حالا توی استودیو یخ کرده بودم و نمیدانستم راجع به فرزانه و تحصیلات و شغلش چه بگویم که خجالتزده نباشم. چند لحظهای به کفشهایم خیره شدم. همین دیشب فرزانه واکسشان زد و با لباسهایم آماده گذاشت تا امروز در برنامه تلویزیونی تمیز و مرتب باشم و به قول خودش بدرخشم. یک لحظه به تلاشش برای پیشرفت و درخششم فکر کردم، به تنهاییها و مشکلاتی که در نبود من با آنها دست و پنجه نرم میکرد؛ به بچهها که از همه لحاظ عالی و مودب بودند، به خانه تمیزمان؛ به دستپخت عالی و کدبانوییاش... و بعد برگشتم به استودیو و در جواب انتظار طولانی و شیطنتآمیز مجری گفتم:« همسرم مثل همکاران شما در پشت صحنه از خودگذشتگی کرده تا من اینجا بدرخشم، به نظر من نیمی...نه همه افتخارات من مدیون ایثار و تلاش ایشان هست و صمیمانه از او سپاسگزارم که بستر پیشرفت و ترقی من را به قیمت خانه نشینی خودش آماده کرده...