پایان تاریخ زمانی است که انسان به شکلی از جامعه انسانی دست یابد که در آن عمیقترین و اساسیترین نیازهای بشری برآورده شود. دنیای غرب با این تصور که توان حل و رفع همه نیازهای بشری را دارد، پایان تاریخ تلقی شده است. بشر غربی، امروزه به جایی رسیده است که نمیتواند دنیایی ذاتاً متفاوت از جهان کنونی را تصور کند؛ چرا که هیچ نشانهای از امکان بهبود بنیادی نظم جاری مشاهده نمیشود.
هر آنچه ادعای بهبودی را داشتند ـ اعم از سلطنت موروثی، فاشیسم و از همه مهمتر، کمونیسم ـ در برابر دموکراسی رنگ باختهاند و گمان بر این است که لیبرال دموکراسی آخرین شکل حکومتی است که انسان معاصر آن را تجربه کرده است. از نظر هانتینگتون و فوکویاما، پایان تاریخ با تمدن غرب است؛ با این تفاوت که در نظر هانتینگتون، نزاعی تمدنی به امید رسیدن به وضعی مطلوبتر آغاز میشود و لیبرال در این نزاع، هر چند، همچنان پیروزی نهایی با لیبرال دموکراسی خواهد بود، اما به هر حال، از نفوذ تمدن غرب کاسته میشود. اما در نظر فوکویاما، از آنجا که هیچ افقی از بهبود اوضاع، بیش از آنچه در تمدن غرب وقوع یافته، وجود ندارد، دلیلی برای نزاع وجود نخواهد داشت، مگر رقابت برای نیل هر چه سریعتر به لیبرال دموکراسی. (ص319)
مهمترین چالشهای نظریه فوکویاما دو چیز است: یکی خیزش نهضت معنوی انقلاب اسلامی که طبیعتاً محرک احساسات جهادی حقطلبانه دیگر مردم مسلمان نیز خواهد بود و دیگری بحران معنویتی که معلول سیطره نفسانیت معنویتستیز تمدن غربی میباشد؛ امری که برژنیسکی آن را سکولاریسم عنان گسیخته حاکم بر نیمکره غربی میداند و به نوبه خود میتواند نقدی بر تئوری هانتینگتون که چالشهای آینده تمدن غربی را صرفاً اموری بیرونی و خارجی تلقی کرده است، نیز باشد.
انسان کنونی در ورای تضادهای ایدئولوژیک و درگیریهای کهن، به دنبال است که بیشتر به ویژگی های یک زندگی خوب و اصالت انسانی مربوط به انسان مدرن در جستجوی حیاتی معنوی و انسانی است، که دموکراسیهای غفلت و رفاه آن، قادر به تأمین چنین حیاتی نیست. سکولاریسم غربی نمی تواند بهترین معیار سنجش برای چنین حیات و چنین انسانی باشد، بلکه موجی فرهنگی است که در آن لذتگرایی، خوشگذرانی و مصرفگرایی، مفاهیم سیاسی یک زندگی خوب و پیشرفته را تشکیل می دهند.
چنین موجی نمیتواند حامل فضیلت و ارزش و نظم اخلاقی و باورهای معنوی باشد. خلاصه آن که فرهنگ بوالهوسی و ثروتاندوزی در آمریکا برای تبدیل قدرت این کشور به نوعی اقتدار معنوی معتبر جهانی مضر است؛ زیرا چنین فرهنگی تلاشهایی را که برای گسترش و تضمین برتری لیبرالیسم در جهان صورت میگیرد، پوچ و منافقانه جلوه میدهد.
در مقابل، هر تمدنی که بتواند در برابر تمدن بحرانزده کنونی غرب، پیامآور اخلاق و معنویت باشد، به راحتی میتواند بر سر راه نظریه فوکویاما چالش ایجاد کند. و تمام سخن اینجاست که انقلاب اسلامی ایران، از آنجا که این پیام معنویت را توانسته است در سراسر جهان معاصر منتشر کند، در ظاهر و باطن خود بزرگترین چالش عملی را بر سر راه تحقق نظریه فوکویاما ایجاد کرده است.
در برابر شکافهای عمیق تمدن غربی و تناقضات و دوگانگیهای آن، شرق و جهان اسلام و دنیای ایرانی، نوعی طلب و تمنای پرهیزگاری و پارسایی و معنویت و اخلاق را در برابر ناپارسایی شدید و نیست انگاری انفعالی مدرن و تجدّدزده قرار میدهد.
مهمترین خصلت شرقی در زمانه ما ـ در غیاب حضور مؤثر در سناریو و تقدیر سیاره جهانی تکنیک و عالم مدرنیته و بیاستعداد غریب شرق اسلامی در تعلق به جهان کنونی ـ درآن حالاتی حضور دارد که بیانگر عالم دینی و آن ساحت ماورایی جهان است که در محدوده ساحت حیاتی وجود انسان قرار دارد. و این عالم شهودی ـ دینی است که آهنگ روح انسان شرقی را موزون میکند. قطعاً این عالم، محلی برای بروز خارجی و تبدیل شدن آن شهود دینیِ ـ شرقی به تقدیر نظام مدرنیته نیست، اما هر امر مستوری میتواند روزی به طور تام و تمام، انکشاف حاصل کند و آن ناپارسایی مکانیکی دکارت غرب را که بیگانه از عالم سماع دینی مشرق زمین است، به مبارزه فراخواند.
از اینجا، هنوز آن عالم شهود دینی به نحوی فولکوریک به حیات خویش ادامه میدهد و هویتهای شرقی و اسلامی ما از میان نمیرود و همچنان، جهانشمولی ارزشهای جوامع غربی تهدید میشود. حضور گرایشهای فلسفی و حکمتهای معنوی گروههایی چون رنه گنون و هانری کربن ـ هر چند رویههای غیر سیاسی غربی در آنها جدّی است ـ در کنار جنبشهای عرفانی ـ که آن هم بیخدشه نیست ـ در کل، نشانگر معنویتطلبی بخشی از سرخوردههای سنّتهای تمدنی جدید و ارزشهای غربی است.
نباید غفلت کرد که آن نوع معنویتی میتواند چالش راه نظریه پایان تاریخ باشد که خود برای اداره عالم طرح دارد، و گرنه، معنویتی که منجر به تصرف در نحوه اداره عالم کنونی نداشته باشد، هیچ مشکلی نمیتواند برای این نظریه ایجاد کند. به عنوان مثال؛ گرایش و نیاز ذاتی انسان به معنویت ـ که به صورت بهرهگیری از هیجان و شور و مستی ناشی از عناصر غیرمتعارف مخدر و هنر و ورزشهای هیجانزا در دنیای غرب خود را تبلور داده است ـ نه میخواهد با نظریه فوکویاما درگیر شود و نه میتواند. این نوع معنویتها، به نوع معنویت تصنعی انسان غربی باز میگردد که از آنجا که مبتنی بر لذتگرایی و خوشگذرانیِ فاقد اصالت است، خود باعث دردهای جانکاه مضاعف و افسردگیهای روحی عمیق میشود.
از اینجا، عرفانهای اباحی شرقی که در خم رنگریزی بنیادهای فرهنگی و شبه فرهنگی غرب، رنگ مدرن به خود گرفتهاند و به تقویت نفسانیت در حال متلاشی و فرسایش تجدد زدگان و مدرنیستها پرداختهاند، نیز هیچکاره خواهند بود. این شبهعرفانها و آئینهای اساطیری و جادویی مشرقزمینی و مغرب زمینی و قرون وسطایی، از ورای موج سوم تمدن صنعتی میگذرند و چون وضع اباحی و خنثی نسبت به تمدن مدرن دارند، نه تنها با این تمدن اساساً و اصلاً درگیر و با مخالفت بنیادی آن روبرو نمیشود، بلکه برعکس، تمدن غرب به جهت خلا معنوی خود به این عرفان ها و حلقههای معنوی نیازمند است. بیجهت نیست که همانهایی که با دین سیاسی شرعی میستیزند، در برابر این جریانها رام و همساز هستند. نباید از این نکته غافل شد که غرب حقیقتی جز اراده معطوف به قدرت و تصرف تکنیکی به قوه عقل ابزاری حسابگر نمیشناسد.
اگر از تفکر معنوی نیز سخن میگوید، برای تقویت نفس خویش است. در حقیقت، تکنولوژی، تجسم عینی اراده معطوف به قدرت، و اراده معطوف به قدرت، اراده اولین صفت نفس کوگتیویی دکارت است که در سراسر پانصد ساله تاریخ و تمدن غربی، کوس انالحق و لمن الملکی زده است و فلسفه دکارتی تا فلسفه هگلی و نیچهای، همه در مقام اثبات آن به زبانهای مختلف متافیزیکی و منطقی بودهاند.
نظریه پایان تاریخ فوکویاما و دین
در نظامهای لیبرال دموکراسی، دین و مذهب و عرفانهای شرقی نیز وجود خواهند داشت و در کارکرد مدرن، آئینها و عرفان شرقی، فشارهای روزمره سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی را به نحوی تسکین خواهند بخشید و نفس انسان را در مسیر نیستانگاری مدرنیته و تحمل دردهای جانکاه آن تقویت خواهند کرد. روح مسیحیت و یهودیت و اسلام هر سه در ذیل تجدّد و سکولاریسم در متن تمدن غربی اضمحلال خواهند یافت و دیگر چالشی عمومی و فراخصوصی در حوزه شریعت و دیانت وجود نخواهند داشت.
دین به مرتبه نازلترین امور و مسایل خصوصی و فردی فرومیافتد، و یا موضوع هیجانانگیزترین مباحث کلامی و فلسفی یا فعالیتهای مؤسسههای خیریه میشود بیآن که اثری در سیاست و اقتصاد عمومی داشته باشند، و این همان حالت تدین دوم ادیان است که اسوالد اشپنگلر برای عصر زمستانی دین کلیسایی تعبیر میکند. به اعتقاد این متفکر آلمانی دیانت کلیسایی، هنگامی که به مثابه یک امر شخصی و قلبی تبدیل میگردد، دوران پایان فرهنگ دینی مسیحی فرا می رسد. وی معتقد است که در این دوره هیچ پدیده تازهای در فرهنگ مسیحی به وجود نمیآید و فقط مثل این است که مهای که سرزمینی را پوشانده، رفته رفته به کنار میرود و صور قدیمی تفکر ناآگاهانه، مجدداً ظاهر میشود.
تدین دوم اگر چه از اجزاء تدین اصیل برخوردار است، لکن به نوع دیگری آزمون میشود و به نوع دیگری هم به بیان درمیآید، که در حقیقت همان آزمون و بیان اومانیستی جدید است. یعنی دین به وسیله قدرتطلبی فائوستی میشود. با این وجههنظر، دین در دوره جدید تاریخ غرب به خودی خود ارزش ندارد؛ ارزش آن در خدمتی است که به حکومت می کند و چون دین مایه تقویت و استحکام دولت میشود، بنابر سیاست شهریار ماکیاولی، باید آن را رواج داد، پس دین باید تابع سیاست باشد.
هویت فرهنگی ما شیعیان ـ که اصل وجود ماست ـ همانا وجود مقدس بقیه الله اعظم است که در «دوران ولایت»، پس از «دوران نبوی»، تعیین کننده تاریخ و هویت فرهنگی شیعه بوده است. شیعه از اینجا هزار و چهارصد سال علیرغم فاصله گرفتن بسیاری از مسلمانان در متن دین و امر قدسی ولایت، به مثابه آخرین یادگارِ نسبت ولایی انسان با خداوند سکنی گزیده است. البته حقیقت هویت ولایی، اسیر روح زمانه و ظواهر تاریخ نمیشود و دائماً در وضع اثرگذاری در اذهان و افهام مردمان شیعه است. انقلاب اسلامی در عصر مدرنیسم یکی از این تظاهرات تاریخی حضرت بقیه الله اعظم در ظاهر عالم است. این ظهورات تاریخی، همان عهد دینی است که در هر دورهای باید تجدد شود و چونان نزول و بعثت وحی و انبیاء در ادوار مختلف نبوی نمود یافته است و در عصر ولایت با نهضت های فرهنگی اسلامی قرین شده است.
بنابراین، صرف حفظ ظاهر گذشته و ستایش سنن شرقی و یا تفسیر سنت با مدرنیسم و تجدد و غربزدگی شرقمآبانه نمیتواند بازگشت به هویت اصیل ولایی تلقی شود، بلکه اصل، ادغام و استحاله و ذوب شدن مدرنیسم و نظام تکنیک در عالم ولایت و تصرف جوهر تکنیک است، و گرنه با تلفیق سنّت و تجدد، آشتی سادهاندیشانه غرب با شرق صورت میگیرد که ذاتاً عقیم است. این امر، تمام آن چیزی است که ثابت میکند، انقلاب اسلامی با تفکر شیعیاش هیچ گاه نمیتواند در نظام لیبرال دموکراسی فوکویامایی حلّ شود و به مثابه جزء آن عمل کند. حقیقت آن است که تمنای مدرنیسم در جهان شرقی، طلب چیزی است که در تاریخ غرب به گذشته تعلق دارد و اکنون غرب با نهضتهای پستمدرن در مقام نقادی از مدرنیسم و تجدد نفسانی گذشته خویش است که به نابودی و ویرانی همه چیز منجر شده و جنایتکاری و بزهکاری و بیماریهای خوفناک و شورش جوانان و ناسازگاری آنها ناچیزترین بحران مدرنیسم است.
پست مدرنیسم و اولترا مدرنیسم و ترانس مدرنیسم لازمه نقد و نهایتاً گذشت از مدرنیسم است. و به نظر میرسد، قابلیت این گذشتن، بیش از هرچیز و هرجای دیگر، در انقلاب اسلامی ما نهفته است.
ما در روزگاری به سر میبریم که به سهولت نمیتوان...
... هویت و فرهنگ اصیل خود را بازیافت و نیز، آسان نیست که به فرهنگ واحد جهانی تن بدهیم. اهل ایمان در این روزگار جز به تکلیف خویش نباید بیاندیشند. فرهنگ واحد جهانی در دهکده غربی جهان، وقوع حاصل خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، جهان به نهایت ظلمتکده تاریخی خویش انتقال خواهد یافت و مرزهای سرزمینهای اسلامی ـ همچنان که اکنون شکاف خورده است ـ در مرز فروپاشی دیوارهای خویش قرار خواهد گرفت، اما این شرایط، اوضاع باطن و تکلیف ما را بیرنگ نمیکند. دوره نزاع و جنگ جهانی فرهنگها و تمدنها امری محتوم است که چهارصد سال پیش دوره جدیدی از آن آغاز شده و اکنون در نهایت خویش به سر میبرد. اما جهان، هنوز در ساحت تکوین، جهان خدایی و عصر، عصر ولایت است و عالم، هیچگاه تماماً به اهریمنان سپرده نخواهد شد و فائوستوس تمدن غربی روح خویش را از شیطان باز پس خواهد گرفت، هرچند اکنون آن را مدتهاست که فروخته است.
حقیقت این است که تذکر به مراتب باطنی وجود انسان، که روح شرقی همواره روی به آن داشته، به مدد انقلاب اسلامی ایران در حال خیزش است و این مراتب، اوضاع جهان را در تب و تاب قرار میدهد و باعث میشود چالش پارسایی شرق در برابر ناپارسایی غرب، چالش معنویت اصیل شرق در برابر عرفان غربی شده و هیجانهای ممسوخ هنری و ورزشی مدرن و شور و حال مصنوعی ناشی از مصرف مواد توهمزای صنعتی شده تمدن غربی، چالش شریعت شرقی و اسلامی در برابر اباحیت غربی، نزاع جدی آینده نه چندان دور شود. و این دو را هیچ راهی برای جمع شدن و یکی شدن ـ همچنان که نبوده است ـ نخواهد بود اگر چه برخی به این رؤیای غیرصادقانه دل خوش کرده و امید بستهاند. گو اینکه چشم راستِ علم و فلسفه جدید و تکنولوژی و دموکراسی و هنر مدرن به عالم علوی شرق و تمدن اسلامی فرو بسته مانده همچنان که چشم چپ اصحاب برزخی تمدن اسلامی نیز، اغلب از حقیقت غیرقدسی مدرنیته و دموکراسی و هنر جدید نابینا گشته است.
مشکل زمانی فزونی میگیرد که برخی جداً بر این گمانند که میتوان راه غرب را بیکم و کاست طی کرد و همراه آن، معانی، فضائل، عهد و پیمان دینی ـ فرهنگی خود را همچنان حفظ کرد هانتینگون به درستی بر این دیدگاه ـ که از نظر او پارادوکسیکال به نظر میرسد ـ طعنه میزند و میگوید: تمدن غربی هم مدرن و هم غربی است، این اشتباه است که تمدنهای غیرغربی گمان کنند بدون آن که غربی شوند، خود را مدرن کنند. برنارد لوئیس نیز در کتاب «تاریخ و خاورمیانه» این مسأله را طرح میکند و معتقد میشود که اکثر مردم جهان گمان میکنند که تنها ظواهر مدرن را به کار گرفتهاند، آنها غافل از این هستند که بیآنکه بخواهند، به لحاظ فرهنگی نیز باطناً غربمآب شدهاند.
این پارادوکس مدرنیسم و جستجوی هویت فرهنگی در جهان کنونی مضحکترین پدیدار اجتماعی است. در حالی که همه میکوشند در نظام تکنیک استحاله پیدا کنند و صنعتی شوند و توسعه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به معنی غربی پیدا کنند و عملاً میکوشند ارزشهای سنّتی خویش را نابود سازند، اما در ضمن از حفظ هویت سخن میگویند. این یعنی تناقض در نظر و عمل؛ در نظر شرقگرایی و در عمل غربگرایی! تمنای توسعه مدرن، بیتردید با عمل کردن به نسخههای تمدن غربی است.
بنابراین، حفظ هویت فرهنگی شرق با ورود به تمدن غربی امری ناممکن خواهد بود؛ زیرا تکنیکی شدن دین در غرب، روح ایمانی و فراعقلانی آن را میگیرد و همه اسطورههای خلاف آمد عادت و فراتر از طور عقل را نابود میکند و جهان را به صورت درختی بیبر و بار و زمینی لمیزرع در میآورد که در آن، نه درخت دین و ایمان میروید و نه درخت اسطوره و خرافات گذشته. در چنین شرایطی، تنها یک فرهنگ میتواند باقی بماند و آن هم، خود فرهنگ غرب خواهد بود.