مهدی محمدی: به چند دلیل راهبرد فشار حداکثری آمریکا به ایران که از اردیبهشت 97 با خروج دولت ترامپ از برجام آغاز شد، شکست خورده و ما اکنون در مرحله بازاندیشی راهبردی آمریکا درباره ایران قرار داریم.
نخست، هدف اصلی این راهبرد که وارد کردن ایران به فاز آشوب سراسری و بسیج مردم علیه حاکمیت بود نه تنها شکست خورد، بلکه عملا این راهبرد به افزایش انسجام ملی در ایران انجامیده و از اعتبار اجتماعی غربگرایان چنان کاسته که حتی کسانی که در دل هنوز عقیده دارند باید نشست با آمریکا مذاکره کرد و با امتیازدهی مشکل را حل کرد، جرأت بیان چنین سخنی را در محضر افکار عمومی ندارند. مشکلات اقتصادی در کشور فشار فزایندهای را بر بخشهای بزرگی از مردم تحمیل کرده اما آمریکا نتوانست مردم را متقاعد کند که با آشوب یا وارد شدن به فاز امنیتی، «بهبود اقتصادی» رخ خواهد داد. با وجود اینکه آمریکا مکررا ادعا میکند نظام را در ایران هدف گرفته نه مردم را اما همه پژوهشهای افکار عمومی که اخیرا انجام شده نشان میدهد مردم ایران به این باور رسیدهاند که هدف اصلی دولت آمریکا در واقع آسیب رساندن به مردم است. از طرف دیگر، تلاشهای نیمهسخت آمریکا برای ضعیف نشان دادن نظام از طریق انجام عملیاتهای تروریستی و شبهاطلاعاتی هم موجب نشد در ارزیابی جامعه درباره نیرومند بودن پایههای نظام تغییری حاصل شود، بلکه آنچه افزایش یافت درجه تنفر مردم از آمریکا و کسانی بود که با این اقدامات نشان دادند اگر روزی دستشان به این کشور برسد، ریختن خون بیگناهان برای آنها آسانترین کار است. بنابراین هدف اول که امنیتزدایی از ایران و درگیر کردن مردم و نظام بود، عملا نتیجه عکس داده است.
هدف دوم آمریکا این بود که با تشدید فشار اقتصادی بر مردم، تقاضا برای سازش بویژه در حوزههای موشکی و منطقهای را افزایش داده و ایران را پای میز مذاکره بنشاند. آمریکا تصور میکرد قادر خواهد بود مولفههای اصلی بازدارندگی ایران را با روشهای مذاکراتی از دست آن بگیرد و بعد – همچون مدل عراق و لیبی- ضربه نهایی را در شرایطی وارد آورد که کشور دیگر توان دفاع از خود را نداشته باشد. در این مورد هم از یک منظر راهبردی، استراتژی آمریکا به نقض غرض منجر شده است. فشارهای اقتصادی آمریکا تقاضا برای سازش را درون جامعه ایران رشد نداده، بلکه بیشتر به شکلگیری این جمعبندی دامن زده که اساسا مذاکره و توافق با آمریکا امری بیارزش است و باید راهی دیگر برای حل مسائل پیدا کرد. استراتژی ترامپ به جای اینکه به مذاکره به عنوان یک ابزار برای مهار ایران اعتبار دهد، در واقع از آن اعتبارزدایی کرده و این امر به یک ذهنیت فراگیر اجتماعی در ایران تبدیل شده است. در واقع مخالفان مذاکره با آمریکا در ایران باید زحمت بسیار زیادی میکشیدند تا به مردم ایران همین چیزهایی را نشان دهند که ترامپ بیمزد و منت صبح تا شام در حال نشان دادن آن است. علاوه بر این، با اعلام قطعی، علنی و رسمی این موضوع از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی که «اگر هم بنا باشد با آمریکا مذاکرهای صورت بگیرد، با دولت فعلی در آمریکا هیچ مذاکرهای نخواهد شد» در واقع زیر پای راهبرد آمریکا خالی شده و این راهبرد، «آینده» خود را از همین حالا از دست داده است.
سومین هدف آمریکا محافظهکار کردن ایران در برنامههای دفاعی و منطقهای، محدود کردن ایران به درون مرزهایش، تحت فشار گذاشتن متحدان منطقهای ایران، قطع منابع مالی مقاومت و در نهایت گرفتن ابتکار عمل در منطقه از ایران بود. در اینجا هم دولت ترامپ در واقع به پای خود شلیک کرده است. اکنون همه کشورهای منطقه میبینند آمریکا نه شریک و نه حتی طرف مذاکره قابل اعتمادی نیست، به باج گرفتن بیشتر علاقهمند است تا توافق و مصالحه و اساسا عقلانیتی در آمریکا وجود ندارد که بتوان آن را پایه یک نظم جدید قرار داد. عملا هم روشن شده که صهیونیستهای افراطی به واسطه کسانی مانند جرد کوشنر در حال سواری گرفتن از ترامپ هستند و او برخلاف آنچه ظاهرش نشان میدهد، تصمیمگیرنده نهایی هم نیست. تحت این شرایط است که مقاومت با قدرتی بیش از گذشته میتواند اهداف خود را پیگیری کند بیآنکه در برخی دامهای گسترده شده از سوی آمریکا بیفتد. درون ایران FATF دقیقا به دلیل راهبرد ویژهای که دولت ترامپ در پیش گرفته به عنوان زیرساخت جاسوسی مالی تفسیر شد و از صحنه کنار رفت. در منطقه، حتی تشکیلات خودگردان فلسطین و کشورهای عربی نیز نه میتوانند و نه مایلند برای طرحی مانند معامله قرن کارسازی کنند، لذا این طرح هم احتمالا مرده متولد خواهد شد. همه اینها به این دلیل است که رفتار دولت ترامپ اتمسفری ایجاد کرده که در آن کوچکترین اعتمادی به نیات دولت آمریکا یا کمترین امیدی به اینکه بتوان با آن به یک معامله معقول رسید وجود ندارد. بیتردید در فضایی که دولت آمریکا به گونهای دیگر رفتار میکرد، وضعیت در این سو نیز میتوانست کاملا متفاوت باشد اما بیخردی آمریکاییها کار را برای مقاومت بسیار آسان کرده است.
برخی گزارشهای منابع غربی نشان میدهد آنها خود نیز دریافتهاند فاز اول راهبرد خرد کردن ایران زیر بار فشار حداکثری شکست خورده و آنها باید در این راهبرد بازنگری کنند. آنچه از هم اکنون پیداست این است که دولت آمریکا ایده خلاقانهای برای بازنگری در راهبرد خود ندارد و همچنان به تعمیق استراتژی فشار برای فشار (یا آنچه خود رساندن فشار به سطحی غیرقابل تحمل نامیده) میاندیشد. ذهن تکبعدی، اطلاعات غیر دقیق و تحلیلهای احمقانه تیم بولتون - کوشنر از محیط داخلی ایران اساسا به آنها اجازه نمیدهد خلاقیتی به خرج داده و به وادی جدیدی قدم بگذارند. بنابراین مساله اصلی در ماههای آینده این خواهد بود که درک کنیم تلاشهای ظاهری آمریکا برای تشدید دیوانهوار فشار بر ایران از طریق اقداماتی مانند قرار دادن نام سپاه در فهرست FTO یا عدم تمدید معافیتهای خرید نفت از ایران ناشی از یک ابتکار عمل راهبردی برای ضربه زدن به ایران نیست، بلکه ناشی از این است که آمریکا کلافه شده، سردرگم است، راهبردی ندارد و اساسا دیگر نمیداند چه باید بکند بنابراین با تمام سرعت به سمت دیوار در حال حرکت است. اگر از این منظر به قضایا نگاه کنیم، ماههای آینده حاوی فرصتهایی برای ایران خواهد بود که در آشکار شدن ناتوانی و بیگزینگی آمریکا ریشه دارد. از این وضعیت میتوان برای ایجاد و استقرار یک نظم پایدار استفاده کرد که در میانمدت، اساسا طرحریزی و اجرای هر پروژه فشار جدیدی را منتفی کرده و نوعی بازدارندگی زیرساختی در مقابل اراده دولت آمریکا ایجاد کند.