بینِ بودِ فردی شهدا با نمودِ اجتماعی ایشان، شکاف و فاصلهای نبود. البته این صداقت، صداقتِ سکولار نبود، بلکه خاکِ وجود این بزرگواران با آب باده عشق به حضرت حق، گِل شده بود.
در سالیان گذشته و در چنین ایامی، بهواسطه راهیان نور، فضای ایران اسلامی بیشازپیش به عطر شهدا، معطر میشد، اکنون که توفیق حضور در این اماکن مقدس را نداریم، لازم است در این مجال به پارهای از ویژگیهای شهدای جلیلالقدر از منظر معنا شناسانه آن و با بهره جستن از آموزههای بزرگان اندیشه، بپردازیم؛
۱- صداقت
همه خواندهایم، 《بسم رب الشهداء و صدیقین》، 《السلام علیکم ایها الشهداء و الصدیقین و... 》 و همینطور در قرآن میخوانیم، 《مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا》
سؤال این است که چرا معمولاً در ادبیات دینی ما مفهوم صداقت، هم ردیف با شهادت بکار رفته است؟
شنیدهایم که «تُعرفُ الاشیاء باضدادها» امور را به وسیله ضدشان یا غیرشان بشناسید. بر این اساس، میتوان لااقل چهار مفهوم مقابل صداقت را برشمرد و از این طریق معنایی وسیع از صداقت بدست داد.
الف. نفاق
ب. ریا
ج. تملق
د. فریبکاری
اگر دقت کنیم هر چهار مفهوم در یک چیز مشترکاند و آن ناهمسویی بینِ ظاهر و باطن یا درون و بیرون است؛ بنابراین، چون کاربر زبانی مفهومِ صداقت را در سیاقهای مختلف مقابلِ نفاق، ریا، تملق و فریبکاری به کار میبرد، آنگاه میتوان به معنای وسیع صداقت پی برد؛
《صداقت یعنی هماهنگی، همسویی و مطابقت بینِ بعد باطن و ظاهر انسان! 》
بهعبارتدیگر، بینِ بودِ فردی شهدا با نمودِ اجتماعی ایشان، شکاف و فاصلهای نبود. البته این صداقت، صداقتِ سکولار نبود، بلکه خاکِ وجود این بزرگواران با آب باده عشق به حضرت حق، گِل شده بود.
۲- وطندوستی
یکی دیگر از ویژگیهای شهدا، وطندوستی ایشان بود که معصوم میفرماید؛ «حب الوطن من الایمان»!
البته شهدا با دو مفهوم دیگر، «وطنفروشی» و "وطنپرستی" سر سازش نداشتند. مفهوم "وطنفروشی" که غیرعقلانی و غیراخلاقی بودنش محرز است و حاجت به تفصیل در این زمینه نیست، اما در مورد مفهوم "وطنپرستی" و تفاوت آن با "وطندوستی" چه باید گفت؟
وطندوستی یک احساس است و شایسته احترام هست، اما وطنپرستی یک احساس نیست، یک باور است.
باورِ وطنپرستی، هم از نظر عقلانی، هم از نظر اخلاقی و هم با نگاه مصلحت اندیشانه قابل دفاع نیست.
از نظر عقلانی قابل دفاع نیست، چون معنای دقیق و مشخصی ندارد. برای مثال "ایرانی گرایی" را در نظر بگیرید. معنای ایران و ایرانی چیست که ما باید به آن باور داشته باشیم؟
اگر منظور مرز جغرافیایی خاصی است که باید گفت، مرزها قراردادی و اعتباری است و در ازنای تاریخ و فراخنای جغرافیا، قبض و بسطهای زیادی پیدا کردهاند، چرا و به کدامین دلیل افغانستان را که برههای از زمان جزء ایران بود، الآن ایران به حساب نیاوریم؟
شاید منظور از ایرانی گری، توجه به ژنتیک خاصی باشد. در این صورت باید گفت اولاً به پرونده ژنتیکی همه افراد گذشته و حال دسترسی نداریم. ثانیاً منظور از ژنِ خاص، ژن آریایی است یا قبل از آن؟ چون قبل از آریاییها نیز سرزمین فلات ایران خالی از سکنه نبوده است و از منظر مورخان، تاریخ ایران باستان بیش از ۷ هزار سال قدمت دارد، درصورتیکه آریاییها حدود ۲۵۰۰ سال پیش از سیبری به فلات ایران مهاجرت کردهاند.
ثالثاً به قطع میتوان گفت که در عالم ناخالصیها، سراغ گرفتن از ژنتیک خالص و ناب، امری نشدنی است. بااینهمه مبادلات ژنی در قالب روابط جنسی زن و مرد، در طول تاریخ و در عرض جغرافیا، ژنِ خالص معنا ندارد.
ممکن است مدافعان ایرانی گرایی و ناسیونالیسم بگویند منظورمان از ایرانی بودن، زبان پارسی است. در جواب این افراد باید گفت اولاً زبان خالص نیز نداریم و زبان فارسی- و تمام زبانها- متأثر از دیگر زبانها بوده و هستند. اکنون نیز زبان فارسی را به دری و پشتو تقسیم میکنند؛ با این معنا افغانیها و تاجیکها نیز ایرانی محسوب میشوند. ذکر این نکته مفید فایده است که بدانیم بر اساس این فرضیه، چون زبان کتاب مقدس زرتشتها یعنی "اوستا" سانسکریت است، بنابراین غیر ایرانی است.
مدافعان این نگاه، باید پاسخ دهند که فرضاً اقبال لاهوری که به زبان فارسی شعر میسرود، ایرانی است؟ یا دیگرانی که به زبانهای فارسی میگویند یا مینویسند، ایرانیاند؟
پس معلوم میشود که وطنپرستی (در اینجا ایرانی گرایی) به لحاظ عقلی معنای محصّلی ندارد.
اما وطنپرستی به لحاظ اخلاقی نیز باوری ناروا و ناپسند است؛ به این معنا که کسی باور داشته باشد که وطنم و یا عمل هموطنانم ازآنجهت که منتسب به من است، خوب است. کدام نظام اخلاقی است که در قرن بیست و یکم مدافع نژادپرستی باشد؟!
باورِ وطنپرستی از جهت مصلحتاندیشی و عقلانیت عملی نیز محل ایراد است؛ چراکه اگر هر قومی طبلِ خود را به صدا درآورد آنگاه، هرجومرج و درگیری اتفاق میافتد و هیچ مرجعی برای داوری نزاعها وجود نخواهد داشت، چون همه چیز و همه کس به نژاد و وطن و زبان احاله داده میشود.
۳- تقوا
تقوا یک معنای رایج فقهی دارد که آن انجام واجبات و ترک محرمات است. اما فقط این معنای تقوا نیست. تقوا را عدهای "خداترسی" معنا کردهاند که این معنا، معنای دقیقی نیست. خدا ازآنجهت که عالم، قادر و خیرخواه مطلق است، ترس ندارد. اگر ترسی هست ناظر به دادگاه الهی در قیامت است که آن دادگاه نیز کاملاً عادلانه است و ترسی ندارد، لذا اگر ترسی هست، ترس از اعمال بد خود انسان است نه خداوند!
به نظر میرسد لفظ "خدا شرمی" معنای دقیقتری برای تقواست آنگونه که در قرآن داریم؛ 《أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَىٰ》 یعنی آیا انسان نمیداند که خدا او را میبیند؟ به عبارتی یعنی باید انسان در محضر خداوند شرم کند و به تعبیر حضرت روحالله، عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.
در حدیثی از حضرت امیر (ع) آمده است که: 《اتقوا معاصی الخلوات فانَّ شاهد هو الحاکم》یعنی از معصیتهای در خلوت بپرهیزید -خدا شرم باشید-، چون همان کس که شاهد است، حاکم نیز است.
در دادگاههای این جهانی قاضی 《جاهل جالس بین العالمین》 است، یعنی جاهلی که بین دو عالِم -شاکی و متشاکی- نشسته است، اما خداوند 《عالم جالس بین الجاهلین》 است و نیازی به شواهد محکمهپسند ندارد.
اما تقوا معنای روانشناسانه نیز دارد؛ همانطور که شجاع کسی نیست که نترس باشد، بلکه کسی است که در مقابل ترس، مقاومت درونی میکند؛ میتوان گفت متقی نیز کسی نیست که وسوسه نشود، چون همه انسانها توسط شیطان وسوسه میشوند 《الذی یوسوس فی الصدور الناس》! بلکه متقی کسی است که در مقابل وسوسه درونی به گناه، مقاومت میکند. تقوا به معنای روانشناسانه کلمه یعنی "مقاومت درونی در برابر وسوسه گناه"!
انشاءالله که ما نیز در طریق شهدا یعنی صداقت، وطندوستی و تقوا باشیم و در آخرت از شفاعت آنان بهرهمند شویم.