اگر چه عبارت «شهادتطلبی» و عملیات شهادتطلبانه بارها و بارها از رسانهها و سخنرانیها به گوش رسیده، اما اطلاعات ما از این سلاح قوی و مؤثر، بسیار اندک است. انتشار کتاب دو جلدی «شهادتطلبان» به همت انتشارات شهید کاظمی و به قلم «حمید داودآبادی» ما را بر آن داشت تا با این بهانه، نگاه دوبارهای به این موضوع مهم در جهان بیندازیم. حمید داودآبادی در این گفتوگو، ما را ترغیب کرده تا با شناخت سلاح «شهادتطلبی» آن را با نمونههای مشابه که در دست استکبار جهانی است، اشتباه نگیریم...
قبل از این، کتاب مدونی درباره عملیاتهای شهادتطلبانه به زبان فارسی نداشتیم؟
خیر، من سال 1385 کتابی به نام «پارههای پولاد» نوشتم که 400 صفحه بود. آن کتاب، نسخه اولیه کتابی بود که امروز منتشر شده است. بعد از آن، با سفرهایی که به لبنان رفتم، آن کتاب را کامل کردم.
از آن سال به بعد، عملیاتی هم انجام شد که به کتاب اضافه شود؟
خیر؛ البته عملیات انتحاری القاعده در 11 سپتامبر انجام شد که در حقیقت میخواستند بدل عملیات شهادتطلبانه را بزنند. بعد از آن عملیات بود که یک روزنامه اصلاح طلب اصرار داشت گفتوگویی با من درباره عملیاتهای انتحاری داشته باشد. شرط من این بود که یک کلمه از حرفهایم حذف نشود. قبول کردند و آن گفتوگو در دو صفحه کامل روزنامه منتشر شد.
هدفشان چه بود؟
خانمِ خبرنگار عقبه ذهنی داشت و میخواست القا کند عملیاتهای انتحاری آن زمان، در راستای عملیاتهای لبنانیها و فلسطینیها در سرزمینهای اشغالی است!
این خطی است که شاهدیم در برخی رسانهها یا فضای مجازی هم در مقاطع مختلف پرداخته شده است، چه پاسخی در رد این ادعا وجود دارد؟
حوالی سال 1376 با «اریک بوتل» آشنا شدم. وی حدود شش سال در ایران و در زمینه شهادت، کار تحقیقاتی انجام داده بود. تمام مقاتل را خوانده بود. روزنامه کیهان هم یک صفحه با او مصاحبه کرد. یک ایرانی را هم به عنوان مترجم همراه خودش میبرد.
وقتی نام امام حسین(ع) برده میشد، تظاهر به گریه میکرد. تحقیقاتش درباره شهادت را تا جنگ تحمیلی و بعد از آن عملیاتهای شهادتطلبانه ادامه داده بود. تمام کتابهای من و سعید تاجیک و محسن مطلق و... را از حفظ بود!
یعنی نسخه فارسی کتابهای جنگ را برایش ترجمه کرده بودند؟
اتفاقاً نکته مهم همینجاست. در یکی از دیدارها که نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم، مترجمش را هم آورده بود. جوانی بود بیست ساله که فرانسوی بود، اما اصالت ایرانی داشت. به سختی هم فارسی حرف میزد. وسط صحبتها متوجه شدم اریک بوتل سرش را برای تأیید تکان میدهد.
من هم بیهوا پرسیدم: «مگر نه آقای بوتل؟» او هم ناگهان حواسش پرت شد و گفت: بله...؛ آنجا بود که فهمیدم فارسیاش عالی است، اما یک جوان را به عنوان مترجم پوششی با خودش همراه میکند!
گفتم: تو چرا شش سال است دنبال بحث شهادت هستی؟ گفت: همینجوری... گفتم: مگر میشود؟! این یک کار تحقیقاتی است، یا باید برای یک پژوهشگاه باشد، یا برای یک دانشگاه. مگر میشود حمایتکننده مالی نداشته باشد؟... هر چه گفتم قبول نکرد... این دیدار ما سال 1375، یعنی 25 سال پیش بود.
گفتم: زمان جنگ سرد، شوروی میگ 25 را میساخت و آمریکا همه نیروهایش را بسیج میکرد که بروند و اطلاعاتی درباره آن به دست بیاورند؛ ابتدا میخواست ضدش را بسازد و بعدش به دنبال این بود که بتواند آن را خراب و منهدم کند. امروز سلاحی آمده به نام «شهادتطلبی» که شما آن را ندارید. هم میخواهید آن را خراب کنید و هم ضدش را بسازید.
اریک بوتل هم این حرف را نفی کرد و اصلاً نزدیک بود دعوایمان بشود!
دیدار شما در کجا بود؟
در فضای نمایشگاه کتاب تهران همدیگر را دیدیم. با هم بحث کردیم و آن روز گذشت... بعدها یک روز در دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری بودم که روی میز یکی از مسئولان آنجا، کارت ویزیت اریک بوتل را دیدم. بیهوا یکی از دوستانم وارد شد و تا این کارت ویزیت را دید، خندید و گفت: کارت ویزیت این مرتیکه جاسوس اینجا چه کار میکند؟!
گفتم: مگر تو اریک را میشناسی؟... گفت: برای فلان شرکت اسرائیلی کار میکند... آدم محقق و پژوهشگری بود و «اریک بوتل» را میشناخت.
حتی یادم هست در تهران سمیناری هم برگزار کردند با عنوان «خاطرهنویسی در جنگ ایران و عراق و جنگ فرانسه» که چند نفر از پروفسورهای فرانسوی را به ایران آورد و مقابل ما نشاند. آنها در مقابل کتابها و روایتهای ما از جنگ، زانو زده بودند.
این نشست را هم اریک بوتل برنامهریزی کرد؟
بله... سال 1380، رهبر معظم انقلاب روی 20 کتاب تقریظ نوشتند؛ اما هیچ یک از این نوشتهها رسانهای نشد و کاملاً محرمانه بود... .
دستخط حضرت آقا را به ما داده بودند، اما تأکید داشتند که حق انتشار نداریم. این تقریظها برای سال 1380 بود و سال 1387 فرانسویها روی همان بیست کتاب، سمینار برگزار کردند. چندین پروفسور و مقام علمی و پژوهشی و حتی رئیس موزه جنگ فرانسه و رئیس انجمن دوستی ایران و فرانسه هم به دعوت اریک بوتل در آن سمینار حضور داشتند. روبهروی اینها هم آقایان مرتضی سرهنگی، هدایتالله بهبودی، احد گودرزیانی، سعید تاجیک، محسن مطلق، داود امیریان، رحیم مخدومی و من نشسته بودیم. بعضی از ما، حتی دیپلم هم نداشتیم! آنها جلوی ادبیات ما زانو زده بودند. دو روز از هفت صبح تا هشت شب جلسه داشتیم.
عاقبت اریک چه شد؟
اریک بوتل بعد از تیرماه 1378 گفت: من گنجی از ایران بردم اما شما در جریان شلوغی کوی دانشگاه، حالیتان نشد. تمام کتابهایی را که خریده بودم به بهترین نحو بستهبندی کردم و فرستادم فرانسه... الآن بزرگترین و کاملترین کتابخانه دفاع مقدس ما در پاریس و برای اریک بوتل است.
یعنی همه کتابها را دارد؟
اریک به روستاها میرفت و حتی یک ورق وصیتنامه شهید را پول میداد و میخرید! حتی حاضر نبود آن را به عنوان هدیه قبول کند. هر چه جزوه و تحقیق در زمینه جنگ بود، از تمام کشور جمع کرده بود. خودش هم این کار را میکرد. نمینشست که بیایند و تحویل بدهند. خودش میرفت و جمع میکرد. برای همین میشود گفت که کاملترین کتابخانه جنگ را او در فرانسه ساخته است.
برای این کار، ساختار داشت یا خودش به تنهایی انجام میداد؟
خودش به تنهایی این کار را میکرد. فقط هم تمرکزش بر روی کتابهای خاطرات و روایتها بود و به داستان و شعر، کاری نداشت. بعدها همه این کتابها را به فرانسوی و انگلیسی ترجمه کرد و همه کارشناسان اروپایی و آمریکایی اول میرفتند آنجا تحقیقات کتابخانهایشان را انجام میدادند و بعدش به ایران میآمدند و سراغ آن نویسندگان میرفتند تا تحقیقات میدانیشان را انجام بدهند.
در چند سال اخیر بعضی از تقریظهای رهبر معظم انقلاب، به تازگی رونمایی می شود.
بحث بررسی شهادتطلبی هم از همین اقدامات اریک بوتل شروع شد. روزی که 11 سپتامبر انجام شد، من مجله فکه را منتشر میکردم. در سرمقالهاش نوشتم که «خلع سلاحمان کردند!» و سلاح شهادتطلبی را از ما دزدیدند! در همان سالها بود که یک عامل انتحاری به کربلا آمد و با شعار الله اکبر، خودش را بین زائران حسینی منفجر کرد... اکثر این بررسیها را در همین کتاب آوردهام.
اصالت عملیات شهادتطلبانه، فلسطینی است یا لبنانی؟
فلسطینیها عملیات شهادتطلبانه نداشتند. اصل این عملیات برای لبنانیهاست. البته ممکن بود که مثلا در المپیک مونیخ، یک فلسطینی خودش را منفجر کند، اما در حالی بود که در محاصره قرار داشت و با یک نارنجک، در حقیقت، خودش را میکشت و نمیشود آن را شهادتطلبانه دانست.
عملیات شهادتطلبانه یعنی عملیاتی که یک سال برایش شناسایی کنی و خودت را وسط پایگاه دشمن و با اختیار تمام، به شهادت برسانی و الا اگر غیر از این باشد، میشود خودکشی! این حرف را مرحوم «انیس نقاش» چریک و مبارز لبنانی میزد و میگفت: اصلا عملیات شهادتطلبانه را لبنانیها به فلسطینیها یاد دادند... بعد از آن بود که در فلسطین شاهد بودیم «جهاد اسلامی» عملیات شهادتطلبانه را راه انداخت و معلوم بود که از لبنانیها یاد گرفته بودند.آن روزنامه اصلاح طلب دنبال این بود که اثبات کند عملیاتهای القاعده دنباله عملیاتهای شهادتطلبانه لبنانیها و فلسطینیهاست.
دنبال کردن این خط، چه نفعی برایشان داشت؟
به نظرم این حاصل یک عقبه فکری بود. قضیه انتحاری داغ بود و مهم بود این را جا بیندازند که این کارها در ادامه همان عملیاتهاست. قضیه شعار «نه غزه، نه لبنان» هم در همین راستا بود. اصلاً چه ربطی داشت که وسط ماجرای انتخابات و یک مسئله داخلی، این شعار بیفتد در دهانها؟ مگر غیر از این بود که ادعای تقلب در انتخابات داشتند؟ پس این شعار چه ربطی به مطالبات داخلیشان داشت؟! این شعار را انداختند و البته در ذهنها هم ماند. آن موقع هم همین بود و به شدت دنبال این بودند که عملیات انتحاری را به عملیات شهادتطلبی متصل کنند. اتفاقاً جالب است که چند کتاب هم بعد از آن منتشر شد و همهشان بر این تأکید داشتند که عملیاتهای القاعده و داعش در ادامه همان عملیاتهاست، چون ظاهرش یک شکل است!
من البته در کتاب «شهادتطلبان» کاملاً توضیح دادهام که چه مشخصههایی این دو نوع عملیات را از هم جدا میکند و چگونه میشود به راحتی آنها را از هم تشخیص داد و تفکیک کرد. خانم خبرنگار آن روزنامه حتی در لفظ هم مدام از کلمه انتحاری برای عملیاتهای شهادتطلبانه استفاده میکرد، اما من حواسم بود که این تفکیک را ایجاد کنم.
مهمترین نکته تمایز این دو نوع عملیات چه چیزی است؟
در عملیات شهادتطلبانه حتی یک غیرنظامی کشته نمیشود، اما در عملیات انتحاری هیچ حساسیتی به این موضوع نیست و اتفاقاً بیشتر آسیب به غیرنظامیها وارد میشود. اصلاً عملیات انتحاری با هدف غیرنظامیها انجام میشود تا با ایجاد رعب و وحشت، فشار بر دولتها را زیاد کند. در حالی که همه عملیاتهای شهادتطلبانه با هدف ضربه به نیروهای نظامی و با هدف بازدارندگی دشمن انجام شده است. وقتی که نیروهای اشغالگر میخواستند وارد جنوب لبنان بشوند، روی نفربرهایشان نوشته بودند که «اگر بمیرم به بهشت میروم اما اگر به لبنان بروم، به جهنم خواهم رفت»... این شعار سربازان صهیونیستی بود. در این کتاب هم مستندش را آوردهام که در یک مقطع، وقتی سربازان صهیونیستی میخواستند به جنوب لبنان اعزام بشوند، لباس مشکی تنشان میکردند! عزا میگرفتند. ارتش اسرائیل این کار را ممنوع کرد و گفت که این اقدام، اهانت و خیانت است. معلوم بود که عملیات شهادتطلبانه توانسته بود این کار را بکند. میترسیدند و میگفتند هر آدمی که در لبنان میبینیم، به مثابه یک بمب است! همین باعث شد که ارتش چهارم دنیا، یعنی رژیم اشغالگر قدس، که بزرگترین قدرت هوایی خاورمیانه را داشت، سال 1379 از لبنان به صورت تختهگاز فرار کند.
جالب است که چند ماه قبل از فرار اشغالگران صهیونیست در شب ژانویه سال 2000 میلادی، شهید عمار حمود در عمق مناطق اشغالی عملیات شهادتطلبانه انجام داد و ارتش رژیم صهیونیستی را ترکاند. همان شد که ایهود باراک گفت: ما به جای اینکه اسرائیل بزرگ باشیم، بهتر است که اسرائیل قوی باشیم... اسرائیل برای اولین بار از شعار «نیل تا فرات» عقبنشینی کرد و از لبنان رفت. میگفتند اگر ما در خانه خودمان قوی باشیم، بهتر از این است که گسترده باشیم و مدام ضربه بخوریم.
وقتی که اخبار اعلام کرد قرار است طی یک ماه آینده ارتش صهیونیستی از جنوب لبنان عقبنشینی کند، همان شب، صهیونیستها نفربرها و تانکهایشان را سر و ته کردند و الفرار. فرارشان ناگهانی بود به طوری که مزدوران آنتوان لحد که جیرهخورشان در جنوب لبنان بودند را هم رها کردند و آنها به دست مردم دستگیر شدند. من همان روزها به لبنان رفتم و نشانههای فرارشان معلوم بود. این پیروزی فقط و فقط حاصل سلاح قوی شهادتطلبی بود.
اسحاق رابین هم گفته بود ما به لبنان رفتیم که مقاومت فلسطینی را سرکوب کنیم، اما خودمان با دستان خودمان مقاومت شیعی را علیه خودمان ایجاد کردیم. ما رفتهایم اینها را از مرگ بترسانیم، در حالی که خودشان را وسط ما منفجر میکنند! همینها باعث شد از جنوب لبنان فرار کنند.