دفاع مقدس یادآور خاطرات تلخ و شیرین بسیاری، از پیروزی رزمندگان اسلام تا شکست نیروی بعثی در جای جای جنگ تحمیلی است. رهبر معظم انقلاب درباره دلایل پیروزی ایران در این جنگ نابرابر عنوان کردهاند: «ما در این ماجرای هشت ساله، یک پیروزی مطلق به دست آوردیم. ما که جنگ را شروع نکرده بودیم که بگوییم فلان جا را میخواستیم بگیریم، نتوانستیم، پس ناکام شدیم. قضیه این نبود. قضیه این بود که دشمنی به ما حمله کرده بود و میخواست بخشی از خاک ما را بگیرد؛ همه دنیا هم به او کمک کردند؛ ما هم مردانه ایستادیم؛ ناکام شد و بینیاش به خاک مالیده شد و برگشت. پیروزی از این بالاتر.» باید اذعان داشت که هدف اصلی رژیم بعثی عراق و ابرقدرتهای حامیآن، براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران بود. هر چند کشورمان آسیبهای زیادی دید؛ اما بر اقتدارش افزوده شد و حاکمیت، از انسجام و ثبات بیشتری برخوردار شد و جایگاه ویژهای را در نظام سیاسی منطقه و جهان کسب کرد. برای بررسی بیشتر این مهم به سراغ علیرضا دلبریان، راوی جنگ، مربی تخریب و آموزش غواصی گردان غواصی یاسین و مستندساز جنگ رفتهایم.
* با وجود اینکه جنگ تحمیلی علیه ایران جنگی نابرابر بود و صدام با همکاری ابرقدرتهای دنیا و استفاده از ابزار و تجهیزات جنگی آنها شانس بیشتری برای پیروزی داشت، اما پیروز این میدان جمهوری اسلامی بود! دلایل پیروزی ایران در این جنگ نابرابر چه بود؟
جنگ ما در سایه آخرتجویی، ایمان به خدا، باور دینی، ایمان به غیب و باور داشتن به وعدههای الهی و همچنین اخلاق اسلامی بود. همه این باورها و همه این رفتارها به ویژه در فرماندهان شهید تبلور پیدا کرد و به مرحله ظهور رسید. این ایمان در فکر و سر نبود؛ بلکه در رفتار فرماندهان و رزمندگان نیز ظهور پیدا کرد و زندگیشان یک زندگی الهی شد. لذا امید در دلها زنده شد و بچههایی که میآمدند در جبهه میایستادند، عشق و علاقه پیدا میکردند و تقویت میشدند و روحیه مقاومت بالا میرفت.
در واقع، آن کمبود تجهیزات ما در سایه ایمان که در رفتارها تبلور پیدا کرد و اخلاق اسلامی که اگر نباشد ایمان بیحاصل است، در جبهه ظهور کرد و بچهها و بسیجیها دیدند و مقاومتشان بالا رفت و استعدادهایشان بروز پیدا کرد.
آن ایمان که عرض میکنم بحث زندگی خدایی و تحمل و محبت به یکدیگر در جبههها و به معنای واقعی کلمه اخلاق اسلامی در جبهه و آن قله انسانیت در جبهه به زیبایی تبلور پیدا کرد، این بود که امید در دلها آمد و سختیها برای بچهها اگرچه سخت بود و کمبودها وجود داشت؛ اما باعث نشد که کار را زمین بگذارند و عشق و علاقه در بچهها بارور شد که توانستند کمبودها را تحمل کنند و کار جنگ را جلو ببرند.
با مرور تاریخ مشاهده میکنیم که ایران توانست با امکانات اندک و نیروهای بسیجی و کم آموزش دیده در مقابل نیروهای بسیار و امکانات فراوان دشمن بعثی پیروز بشود. امروز هم همان روحیهای که در جنگ بود، اگر در هر جای این مملکت بیاید و این روحیه بین نیروها، کارگران و کارمندان ما در ادارهها، کارخانهها، پروژهها و... تبلور پیدا کند، امید پیدا میکنند و باعث میشود در کارشان بایستند و کارشان را ادامه بدهند که انشاءالله در جبهه اقتصادی هم موفق شویم.
* نقش رهبری امام راحل را در این پیروزی چطور میتوانید توصیف کنید؟
نقش رهبری امام خمینی(ره) که امری واضح است؛ هم به لحاظ معنوی ما میتوانیم نگاه کنیم و هم به لحاظ تبلور عقلانی. از لحاظ معنوی ما برای رضایت خدا و ادای تکلیف وارد میدان شدیم و نه برای پاداش دنیوی، مانند ارتش بعث که صدام به آنها برای تصرف قسمتی از خاک ایران قول پاداش مادی می داد، رزمندگان ما دنبال اینها نبودند؛ بلکه برای رضای خدا وارد جنگ شدند. جنگ ما برای این شد دفاع مقدس چون برای رضای خدا بود و در رأس همه اینها آن کسی که به ما دستور می داد، بر مبنای معنویت، خدا و ایمان عمل می کرد.
ولایت فقیه که در ادامه سیره اولیا و انبیاست، در پس جنگ بود؛ لذا ما دلمان گرم بود که بحث معنویت بحث تکلیفمداری است. بحث بعدی اخلاقی است، چرا که هر فرد باید یک نفر باشد و آن یک نفر کیست؟ یک نفر انسان آگاه که از لحاظ معنوی اشرافیت کامل دارد و دستور میدهد که این کار بشود و آن کار نه.
حتی در جنگهای مادی هم باید یک فرمانده باشد که نیروها متفرق نشوند و لشکر از بین نرود. لذا هم از لحاظ مادی و هم رهبری تأکید شد که جایگاه امامت و رهبری جنگ بسیار مهم بود که خداروشکر بچهها اطاعت کردند و در سایه این اطاعت ما پیروز شدیم و نتایج این را هم ما در جنگ دیدیم.
فرض کنید در تشریفات نظامیهر کسی بخواهد حرف خودش را بزند و حرف خودش را به کرسی بنشاند، این لشکر متفرق میشود و شکست خواهد خورد. ما در جنگ طبیعی جنگیدیم و ورد و دعا نخواندیم و بچهها در سایه عقلانیت و معنویت در جنگ پیروز شدند. دو بال عقلانیت و معنویت بود که بچهها ایستادند و بر مشکلات فائق آمدند، یک نفر که دستور میداد همگی مطیع بودند.
چنانچه ما در عملیات والفجر8 دو دل بودیم که آیا برویم از اروند رد بشویم یا خیر، این عملیات لو رفته و ما شکست میخوریم یا خیر، بعد تماس میگرفتند با آقا و ایشان میفرمودند توکل کنید و امکاناتتان را پای کار بیاورید و نیروهایتان را بسیج کنید... .
لذا در سایه فرماندهی واحد که کار کاملاً عقلانی است، تمام نیروها یک جا بسیج میشدند برای برداشتن یک کار و مانع و انجام یک عملیات، لذا آن نیروهای اندک همچون نوک پیکان بسیج میشدند در یک جا و دژ نفوذناپذیر دشمن را میشکافتند و جلو میرفتند و پیروزیها در سایه اطاعت محض از فرماندهی بود. البته اطاعت محض با اطاعت کورکورانه فرق دارد. در دفاع مقدس اطاعت از نوع اطاعت محض بود، چون ما نیامدیم اطاعت محض را باز کنیم که دشمن از این خلأ سوءاستفاده کرد و این اطاعت را با اطاعت کورکورانه جایگزین کرد. اطاعت محض ما همراه با طراحی و برنامهریزی دقیق بود، اما بعضی جاها دو دل میشدیم و برخی جاها فرماندهان اختلاف نظر پیدا میکردند، در چنین مواقعی فرمانده جلو میآمد و میگفت این کار را بکنید و بعد همه اطاعت میکردند و این اطاعت عقلانی بود و مدیریت جنگ را به نحو درستی پیش برد و سبب پیروزی ما و شکست آنها شد.
در عملیات کربلای 5 فرماندهان گفتند که چون قبلا از اینجا ضربه خوردیم، اگر دوباره اقدام کنیم، باز هم ضربه میخوریم و بین فرماندهان بحث شد و طبق حرف رهبر رأیگیری کردند و نتیجه بر این شد که دوباره اقدام کنند. پیامبر اسلام هم با نیروها مشورت میکردند و سپس حرفها یکی می شد و دستور میدادند و همه در جهتی که تصمیمگیری شده بود، میرفتند و دیگر حرفی نبود و این کاملاً عقلانی است.
لذا در جنگ ما فرماندهی و اطاعتپذیری نقش بسیار مهمی داشت و اگر این نبود، جبهه منحل می شد و عملیات یکی پس از دیگری شکست میخورد و ما در جنگ پیروز نمیشدیم. امروز هم همین است و رهبری سالهاست از بالای برج مراقبت رصد میکنند. چند سال است که رهبری درباره اقتصاد سخن میگویند؛ چون امروز دشمن از راه اقتصاد در حال ضربه زدن است. مشکلات امروز جامعه ما ریشه اقتصادی دارد که رهبری سالها پیش اشاره کردند و حرکت دشمن را به ما نشان دادند؛ اما خیلیهایمان باور نکردیم و امروز که در گودش افتادیم، می فهمیم که کاش بیانات ایشان را جدی میگرفتیم.
* به طور کلی دلایل پیروزی را تیتروار بیان کنید.
در رأس همه که نیروی محرک هم بود، فکر و باور نیروهای رزمنده بود، یعنی اگر آن بسیجی و رزمنده روحیه و امید نداشت قطعاً همچون ارتش بعث که خیلیهایشان همچون روباه گریختند، از جبهه میگریختند. صدام جوخه اعدام داشت و در خط دوم نیروهایی گذاشته بود که اگر کسی از خط مقدم فرار کند، اعدامش کند؛ اما با تمام این تدابیر و دیکتاتوریها و ترس و وحشتی که ایجاد کرده بود، خیلی از نیروها از جبهه گریختند و صدام شکست خورد؛ اما چه شد که آن جوان بسیجی به محض درمان شدن در بیمارستان لنگان لنگان به جبهه برمیگشت و در کنار بسیجیها میایستاد؟! قطعاً مسائل مادی نمیتواند چنین نیرویی تربیت کند. فقط روحیه امید و شهادتطلبی در رأس همه بود و اگر اینگونه نبود، اصلاً نیرویی به جبهه نمیرفت. اینکه صدام میگفت من یک هفته دیگر تهران هستم، طبق برنامهریزی و حساب شده بود؛ اما اینجای کار را نخوانده بود که یک عده نیروهای شهادتطلب میروند و جلویش را میگیرند. اگر این روحیه شهادتطلبی نبود، بدانید ما شکست میخوردیم.
بحث بعدی بحث مقاومت بود و بچههای ما هشت سال مقاومت کردند. فقط این نبود که من از مرگ نمیترسم و برویم و دشمن را بزنیم، بحث مقاومت در سرماها و گرماها، در کمبودها و سختیها و در بیمهریها و نامردیها بود؛ شما فکر نکنید جلوی پای رزمندههایی که جبهه میرفتند، فرش قرمز پهن میکردند. باید بیاییم و بگوییم که از طرف همین داخلیها بیمهریهای بسیاری به ما میشد. اما مقاومت کردیم؛چرا که به هدفمان امید و ایمان داشتیم و بچهها دلسرد نشدند. ما رفتیم و سختیها را تحمل کردیم، در شبهای سرد غواصی کردیم و هیچکس نبود برای ما هورا بکشد و وعده و وعید دنیایی بدهد. واقعاً خدایی بود که بچهها آن سختیها را در غربت تحمل کردند و این پیروزیها رقم خورد.
امید، مقاومت و تلاش بچهها و همچنین رهبری امام دست به دست هم داد تا ما در جنگ پیروز شدیم. این را هم بگویم ما در جنگ پیروز نشدیم؛ بلکه به کف خواستههای خود رسیدیم؛ اما دشمن در جنگ شکست خورد؛ چرا که هدف دشمن این بود که یک هفتهای تهران را بگیرد، خوزستان را تصرف کند، نظام جمهوری اسلامی را با چالش مواجه کند که به هیچ یک از اینها نرسید. پس دشمن شکست خورد؛ اما ما هم به سقف اهداف خود نرسیدیم؛ چون ما گفتیم که راه قدس از کربلا میگذرد؛ لذا باید می رفتیم تا مرز سرزمینهای اشغالی و باید با همان قدرت و همتی که نیروهای ما پای کار آمدند و خرمشهر را آزاد کردیم، بعد از خرمشهر ادامه میدادیم و میرفتیم تا مردم عراق به ما بپیوندند و صدام را سرنگون میکردیم و بعد میرفتیم با جبهه سوریه ادغام میشدیم و میرفتیم تا مرز سوریه و قطعا بدانید اسرائیل با چالش زیادی روبهرو میشد و امروز مشکلاتی که در این چندسال با داعش و خیلی از گروههای تروریستی داشتیم قطعاً نمیداشتیم. پس ما در جنگ به کف خواستههای خود رسیدیم، اما دشمن در جنگ شکست خورد.