صفحه نخست >>  عمومی >> ویژه ها
تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۹  ، 
کد خبر : ۳۸۳۹۵۱

غرب و ایران مستقل مقتدر

«انسان، گرگِ انسان است»؛ فیلسوفانِ غربی این جمله را که از متونِ غربی پیش از میلاد مسیح بدست آمده است بر اساس وضعیتِ جامعه‌ی غربی،تئوریزه کردند تا امنیت را محصولِ ترس از قدرت بنامند. در دوره استعمار کهن، همین ذهنیتِ با نژادپرستیِ سفیدپوستانه درآمیخت و تمدنِ غربی را به بزرگ‌ترین غارتگرِ تاریخ بدل کرد.

«انسان، گرگِ انسان است»؛ جمله‌ای است که با کمی تغییر از متونِ غربی پیش از میلاد مسیح به دست آمده است. همین جمله را بعد‌ها فیلسوفانِ غربی، بر اساس وضعیتِ جامعه‌ی خودشان، تئوریزه کردند تا امنیت را محصولِ ترس از قدرت بنامند. در دوره استعمار کهن، همین ذهنیتِ ضدِ انسانی، با نژادپرستیِ سفیدپوستانه درآمیخت و تمدنِ غربی را به بزرگ‌ترین غارتگرِ تاریخ بدل کرد.

بعد‌ها آمریکا با انداختنِ بمب اتم روی هیروشیما و ناکازاکی، بیش از ۲۰۰ هزار انسان را کشت؛ نه برای پیروزی نظامی بلکه برای نمایشِ قدرت به جهان. این عمل به همان جمله «گرگِ انسان» بود که باید چنان قدرتی نشان داد که دیگران از ترس، تسلیم شوند. در واقع، بمبِ اتم «قراردادِ اجتماعی» را جهانی کرد: مردمِ جهان باید از ترسِ نابودی، زیرِ نظمِ آمریکا زندگی کنند.

بعد از جنگِ جهانیِ دوم، استعمارِ مستقیم منسوخ شد، اما همان منطق باقی ماند: قدرت باید در دستِ ما بماند تا آرامش برقرار باشد.

جنگِ سرد و کودتا‌های آمریکایی در آسیا و آمریکای لاتین هم بر پایه‌ی همین «مقابله با بی‌نظمی» توجیه شد. کشورِ ما هم بی‌نصیب نبود: کودتای ۱۳۳۲ علیهِ دولت ملّی مصدق با بهانه و پوششِ «جلوگیری از سقوطِ ایران به کمونیسم».

غربِ امروز هم شکلِ جدیدی از همان گزاره‌های پیش از قرونِ وسطای غربی را اجرا می‌کند. «صلح از طریقِ قدرت» یعنی هرکس از نظمِ مطلوبِ ما خارج شود، تهدید است. فقط ابزار‌ها متنوع‌تر شده است: رسانه، تحریم، جنگ، شبکه‌های اجتماعی و هوش مصنوعی.

غربی‌ها هنوز معتقدند ملّتی که کنترل نشود، خطرناک است؛ پس باید با فناوری و اطلاعات مهار شود، و اگر نشد، با جنگ.

آخرین نمونه‌ی روشنِ منطقِ بی‌منطقِ غرب، جنگِ ۱۲روزه بود. ننگی بالاتر از این هست که رئیس‌جمهورِ کشوری علناً می‌گوید: من به ملّتِ ایران کلک زدم؛ در حینِ مذاکره با آنها جنگ کردم و اعتراف می‌کند که «من در رأسِ حمله‌ی ۲۳ خردادِ اسرائیل به ایران بودم؛ کنترلِ کامل داشتم». 

صدر‌اعظم آلمان هم قبل از او از متجاوزان به ایران برای حملات هوایی به کشورمان تشکر می‌کند و می‌گوید: «آن‌ها بخش سخت و کثیف کار را به جای همه ما غربی‌ها انجام دادند.»

آمارِ بانکِ جهانی نشان می‌دهد که در نیم‌قرنِ گذشته، بیش از ۷۰ درصدِ جنگ‌های بین‌المللی با مداخله‌ی مستقیم یا غیرمستقیمِ قدرت‌های غربی و به‌ویژه آمریکا آغاز شده است. در دهه‌ی اخیر نیز، نیمی از مخارجِ نظامیِ جهان تنها به آمریکا و متحدانش تعلق داشته است.

توصیف صلح غربی در یک جمله صلحی است که کسی که در رأسِ این هرمِ قدرت است، با غروری ابلهانه می‌گوید آن‌قدر سلاحِ هسته‌ای در اختیار دارد که می‌تواند «جهان را ۱۵۰ بار نابود کند».

اما در برابرِ این تمدنِ وحشی، ایرانی است که در طولِ تاریخ، هرگز استیلاپذیر نبوده است. در دوره‌ی ساسانی، قدرتِ سیاسی با پشتوانه‌ی دینی چنان ریشه داشت که امپراتوریِ بیزانس، ایران را هم‌سنگِ خود می‌شمرد. در صفویه، علم و ایمان در کنار هم ایستادند و حکومتی ساختند که با اروپا نه در جنگ، بلکه در موازنه بود.

انقلابِ اسلامی این تجربه‌ی تاریخی را به‌روز کرد: علمِ بدونِ وابستگی و قدرتِ بدونِ سلطه و اتکای هردو به معنویت. در چهار دهه‌ی گذشته، رابطه‌ی ایران با غرب بر همین معادله استوار ماند؛ تعامل در علم و فناوری، اما استقلال و مقاومت در سیاست و امنیت.

وقتی آمریکا از اقتصاد، فرهنگ، و در نهایت از جنگ برای سلطه بر ایران تلاش کرد، پاسخِ این ملّت، مقاومت بود؛ همان مقاومت مقتدرانه‌ای که در جنگِ ۱۲روزه، منطقِ جنگلی غرب را به چالش کشید.

فرمولِ صلحِ تحمیلیِ آمریکایی روی ایرانی‌ها جواب نمی‌دهد؛ نمی‌توانند در اراده ملّت ایران خدشه کنند.

موضع ایرانِ مستقلِ مقتدر همان است که دبیرِ عالیِ شورایِ امنیتِ ملّیِ جمهوریِ اسلامیِ ایران ۱۹ آبان ۱۴۰۴ بیان کرد: ایران، استقلالِ خود را در معرضِ فروش قرار نمی‌دهد، حتی اگر به قیمتِ رویارویی تمام شود؛ با قدرت، جلویِ وحشی‌گریِ مدرن می‌ایستد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات