیم، مدام با من در تماس بود و طوری وانمود می کرد که یکی دو تا از یگان های ما بنا دارند، از یک جهت به عراقی ها نزدیک شده و تکی را صورت دهند. عراقیها که پشت بی سیم، هدایت عملیات فرضی آقا مرتضی را شنود میکردند؛ مطمئن شدند که لشکر، بنای تک دارد.
عراقی ها که دستپاچه شده بودند، برای این که خیال شان را از هر تکی راحت کنند، بی محابا، آتش زیادی را نزدیک موقعیت آقای استاندار و همراهانش روانه کردند. تا چشم کار می کرد، آتش بود و ردِّ گلوله و خمپاره. منطقه عین جهنم شده بود. استاندار و مدیرانش که تا آن موقع، حجم به این بزرگی از آتش در عمرشان ندیده بودند، حسابی جا خوردند. در دل شان غوغایی بپا بود.
چند دقیقه از آتش بازی که عراقی ها راه انداخته بودند، گذشت. عراقی ها که دیدند، خبری از تک و حمله نیست، از حجم آتش شان کم کردند. حالا دیگر وقتش بود که فرمانده لشکر، تقاضایش را از استاندار و مدیران کل طرح کند و از کمبود بچه ها و یگان ها بگوید. فرمانده بعد از این که زیر آتش، قول مساعدتهای لازم را از استاندار گرفت، مهمان ها را به طرف عقبه فاو هدایت کرد.»