کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» خاطرات خودگفته رهبر معظّم انقلاب از دوران پیش از انقلاب و سالهای مبارزه با رژیم طاغوت است که همزمان با چهلمین سالروز پیروزی انقلاب بهزبان عربی در لبنان منتشر شد.
کتاب حاضر شامل بیان حکمتها، درسها و عبرتهایی است که بهفراخور بحثها بیان شده و هر کدام از آنها میتواند چراغ راهی برای آشنایی مخاطب کتاب بهویژه جوانان با فجایع رژیم منحوس پهلوی، و همچنین سختیها، مرارتها و رنجهای مبارزان و در مقابل، پایمردیها، مقاومتها، خلوص و ایمان انقلابیون باشد.
توزیع نسخه عربی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» در لبنان با استقبال خوبی از سوی مخاطبان عربزبان همراه بود؛ بهطوری که بهدرخواست مخاطبان، کتاب در دیگر کشورها و مناطق عربزبان مانند عراق نیز توزیع شد. برخی از عربزبانها بر این باورند که خاطرات کتاب حاضر در گسترش فرهنگ مقاومت تأثیرگذار بوده و برای جبهه مقاومت امیدبخش بوده است.
طراد حماده، شاعر لبنانی، با اشاره به انتشار کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» در لبنان گفت: خاطرات رهبر انقلاب نشان میدهد همانطور که حضرت زینب(س) با صبر بر دستگاه طاغوت یزید پیروز شدند، میتوان امروز نیز با صبر بر استکبار و طاغوت به پیروزی رسید.
پیام کتاب
توزیع نسخه عربی کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» در لبنان با استقبال خوبی از سوی مخاطبان عربزبان همراه بود؛ بهطوری که بهدرخواست مخاطبان، کتاب در دیگر کشورها و مناطق عربزبان مانند عراق نیز توزیع شد. برخی از عربزبانها بر این باورند که خاطرات کتاب حاضر در گسترش فرهنگ مقاومت تأثیرگذار بوده و برای جبهه مقاومت امیدبخش بوده است. طراد حماده، شاعر و نویسنده لبنانی، با اشاره به ویژگیهای این اثر گفت: رهبر انقلاب همواره با نگاهی امیدبخش به جامعه اسلامی نگاه میکنند و امیدوارکننده درباره مسائل مختلف صحبت میکنند. کتاب حاضر شامل خاطراتی است که نشان میدهد میتوان با صبر و مقاومت بر ظلم و استکبار پیروز شد. نگاه امید همراه با فداکاری (مانند فداکاری یاران امام حسین(ع) در کربلا) همواره در خاطرات کتاب دیده میشود. وی ادامه داد: خاطرات رهبر انقلاب نشان میدهد که خون بر شمشیر پیروز است و همانطور که حضرت زینب(س) با صبر بر دستگاه طاغوت یزید پیروز شدند، میتوان امروز نیز با صبر بر استکبار و طاغوت به پیروزی رسید. این فرهنگ بهکرّات در خاطرات رهبر معظم انقلاب دیده میشود که البته برگرفته از اندیشههای ایشان است.
این شاعر لبنانی در ادامه انتشار کتاب «إنّ مع الصّبر نصراً» بهزبان عربی را بر جوانان جهان عرب تأثیرگذار خواند و افزود: خاطرات رهبر انقلاب سالهایی را بهتصویر میکشد که همانند اوضاع برخی از کشورهای اسلامی امروز است. امروز جهان عرب مرحله سختی را پشت سر میگذارد؛ از این رو بر جوانان عرب واجب است که همدل و همراه باشند و با راهنمایی عقل راه خود را بپیمایند.
تمرکز کتاب
تمرکز عمده خاطرات نقلشده در این کتاب، بر دوران مبارزات معظمله در سالهای پیش از انقلاب، دستگیری و زندانی شدنشان در زندانهای شاه است؛ هرچند خاطراتی از دوران کودکی ایشان نیز نقل شده است. ذکر خاطرات از زبان ایشان بر اهمیت کتاب افزوده و سبب استقبال گسترده در کشور لبنان شده است؛ بهطوری که طی سه روز پس از رونمایی، چاپ نخست این اثر که در پنجهزار نسخه منتشر شده بود، به اتمام رسید.
نحوه نگارش کتاب
محمدعلی آذرشب، استاد دانشگاه، گردآوری این اثر را بهعهده داشت. او در گفتوگو با تسنیم، به روند تدوین این اثر و درسهایی که «انّ مع الصبر نصراً» برای جوانان جهان اسلام دارد، پرداخته است. بهگفته او؛ انتشار این اثر بازتاب گستردهای در رسانههای جهان عرب داشت. حدود 20 سال پیش یا بیشتر، مقام معظم رهبری جلساتی درباره زبان و ادبیات عرب و جهان عربشناسی داشتند. رابطه ایشان با زبان عربی به دو جهت است؛ نخست آنکه ایشان فقیه است و فقیه در امر فقاهت به زبان عربی نیاز دارد؛ آن هم زبان عربی روز. گاه انسان فقط قشر زبان را در نظر میگیرد و گاه عمق آن را. عمق زبان با ادبیات است. این ادبیات است که انسان را با روح و عمق هر زبانی آشنا میکند؛ از این جهت ایشان بهعنوان فقیه قصد داشتند که از نظر ذوقی نیز با این زبان آشنا باشند، به همین جهت در آن جلسات ایشان بهزبان عربی صحبت میکردند و گفتوگو نیز به این زبان در رابطه با مسائل مختلف شکل میگرفت. گاه بین سخنانشان به بعضی از خاطراتشان اشاره میکردند. به ایشان عرض شد "حالا که گاه از خاطرات سخن میگویید، این خاطرات را بهصورت متصل و از ابتدا بفرمایید". ایشان نیز اعلام آمادگی کردند و خاطراتشان را بهزبان عربی روایت کردند. این خاطرات گاه نوشته و گاه ضبط و در مجموع تدوین شد و بهعرض ایشان رسید. بعد از ویرایش و تصحیح به این صورت منتشر شد. انتشار این اثر بهزبان عربی و در این زمان، پیامهای متعددی دارد. پیامها نیز از جانب شخصی است که هم در زمینه فکری و فرهنگی و هم در زمینه مبارزاتی و سیاسی و ... کار کرده و این خاطرات برخاسته از تجربیات صاحب خاطرات است. رهبر انقلاب استثنائاً شخصی هستند که هم در مبارزات سیاسی حضور داشتند و هم در مبارزات علمی و فکری. در ایران برخی از افراد بهدنبال مبارزات فکری و فرهنگی بودند، اما به مسائل سیاسی ورود نداشتند؛ و بالعکس آن نیز وجود داشت، عدهای در عرصه سیاست حاضر بودند اما در زمینه فکری و فرهنگی ورود نداشتند. از سوی دیگر، آیتالله خامنهای از همان اوایل ورود به صحنه سیاسی و فرهنگی، با دید باز وارد شدند و نگاهشان، نگاه منطقهای و محلی نبود، بلکه دیدگاه جهانی داشتند. همچنین تمامی موضعگیریهایشان هدفمند بود. در زندان، در تبعید، در برخورد با مخالفان فکری و عقیدهای و... هدف داشتند. در تمام این خاطرات اندیشههایی است که نتیجه تجربیات بسیار خوبی است برای تمام کسانی که علاقهمند ورود به عرصه سیاست یا فرهنگ هستند.
یکی از مسائلی که جلب توجه میکند، زهد و قناعت و عدم توجه به دنیا نسبت به خود و خانوادهشان بود. در طول مبارزه معمولاً خانوادهها خسته میشوند، اما در طول سالهای مبارزاتی ایشان نهتنها خانوادهشان خسته نشدند، بلکه گاه مشوق ایشان نیز بودهاند، بهعنوان نمونه مادر مقام معظم رهبری با آنکه مسن بود، ایشان را بر ادامه راه مبارزه تشویق میکرد. خانمشان که فوقالعاده با ایشان هماهنگ بودند؛ این در حالی است که معمولاً خانمها تمایل دارند همسرشان از آنها جدا نشود و به زندان نروند، اما ایشان یاریگر مقام معظم رهبری در این راه بودند و تلاش داشتند تا تعلقات دنیوی در زندگی کمرنگتر باشد. خود مقام معظم رهبری میفرمایند که در زهد و بیآلایشی از ایشان جلوتر رفتهاند. خانواده میتواند زمینه ترقی افراد در تمامی زمینهها را فراهم کند.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
مادری مثل شیر
در یکی از روزهای این ماه، منزل پدرم ناهار دعوت بودم؛ و عدهای از علما هم آنجا مهمان بودند. من با مصطفی ــ که در آن زمان چهار پنج ساله بود ــ رفتم. مصطفی را نزد مادرم گذاشتم و خودم به بیرونی منزل نزد پدرم رفتم. معمولاً خانهی علما ــ کوچک هم که باشد ــ دو قسمت دارد: یکی بیرونی که مخصوص مهمانها است، و دیگری اندرونی که مخصوص خانواده است. هریک از این دو قسمت هم در جداگانه دارد.
مشغول صرف ناهار با مهمانها بودیم که یکی از برادرانم آمد و گفت: "ساواکیها وارد خانه شدهاند"! من بهطرف آنها رفتم تا وارد قسمت مهمانها نشوند، دیدم مادرم در حیاط ، مقابل دو مأمور ساواک ایستاده و با آنها جرّو بحث میکند. او پوشیده در حجاب و روبسته، مانند شیر در برابر آن دو نفر ایستاده بود. آن کسی که بهخصوص با مادرم بحث و جدل میکرد، یکی از بازجوهای معروف ساواک بود که پس از انقلاب کشته شد.
اولین تجربه با ساواک
کوشیدند از طریق توهین و تمسخر، با من جنگ روانی کنند، ولی بحمدالله من تسلیم نشدم، در برابر آنها سست نشدم و شکست نخوردم، اما درعین حال زجر و آزار بسیاری کشیدم.
ساعتی بعد مرا بیرون بردند و سوار ماشین کردند و به خارج از شهر بردند. هوا تاریک و بسیار سرد بود. آن سال از سالهایی بود که در منطقه سرمای سختی شد؛ بهطوری که در زاهدان ــ که معمولاً سابقه برف ندارد ــ آن سال برف بارید. فهمیدم جایی که مرا بردهاند، پادگان نظامی است.
روایت آیتالله خامنهای از حمله شبانه ساواک به منزل ایشان
در اواخر یکی از شبهای زمستان آن سال [1356] در خواب بودم که در زدند. از خواب بیدار شدم و طبق عادتم بدون اینکه بپرسم پشت در کیست، شخصاً برای باز کردن در رفتم. یک ساعت به اذان صبح مانده بود و افراد خانواده در اندرونی خوابیده بودند. در را که باز کردم، دیدم افرادی با مسلسل و هفتتیر ایستادهاند! به ذهنم گذشت که آنها عدّهای چپی هستند و قصد تصفیهی مرا دارند؛ چون در آن زمان آقای بهشتی به من اطّلاع داده بود که چپیها دست به کشتار و تصفیهی اسلامگراها زدهاند، و از من خواسته بود که هشیار و مواظب باشم. چپیها در کرمانشاه شبانه به منزل آقای موسوی قهدریجانی ریخته بودند، دست و پای او را بسته بودند و قصد کشتنش را داشتند که در یک حادثهی غیرمنتظره توانسته بود بگریزد و از مرگ نجات یابد. این مسئله هنوز در ابهام است و برای روشن شدن آن اقدامی نکردهایم.
بهمحض آنکه چنین فکری به ذهنم آمد، فوری به بستن در اقدام کردم. آنها کوشیدند مانع بسته شدن در شوند، امّا ترس از مرگ به من قدرت بخشید و زورم بر آنها چربید و در را بستم. بعد بهفکرم رسید که آنها ممکن است از دیوار بالا بروند یا از راه دیگری وارد خانه شوند. آنها با اسلحه خود شروع به کوبیدن به شیشه ضخیمی که روی در منزل بود، کردند و آن را شکستند. در همان حال که من به راهی برای نجات میاندیشیدم، یکی از آنها فریاد زد: «به نام قانون، در را باز کن». از این حرفشان فهمیدم که از مأموران ساواک هستند. خدا را شکر کردم که برخلاف تصوّر من، آنها از چپیها نیستند. بهسمت در رفتم و در را باز کردم. ششنفری حمله کردند و در میان درِ بیرونی خانه و درِ محیط اندرونی، با خشونت و بیرحمی مرا بهباد کتک گرفتند. در آن هنگام مصطفی که 12 سال داشت، بیدار شده بود و از پشت شیشه نازکی که میان من و آنها حایل بود، با حیرت و شگفتی به صحنه کتک خوردن پدر مینگریست و فریاد میزد. ساواکیها بیرحمانه به کتک زدن من با مشت و لگد ادامه دادند و مخصوصاً با نوک کفش خود به ساق پای من ضربه میزدند. سپس به من دستبند زدند و دستور دادند جلو بیفتم و بهسمت داخل منزل بروم. به آنها گفتم: "این جوانمردی نیست که خانوادهام مرا دستبسته ببینند؛ دستبند را باز کنید". دستبند را باز کردند و وارد خانه شدم. دیدم همسرم دلشکسته و ناراحت است و چهار فرزندش هم در اطرافش برخی خواب و برخی بیدارند. کوچکترینشان «میثم» بود که دو ماه داشت. به آنها گفتم: "نترسید، اینها مهمانند"!