«مرضیه مولوی» کارشناس ارشد تفسیر قرآن است و علاقه به شهدا او را به محله شهیدان در اصفهان کشانده تا خاطرات مادر شهیدان خودسیانی را به نگارش درآورد. در ایام رحلت این مادر بزرگوار با این نویسنده گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
کمی درباره کتابی که به تازگی نوشتهاید، بگویید...
کتاب «ستارههای ماهمنیر» درباره زندگینامه شهیدان علیمحمد، ناصر و مسعود خودسیانی است. زمانی که شروع به مصاحبه با خانواده شهیدان کردم، پدر خانواده در قید حیات نبودند و به همین دلیل به خدمت مادر شهیدان رفتم و ساعات زیادی در گفتوگو با ایشان گذشت. همچنین از خانواده، اقوام و همرزمانشان مصاحبههایی گرفتم و شکر خدا در قالب کتاب «ستارههای ماهمنیر» تدوین شد و در اختیار انتشارات سوره مهر قرار گرفت.
شهدای خودسیانی جمعی لشکرهای اصفهان بودند؟
«علیمحمد» پسر اول خانواده معروف به «علی چریک» بود که در دوران دبیرستان این لقب را به او میدهند. در همان دوران دبیرستان، آموزش نظامی را در سیستان و بلوچستان دیده بودند و وقتی که از آنجا برگشتند، سال آخر دبیرستانشان را گذراندند و در همان دوران، به همسن و سالهایشان آموزش نظامی دادند و به همین دلیل لقب «علی چریک» را به او داده بودند. آقا «علیمحمد» در دوران انقلاب خیلی فعالیت داشت و در مبارزات انقلابی از طرف دبیرستان نقش مهمی ایفا میکرد. بعد از انقلاب هم در بحث جهاد سازندگی کارهای مهمی را انجام داده بود. وی یکی از مهمترین افرادی بود که در شکلگیری و رونق بسیج شهر «درود» در استان لرستان و در کردستان نقش مهمی ایفا کرد و در آن دوران همراه سردار یدالله جوانی بود. در سال ۱۳۵۹ وقتی وارد جبهه شد، در سِمَت دیدهبانی «خط شیر» در شهرک دارخوین مسئولیتهایی بر عهده گرفت. آقا «علیمحمد» در شبی که رزمندگان رزمایش داشتند و هنوز عملیات آغاز نشده بود، به شهادت رسید. گویا حاجحسین خرازی هماهنگ میکند تا آتشهایی را به سر دشمن فرضی بریزند و «علیمحمد» هم در سنگر خودش در خط شیر و نزدیکترین نقطه به بعثیها بود. کارشان در دیدهبانی به نحوی بود که با شهید رسول زرین (تکتیرانداز معروف) همراه میشدند و به سنگرهای کمین میرفتند و برمیگشتند. در آن شب خمپارهای اصابت میکند و پاهایش قطع میشود. چند روز هم در بیمارستانهای اهواز و شیراز بستری میشوند و متأسفانه بعد از چند روز تحمل جراحت و در نهایت به دلیل از کار افتادن کلیههایشان در 30 شهریور سال 1360 به شهادت میرسد.
پس به معنایی نیروی حاج حسین خرازی در تیپ امام حسین(ع) بودند... بعد از شهادت آقاعلیمحمد، برادران دوقلویشان به جنگ میروند؟
بله. «ناصر» و «مسعود» در دوران انقلاب هم در جریان کارهای برادرشان بودند و برای نمونه، در پخشکردن اعلامیهها در امامزاده عبدالله و محلهشان نقش مهمی داشتند. آنها در جهاد سازندگی هم فعالیت داشتند و در مناطق محروم خدمت میکردند و حتی درس میدادند و در کنار کار فیزیکی، کار علمی هم داشتند. در این زمینه مسعود وارد کردستان میشود و فعالیتهای مهمی را انجام میدهد. این دو برادر در جهاد سازندگی کردستان فعالیتهای فرهنگی زیادی داشتند و در زمینه ارسال کتابهای مذهبی هم فعالیت میکردند. حدود دو ماه پس از شهادت علیمحمد، این دو برادر وارد جبهه میشوند. نکته جالب این است که اینها ماههای زیادی به جبهه رفته بودند؛ اما در دیدار آخر و اعزام آخر، حاجخانم گفتند که من بیاختیار، گلوی مسعود و چشمهای ناصر را بوسیدم و آن دو بزرگوار از همین ناحیهها به شهادت رسیده بودند. آقا ناصر جزء معاونان گردان امداد و انتقال لشکر 14 امام حسین(ع) بود و در بهداری کار میکرد. آقامسعود هم جزء خطشکنهای گردان امام موسیبنجعفر(ع) بود. مادر شهیدان میگفت که ناصر و مسعود خیلی به هم وابسته بودند. حتی در جبهه هم آنقدر دلشان برای هم تنگ میشد که با اینکه در دو گردان نزدیک هم بودند، برای هم نامه مینوشتند! وقتی عملیات بدر آغاز میشود، فرماندهان لشکر تصمیم میگیرند ناصر را به خط مقدم نفرستند. مسعود در خط اول بود، اما نگذاشتند که ناصر برود. وقتی مسعود میرود، ناصر خیلی بیتابی کرده و با اصرار و التماس به خط مقدم میرود. روز 21 اسفند 1363 حوالی صبح، مسعود شهید شد و حوالی ظهر هم ناصر به شهادت رسید.
پس کنار هم نبودند که شهید شدند...
خیر؛ در تولد، اول ناصر و بعد مسعود به دنیا میآید؛ اما در شهادت، جایشان عوض میشود. چیزی که در افواه پیچیده این است که در همان فاصله نیم ساعت که به دنیا آمده بودند، به شهادت رسیدهاند که تحقیقات من نشان میدهد چند ساعت با هم فاصله داشتهاند، اما با انفجار و در خط مقدم عملیات بدر و در یک روز به شهادت میرسند.
خانم مولوی! چرا دیر به سراغ مادر این سه شهید بزرگوار رفتید؟
من در دانشگاه معارف و قرآن و عترت علیهم السلام بودم که روبهروی منزل ایشان بود. من میدانستم اینجا مادر شهیدان زندگی میکنند و با دوستانم به طور اتفاقی به دیدارشان رفتم. یک بار کتاب را نوشتم، اما سطحش بالا نبود. افرادی که پیگیر کار بودند کتاب را به حوزه هنری دادند و آنجا گفتند که باید قلم کار را تغییر بدهم و در قالب داستانی بنویسم. برای نوشتن کتاب زندگی شهیدان خودسیانی در قالب داستانی به تحقیقات گستردهتری نیاز بود و یک سال و نیم دیگر کار تحقیقات تکمیلی طول کشید.
اگر شما با مادر شهیدان خودسیانی آشنایی نداشتید و کتاب را آغاز نمیکردید، ناشران و نویسندگان دیگر به فکر تهیه این کتاب نبودند؟
وقتی که سراغ این خانواده رفتم، گفتند کتابچهای چاپ شده بود که البته من آن را ندیدم؛ اما خانوادهشان از آن رضایت نداشتند. همراه من هم افراد دیگری میخواستند کار کتاب را انجام بدهند؛ اما حاج خانم نظرشان این بود که من این کتاب را به نهایت برسانم.
چطور شد که حاج خانم به رحمت خدا رفتند؟
سنشان بالا بود و ناراحتی قلبی داشتند و اواخر چندین بار بستری شدند. یکی دو سال قبل حافظه خوبی داشتند و خاطرات را به خوبی بیان میکردند؛ اما مثل بقیه افراد با گذر زمان، خاطرات در ذهن او هم کم رنگ شد.
و ذکر پایانی از مرحومه ماهمنیر موحدی، مادر شهیدان خودسیانی...
وقتی که خبر شهادت فرزندانشان را میشنوند؛ هم خودشان و هم همسرشان حاج محمدابراهیم سجده شکر به جا میآورند و دستشان را به سوی آسمان بلند میکنند و میگویند این سه قربانی را از ما بپذیر! بعد از شهادت دوقلوها هم به حضرت زهرا(س) متوسل میشوند که اشک چشمانشان خشک شود و برای فرزندانشان اشک نریزند و همین طور هم میشود. خودشان میگفتند:
«من کاری که برای عروشیشان میخواستم بکنم را موقع شهادتشان کردم.» لذا سر تابوت شهدا نقل و شیرینی میریزند و خودشان شهدا را غسل و کفن میکنند و وارد قبر میشوند و پیکر را خودشان داخل قبر میگذارند. هر سه فرزند آنها در 21 سالگی به شهادت رسیدند و خانواده هیچ چشمداشتی از هیچ ارگانی نداشتند.
***
پیام معاون سیاسی سپاه در پی درگذشت مادر شهیدان خودسیانی
مجاهد عرصه جهاد تبیین
خبردرگذشت وآسمانی شدن اسوه صبرو مقاومت، مادر شهیدان والا مقام « علی محمد، ناصرو مسعود خودسیانی» همه دوستان و همرزمان این شهیدان خدایی و تمامی علاقمندان به آن خانواده انقلابی و ولایتمدار را متأثرو داغدار نمود. حقاً و انصافاً «حاجیه خانم ماه منیر موحدی» در عصر ما با صبوری و مقاومتش و با جهاد تبیین و امید آفرینی اش زیستی زینب گونه داشت و از مصادیق بارز و برجسته آن، قلیل مومناتی بود که خداوند در قرآن کریم آنان را «صبّار شکور» معرفی می کند. این شیرزن و مادر قهرمان ملت ایران که در حقیقت از مفاخر زنان جهان اسلام در زمان ما به حساب می آید، اینک آسمانی شده و با قرار گرفتن در حلقه فرزندان و برادر شهیدش، صدق وعده های الهی را با استقرار در موقعیت « عند ربّهم یرزقون» به تماشا نشسته است . اینجانب همانند شما داغدار از دست دادن این مادر مهربان، انقلابی و ولایی هستم ؛چرا که هر گاه در این قریب چهل سال گذشته، توفیق زیارتش نصیب می شد، با محبت مادرگونه اظهار می داشت: " شما برای من مثل علی هستید و ان شالله سلامت باشید و راه علی، ناصر و مسعود را ادامه دهید". البته این حس و حال متقابل بود و من هم به معنای واقعی کلمه، ایشان را همانند مادر خود دوست می د اشتم و به وجودش افتخار می کردم. ضمن عرض تسلیت این مصیبت به آن بیت معزی، از درگاه خداوند متعال برای آن مرحومه مغفوره علوّ درجات و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت دارم. امید آنکه ماهم همانند این مادر وفادار به آرمان های انقلاب اسلامی، تا اخرین نفس در مسیر ولایت و شهدا ثابت قدم باشیم.