اظهارات فائزه هاشمی را باید در چارچوب نبرد بر سر میراث سیاسی آیتالله هاشمی فهم کرد، همان راهی که اصلاحطلبان و لیبرالها پیشتر آغاز کرده بودند و سعی داشتند از او چهرهای منتقد قدرت و عملگرا بسازند.
اظهارات اخیر فائزه هاشمی مبنی بر اینکه پدرم را ترور کردند کار اسرائیل یا روسیه نبود، کار داخلیها بود بار دیگر نام او را به صدر اخبار رسانهای کشور بازگرداند. در ظاهر، سخن از یک فقدان شخصی است دختری که هنوز پس از سالها، مرگ پدرش را باور نکرده و آن را حاصل یک توطئه میداند. اما در عمق ماجرا، این سخنان نه از موضع عاطفی، بلکه در چارچوب یک کنش سیاسی عامدانه باید تحلیل شود کنشی که بیش از آنکه در جستجوی حقیقت باشد، در پی بازسازی گفتمان معارض با نظام سیاسی مستقر است.
واقعیت این است که فائزه هاشمی در سالهای پس از درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی، عملاً از یک چهرهی فرعی در حاشیهی سیاست، به نماد اعتراض درونخانوادهای نسبت به نظام جمهوری اسلامی تبدیل شده است. او نه همچون برادرش محسن، در پی حضور در ساختار رسمی قدرت است، و نه چون برخی دیگر از اعضای خانواده، به سکوت یا مصالحه تن داده است. بلکه با تکیه بر موقعیت خانوادگی و نام پدر، مسیر متفاوتی را برگزیده: میتوان اسمش را رادیکالیزهکردن میراث هاشمی گذاشت و یا اینکه اسمش را گذاشت لج بازی خانوادگی و تلاش برای تطهیر چهره فرد از دنیا رفته.
اما بهرحال او هر بار با سخنانی جنجالی در بزنگاههای سیاسی کشور ظاهر میشود از دفاع از زندانیان فتنه گرفته تا مصاحبه با رسانههای معاند و حالا طرح مجدد فرضیهی ترور پدرش. این رفتارها اگرچه در سطح رسانهای واکنشی احساسی تلقی میشود، اما در واقع استراتژی ارتباطی حسابشدهای است: زنده نگه داشتن نام هاشمی رفسنجانی از مسیر تقابل با نظامی که روزی پدرش از مؤسسان آن بود.
درگذشت آیتالله هاشمی مرگی که سیاست را رها نکرد
در میان وقایع سیاسی دههی ۱۳۹۰، درگذشت آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی در دیماه ۱۳۹۵، شاید نقطهای حساس و پرابهام در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی فهم میشود. گرچه نهادهای رسمی از همان ابتدا علت مرگ را ایست قلبی اعلام کردند، اما در ذهن بخشی از افکار عمومی و نیز خانوادهی او، روایت دیگری شکل گرفته است: مرگ غیرطبیعی.
همچنین با گذشت زمان، ابهامها و سکوتها زمینه را برای روایتسازی سیاسی ناظر به منافع اشخاص و جریانات و تحریف واقعیتها فراهم کرده است. البته هر یک از فرزندان آیتالله هاشمی در مقاطعی به نوعی به شبهه یا تردید مرگ طبیعی یا ترور اشاره کردهاند. اما تفاوت فائزه در آن است که این تردید را به یک اتهام صریح علیه ساختار قدرت داخلی تبدیل کرده است. او با طرح مفهوم ترور داخلیها، سعی دارد تا ابتدا پدر را از نظامی که خود از بنیان گذاران آن بود جدا سازد و همچنین با تطهیر چهره پدر به گونهای وانمود کند که پدر به دنبال اصلاح و بهبود وضعیت بوده است و مافیای پشت پرده این چهره اصلاح گر را حذف کردهاند.
از سوی دیگر اظهارات فائزه هاشمی را باید در چارچوب نبرد بر سر میراث سیاسی آیتالله هاشمی فهم کرد. از همان سالهای پایانی عمر او، جریانهای مختلف در کشور تلاش داشتند تا معنای سیاسی و نمادین شخصیتش را به نفع خود مصادره کنند. یکسو اصولگرایان معتدل میکوشیدند هاشمی را در قامت یکی از معماران انقلاب و یار دیرین رهبری بازنمایی کنند، و سوی دیگر، اصلاحطلبان و لیبرالها سعی داشتند از او چهرهای منتقد قدرت و عملگرا بسازند.
فائزه با ادعای اخیرش عملاً وارد فاز جدیدی از این رقابت شده است. او با طرح ترور داخلی، میراث پدر را از درون حاکمیت خارج و در اردوگاه معترضان تثبیت میکند. به این ترتیب، آیتالله هاشمی از یک فرد متصل به نظام، به قربانی نظام تبدیل میشود روایتی که مطلوب جریانهای برانداز و رسانههای معاند هم اتفاقاً است، زیرا به آنها اجازه میدهد تا از نماد یکی از مؤسسان نظام، بر علیه همان نظام استفاده کنند فلذا چنین مطالبی به سرعت ضریب میخورد و اتفاقاً بیشتر دیده میشود.
اما بهرحال باید پرسید چرا اکنون؟ چرا در شرایطی که کشور درگیر چالشهای سیاسی و اجتماعی پیچیدهای است، ناگهان این سخنان بازتاب گسترده مییابد؟ پاسخ را باید در بافت زمانی و زمینهی رسانهای جستوجو کرد.
در آستانهی انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا و شکلگیری دوبارهی آرایش نیروهای سیاسی، جناحهایی که از مشارکت عمومی شاید کمی مأیوساند، به دنبال تحریک فضای سیاسی هستند. طرح چنین ادعاهایی، حتی اگر از سوی فردی فاقد جایگاه رسمی صورت گیرد، میتواند موجی از بحث و دوقطبیسازی ایجاد کند. فائزه هاشمی در این میان نقش مکمل رسانههای برانداز را ایفا میکند او از داخل میگوید همان چیزی را که آنها از بیرون تبلیغ میکنند: قدرت در ایران، حذفگر و ضدمنتقد است. شاید خانم هاشمی فکر میکند با شاذگویی و گزافه سرایی میتواند تا در صدر اخبار و جراید باشد و بدین نحو در میان جناحها و احزاب سیاسی مجدداً وزن سیاسی بالایی داشته باشد. (بدنامی به از گمنامی). اما نکته مهمتر این است که خانم هاشمی امروز باید پاسخگو باشد و نه مطالبه گر.
چرا که برای درک نادرستی ادعای فائزه، کافی است به کارنامهی آیتالله هاشمی در ساختار قدرت بنگریم. او تا واپسین روزهای حیاتش، عضو رسمی مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و بهصورت منظم در جلسات حضور داشت. هیچ نشانهای هم از حذف یا تهدید او از سوی نهادهای رسمی دیده نمیشد. حتی پس از اختلافات سیاسی، حرمت شخصیت او در سطوح عالی حفظ شد و ایشان در این مناصب حساس و بزرگ با استقلال فکر و عمل خاص خود تصمیم گیری کرده و کار میکرده است و امروز هم فرزندان آیت الله هاشمی باید پاسخگوی عملکرد پدر باشند و نه اینکه بخواهند تا از طریق نام و اعتبار پدر و با قربانی نشان دادن او، اعتباری برای خود دست و پا کنند. اساساً ادعای ترور داخلی در واقع با منطق سیاسی و امنیتی کشور ناسازگار است. چنین اقدامی نه تنها فاقد هرگونه فایده سیاسی برای ساختار قدرت بود، بلکه میتوانست تبعات سنگینی در داخل و خارج ایجاد کند. بنابراین، این فرضیه بیش از آنکه تحلیلی باشد، ابزاری برای تولید مظلومنمایی سیاسی است.
نکتهی مهم دیگر آن است که سخنان او دقیقاً با خط تبلیغاتی رسانههای غربی و ضدایرانی همپوشانی دارد. رسانههایی چون بی بی سی فارسی، ایراناینترنشنال و رادیو فردا در سالهای اخیر تلاش داشتهاند تا با بازخوانی چهرهی آیتالله هاشمی بهعنوان اصلاحگر مقتول، میان بدنهی نظام و بخشهایی از طبقهی متوسط شکاف روانی ایجاد کنند. به نظر میرسد که تکرار این اوهامات رسانههای خارجی حتی فرزندان آیت الله را نیز مسموم کرده است و هم اینک فهم و ادراک آنها را کور کرده است که چنین داستان سراییهایی دارند.
مع الاسف اظهارات فائزه هاشمی در این مقطع زمانی، خوراک آمادهای برای این رسانههاست. او به نوعی در نقش سفیر داخلی یک روایت خارجی ظاهر شده است روایتی که هدفش تضعیف اعتماد عمومی به نهادهای حاکمیتی هم است.
در صورتی که خب فائزه هاشمی نه سیاستمدار به معنای کلاسیک، بلکه کنشگر نمادین است. او میداند که در ساختار رسمی جایی ندارد، پس میدان را به فضای رسانهای منتقل کرده است جایی که کلام مهمتر از قدرت است. این نوع سیاستورزی را میتوان سیاست بیقدرت یا وجه عمومی دنیای سیاست نامید. سیاستی که در نبود جایگاه رسمی، با تولید گفتار جنجالی و تحریک احساسات عمومی، جایگاه نمادین خلق میکند و به دنبال همراه سازی بخشی از جامعه است. آن هم نه با روایت رسمی و پذیرفته شده بلکه با روایت سازی جدید و توهمی و متهم کردن افراد و نظام آن هم بدون داشتن هیچ گونه مدرک و یا شاهدی.
بهرحال به نظر میرسد که او خود را وارث رنج پدر میبیند و از همین منظر، اظهاراتش نوعی بازسازی معنوی جایگاه شخصی در سایهی چهرهی پدر است اما از آنجا که مسیر تحلیل و بیانش در چارچوب نظام سیاسی تعریف نمیشود، گفتارش به سمت گفتمان معارض سوق پیدا کرده است.
از سوی دیگر اظهارات اخیر فائزه هاشمی با واکنشهای گسترده در فضای سیاسی روبهرو شده است. بسیاری از تحلیلگران معتقدند که او آگاهانه در حال انجام نقش تحریککننده در آستانهی تحولات سیاسی است. اما آنچه بیش از همه در این میان اهمیت دارد، نه خود ادعا، بلکه بازتاب و بهرهبرداری رسانهای از آن است. رسانههای معاند بلافاصله با تیترهایی چون اعتراف دختر هاشمی به ترور پدر توسط نظام، این سخنان را به سلاحی برای جنگ روانی تبدیل کردند. از این منظر، فائزه نه قربانی، بلکه عامل انتقال یک عملیات روانی نرم است عملیاتی که هدف آن، القای بیاعتمادی و بیثباتی در تصویر عمومی از ساختار قدرت است.
باید دانست که آیتالله هاشمی رفسنجانی چهرهای پیچیده و چندوجهی بود. او در دورهای همپیمان اصلی رهبر معظم انقلاب و طراح سازوکارهای قدرت پس از جنگ بود، و در مقاطع دیگر، بهدلیل رویکردهای خاصش در سیاست داخلی و خارجی، با بخشهایی از نظام اختلاف پیدا کرد. اما در مجموع، هاشمی درون نظام ماند و هیچگاه مرز خود را با انقلاب و رهبری قطع نکرد.
فائزه اما با سادهسازی این پیچیدگی تاریخی، از پدر چهرهای تکبعدی میسازد: پدرم طرف مردم بود و چون مانع بودند، حذفش کردند. این نگاه نه تنها ناعادلانه و غیرواقعی است، بلکه عملاً چهرهی واقعی پدرش را به کاریکاتوری سیاسی تقلیل میدهد کاریکاتوری که در خدمت نزاع امروز است، نه حقیقت دیروز.
تاریخ را نمیتوان مصادره کرد
اظهارات فائزه هاشمی اگرچه در ظاهر تازه است، اما در عمق، ادامهی همان روندی است که از سالها پیش آغاز کرده: تلاش برای بازتعریف چهرهی پدر در قالب شهید اصلاحات. این پروژه البته با همهی جنجالهای رسانهایاش، سرانجامی ندارد، زیرا تاریخ سیاسی ایران در حافظهی جمعی ملت ثبت شده است و مردم بهخوبی میدانند که انقلاب اسلامی با همهی اختلافها و چالشهای درونیاش، حاصل ارادهی جمعی ملتی است که در برابر فشارها ایستاده است.
ادعای ترور داخلی بیش از آنکه افشاگری باشد، پناهگاه شکست یک جریان سیاسی است جریانی که پس از سالها فاصلهگرفتن از متن جامعه و ناکامی در بازتولید مشروعیت، به تئوری توطئه پناه برده است.
هاشمی رفسنجانی بخشی از تاریخ جمهوری اسلامی است نه دشمن آن. و هر تلاشی برای مصادرهی او به سود تقابل با نظام، دیر یا زود با واکنش تاریخ مواجه خواهد شد. بنابراین تاریخ، حتی اگر برای مدتی به سکوت واداشته شود، در نهایت حقیقت را از هیاهو جدا خواهد کرد.