ظهور انقلاب اسلامی ایران، عکس العمل عراق و نظام بینالملل
پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه 1357 و حاکمیت نظام جمهوری اسلامی در ایران وضعیت تازهای را در منطقه و جهان پدید آورد. خروج ایران از زیر سایه بلوک غرب در نظام دو قطبی و اعلام استقلال کامل درنظام بینالمللی و خروجی از دایرهوار بستگان آمریکا در همسایگی شوروی، محسوسترین تبعات این انقلاب بود، رهایی یک ملت از وابستگی و کسب استقلال و آزادی در مهمترین منطقه نفتخیز جهان ـ که دولتهای آن فاقد مشروعیت مردمی بودند ـ ارایه ایدئولوژی جدید برای مبارزه با اسراییل در وضعیتی که ایدئولوژیهای گذشته ناتوانی خود را برای مقابله با اسراییل نشان داده بودند، بخشی از عواقب پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که نظام بینالمللی نمیتوانست در مورد آن بدون واکنش باقی بماند. خصوصاً از آمریکا و هم پیمانان منطقهای آن در خاورمیانه بیشترین برخوردها انتظار میرفت.
بروز بحرانهای متعدد و گسترده و پیدرپی داخلی، افزایش حضور ناوهای آمریکایی در خلیج فارس و تشکیل ناوگان پنجم دریایی آمریکا به منظور پرکردن خلا قدرت در این منطقه بعد از سقوط ژاندارم منطقه (شاه ایران) تشکیل «نیروی یک صد و ده هزار نفری واکنش سریع» در ارتش آمریکا به منظور حضور سریع در مناطق ویژه فعالیت جدید نیروهای آمریکایی در پایگاههای نظامی کشور ترکیه در همسایگی ایران و پذیرش شاه در آمریکا، هر کدام تهدیدی از سوی آمریکا علیه ایران اسلامی محسوب میشد.
جدی بودن این تهدیدات به خصوص با حمله آمریکا به ایران در صحرای طبس ـ که به شکست آمریکاییها انجامید ـ و با حمایت از کودتای نوژه ـ که در آستانه وقوع کشف گردید ـ آشکار شد. از سوی دیگر حکومت عراق که امضای قرارداد 1975 الجزایر را تحمیل بر خود میدانست و همواره در پی فرصت بود که به هر نحو ممکن از عملی شدن آن شانه خالی کند گرایش به سمت غرب را آغاز کرده بود.
مراودات دیپلماتیک جدید سران حکومت عراق با حاکمان عربستان سعودی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، برکناری «حسن البکر» رییسجمهوری عراق و جایگزین شدن صدام حسین به جای وی اندکی پس از پیروزی انقلاب، تیره شدن روابط عراق با سوریه پس از برکناری حسنالبکر، تصفیه درونی حزب بعث و اعدام عناصر برجسته حزب کمونیست عراق، همگی نشاندهنده تغییر جهت حزب بعث عراق به غرب بود.
در این حال حکومت عراق با اخراج رهبر انقلاب اسلامی ایران از عراق در آبان 1357 همچنین پس از انقلاب ایران با اعدام روحانیان مبارز عراق از جمله آیتالله سید محمدباقر صدر و اخراج ایرانیان مقیم عراق، آموزش و تسلیح گروههای موسوم به خلق عرب در خوزستان دشمنی خود را با انقلاب اسلامی آشکار میساخت.
هدف این اقدامات حکومت عراق دامن زدن به جنگ سرد علیه ایران اسلامی تلقی میشد. از همان اوایل تشکیل نظام اسلامی در ایران اوضاع استانهای هم مرز با عراق بحرانی شد و از خوزستان تا آذربایجان غربی دستخوش حوادثی گردید که گروههای ضدانقلاب داخلی با حمایت عراق و یا عناصر عراقی تبار ایجاد میکردند.
ارتش عراق نیز دور از صحنه نبود بلکه با اقدامات مهندسی منطقه را برای شروع نبردی سنگین آماده میکرد و در این حال با تجاوزات زمینی، هوایی و دریایی و با راهانداختن جنگ روانی علیه ایران، قدرت واکنش قوای ایران را میآموزد و معابر وصولی مناسب را برای آغاز هجوم سراسری شناسایی میکرد. در مقابل نظام نوپای جمهوری اسلامی که هیچ اندیشه فرامرزی به جز صدور فرهنگ انقلاب اسلامی نداشت، در همان روزهای آغازین انقلاب به سرعت از توان نظامی خود کاست، مستشاران نظامی آمریکایی را از کشور اخراج کرد از پیمان نظامی و منطقهای «سنتو» خارج شد، قرارداد خرید زیردریایی و آواکس را با کشورهای آلمان و آمریکا لغو کرد، سقف پرسنل ارتش را از پانصد هزار تن به نصف تقلیل داد و دوره خدمت وظیفه را از دو سال به یک سال کاهش داد.
این وضعیت تا گذشت شش ماه پس از انقلاب ادامه داشت، اما پس از بروز چندین بحران در شش ماهه اول انقلاب - که آخرین آن بحران بزرگ پاوه بود و پس از این که آمریکاییها شاه را پذیرفتند اقدامات بازدارنده به مرور آغاز شد.
تشکیل سپاه پاسداران و شروع تحول در ارتش و بازسازی آن – که از همان روزهای اول انقلاب آغاز شده بود – بخشی از این اقدامات بازدارنده محسوب میشد. افزایش خدمات سربازی از 12 ماه به 18 ماه و واگذاری فرماندهی کل قوا به رییسجمهور وقت - که افزایش انسجام تشکیلات نظامی را در پی داشت و میتوانست موجب هماهنگی قوای لشکری و کشوری شود - نیز بخش دیگری از اقدامات بازدارنده ایران به شمار میرفت.
به موازات این تلاشها تصرف سفارت خانه آمریکا در تهران، بسیاری از برنامههای ضدامنیتی آمریکا علیه ایران را فاش کرد و اسناد به دست آمده از آن، ضمن آن که عوامل داخلی آمریکا را که نقشهای مهمی در تکمیل توطئه آمریکا علیه ایران داشتند افشا کرد، بسیاری از تهدیدات را نیز برطرف کرد.
این اقدامات با کشف کودتای نوژه تکمیل گردد. البته اقدامات بازدارنده ایوان در حدی نبود که مانع از هجوم سراسری ارتش عراق به خاک ایران شود. در این وضعیت قوای مسلح نوپای ایران با بحرانهای داخلی درگیر بودند. بحرانهایی که حتی بخشهایی از استانهای غربی کشور را به میدان جنگهای پارتیزانی تبدیل کرده بود. ارتش و سپاه هر دو برای مقابله با ضد انقلاب مسلح درگیر بودند، اما مسوولیت اصلی مقابله با جنگ روانی، آشوب، ترور، ارعاب مردم و شهادت عناصر شاخص انقلاب، متوجه سپاه بود و عملا عمده توان سپاه را به خود مشغول کرده بود و سپاه با گسترش توان خود در سراسر کشور به حفظ امنیت شهرها، روستاها، جادهها و بسیاری از مناطق مرزی میپرداخت. به این ترتیب در برابر معابر وصولی ارتش عراق کمتر از 20 درصد توان موجود قوای مسلح ایران به کار گرفته شده بود و بقیه در سایر نقاط کشور در حال برقراری نظم و حفظ امنیت بودند. طراحی کودتای نوژه نیز در ارتش ایران – که در حال تحول از ارتش شاهنشاهی به ارتش جمهوری اسلامی بود - نقش تخریبی بسیاری داشت و موقعیت ارتش را – که به علت تدبیر غلط شاه در کوران انقلاب و قرار گرفتن در برابر مردم تضعیف شده بود و میرفت که با رهبری امام بازسازی شود - مجدداً تضعیف کرد. از سوی دیگر دشمن در ارزیابی بحران های موجود در کشور دچار اشتباه شده بود و این وضعیت را به عدم ثبات نظام تعبیر میکرد. به گمان دشمن در صورت یک تهاجم خارجی، نظام جدید ایران دچار گسستگی میشد و فرو میریخت.
با این پیش فرض چند دیدار بین مقامات عالی رتبه عراقی و آمریکایی صورت گرفت و پس از هماهنگیهای لازم عراق در شهریور 1359 تجاوزات خود به ایران را تشدید و چندین نقطه از خاک ایران را اشغال کرد تا ضمن آزمایش توانایی قوای مسلح ایران، واکنش افکار جهانیان را نیز بسنجد. در مقابل قوای مسلح جمهوری اسلامی نتوانستند واکنش بازدارنده از خود نشان دهند و افکار عمومی جهانیان نیز در برابر این تجاوزات واکشی نشان نداد لذا حکومت عراق پس از آن که قرارداد 1975 الجزایر را رسما در تاریخ 27/6/1359 به طور یک جانبه لغو کرد در تاریخ 31/6/1359 هجوم سراسری خود را به خاک ایران اسلامی آغاز کرد.
تجاوز همه جانبه ارتش عراق اشغال ناقص
در آغاز تجاوز سراسری توپخانههای عراق به شدت شهرهای مرزی ایران را گلوله باران کردند و هواپیماهای نیروی هوایی ارتش عراق در عمق ایران تا تهران به پرواز درآمدند و به بمباران چندین شهر پرداختند.
این اقدام عراق بیش از آن که اهمیت نظامی داشته باشد، اهمیت روانی داشت. به عبارت دیگر عراق هجوم سراسری زمینی خود را با جنگ روانی آغاز کرد تا زمینه را برای پیشروی نیروهای پیاده تسهیل کند لذا پس از هجوم گسترده هوایی و شلیک انبوه آتش توپخانه دشمن عملیات سراسری زمینی او آغاز شد. عراق در این هجوم استراتژی «جنگ پر شدت و کوتاهمدت» را برگزیده بود، اما بلافاصله پس از هجوم هوایی دشمن امامخمینی ابتکار عمل در جنگ روانی به دست گرفت، بحران را مهار کرد و در آرامش به دست آمده مسئولان کشوری و لشکری زمینه منابعی به وجود آورد، تدابیر لازم را بیندیشند و اعتماد به نفس مردم نیز تقویت شود و به عنوان نیروی تاخیری وارد میدان شوند. امام با اصلی اعلان کردن جنگ تاکید بر وحدت ملی حمایت از فرماندهان نظامی و بازگذاشتن دست قرمانده کل قوا (رییسجمهوری وقت) زمینههای لازم را برای برنامهریزی فرماندهان فراهم آورد و استراتژی خودی را با عنوان «سلب آرامش از دشمن» اعلان کردند.
واکنش امام مردم و نظام نادرستی پیش فرضهای دشمن را آشکار ساخت و بدین ترتیب استراتژی جنگ سریع و پرشدت به نتیجه مورد نظر حاکمان عراق نرسید. پس از گذشت سه روز از آغاز جنگ تحلیلگران نظامی اهداف عراق از شروع جنگ را دست نیافتنی دانستند و ارتش این کشور را شکست خورده تلقی کردند. حکومت عراق نیز پس از گذشت شش روز از آغاز جنگ لحن اولیه خود را تغییر داد و از پایان جنگ سخن به میان آورد.
عراق در هفته اول جنگ شهرهایی را اشغال کرد که اغلب کوچک و بعضی در حد یک بخش بودند. بزرگترین شهری که در هفته اول جنگ به اشغال درآمد قصرشیرین بود. عراق در اشغال شهرها با مشکل روبهرو بود و به جز سومار و موسیان که وسعتی بیش از یک بخش ندارند در بقیه شهرها با مقاومت سرسختانه مواجه شد. ارتش عراق در پایان هفته اول دشتهای وسیعی را پشت سر گذاشته بود و تعدادی ازشهرها را با دادن تلفات فراوان تصرف کرده بود، اما در جبهه غرب پشت دروازههای خرمشهر و اهواز و پشت رودخانه کرخه (در منطقه دزفول) متوقف شده بود. به این ترتیب هدف ارتش عراق هم در جبهه جنوب و هم در جبهه غرب ناقص ماند لذا پس از پایان هفته اول استراتژی عراق از «جنگ سریع و پر شدت» به «جنگ بلند مدت و فرسایشی» تبدیل شد.
در جبهه غرب عراق تمایلی به سرمایهگذاری بیشتر نداشت و در جبهه جنوب نیز هدف خود را از تصرف خوزستان به تصرف خرمشهر و آبادان محدود کرد. از آغاز هفته دوم جنگ عراق حمله خود را به خرمشهر آغاز کرد و در همان حال شعار صلحخواهی نیز سر میداد.
عراق در صورت موفقیت میتوانست لااقل با در دست داشتن مناطق مهم ادعای حاکمیت خود بر اروندرود را به ایران تحمیل کند و بدین ترتیب مطامع تاریخی عراق در خصوص انتقال مرزهایش به ساحل شرقی اروندرود تحقق مییافت. اما جنگ در خرمشهر به درازا کشید و نیروهای مدافع شهر که از مرز تا پل نو هفت روز در مقابل دشمن ایستادگی کرده بودند در محلههای خرمشهر از پل نو تا پل خرمشهر – آبادان نیز 28 روز تمام جنگیدند در حالی که با انسداد جادههای اهواز – خرمشهر و اهواز – آبادان و ماشهر – آبادان که به ترتیب در تاریخهای 5/7/1359، 19/7/1359 و 23/7/1359 مسدود شد شهر در محاصره کامل قرار داشت.
پس از سقوط خرمشهر دشمن تصرف آبادان را هدف قرارداد، چهار روز پس از سقوط خرمشهر نیروهای عراقی با عبور از رود بهمنشیر در منطقه کوی ذوالفقاریه وارد جزیره آبادان شدند لیکن با همت مدافعان آبادان متجاوزان به کلی منهدم شدند.
به طوری که عراق تا پایان جنگ دیگر برای عبور از بهمنشیر و ورود به آبادان به استقبال خطر نرفت و سرمایه گذاری جدی نکرد. بنابراین ارتش عراق در اشغال هدف محدود شده خود نیز ناکام ماند و بخش جنوبی خرمشهر (جنوب کارون) و جزیره آبادان از اشغال دشمن مصون ماند و به این ترتیب با تصرف ناقص اهداف یک خطر پدافندی ناقص و آسیبپذیر به دشمن تحمیل شد.
دو هفته پس از حادثه کوی ذوالفقاریه عراق برای تصرف مجدد سوسنگرد – که در تاریخ 10/7/1359 آزاد شده بود – حمله کرد اما این بار نیز با مقاومت سرسختانه خودی روبهرو شد و پس از 72 ساعت شکست خورد.
بدین ترتیب استراتژی (عملیاتی) «سلب آرامش از دشمن» به نتیجه رسید و ارتش عراق را مجبور به پذیرش وضعیتی آسیبپذیر کرد. در عین حال عراق که در مقایسه توان نظامی دو کشور توازن نظامی موجود را به نفع خود میدید، حاضر به عقبنشینی نبود و میخواست در مذاکرات آتی مناطق اشغالی را عامل تضمین کسب امتیاز از ایران قرار دهد. پس از اشغال سرزمینهای ایران چندین بار هیاتهای صلح بین ایران و عراق تردد کردند.
سازمان کنفرانس اسلامی و سازمان غیرمتعهدها هر کدام هیاتی را مامور به میانجیگری کرد. همچنین نماینده دبیر کل سازمان ملل متحد نیز چند بار به تهران آمد و به بغداد سفر کرد. تهران هیچگاه راه را به روی فعالیت دیپلماتیک نبست اما میانجیگران هیچ طرح تضمین شدهای برای آزادی سرزمینهای اشغالی نداشتند بلکه تنها ایران را به قبول آتشبس توصیه میکردند!
از جمله این طرحها قطعنامه 479 شورای امنیت سازمان ملل در تاریخ 7/7/1359 بود که بدون توجه به حقوق ایران خواهان پایان بخشیدن به درگیریها شده بود. در مقابل ایران که از موضع ثابتی برخوردار بود و اعلام میکرد که قبل از هر چیز باید ارتش عراق بدون قید و شرط از سرزمینهای ایران عقبنشینی کند تنها راه چاره را در اقدام نظامی میدید.
بن بست در جنگ تحول در استراتژی مدتی پس از هجوم سراسری ارتش عراق در چهارچوب استراتژی «آزادسازی سرزمینهای اشغال شده» چهار عملیات گسترده طرحریزی شد که در صورت موفقیت نه تنها سرزمینهای اشغالی آزاد میشد و مرزهای بینالمللی در استان خوزستان تامین میگردید بلکه دشمن تا حومه بصره تعقیب میشد. اما ابزار کافی برای اجرای این استراتژی در دست نبود و توان به کار گرفته شده نیازهای عملیاتی را کفایت نمیکرد لذا استراتژی یاد شده به نتیجه نرسید و جنگ با بنبست روبهرو شد.
فرماندهی جنگ که برای اجرای این استراتژی میبایست سازمانهای ارتش و سپاه و نیروهای مردمی را به کار گرفت به جز ارتش به کارگیری سایر ابزارها را توصیه نمیکرد ضمن آنکه روشهای به کار گرفته شده نیز کاربرد لازم را نداشتند.
در این اوضاع بازنگری و ارزیابی عمل کرد گذشته به کوشش برخی از نخبگان نظامی آغاز شد و نیروهای خودی در بستر نبردهای محدود با روش آزمون و خطا به بررسی پرداختند لیکن وظیفه اصلی در این راستا متوجه فرمانده کل قوا (رییسجمهور وقت) بود اما وی پس از احساس بنبست جهت یافتن راه حل نظامی برای جنگ اقدامی نکرد. فرمانده کل قوا برای باز کردن گره جنگ تدبیری نداشت و نیز از اندیشه نخبگانی که اوضاع جنگ را درک می کردند یار نمیخواست. وی پس از ناکامی نبردهای پل نادری، نصر و توکل پنج ماه فرصت بازنگری داشت اما هیچ تدبیر و راه کار جدیدی ارایه نکرد بلکه با روی آوردن به بحرانهای داخلی و نزدیک شدن به سازمانهای مخالف نظام و روی در روی قرار گرفتن با اکثریت مردم از پشتوانه مردمی و ملی نیز بیبهره شد و ضرورت عزل خود را قطعی کرد که در این هنگام رهبری نظام در 20/3/1360 وی را از سمت فرمانده کل قوا برکنار کرد، پس از برکناری رییسجمهور (بنی صدر) از مقام فرماندهی کل قوا گروههای مخالف نظام که با وی هم پیمان شده بودند موقعیت را برای تشدید بحران داخلی مناسب دیدند، بدان امید که رییس جمهور هم چنان از حمایت مردمی برخوردار است و از این موقعیت آنان نیز بهره خواهند برد. با اعلام طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس شورای اسلامی در 26/3/1360 سازمان مجاهدین خلق (منافقین) – که از همان روزهای اول انقلاب اقدام به جمعآوری سلاح و تشکیل تیمهای مخفی کرده بود – به حمایت از رییسجمهور یک راه پیمایی غیرقانونی خشونتبار به راه انداخت. برخلاف تصور سازمان واکنش شدید مردم را نیز برانگیخت.
لذا از روز بعد از این واقعه سازمان که از قبل آماده ورود به فاز نظامی شده بود رفتار تشکیلاتی خود را تغییر داد، به اقدامات نظامی و مخفیانه روی آورد، ترورها و بمبگذاری آغاز شد، بسیاری از مردم عادی مورد سوءقصد مسلحانه قرار گرفتند و نیز بسیاری از مسئولان کشوری از جمله 72 عضو برجسته نظام در انفجار هفتم تیرماه 1360 در مقر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که با تحول در فرماندهی عالی جنگ میدان مانور پیدا کرده بود و میبایست در صحنه جنگ قابلیتهای خود را به نمایش میگذاشت ناگزیر شد در گستردهای بسیار بیشتر و با حساسیتی افزونتر از گذشته برای برقراری امنیت در سطح کشور وارد عمل شود و به عنوان نیروی اصلی پاسدار انقلاب در کنار نیروهای کمیتههای انقلاب اسلامی و سایر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی از جمله اطلاعات نخستوزیری به حفاظت از اماکن و شخصیتها، شناسایی خانههای تیمی و انهدام تشکیلات منافقین و عناصر آن بپردازد.
بنیصدر و رجوی که هر یک با اتکا به نیروهای یکدیگر به هم نزدیک شده بودند و به پاریس گریختند و مرکزیت سیاسی محاربه با نظام را در خارج از کشور مستقر کردند اما مرکزیت نظامی سازمان که به رهبری موسی خیابانی در داخل کشور استقرار داشت به دنبال انهدام پیدرپی خانههای تیمی و تشکیلات سازمان طی یک عملیات سقوط کرد و با کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی (همسر رجوی) فرماندهی و رهبری سازمان منافقین در داخل کشور فرو پاشید و سازمان جایگاه خود را به عنوان یک مدعی داخلی به کلی از دست داد و به یک نیروی ایذایی تبدیل گردید. از سوی دیگر در همین حال به رغم تشدید بحران داخلی که نتیجه آن ناامنی در عقبههای استراتژیک جنگ میبود و شمار فراوانی از نیروهای سپاه و بسیج را معطوف خود میکرد رهبری نظام بر اصلی نگه داشتن جنگ تاکید میکرد. امامخمینی با اولویتبندی مصالح کشور اولویت شماره یک را به جنگ اختصاص داد. در این حال هم چنین با برطرف شدن موانع هماهنگی بین سپاه و ارتش فرصت به کارگیری اندیشههای جدید نظامی که از اسفند ماه 1359 پایه ریزی و در نبردهای محدود از جمله عملیات فرمانده کل قوا در 21/3/1360 آزمایش شده بود به وجود آمد.
علاوه بر این بار با رفع موانع برای ورود سپاه به میدان جنگ زمینه لازم برای جذب نیروهای انقلابی و شکلدهی به این نیروها در قالب سازمان رزم به وجود آمده بود و ظرفیت به کارگیری نیروهای مردمی ایجاد شد لذا سپاه میبایست در کنار ایجاد امنیت در کشور و مقابله با جریانی که مردم، دولت، مجلس و قوه قضاییه را تهدید میکرد به مساله جنگ به عنوان اصلیترین ماموریت خود میپرداخت.
آزادسازی مناطق اشغال شده
در وضعیت جدید مسئولیت سپاه در جنگ بسیار مهم بود و تحول در فرماندهی ارتش که با فرماندهی سرهنگ علی صیاد شیرازی در نیروی زمینی ارتش ایجاد شده بود و هماهنگی فوقالعاده وی و ستادش با سپاهیان مسئولیت را سنگینتر میکرد. تعیین استراتژی جدید نظامی، تعیین مناطق عملیاتی، حفظ ابتکار عمل در نبردها، چگونگی گسترش سپاه برای جذب بیشتر نیروهای مردمی و مقابله اساسی با دشمن و نیز نقش سپاه و ارتش از جمله مواردی بود که به خوبی پیگیری شد و به سرانجامی مطلوب رسید.
سپاه و ارتش مشترکا در تبیین و اجرای این موارد عمل کردند و در چهار عملیات گسترده در جنوب، محاصره آبادان، اهواز، شوش و دزفول را شکستند و شهرهای بستان و خرمشهر را آزاد کردند و در بسیاری از نقاط خوزستان به مرز دست یافتند اگرچه پارهای از نقاط چون شلمچه، طلائیه، فکه و دویرج همچنان در اشغال دشمن باقی ماند. در پایان این مرحله که به مرحله آزادسازی موسوم است حدود 20 درصد از مناطقی که در آغاز جنگ اشغال شده بود از جمله نقاط حساس مرزی یاد شده در جنوب و چندین ارتفاع و شهر مرزی در غرب در اشغال دشمن باقی بود.
همچنین تا آن جا که تامین مرزها ایجاب میکرد تعقیب دشمن نیز جزو اهداف استراتژی دوره آزادسازی محسوب میشد از همین روست که در عملیات نصر (هویزه) و نیز در عملیات بیتالمقدس (فتح خرمشهر) پیشبینی شده بود که پس از آزادی خرمشهر دشمن تا حومه بصره تعقیب شود.
اما در هیچ یک از دو عملیات عبور از مرز صورت نگرفت. در صورتی که اجرای آخرین مرحله عملیات بیتالمقدس تحقق مییافت و دشمن در آن سوی مرز با موفقیت تعقیب میگردید مسلما در تصمیمگیری برای ادامه و یا پایان جنگ تاثیر مهمی میگذاشت. به عبارت دیگر در اختیار داشتن قسمتی از شرق بصره که میتوانست عامل فشار به عراق برای تخلیه سرزمین تحت اشغال مانده باشد ممکن بود ضرورت ادامه جنگ را منتفی کند.
عبور از مرز برای تعقیب دشمن
در عملیات بیتالمقدس به فتح خرمشهر اکتفا شد و آخرین مرحله آن عملی نگردید، لذا شلمچه در دست دشمن باقی ماند و خرمشهر و آبادان همچنان در معرض تهدید بود.
همچنین از فکه تا قصر شیرین نیز ارتفاعات مرزی همچنان در اشغال بود و شهرهای مرزی یا در اشغال مانده بود یا زیر دید و تیر نظامیان عراقی قرار داشت. ارتش عراق که خسارتهای خود را در دو سال جنگ به سرعت ترمیم کرده بود پس از فتح خرمشهر بیش از آغاز جنگ، نیرو و تجهیزات داشت. ارزیابی روحیه تجاوزگر رهبری عراق به خصوص صدام حسین نشان میداد که ارتش عراق همچنان یک تهدید جدی علیه جمهوری اسلامی ایران به حساب میآید.
از سوی دیگر منطق نظامی حکم میکرد در وضعیتی که برتری با خودی است و دور پیروزی ادامه دارد جنگ تا دستیابی به موقعیتی مستحکم ادامه یابد به خصوص که هیج ندای میانجیگرانه جدی در جهان شنیده نمیشد. محافل بینالمللی درباره حقوق ایران سکوت کرده بودند و عراق هنوز 2500 کیلومتر مربع از سرزمینهای ایران اسلامی را تحت اشغال داشت و هیچ نشانهای از عقبنشینی سیاسی طرف مغلوب مشاهده نمیشد کوچکترین امتیازی برای ایران در نظر گرفته نشده بود حتی از محکومیت متجاوز خبری شنیده نمیشد و پرداخت غرامت به ایران به فراموشی سپرده شده بود لذا برای کسب موقعیت برتر و دستیابی به موفقیتی که با استفاده از آن امکان احقاق حقوق ایران میسر باشد ادامه جنگ ضروری مینمود. این جمعبندی سران سیاسی و نظامی کشور بود که در جلساتی با فرمانده کل قوا «امام خمینی» ارایه شد و بر جهتگیری اولیه امام مبنی بر لزوم پایان دادن به جنگ تاثیر گذاشت. بدین ترتیب ضرورت تعقیب دشمن قطعی شد و تعقیب متجاوز تا حصول وضعیتی که تامین حقوق ایران را مقدور سازد مبنای تصمیمگیری واقع شد و نقطه عطفی را در روند جنگ به وجود آورد. تصمیم جدید نیاز به استراتژی جدید داشت. استراتژی جدید با عنوان تعقیب متجاوز هدفهای متعددی را دنبال میکرد: آزادی سرزمینهای در اشغال مانده، تامین مرزهای بینالمللی، انهدام ارتش دشمن تا رفع تهدید آن، واداشتن نظام بینالملل به معرفی و تنبیه آغازگر جنگ و دریافت غرامت جنگی از عراق هدفهای این استراتژی شناخته میشد. اما از آن جهت که امیدی به پیشرفت کار در مجرای دیپلماسی نبود و نشانهای از واقعبینی در نظام بینالمللی دیده نمیشد خود به خود راهی جز هدف قراردادن تغییر حکومت عراق باقی نماند، زیرا تنها در آن صورت بقیه اهداف و حداقل حقوق حقه و منافع ملی ایران تامین میشد. تضمین اجرای این استراتژی حمایت مردم از ادامه جنگ بود. نقش افکار عمومی که در گذرگاههای انقلاب اسلامی تعیین کننده بوده است در اثبات ضرورت ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر نیز تاثیرگذار بود.
رهبری نظام که حفظ مردم در صحنه را در برنامه خویش قرارداده بود و وحدت و یکپارچگی ملی و مردمی را حفظ میکرد هرگز برای تسریع در چرخه امور از روشهای غیر مردمی و مستبدانه سود نجست بلکه تنها با تقویت انگیزهها و تاکید بر جنبههای شرعی و تقویت احساس تکلیف در مردم آنان را به حمایت از جنگ فرا میخواند. لذا با وجود آن که جامعه ایران جوان بود و سه برابر عراق جمعیت داشت هرگز در طول جنگ تعداد نیروهای ایرانی در جبهه به تعداد نیروهای عراقی نرسید و هرگز کسی از خدمت سربازی روی برگردانده بود و یا منطقه عملیاتی را ترک کرده بود محاکمه نشد. همچنان کسی برای رفتن به جبهه مجبور نگردید.
این روش که در نظامهای شناخته شده جهان نوعی سوء مدیریت شناخته میشود در انقلاب اسلامی که نوع مدیریت آن از نوع مدیریت انبیا است و بیش از هر چیز انسانپروری در آن اهمیت دارد روشی کاملا صحیح و پسندیده است اگرچه در کوتاهمدت سبب از دست رفتن پارهای از موقعیتهای مناسب نیز باشد.
در مقابل رهبران بغداد با روشهایی که به کار گرفتند نیروهای فراوانی را در جبهه گردآورند حتی شیعیان عراقی که دوستداران رهبران روحانی ایران و مردم ایران بودند و نیز عراقیهای ایرانی تبار را هم به جنگ ایران فرستادند و هرکس روی از جنگ با ایران برمیگرداند اعدام میشد و یا خانوادهاش مورد آزار قرار میگرفت. اما در ایران در کنار رهبری آموزگارانه امام و در کنار نقش تعیینکننده نیروهای داوطلب مردمی سازمانهای ارتش، سپاه و بسیج به تفکیک مسئولیت در نبردهای مشترک و مستقل و در آفند و پدافند تجربههای خود را محک زده، در چهارچوب استراتژی دوره تعقیب متجاوز وضعیت رزمی خود را ارتقا میدادند. افزایش استعداد تیپهای مستقل ارتش به لشکر تشکیل سه نیروی سپاه (زمینی، هوایی، دریایی) و نیز اعزامهای بزرگ بسیج تماما در این استراتژی قابل تبیین است.
در می آمد سلب آرامش از دشمن و وارد کردن ضربات سنگین به سازمان ارتش آن – که به منظور گرفتن فرصت بازسازی و تدبیر از دشمن به اجرا درمیآمد- نیز در چهارچوب این استراتژی عملی میشد. همچنین اصل قرار دادن جنگ و پرهیز از سرمایهگذاری در مسایل جانبی از جمله فرعی کردن مقابله با اسراییل در لبنان در مقایسه با جنگ تحمیلی و تمرکز قوای مسلح در جبهههای جنگ با عراق نیز در جهت تحقق آن استراتژی بود.
سعی در غافلگیر کردن دشمن در سه عامل زمین زمان و تاکتیک و نیز انتخاب زمین نبرد و تحمیل آن بر دشمن از جمله مواردی دیگری بود که در اجرای این استراتژی رعایت میشد. کسب تجارب جدید در به کارگیری تجهیزات و تعیین نقش تاثیرگذار برخی تجهیزات در تاکتیکهای ویژه از جمله نقش شناورها در عملیات خیبر و نقش توپخانه در عملیات والفجر 8 نیز با توجه به همان استراتژی قابل تبیین است. کاهش میزان تاثیرگذاری سلاحهای پیشرفته دشمن که با ادامه جنگ در زمینهای دشوار دنبال میشد نیز با توجه به آن استراتژی بود. در استراتژی «تعقیب متجاوز» که هدف نهایی بصره بود با وجود تداوم جنگ در سه جبهه شمالی، میانی و جنوبی، جبهه جنوبی منطقه اصلی نبرد بود و دو جبهه دیگر تا پایان زمستان 1365 نقش پشتیبانی داشتند. اولین نبرد بزرگ در استراتژی تعقیب متجاوز عملیات رمضان در شرق بصره بود که به سبب عدم انطباق کامل وضعیت خودی با آن استراتژی با وجود موفقیتهای اولیه به اهداف خود نرسید. مهمترین نبرد بزرگ بعدی عملیات خیبر بود که قابلیتهای قوای مسلح جمهوری اسلامی ایران را آشکار میساخت. در نتیجه این عملیات بود که بلوک غرب کوشید باب مذاکره با ایران را بگشاید. اقداماتی که با سفر نخستوزیر ترکیه به عنوان پیامآور غرب آغاز شد و به سفر مشاور امنیت ملی آمریکا (مک فارلین) به ایران منتهی گردید.
گذر از موانع عبور ناپذیر و تصرف مناطق مهم
عبور از رودحانه بسیار عریض اروند و پشت سر گذاردن موانع گسترده آن که در عملیات مهم والفجر 8 به وقوع پیوست و فتح فاو را در پی داشت خارج از تصور و پیشبینیها بود. به عبارت دیگر پایان دادن به توقف چند ساله در پشت دیوار بلند موانع دفاعی عراق و رسوخ به آن سوی دیوار اقدامی بود که به نظر غیرممکن میرسید اما عملی گردید. عبور از اروند خروشان بدون داشتن تجهیزات و لوازم پیشرفته دریایی و هوایی علاوه بر آن که ارتقاء تواناییهای نظامی به نمایش در آمده در عملیات خیبر را اثبات میکرد نشان میداد که نیروهای مسلح ایران در ارایه اندیشههای جدید و تدبیرهای تازه در دنیای نظامیگری برای شکستن بنبست جنگ توانایی لازم دارند.
تاکتیکهای به کار گرفته شده دراین نبرد که تلفات فوقالعادهای را در 75 روز جنگ به ارتش عراق تحمیل کرد به تثبیت منطقه تصرف شده انجامید. کوتاه کردن (نسبی) دست عراق از شمال خلیجفارس و همسایه شدن ایران با کویت امنیت خلیجفارس را متاثر کرده بود لذا عملیات والفجر 8 بسیار مهم تلقی میشد و به نظر میرسید که ایران با در دست داشتن شبه جزیره فاو، آماده پایان بخشیدن به جنگ باشد. لیکن به رغم ابزار تمایلات قبلی نظام بینالمللی برای پایان دادن به جنگ پس از والفجر 8 نه تنها هیچ اقدامی از سوی آنان در این خصوص دیده نشد بلکه پس از فتح فاو، فرانسه به عنوان کشوری با ادعای ابرقدرتی و نیز تمایل به اردوی غرب و شوروی از اردوی شرق برای تقویت ارتش عراق اقدامات فوقالعادهای را آغاز کردند.
در عین حال مقامات ایران بار دیگر پای بندی غرب را به مذاکرات محرمانه خود به بوته آزمایش گذاشتند و سال پس از عملیات فتح فاو را سال سرنوشت نامیدند تا بدین وسیله به افکار عمومی تفهیم گردد که ایران آماده پایان دادن مشروط به جنگ است. بر همین اساس عملیات کربلای 4 عملیات سرنوشت ساز نام گرفت، اما در آستانه اجرای این عملیات داستان سفر مک فارلین به تهران که مخفی مانده بود به وسیله عناصر مشکوک ایرانی و احتمالا مرتبط با اسراییل در اختیار یکی از نشریات خارجی قرار گرفت.
با پخش اطلاعات این موضوع سری رهبری نظام که این مساله را توطئهای علیه وحدت ملی میدانست دستور به افشای آن را داد. با افشای ماجرای مک فارلین روابط آمریکا و عراق تیره شد و شوروی برای پر کردن جای خالی ایجاد شده در روابط خارجی عراق به سرعت خود را به این کشور نزدیک کرد و از سوی دیگر به منظور نشان دادن خشم خود به ایران به دلیل برقراری روابط پنهان با آمریکا بمباران گستردهای را علیه ایران سامان داد.
در این بین آمریکاییها هم که از تیره شدن روابط خود با عراق نگران بودند و این مساله را سبب سلب اطمینان دنیای عرب از واشنگتن میدانستند از سویی از همکاری شوروی با عراق و بمباران شهرهای ایران تشکر کردند و از سوی دیگر اطلاعات (ماهوارهای و غیره) مربوط به عملیات کربلای 4 را در اختیار عراق گذاشتند.
ارتش عراق که از محور اصلی عملیات کربلای 4 آگاه شده بود شب عملیات اصلیترین معبر وصولی را مسدود کرد و در نتیجه عملیات سرنوشتساز هم در بعد سیاسی و هم در بعد نظامی ناکام ماند و به همین دلیل نام عملیات که قبلا پیشبینی شده بود والفجر 10 باشد به کربلای 4 تغییر یافت.
پیشروی در شرق بصره
عملیات کربلای 4 به رغم ناکامی نتیجهای مثبت را در پی داشت: طریقه گشودن یکی از گرههای بسته جنگ در شرق بصره را نشان داد.
در حالی که حکومت عراق سرگرم برپایی جشن ناکامی عملیات سرنوشتساز بود و آن را حصادالاکبر (دروی بزرگ) نامیده بود و در حال لشکرکشی به سوی فاو بود تا فاو را هم پس بگیرد عملیات کربلای 5 آغاز شد. با طرحریزی و اجرای سریع اجرای عملیات کربلای 5 – که با استفاده از تجارب به دست آمده در عملیات کربلای 4 و نیز با به کارگیری نیروهای آماده و به جامانده از آن عملیات انجام شد- موانع شرق بصره که برای هیچ ارتشی در خاورمیانه قابل عبور نبود شکسته شد و بصره برای اولینبار و به طور جدی در خطر سقوط قرار گرفت.
غافلگیری دشمن در زمان، زمین و تاکتیک سبب شد مهمترین عملیات در دوره تعقیب متجاوز روی دهد.
بزرگی حادثه به قدری بود که عراقیها ابتدا آمریکا را در این قضیه متهم کردند و گمان بردند دریافت اطلاعات عملیات کربلای 4 فریبی بیش نبوده غافل از آن که شبکههای اطلاعاتی آمریکا هم در مورد عملیات کربلای 5 غافلگیر شده بودند. این مساله که بار دیگر از توانمندی قوای مسلح ایران حکایت میکرد دنیای غرب و شرق را به جمعبندی قاطعی رساند: آنان متقاعد شدند که در صورت نداشتن اتفاق نظر ایران برنده قطعی جنگ خواهد بود.
در نتیجه اولین توافق بینالمللی بین آمریکا و شوروی بر سر پایان جنگ رخ داد و در اولین و آخرین تلاش صلح جدی سازمان ملل متحد برای برقراری صلح قطعنامه 598 در شورای امنیت این سازمان تصویب شد. این قطعنامه در وضعیتی تصویب شد که برتری در جنگ با ایران بود. در عین حال نحوه تنظیم مواد آن نشان میداد صرف نظر از این که برای اولینبار به برخی واقعیات جنگ توجه شده است با ابهامات توام میباشد که میتواند تامین کننده تمایلات عراق باشد و بیدلیل نبود که پس از تصویب قطعنامه عراق بلافاصله پذیرش خود را اعلام کرد، اما ایران که نمیتوانست ریسک کند و در وضعیت برتر یک قطعنامه مبهم را بپذیرد پذیرش آن را به توافق بر سر روش اجرایی آن مشروط کرد، در عین حال برای تحکیم مواضع بینالمللی خود که در چانهزنیهای بعدی بتواند حداقل امتیازات و حقوق مورد نظرش را استیفا کند جنگ را ادامه داد.
میدان اصلی جنگ که تا عملیات کربلای 5 در جبهه جنوبی بود از این پس به جبهه شمالی منتقل شد و از سوی دیگر با ورود آمریکا در خلیجفارس و احساس خطر جمهوری اسلامی از آن ناحیه برای مدتی میدان اصلی نبرد از زمین به دریا انتقا ل یافت و مدت چهار ماه این وضعیت ادامه داشت تا آن که یک آتش بس نسبی اعلام نشده بین ایران و آمریکا در خلیجفارس برقرار شد و آن گاه بار دیگر نبردهای زمینی در راس جنگ قرار گرفت. در جبهه شمالی چند عمیات موفق ایران اجرا شد.
در طی این مدت ایران ضمن ادامه عملیات گفت و گو برای رسیدن به توافق در نحوه اجرای قطعنامه 598 را رها نکرد و در این باره موافقت نسبی دبیر کل سازمان ملل متحد را نیز جلب کرده بود و با امیدواری در مورد جلب نظر شورای امنیت پیش میرفت. نامگذاری والفجر 10 برای عملیات در منطقه حلبچه نیز خود میتوانست پیامی برای آمادگی ایران برای پایان جنگ باشد لیکن دنیا با سکوت خود در برابر این پیام مجوز بمباران شیمیایی حلبچه را به عراق داد و پس از این بمباران نیز اقدام مهمی از کشورهای ثالث دیده نشد. از سوی دیگر برخی اختلالات و تضاد منافع بین آمریکا و شوروی در نحوه پایان جنگ از جمله حضور بسیار گسترده و دخالت مستقیم نظامی آمریکا در خلیجفارس سبب شد که شوروی هم نوایی کاملی (نظیر زمان تصویب 598) با دیگر اعضای شورای امنیت نشان ندهد از این رو ایران در جریان چانهزنی درباره قطعنامه و رسیدن به وضعیت مطلوب تهدیدها و قطعنامهها تنبیهی بعدی را چندان جدی نمیگرفت و با افزایش حسن ارتباط با شوروی از این ابر قدرت به منظور گرفتن زمان لازم استفاده میکرد.
پایان جنگ
عراق پس از شکست در خرمشهر در جریان عملیات بیتالمقدس در لاک دفاعی فرو رفت و بیش از هر چیز به ایجاد موانع بر سر راه قوای مسلح ایران پرداخت. در همین حال به مرور اعتبار خود را که از دست داده بود بازیابی و ارتش خود را نیز بازسازی میکرد.
از سوی دیگر ایران با پیگیری استراتژی تعقیب متجاوز – که در حملات پیدر پی بروز میکرد – آسیبهای مداومی بر روحیه ارتش عراق وارد میکرد. این مسأله خصوصا در عملیات والفجر 8 و سپس در عملیات کربلای 5 به اوج خود رسید. اما از طرف دیگر کمکها ملی تسلیحاتی و اطلاعاتی و نیز حمایت دیپلماتیک و تبلیغاتی نظام بینالملل عراق کمبودهای روانی ارتش این کشور را جبران میکرد ضمن آنکه به برتری تواناییهای نظامی عراق روز به روز میافزود.
عراق با اتکا به حمایتهای جهانی علاوه بر تقویت روزافزون قوای زمینی خود توان نیروی هواییاش را نیز افزایش داد به کمک هواپیماهای پیشرفته از سال 1362 خلیجفارس را برای ایران ناامن کرد تا با توقف یا کاهش صدور نفت و تقلیل قدرت اقتصادی ایران توان ادامه جنگ را از آن بگیرد و هم زمان دامنه جنگ را گسترش دهد و پای نیروهای فرا منطقهای را به خلیجفارس بکشاند.
ایران در برابر این اقدام چارهای جز مقابله به مثل نداشت. از آن جا که تنگه هرمز بر روی کشتیهای عراق مسدود بود و کویت و عربستان سعودی به جای عراق نفت میفروختند و حمل و نقل دریایی انجام میدادند. کشتیهای کویتی و سعودی هدف حمله هواپیماهای ناشناس قرار میگرفتند و این مساله دعوت از ابر قدرتها را برای اسکورت نفت کشها را در پیداشت که از سال 1366 بعد از تصویب قطعنامه 598 اجرای اسکورت شروع شد و دور جدیدی را در جنگ پدید آورد. در جنبهای دیگر تقویت ناوگان هوایی عراق سبب گردید که این کشور از سال 1363 دامنه حملات هوایی خود را تا تهران گسترش دهد و چهار سال بمباران شهرهای ایران را تداوم دهد. در این جریان شوروی، آلمان و برزیل با تقویت یگانهای موشکی عراق نقش مهمی را در ادامه حملات عراق به شهرهای ایران داشتند. این مساله که بیشتر به منظور کاستن از حمایت مردم و دور کردن آنها از جنگ و ایجاد واکنش در آنان علیه حکومت ایران صورت میگرفت به رغم آسیب بسیاری که وارد آورد واکنش منفی علیه نظام جمهوری اسلامی در پی نداشت.
ایران نیز با این که قدرت آفند نیروی هواییاش تقریبا به صفر رسیده بود با موشکهایی که به دست آورده یا بازسازی کرده بود مقابله به مثل میکرد، لذا این اقدام عراق نیز تاثیر تعیین کنندهای در جهتگیری ایران نداشت. اما آنچه نقش تعیینکننده را ایفا میکرد قوای زمینی ارتش عراق بود که با وجود تلفات فراوانی که در 8 سال جنگ به آن وارد شده بود در روزهای پایانی جنگ پنج برابر روزهای نخست نیرو و لشکر داشت و تعداد ادوات زرهی و هواپیماهایش نیز دو برابر شده بود، این در حالی بود که شمار نیروهای ایران کمتر از 30 درصد نیروهای عراق بود.
در چنین حالتی عراق در یک سال آخر جنگ، از درگیر کردن یگانهای اصلی خود نیز پرهیز و هرگز حاضر نشد برای دفاع از جبهه شمالی خود آنها را به کار بگیرد. با چنین وضعیتی و در حالی که قوای مسلح ایران در منطقه حلبچه درگیر بودند ارتش عراق به فاو حمله کرد و با استفاده از سلاح شیمیایی و غافلگیری نیروهای خودی فاو را گرفت و وضعیت جدیدی را پیش آورد.
دستیابی به فاو برای عراق که به جز ضعف روحی نیروها در همه جنبههای مادی، برتری محسوسی بر ایران یافته بود برای ارتش عراق مشکل گشا شد و با آشکار شدن این برتری و نیز با اتکا به سلاح های غیرمتعارف مناطق از دست داده شلمچه، مجنون و زبیدات را باز ستاند در همین وضعیت آمریکا که همزمان با حمله عراق به فاو در حملهای سمبلیک، سکوهای نفتی ایران را هدف گرفته بود تا حمایت خود را از عراق اثبات کند در تاریخ 12/4/1367 یک هواپیمای مسافربری ایران را بر فراز خلیجفارس هدف قرار داد و 290 مسافر را به شهادت رساند.
هم زمان خبرهایی دال بر تهدید به بمباران شیمیایی و حتی بمباران اتمی شهرهای بزرگ به ایران میرسید و حادثه سقوط هواپیمای مسافربری نیز هشداری برای حملات بعدی معنا میشد. لذا تجزیه و تحلیل اوضاع موجود سبب شد که در تاریخ 27/4/1367 موافقت ایران با قبول قطعنامه 598 اعلام کند. به این ترتیب وقتگیری یک ساله ایران برای کسب پیروزی مهم و استراتژیک و قرار گرفتن در موضعی برتر به نتیجه مطلوب نرسید و نظام بینالملل حاضر نشد به تلاش منطقی و دیپلماتیک ایران روی خوش نشان دهد، بلکه برعکس با تقویت، رژیم عراق و موافقت یا به کارگیری گسترده سلاحهای غیر متعارف توسط ارتش آن کشور خطر تضعیف ایران و حتی شکست کامل در جنگ به وجود آمد.
پس از اعلام موافقت ایران با قطعنامه ارتش عراق مجدداً به خوزستان، ایلام و کرمانشاه هجوم آورد، ضمن آنکه در حمله به کرمانشاه نیروهای منافقین نیز به کار گرفته شد اما در پی پیام امامخمینی مبنی بر مقابله با تجاوزات دشمن مردم به طور شگفتآوری با حضور در جنوب و غرب کشور ارتش عراق و منافقین را با قدرت عقب راندند.
سرانجام عراق نیز که خطر گرفتاری مجدد در حوادثی همانند آغاز جنگ را دوباره احساس میکرد در تاریخ 15/5/1367 تن به آتش بس دادند و در تاریخ 29/5/1367 به طور رسمی آتش بس برقرار شد و نیروهای حافظ صلح سازان ملل متحد بین نیروهای ایران و عراق مستقر شدند.