آذربایجان غربی >>  عمومی >> یادداشت سیاسی
تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۷  ، 
کد خبر : ۳۲۵۰۶۵

تأثیر لیبرالیسم بر روی روشنفکران ایرانی

وضعیت ایران شبیه غرب نبود، پیوند شاه، مذهب و فئودالیته به سبک غرب، وجود خارجی نداشت، بلکه نیروی مذهب خود در حالت اپوزیسیون به سر می‌برد و دولت و شاه را نقد می‌کرد.
پایگاه بصیرت / فاطمه قندیلو

لیبرالیسم مشتق از واژه لیبرال است. لیبرال دارای ریشه فرانسوی لیبر به معنای آزادی است. این مکتب انسان را محور جهان هستی می‌داند، خواسته‌ها و انتخاب‌های او را به‌طورکلی نیک می‌داند و آنچه او نمی‌پسندد یا نمی‌خواهد را بد قلمداد می‌کند. لیبرالیسم می‌گوید: آزادی نامحدود انسان را هیچ نیرو یا معنی نمی‌تواند مقید کند و بایدها و نبایدهایی را برای او تعیین کند. انسان لیبرال در رسیدن به امیال نفسانی، هیچ‌گونه کنترل یا منعی ندارد و با آزادی بی‌حد، می‌تواند از تمام لذائذ دنیایی بهره‌مند شود. بر این اساس، این فلسفه را مکتب آزادی‌طلبی نامیده‌اند. لیبرالیسم، جهان‌بینی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که در قرن هفده و هجده میلادی در غرب پدید آمد. به لحاظ تاریخی لیبرالیسم محصول رنسانس و یکی از ایدئولوژی‌های تمدن جدید است. برای پیدایش لیبرالیسم تاریخ مشخصی ذکر نشده اما تاریخ رشد و اوج آن را دوران رنسانس دانسته‌اند. رنسانس یا عصر روشنگری دورانی است که هم‌زمان با پیشرفت‌های علمی و تکنیکی، نویسندگان و هنرمندان و فلاسفه اروپا، مبارزه‌ای جدید آغاز کردند که در این مبارزه بر کلیسا غلبه یافت، انسان از اوامر و نواهی الهی بی‌نیاز انگاشته شده و اعتقاد به خدا و غیب امری موهوم تلقی شده و درنتیجه افراد به دنیاگرایی و نفسانیات سوق داده شدند، در این مبارزه، دین و حاکمیت دینی نفی و حذف شد و اندیشه‌های شرک‌آلود یونان و روم قبل از مسیحیت زنده شد و به جامعه غربی بازگشت، ازاین‌رو این دوران را رنسانس یا تجدید حیات نامیده‌اند.

اندیشه‌ها و برنامه‌های لیبرالیست‌های ایران

مسائلی مانند آموزش‌وپرورش غیرروحانی، آزادی بیان، وحدت ملی، صنعت حرفه نو، تکنولوژی و فرهنگ غرب، تغییر الفبای عربی،  برتری زبان بر مذهب در تشکیل وحدت ملی،  بی‌ارزش  بودن طرز زندگی کهنه در جهان نو  و بسیاری از آئین‌ها و اندیشه‌های نوین، مورد بحث و برسی ملکم قرار گرفته است. او از پشتیبانان یک دنده آوردن ارزش‌های غربی به ایران،  و از هواداران سرمایه‌گذاری کشورهای استعمارگر اروپا در ایران بود. در اندیشه ملکم حضور امپریالیسم در کشورهای اسلامی، چون موجب انتقال علم و تکنولوژی می‌شود مثبت و سازنده است. روشنفکر دینی، میرزا عبدالکریم طالبوف است. تفکر غربگرایانه او تا اندازه‌ای است که سفیر روسیه تزاری ایران و وی را مسلمان لیبرال می‌نامد. از تراوشات اندیشه او می‌توان به موارد زیر اشاره داشت: علت ترقی مغرب زمین، یکی این است که آفتاب علم و صنعت از مغرب طالع شده و دیگر قانون ایشان است که ملت برای مصالح امور خود، وضع می‌کنند و حکومت اجرا می‌کند. به‌طورکلی می‌توان رئوس اندیشه و برنامه‌های مورد نظر لیبرال‌های ایرانی از تولد تا به امروز را در چند عنوان خلاصه کرد که نه‌تنها در گفتار و نوشتار،  بلکه در  عملکرد  آنان حتی  در زمان کنونی، بروز دارد:

1 ) جدایی دین از سیاست                                                                                                             

2 ) حاکمیت قوانین بشری به جای اسلامی                                                                                      

3 ) ترویج الحاد و لامذهبی با تکیه بر شعارهای آزادی‌خواهانه                                                           

4 ) ترویج اباهیت                                                                                                                       

5 ) تکیه بر فرهنگ ایرانی به جای اسلامی                                                                                         

6 ) آبادانی و ترقی ظاهری، با اشعار توسعه اقتصادی                                                                        

7 ) تقلید از غرب، به عنوان تنها راه پیشرفت                                                                                   

شهید مطهری پیرامون اندیشه‌های التقاطی چنین هشدار می‌دهد: من هشدار می‌دهم با گرایش به مکاتب بیگانه استقلال خود را از دست می­دهیم. حال می­خواهد مکتب کمونیسم باشد، اگزیستانسیالیسم باشد، یا یک مکتب التقاطی. با این شیوه‌ها و طرز فکرها به استقلال فرهنگی نخواهیم رسید، ناچار محکوم به فنا خواهیم شد. این اعلام خط بزرگی است که من می‌کنم.

خطر حضور لیبرالیسم و پیروان آن در زوایای حکومت تا حدی بوده و هست که حضرت امام (ره) در پیامی مهم می‌فرمایند: تا من زنده هستم، نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرال‌ها بیفتد.

وضعیت کنونی لیبرالیسم در ایران:

به دنبال پذیرش قطعنامه 568 و پس‌ازآن، ارتحال حضرت امام (ره) گرایش‌های لیبرال منشانه و جریان‌های لیبرالیستی، تحرکات تازه‌ای را سامان دادند و رفته‌رفته دایره آن را از طریق برخی از مطبوعات، پاره‌ای از محافل دانشگاهی و نیز با حمایت برخی از مدیران اجرایی و فرهنگی گسترش دادند. اکنون دفاع از مبانی فکری و سیاسی و لیبرالیسم و به‌تبع آن سکولاریسم، از سوی عده‌ای از عناصر لائیک ضدانقلاب و غرب‌گرا و بلکه گروهی از مؤمنان و انقلابیون سابق و لیبرال‌های فعلی، با وضوح و صراحت در محافل دانشگاهی و مطبوعاتی پیگیری می‌شود و در مواردی نیز به رودررویی با اسلام و اعتقادات دینی کشیده می‌شود.

روشنفکران ایرانی متأثر از لیبرالیسم غربی

از میان روشنفکران از فرنگ برگشته، برخی از افراد شاخص حضور داشتند، مانند:

  1. میرزا ملکم خان ناظم الدوله: وی گرچه به‌ظاهر ادعای اسلام می‌کرد، در واقع مسیحی ارمنی بود؛
  2. میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی؛
  3. فتحعلی آخوند یا آخوندزاده: وی از طرفداران دولت روسیه و فردی ضد دین بود.

استدلال برخی از این افراد به‌گونه‌ای بود که گاه الفبای فارسی را زیر سؤال می‌بردند و آن را نتیجه حمله اعراب به ایران می‌دانستند. به عقیده آنان، این مسئله موجب عقب‌ماندگی ایرانیان بوده است.

به‌طورکلی می‌توان گفت که در ایران، همانند اروپا، دو دسته روشنفکر فعالیت کرده‌اند:

گروه نخست، عمدتاً از شمال و از حوزه قفقاز متأثر بودند، مثل آخوندزاده و بعدها حزب توده و سایر مارکسیست‌ها که لائیک بودند؛ گروه دوم، از حوزه اروپای غربی متأثر بودند، مانند میرزا ملکم خان ناظم الدوله و سایر لیبرال‌ها که مذهب را در حوزه فردی و خصوصی می‌پذیرفتند.

مجدالملک در رساله مجدیه می‌نویسد:

شترمرغ‌های ایرانی که از پطرزبورق و سایر بلاد خارجه برگشته‌اند و دولت ایران مبلغ‌ها در راه تربیت ایشان متضرر شده، از علم دیپلمات و سایر علومی که به تحصیل و تعلم آن مأمور بودند معلومات آن‌ها به دو چیز حصر شده:

  1. استخفاف ملت؛2. تخطئه دولت.

در بدو  ورود پای ایشان به روی پابند نمی‌شود که از اروپا آمده‌اند از موجبات طمع و بخل و حسد و مرتبه‌ای تنزیه و تقدیس می‌کنند که همه مردم، حتی پادشاه با آن جودت طبع و فراست کذا به شبهه می‌افتد که آب‌وهوای بلاد خارجه عجب چیزها از آب بیرون آورده گویا توقف در آنجا بالذات مربی است... دیگران اشتغال داشتند. این‌ها می‌خواستند هر آنچه در غرب اتفاق افتاده، عیناً در ایران اجرا کنند؛  درحالی‌که پیوند زدن یک عضو به بدن دیگر، به بررسی‌ها و دقت‌های فراوانی نیاز دارد و چه‌بسا  ممکن است که بدن شخص گیرنده، عضو جدید را قبول نکند.

وضعیت ایران شبیه غرب نبود، پیوند شاه، مذهب و فئودالیته به سبک غرب، وجود خارجی نداشت، بلکه نیروی مذهب خود در حالت اپوزیسیون به سر می‌برد و دولت و شاه را نقد می‌کرد. نیروی مذهبی شیعه هیچ‌گاه حکومت پادشاهان را مشروع و عادل ندانسته و با آن‌ها کنار نیامده بود. از لحاظ اقتصادی نیز نیروی اقتصادی، همچون فئودالیته موجود در غرب، در ایران وجود نداشت ؛ بنابراین مقایسه وضعیت ایران با کشورهای غربی صحیح نیست.

نکته دیگر این‌که در ایران به دلیل اقتدار زیاد شاه، نیروی روشنفکری قدرت چندانی برای اعتراض نداشته است؛ پس همه اعتراض‌ها متوجه مذهب گردید و حتی نیروی روشنفکر برای مقابله با مذهب، با شاه  و دولت همدست شده و شاه با حمایت آنان امتیازاتی بر بیگانگان واگذار می‌کند. میرزا حسین‌خان سپه‌سالار و میرزا ملکم خان ناظم الدوله، در واگذاری برخی از امتیازها نقش واسطه داشتند؛ به‌علاوه شاه را برای سفر به اروپا و تقلید از فرهنگ غرب در ایران تشویق می‌کردند در این خصوص، ناصرالدین‌شاه و مظفر الدین شاه هر کدام سه بار به فرنگ سفر کردند. در قضیه مشروطه، منورالفکران در یک طرف و نیروهای مذهبی، در طرف دیگر قرار داشتند. به دنبال قرارداد 1907 م و آشتی روس و انگلیس، مشروطه به بی‌راهه رفت و در این میان، باز هم نیروی مذهب زیان دید؛ به دلیل آنکه نیروی روشنفکر آماده معامله با غرب بود، درحالی‌که نیروی مذهب این‌گونه نبود.

در دوره رضاخان، روشنفکران، متأثر از فرنگ برگشته‌ای بودند که میان آنان و انگلیس تعامل دوگانه‌ای برقرار بود. آن‌ها در کنار رضاخان قرار گرفتند و در تشکیل دولت به یاری وی شتافتند؛ با این توجیه که ما می‌توانیم به کمک دولت، مدرنیته را در ایران تحقق بخشیم؛ ازاین‌رو روشنفکران و دولت رضاخان در مقابل نیروی مذهب قرار گرفتند. به اعتقاد روشنفکران، نوگرایی در ایران از طریق مبارزه با سنت، عملی می‌شد و آن‌ها سعی می‌کردند با جلب حمایت غرب و اتحاد با دولت به چنین هدفی دست یابند. در دوره رضاخان، سیاست رسمی رژیم بر مقابله با نیروی مذهب و روحانیت مبتنی گردید و مذهب به شدیدترین وضعی سرکوب شد. در این خصوص، نهادهای جدیدی، همچون دادگستری، دانشگاه و ...، با هدف مقابله با نهاده‌ای سنتی ایجاد شدند.

در نطق افتتاحیه دانشگاه تهران این‌طور آمده است: انحصار علم به پایان رسید و ... . در آن دوره با مظاهر سنتی به‌شدت مقابله شد؛ ازجمله  برپایی مراسم مذهبی و روضه‌خوانی ممنوع گردید و با تمام قدرت، جدایی بین دین و سیاست «تفکرات متأثر از لیبرالیسم غربی» ترویج می‌شد.

روشنفکران امروزی!

چندی است که با روشنفکران امروزی درگیر صحبت‌های آن‌چنانی هستیم. بسیاری عقاید و افکار خود را از دیگران وام می‌گیرند و برای آنکه خود را بهتر و بالاتر از دیگران نشان دهند، چنان می‌کنند که نباید.

در دنیای امروز، همه‌چیز به چشم شده است، نه به عقل!

نظام سلطه، سال‌هاست که توانسته با غلبه بر افکار جهانی، خود را مستحکم کند. روزی ایرانی، به ایرانی بودنش افتخار می‌کرد و امروز ایرانی روشنفکر به این باور رسیده که نمی‌تواند بدون تفکر غربی به زندگی خود سروسامان دهد. امروز تمام افتخار این ایرانی گذشته‌اش است و اینکه برای آنکه خود را بزرگ جلوه دهد، دروغ‌هاست که برای خود می­گوید و خود نیز آن‌ها را باور می‌کند.

یکی از دلایل رویاپردازی در میان مردم، « نتوانستن » است. وقتی انسان نتواند کاری انجام دهد، ناچار می‌شود که خود را در رویاها و خیال‌ها، جای دهد. این است که ناخودآگاه، به جایی می‌رسد که نباید! از آن جمله جاهایی که به آن می‌رسد، دروغ‌هایی نسبت به خود و تبار خود است. در این دروغ‌ها غوطه‌ور می‌شود و از تولید و خدمات گرفته تا نبوغ، همگی را فراموش می‌کند. از دوره محمدرضا پهلوی، آرام‌آرام مدم ما به تنبلی روی آوردند! یارانه‌های بسیار بالا که محمدرضا پهلوی از درآمد نفت به محصولات خارجی اختصاص دارد و قیمت انواع کالاهای خارجی را در کشور به پایین‌ترین حد ممکن رساند و از سویی که کمترین کار زیربنایی در کشور صورت گرفته بود، اولین عامل عقده‌های ایرانی گشته است. چراکه تولید داخلی به صفر می‌رسد، مصرف‌کننده شده و جایی برای بروز استعداد وجود ندارد. بعدها هم که قیمت‌ها افزایش می‌یابد، همین منوال شدت بیشتری به خود می‌گیرد. اینجاست که ایرانی برای آنکه خود را معتبر و بزرگ نشان دهد، تلاش خود را بر این نهاد که برای خود بزرگی بتراشد؛ بی‌آنکه توجه کند که در این بزرگی تراشیدن، چیزی به دست نخواهد آورد. در این راه بود که رسانه‌های غربی آرام‌آرام وارد معرکه شدند و گزینه‌های ایرانی چه آن دسته که نخبه بودند و چه آن دسته که نخبه معرفی شدند را به مردم برخلاف حقیقت، معرفی کردند. منظور این نیست که نخبگان را نباید معرفی می‌کردند و یا اینکه معرفی آنان برخلاف اصول است، بلکه منظور این است که در امور مختلف زیرکانه وار شده و به بزرگنمایی پرداخته و در انتها آنان را متصل به قدرت‌های غربی نشان دادند. این سر آغازی بود که ایرانی ضمن تراشیدن بزرگی برای خود، مطمئن گشت که بدون غربی‌ها، نمی‌تواند آنچه را که می‌خواهد بدست آورد. وابستگی ایران و در کل جهان سوم از همین‌جا شروع شد. در حالیکه تاریخ ثابت کرده است که ایرانی مسلمان قرن‌ها توانسته بود  بدون کمک غربی‌ها و در زمانی که غرب یا وجود نداشت و یا در اعمال قرون‌وسطایی خود غوطه‌ور بود، علم را بشکفد و به دنیا معرفی کند متأسفانه آنچه از گذشته ما بجا ماند، فقط نام‌ها بود. ابن‌سینا، رازی و ... چنین کردند! اما نیستند کسانی که چنین بکنند!

وقتی باورهای غلط توسط غربی‌ها، به نتیجه رسید، عقده‌ای درون هر ایرانی پدید آمد. برنامه‌های بعدی چیده شد، غربی‌ها توانستند با کمک همین عقده‌ها، خود را بر ایرانی دیکته کنند. در اقتصاد، فرهنگ، هنر و... وارد شدند و این‌چنین بود که متأسفانه برخی ایرانیان هم به باور رسیدند که هیچ نیستند املاهای غلط غربی به همین‌جا ختم نمی‌شود، بیان معضلاتی همچون جدایی دین از سیاست، اسلام دین تبعیض و... وارد عرصه می‌شود. جامعه دچار بحران می‌شود. روشنفکرانی از درون جامعه رشد می‌کنند که به قول معلم شهید، دکتر شریعتی (ره)، روشنفکران ترجمه‌ای هستند. غالب این روشنفکران ترجمه‌ای یا اصلاً سواد آن‌چنانی ندارند و یا آنکه اگر از دانشگاه‌ها بیرون آمده باشند، درباره اسلام هنوز مطالعات دقیقی نکرده‌اند.

این‌چنین وارد بازی دوم می‌شویم، عقده‌ای درونی که برای آنکه ایرانی خود را بزرگ جلوه دهد، سخن از جدایی دین از سیاست می‌زند. چراکه به باور رسیده که این سخنان را به‌خوبی دریافته است و می‌تواند با ابراز این عقاید غلط، بزرگی خود را نشان دهد.

هنوز ایرانی به نتیجه نرسیده که می‌تواند مطالعه کند، تفکر کند و بعد نظرش را با دیگران به اشتراک بگذارد. باور دارد که علم همان است که خود او می‌گوید. غالباً در این‌گونه موارد سعی می‌کنند که با توان هر چه بیشتر، محکم رو به روی کسانی که نظری مخالف آن‌ها دارند بایستند و باورهای غلط خود را با سفسطه و مغلطه به اثبات برسانند. وقتی با دلیل می‌گوییم که دست‌های پشت پرده و اثبات می‌کنیم که غرب پشت این ماجراست، اصلاً توجه به آنچه فراتر از تفکر خود است، نمی‌کند. باور دارد که یک اسلام‌گرا می‌خواهد همه‌چیز را به غربی‌ها منتهی کند، بی‌آنکه فراماسون یا لیبرال‌ها را بشناسد و تاریخچه آن را بداند.  جالب اینجاست که غالب همین مردمی که اسلام‌گراها را مخاطب قرار می‌دهند و داعیه جدایی دین از سیاست دارند و در مراسم مذهبی چنان با شوری شرکت می‌کنند که باور نداریم اینان همان‌هایی هستند که چندی قبل دین را دارای اشتباهات می‌پنداشتند.

نتیجه‌گیری:

برای نیل به هدف مقابله با تفکر لیبرالی باید چاره‌ای اندیشید؛ چاره‌ای که از یک‌سو ما را به شناخت عمیق تفکر مغرب زمین نزدیک کند و از سوی دیگر از شعارهای پوچ آنان دور باشد و این امر ممکن نخواهد بود، مگر با اصلاح رسانه‌های گروهی، بازسازی کیفی مدارس و دانشگاه‌ها، غنی کردن بنیه علمی جوانان و تأمین عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه آنچه در مجموع می‌توان به آن دست یافت این است که بر اساس نظم نوین جهانی، تهاجم تفکرات لیبرالی غرب علیه ملت ایران در جریان است و این امر با گسترش تکنولوژی ارتباطات، شدت، سرعت و پیچیدگی بیشتری پیدا کرده است. تفکر غربی هیچ تفکر رقیبی را تحمل نخواهد کرد و ایران به خاطر مخالفت علنی با آمریکا مورد هجوم بیشتری قرار گرفته است. لذا برای مقابله با این هجوم، باید تمام ترفندهای تفکرات مهاجم شناخته شود و برای آن راه‌حل‌هایی ارائه شود تا قشر جوانمان که بیشترین آسیب‌ها متوجه آن است با شناخت این‌گونه تفکرات لیبرالی و مضرات آن جهت‌گیری مناسبی نسبت به تفکرات غربی  داشته باشند و صحیح را از غلط بازشناسند. به‌طورکلی با جمع‌بندی مطالب و راه‌حل‌های ارائه شده که تنها به نمونه‌های محدودی از آن پرداخته شد، می‌توان عنصر اصلی و محوری این تحلیل را به‌طورکلی در یک بند خلاصه نمود: (ضرورت ایجاد احساس در نسل جوان و بازگردانیدن آنان به فرهنگ خودی.) مسئولان کشور نیز به‌منظور ترویج فرهنگ خودی و دینی در تمام زمینه‌ها، نمونه‌ای از این فرهنگ را باید در زندگی خود پیاده کنند و در عمل نشان دهند که پایبند به ارزش‌های والای اسلامی هستند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات