پس از عملیات کربلای 4 وضعیت بسیاری از شهدای بسیج و سپاه شهرستان داراب مشخص نبود و بنده به همراه جمعی از برادران، از جمله شهید اسماعیل آهننورد مأمور شدیم که به منطقه برویم و گزارش تهیه کنیم. در بین راه که میرفتیم، شهید آهننورد مرتب شوخی میکرد و سر به سر بچهها میگذاشت. گاهی اوقات هم برادران به او اعتراض میکردند که تو حال ما را درک نمیکنی، ما ناراحت هستیم آن وقت تو داری شوخی میکنی!
اسماعیل در پاسخ گفت: «من خصلتم این است، نمیتوانم نخندم. به شما گفته باشم که اگر من شهید شدم، وقتی بالای سر تابوت یا کفنم بیایید باز هم خواهید دید که من میخندم.» آن روز ما حرف او را جدی نگرفتیم و آن را به حساب شوخیهای دیگرش گذاشتیم تا اینکه کربلای 5 شروع شد و اسماعیل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
من در آن موقع در تعاون سپاه داراب مشغول به کار بودم. وقتی پیکر مطهر شهید اسماعیل آهننورد را به داراب آوردند، من به در خانه یکی از دوستان صمیمی شهید رفتم تا به نحوی او را از شهادت آن بزرگوار آگاه کنم. به بهانه با هم به گلزار شهدا رفتیم. آرامآرام شهادت آن عزیز را برایش توضیح دادم تا وقتی که با پیکر مطهر شهید روبهرو میشود، شوکه نشود.
پس از آن به غسالخانه رفتیم تا شهید را زیارت کنیم. وقتی وارد غسالخانه شدیم، خیلی شلوغ بود و پیکر مطهر شهدای بسیاری آنجا بود و من به همراه دوست صمیمی شهید یکی یکی تابوتها را نگاه میکردیم تا اینکه به تابوت شهید اسماعیل آهننورد رسیدیم.
درب تابوت را که برداشتیم، چشممان افتاد به لب پر خنده او. صحنه عجیبی بود، او داشت به وضوح میخندید. دوست شهید گفت: «یادتون هست شهید تو اهواز به ما چه گفت؟ یادتونه میگفت: وقتی بالای سر جنازه من بیایید خواهید دید که من میخندم.» و زد زیر گریه.
به نقل از همرزم شهید اسماعیل آهننورد
شهید اسماعیل آهننورد 11 خرداد سال 1334 در شهرستان لار دیده به جهان گشود. از کودکی بسیار شیرینزبان و خوش خلق بود و همگان را به خود جذب میکرد. تحصیلات خود راتا مقطع دیپلم در رشته علوم تجربی گذراند.. با شنیدن شیپور جنگ حق علیه باطل بیتفاوت ننشست و در همان روزهای ابتدایی نامنویسی در بسیج عازم جبهه شد. در سال 1365 ازدواج کرد و با اینکه تازه داماد بود اما به جبهه بازگشت، اسماعیل سرانجام 30 دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای داراب به خاک سپرده شد.