">
مهران دبیرسپهری
در ادامه مجموعه مطالب آشنایی با اقتصاددانان به مارکس می رسیم. شاید بتوان ادعا کرد تاثیر تفکرات مارکس در جامعه روشنفکری ایران بیش از هر اقتصاددان دیگری بوده زیرا درباره هیچ اقتصاددانی به اندازه مارکس در ایران کتاب و مقاله چاپ نشده است. به همین دلیل هنوز هم بر خلاف تصور خیلی ها که شاید مارکس را متعلق به تاریخ دانسته و بررسی عقاید او را بیهوده تلقی می کنند، لازم است این موضوع مورد بحث محافل علمی قرار گیرد تا از این طریق بتوان وضعیت اجتماعی، اقتصادی ایران را در چند دهه اخیر مورد مداقه بیشتری قرار داد. سخنی به گزاف نگفته ایم چنانچه بگوییم اگر مارکس و مارکسیسم به وجود نیامده بود هم اکنون ایران به یک کشور پیشرفته به لحاظ اقتصادی تبدیل شده بود زیرا بخش مهمی از نخبگان و تحصیلکردگان این کشور در یک سده اخیر تحت تاثیر این مکتب، توان و نیروی فکری و عملی خود و جامعه را به بیراهه کشاندند. در بررسی عقاید آدام اسمیت گفتیم که او در نهایت به این نتیجه می رسد ارزش کالاها ناشی از سه عامل کار، زمین و سرمایه است. بعد از اسمیت اقتصاددان کلاسیک دیگری به نام دیوید ریکاردو نظریه ارزش نسبی کار را مطرح می کند که بر اساس آن، ارزش کالا تنها بر اساس مقدار کار صرف شده برای تولید آن تعیین می شود و دو عامل دیگر یعنی سرمایه و زمین را از نظریه اسمیت کنار می گذارد و می گوید سرمایه در واقع کار از پیش انجام یافته است و اجاره زمین هم تعیین کننده قیمت نیست بلکه نتیجه آن است. آنچه نزد اقتصاددانان کلاسیک بیش از هر چیز برای کارل مارکس جالب توجه است، نظریه ارزش- کار آنهاست؛ نظریه یی که یکی از سست ترین و بی پایه ترین بخش های اندیشه کلاسیک ها را تشکیل می دهد.
کارل مارکس
کارل مارکس در پنجم مه 1818 در شهر تریر با پانزده هزار نفر جمعیت واقع در جنوب غربی آلمان (منطقه راین) به دنیا آمد. تریر قدیمی ترین شهر آلمان است و در دره رودخانه موزل، یکی از زیباترین مناطق اروپا، قرار دارد. باغ های انگور این منطقه معروف است و در آن زمان به دلیل داشتن آثار تاریخی فراوان به رم شمالی معروف بود.این شهر کوچک دارای مجموعه یی از ویژگی ها بود که آن را در مرکز یکی از قدرتمندترین جنبش های فکری آن زمان قرار می داد. از نظر صنعتی از پیشرفته ترین بخش های آلمان به شمار می آمد و در زمان ناپلئون به فرانسه الحاق شد. از این رو به شدت تحت تاثیر فکری انقلاب کبیر فرانسه (آزادی، برابری، برادری) قرار گرفت و قوانین ناپلئونی، که در آن زمان پیشرفته ترین قوانین در سراسر اروپا بود، به راحتی در آن حاکم شد.در راستای این قوانین، زمین های زمینداران بزرگ و کلیسا میان دهقانان تقسیم شد، قوانین فئودالی تا حد زیادی لغو و قوانین و مقررات ناپلئونی به ویژه در امور قضایی و برای تشکیل دادگاه هایی برخوردار از هیات منصفه رایج شد؛ همه این اقدامات، رشد صنعتی بیشتری را در این منطقه موجب شد.
پس از شکست ناپلئون در جنگ واترلو، کنگره 1815 وین این بخش را دوباره به دولت پروس برگرداند. تریر از نخستین شهرهایی بود که پس از الحاق مجدد به پروس سخت به آن دولت اعتراض کرد.
پروس در مقایسه با منطقه راین، با قوانین فئودالی زیر سیطره زمینداران بزرگ بود که در عین حال نخبگان اداری و ارتش را نیز تشکیل می دادند. مجلس پروس فقط قدرت مشورتی داشت. پروس نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر اقتصادی نیز از فرانسه و انگلستان عقب مانده تر بود. پیشرفت های اقتصادی منطقه راین در آن زمان سبب شد دولت پروس پس از تسلط مجدد بر این منطقه نتواند قوانین ناپلئونی را در آنجا به طور کامل از میان ببرد. با این همه بافت صنعتی این منطقه، هم از جهت مالیات ها و تعرفه های گمرکی و هم به سبب محدودیت های سیاسی تحمیل شده از سوی دولت مرکزی، به شدت ناراضی بود.
در این زمان البته در سراسر آلمان نشانه هایی از هموار شدن راه برای انقلابی صنعتی به چشم می خورد؛ انقلابی که آثار و بقایای فئودالی را در زمینه های اجتماعی و سیاسی از میان بردارد، آنچنان که در انگلستان و فرانسه موفق به این کار شده بود.
خانواده یی که مارکس در آن به دنیا آمد و دوران طفولیت و نوجوانی خود را گذراند آکنده از افکار باز و روشنگرانه بود. اجداد مارکس، چه از پدر و چه از مادر، تقریباً همه از خاخام های یهودی بودند. پدر او، هاینریش مارکس، فردی بدون تعصب مذهبی بود. او مشاور حقوقی دادگاه استیناف تریر و سرپرست کانون وکلای آن شهر بود. خارج از کار دولتی به کار وکالت نیز می پرداخت و از این رو، خانواده اش زندگی مرفهی داشت. منزلی که مارکس در آن به دنیا آمد چندین اتاق و حیاطی وسیع داشت و در یکی از محلات مرفه شهر واقع بود.قوانین ناپلئونی از نظر اداری تبعیض چندانی در حق یهودیان اعمال نمی کرد اما از جهت کسب و کار، محدودیت هایی برای آنها قائل بود؛ حال آنکه قوانین پروس از نظر داشتن شغل دولتی نیز آنان را محدود می کرد. از این رو با اینکه رئیس دیوان عالی منطقه راین در 1816 پدر مارکس را شخصی سختکوش، صادق و آگاه تشخیص داد و در شغل خود ابقا کرد، اما وزیر دادگستری آلمان این استثنا را نپذیرفت و به این سبب پدر مارکس برای حفظ شغل خود به مذهب پروتستان گروید. مذهب جدید شغل او را برایش حفظ کرد.
هاینریش مارکس فردی بود با دانش وسیع که با آثار متفکران نامدار فرانسوی قرن 18 آشنایی کامل داشت. از جمله آثار ولتر و روسو در کتابخانه اش دیده می شد. او دانش گسترده یی درباره نظرات جان لاک، نیوتن، لایبنیتس و لسینگ داشت. پدر مارکس، که از نظر سیاسی فردی لیبرال بود، به خاطر یکی از نطق هایش به نفع نظام دموکراسی مبتنی بر نمایندگی در سال 1834 زیر نظر پلیس قرار گرفت. او در عین حال فردی بسیار محتاط بود و به همین جهت از آینده پسرش به خاطر روح سرکش و تسلیم ناپذیر او سخت بیمناک بود و بارها او را به آرامش، کوتاه آمدن و فکر کردن به آینده خود و خانواده اش دعوت کرد.رابطه کارل با پدرش رابطه یی صمیمانه و همراه با عطوفت و احترام متقابل بود؛ مارکس عکس پدرش را تا پایان عمر نزدیک خود نگه داشت و همان عکس را انگلس همراه با جسد مارکس به خاک سپرد. مادر مارکس که از یهودیان هلند بود، با داشتن 9 فرزند، بیشتر به کار خانه داری مشغول بود.
ازدواج پدر و مادر مارکس با خوشبختی همراه بود. به دلیل این شرایط و وجود خواهر بزرگش سوفی- که به هم علاقه فراوانی داشتند- مارکس دوران کودکی راحت و آزادی را پشت سر گذاشت. کارل از اوان کودکی به خاطر داشتن ذهنی خلاق و قدرت ابداع در طرح بازی های دوران بچگی مورد علاقه هم بازی هایش بود. اما گاهی از لحن نیشدار او آزرده می شدند. کارل مارکس دوران کودکی خود را در چنین فضایی گذراند و تا 12 سالگی تقریباً همه آموخته های خود را در خانه فرا گرفت.
مارکس در دبیرستان دانش آموز برجسته یی بود. در سال 1835 میلادی در رشته حقوق و فلسفه دانشگاه بن پذیرفته شد. پس از یک سال مارکس خود را از دانشگاه بن به دانشگاه برلین منتقل کرد و در آنجا به مدت سه سال با جدیت به تحصیل پرداخت. در این دانشگاه مارکس علاوه بر تحصیل، در محافل بحث و گفت وگوی دانشگاهی هم شرکت می کرد و با جنی وان وستافالن آشنا و با او نامزد شد. جنی دختری از خانواده یی بسیار ثروتمند بود و می توانست با مردی که هم طراز خانواده اش باشد ازدواج کند ولی مارکس را که از او چند سال جوان تر و فقط یک دانشجوی دانشگاه با آینده یی نامعلوم بود، انتخاب کرد.
رساله دکترای مارکس به عنوان نخستین کار علمی اش اولین مرحله تبلور فکری او را برای ایجاد یک مسلک جدید برای طبقه کارگر نشان می دهد. مارکس در دانشگاه برلین به عنوان دانشجوی هگل تحت تاثیر فلسفه دیالکتیک او قرار گرفت. هگل معتقد بود دگرگونی ها و به طور کلی تحولات تاریخی بشر ناشی از برخورد عقاید انسان ها بوده است و هر قدر بشر بتواند خود را بهتر بشناسد و به معنویت خود بهتر پی ببرد، قدم بزرگ تری در جهت تکامل خود برمی دارد.
گرچه مارکس در رساله دکترای خود از «فلسفه هگل» الهام می گیرد ولی عنوان رساله نشان می دهد که پایه فکری او بر چیز دیگری نهاده شده است و با اندیشه ایده آلیستی هگل تفاوت دارد. مارکس در رساله خود، تکامل تاریخی را ناشی از اصالت روح نمی داند بلکه معتقد است این مساله از تغییر در نحوه زندگی مادی بشر حاصل می شود. «دیالکتیک» یک لغت یونانی است و کاربرد آن در عقاید مارکس به عنوان یک روش تاریخی- فلسفی تعبیر شده است. به نظر مارکس این روش برای شناخت حقیقت، یگانه روشی است که جهان را پیوسته در حرکت واقعی خود به ما نشان می دهد. شیوه دیالکتیک منبع حرکت و تکامل تاریخ را ناشی از برخورد عوامل متضاد مادی تلقی می کند. به نظر مارکس مکانیسم تحولات اجتماعی و جبر تاریخ، مبارزه طبقاتی است که زندگی اجتماعی را تحت تاثیر قرار می دهد.توضیحات بالا جهت گرایش فلسفی مارکس و دگرگونی فکری او را بیان می کند. اما دگرگونی زندگی او از آغاز جوانی شروع شد. مارکس بعد از گرفتن درجه دکترا در انتظار رسیدن به یک شغل دانشگاهی بود ولی دوستی او با دو تن از اعضای یک گروه طرفدار مسلک هگل در دانشگاه برلین به نام های برونو و ادگار بائر منجر به ناکامی اش در این مورد شد، زیرا پیش از آنکه دانشگاه بن به مارکس درجه استادیاری اعطا کند، این شایعه به وجود آمد که مارکس، برونو و بائر در یک توطئه علیه «لوتریسم» که مذهب حاکم بر آلمان بود، فعالیت می کنند. همین موضوع موجب شد مارکس فرصت تدریس در این دانشگاه را از دست بدهد. در سال 1847 میلادی یکی از دوستان مارکس به نام موزز هس به او کمک کرد سردبیر مجله راینیش زایتونگ شود. مارکس با نوشتن مقالاتی در این مجله، دولت وقت «پروس» و همین طور «رژیم تزار» در روسیه را مورد انتقاد قرار داد. به همین دلایل مجله توقیف و منجر به استعفای مارکس شد.
بدین ترتیب مارکس مهارت خود را به عنوان یک مفسر سیاسی نشان داد و در عین حال افکار عمومی را نسبت به خود به عنوان یک فرد انقلابی جلب کرد. افکار وی به قدری توسعه یافت که در پروس حاضر نشدند او را حتی در استخدام کشوری بپذیرند. از این جهت فرصت هایی که هنوز در دست داشت این بود که یا به طبقه کارگر ملحق شود و نوعی کار یدی انجام یا با فعالیت در جنبش های انقلابی به زندگی خود ادامه دهد. مارکس فرصت دوم را انتخاب و در بدترین اوضاع با خانواده خود در فقر زندگی کرد و حتی سال های متمادی در تبعید سیاسی به سر برد.
در این شرایط به شهر تریر برگشت و یک ماه بعد در حالی که بیکار بود با نامزد خود ازدواج کرد. چند ماه بعد شخصی به نام آرنولد روژ به وی سردبیری مجله جدیدی به نام دوچ فرانزوزیش جاربوچر را که قرار بود در پاریس چاپ و به آلمانی زبان های آنجا فروخته شود، پیشنهاد کرد. مارکس به اتفاق همسرش به پاریس رفت تا مصدر شغل جدید شود. از این مجله فقط یک شماره که در آن مارکس دو مقاله داشت به چاپ رسید و سپس توقیف شد. مارکس در طول اقامت خود در پاریس با افراد انقلابی مانند هاینریش هاینه و فردریک انگلس آشنا شد و با کمک هاینه توانست با سوسیالیست ها و رهبران جنبش های کارگری فرانسه آشنا شود.
انگلس از خانواده یی اشرافی بود و در صنعت نساجی موفقیت های بی شماری کسب کرده بود ولی چون مردی حساس بود و اوضاع نابسامان اجتماعی طبقه کارگر در منچستر انگلستان در دهه سال 1840 میلادی بر روحیه او تاثیرات عمیقی گذاشته بود لذا می توانست با مارکس در این باره تبادل نظر کند. برای اولین بار در سال 1842 میلادی انگلس با مارکس ملاقات کرد. مارکس ابتدا تحت تاثیر عقاید انگلس که در آن موقع دانشجوی سال دوم دانشگاه بود، قرار نگرفت و ارتباط فکری آن دو از زمانی آغاز شد که انگلس رسماً شروع به نوشتن مقالاتی انتقادی در مورد عقاید اقتصادی موجود کرد. در این راه، فعالیت انگلس از مجله دوچ فرانزوزیش جاربوچر شروع شد. وی با نوشتن دو مقاله در اولین شماره این مجله، از عقاید اقتصادی کلاسیک انتقاد و تاکید کرد توجه کلاسیک ها فقط متوجه «اقتصاد اثباتی» است و «اقتصاد دستوری» را که در واقع برای حل مسائل اقتصادی و اجتماعی لازم است مورد استفاده قرار نداده اند.مارکس با خواندن این مقالات تصمیم گرفت در نوشتن مقالات اقتصادی با انگلس همکاری کند. در این مقطع، دومین مرحله تبلور فکری مارکس فرا رسیده و اصول «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» تدوین می شود. مارکس معتقد بود برخلاف ایده آلیسم هگل که طبق آن بشر به وسیله مذهب، قوانین موجود، و سایر نهادهای اجتماعی کنترل می شود، این عوامل مادی هستند که بشر را کنترل کرده و در وضعی قرار می دهند که بتواند مذهب و سایر نهادهای اجتماعی را در اختیار خود بگیرد یا آنها را تغییر دهد.
حاصل مسلک فلسفی مارکس و انگلس ابتدا دو کتاب بود که با نام های خانواده مقدس و ایدئولوژی آلمانی در سال های 1845 و 1846 میلادی نوشته شد. در این دو کتاب، مارکس و انگلس ضمن تحلیل قوانین دیالکتیکی، تاریخ جوامع بشری را تاریخ مبارزه طبقاتی خواندند و به این نتیجه رسیدند که «ماتریالیسم تاریخی» تنها شیوه علمی است که با آن می توان رویدادهای اجتماعی را تحلیل کرد.بعد از آنکه مجله دوچ فرانزوزیش جاربوچر در فرانسه توقیف شد، مارکس و خانواده اش در وضع مالی نامساعدی قرار گرفتند، به طوری که در سال 1844 میلادی اگر کمک های مالی انگلس نبود، ادامه زندگی این خانواده دشوار می شد. مارکس در همان سال در پاریس مقالاتی برای مجله انقلابی وروارتز نوشت. بر اثر این کار دولت پروس از فرانسه خواست مارکس را از آن کشور اخراج کند، دولت فرانسه تا مدتی در برابر فعالیت های انقلابی مارکس صبور بود تا اینکه در سال 1845 میلادی رسماً از او خواست خاک فرانسه را ترک کند.مارکس در این موقع از دولت بلژیک تقاضای مصونیت کرد و پذیرفته شد، و در اینجا نیز اگر کمک های مالی انگلس نبود، او نمی توانست با همسر و دو دخترش به بلژیک برود. بعد از مدتی انگلس هم برای همکاری با مارکس به بلژیک رفت. طی سه سالی که این دو دوست همفکر در بروکسل بودند در جهت ترغیب افکار و تقویت سازمان های سوسیالیستی فعالیت کردند. برای مثال، علاوه بر نوشتن مقالات سوسیالیستی در مجله براسلر دوچ زایتونگ با قبول عضویت در «فرقه منصفین» شروع به فعالیت های سیاسی کردند. این فرقه در واقع یک سازمان مخفی کارگری با شعبی در پاریس، لندن، سوئیس و ایتالیا بود که به وسیله ویلهم ویتلینگ که خود مانند مارکس از آلمان اخراج شده بود، رهبری می شد.
مارکس از ابتدای آشنایی خود با ویتلینگ با وی به مخالفت برخاست تا اینکه در سال 1846 میلادی از او خواست هدف های آن سازمان را روشن سازد. ویتلینگ با یک دید کلی هدف های مورد نظر خود را برای مارکس شرح داد ولی مارکس با سرسختی تمام با او مخالفت کرد و خود رهبری این سازمان را برعهده گرفت. پس از آن مارکس و انگلس سازمان مذکور را در مقابل جنبش سوسیالیست های تخیلی، «فرقه کمونیست ها» نامگذاری کردند و بالاخره در کنگره این سازمان که در نوامبر سال 1847 میلادی در لندن تشکیل شد هدف های سازمان را مشخص کردند. این هدف ها در کتابی که آنها مشترکاً تحت عنوان مانیفست کمونیستی نوشته اند، بررسی شده است. پس از چاپ کتاب مانیفست، مارکس از کشور بلژیک اخراج شد و به پاریس رفت. نکته جالب این است که او روز 22 فوریه 1848 میلادی یک روز قبل از اولین روز پیروزی انقلاب فرانسه وارد پاریس شد ولی این انقلاب یک انقلاب کارگری نبود بلکه به وسیله فعالیت طبقه سرمایه دار به راه افتاده بود و این، مطلوب نظر مارکس نبود. در ماه مه 1848 میلادی مارکس و انگلس پاریس را به قصد کلن ترک گفتند و در آنجا متوجه شدند کارگران صنایع آلمان در وضعیتی نیستند که بتوانند انقلاب کارگری را آغاز کنند و با موفقیت خاتمه دهند. علاوه بر آن کشاورزان و نظامیان نیز به دولت وفادار بودند. بنابراین، تنها کاری که مارکس با کمک کارگران می توانست انجام دهد، انتشار یک روزنامه انقلابی به نام نیوراینیش زایتونگ بود. این روزنامه در مدت کوتاهی با انتشار مقالاتی از مارکس و انگلس به احزاب دموکراتیک و سرمایه دار آلمان حمله کرد. در این مدت دولت آلمان در برلین سرگرم سرکوب شورشی داخلی بود و در نوامبر سال 1848 پادشاه پروس پارلمان را منحل کرد. در آن زمان مارکس با پرداخت مالیات مخالفت و مردم را در مقابل دولت پروس به مقاومت تشویق کرد. در ماه مه سال 1849 برای دومین بار به وسیله دولت پروس از آلمان اخراج و روزنامه وی توقیف شد. در این زمان، چون در مضیقه مالی شدیدی قرار گرفته بود مجبور شد تمام دارایی خود را بفروشد تا بتواند خانواده خود را از کلن به پاریس انتقال دهد. در پاریس مارکس این بار با عکس العمل شدید دولت فرانسه مواجه شد، به طوری که دولت به او اخطار کرد فقط می تواند در یک شهر روستایی فرانسه زندگی کند. مارکس این پیشنهاد را قبول نکرد و از پاریس عازم لندن شد.
علاوه بر این ناملایمات پی در پی، مارکس در سال های اول اقامت خود در لندن با نابسامانی های مختلف مواجه بود و به خاطر وضع اسفناک مالی مجبور شد خانواده خود را در یکی از بدترین نقاط لندن سکونت دهد. در پاییز سال 1850 میلادی پسر مارکس درگذشت و در سال 1852 میلادی دخترش که فقط یک سال داشت از دنیا رفت. به خاطر فقر و گرسنگی شدید و عدم بهداشت صحیح خانواده، مارکس هر روز به فاجعه یی برخورد می کرد و با اینکه کمک های مالی انگلس قطع نشده بود، او پسر دیگری را هم در سال 1856 میلادی از دست داد.در چنین اوضاعی، برای مارکس موقعیت مناسبی جهت نوشتن مقالات اقتصادی وجود نداشت. با این حال او در این دوره از زندگی خود مقالات بسیاری نوشت که هیچ کدام از آنها به جز مقالاتی که برای نیویورک تریبیون فرستاد، درآمدی نداشت. در این زمان بود که مارکس به تحلیل کامل اقتصادی نظام سرمایه داری پرداخت. این تحلیل تحت عنوان «سرمایه» مهم ترین اثر مارکس را تشکیل می دهد که جلد اول آن در 1867 میلادی به چاپ رسید و دو جلد دیگر پس از مرگ وی در سال 1883 به وسیله انگلس منتشر شد. مارکس در سال 1883 در لندن درگذشت.