1)حکومت پهلوی به مثابه دولتی را نتیر
به نظر اسکاچ پل، دولت پهلوی به مثابه یک دولت رانتیر و تحصیلدار با خصوصیات و ویژگیهای ذیل بود:
از سویی، شاه ایران، شخصی مستبد، قدرتمند، دارای ارتشی کاملاً مدرن و نیروی پلیسی مخفی و همهجا حاضر بود. از همین رو، فاصلهای عمیق میان دربار و مردم وجود داشت و نفوذ شاه در میان اقشار جامعه (به ویژه جامعه روستایی) بسیار پایین بود.
و از سویی، شرایط خاص رانتیری بودن دولت ایران، فاصله مردم و دولت را به طور روزافزونی تشدید میکرد و هر چه بیشتر از نفوذ شاه میکاست؛ دولت ایران غوطهور در دلارهای نفتی و کاملاً هماهنگ با اقتصاد سرمایهداری جهانی شده بود و خصلتی کاملاً رانتیری به خود گرفته بود بهگونهای که درآمد اصلی آن در چرخه اقتصاد کشور توزیع نمیشد و تنها افراد یا گروههای خاصی از آن بهرهمند میشدند. این خصیصه، بهویژه پس از اواسط دهه 1960 م که درآمدهای حاصل از فروش نفت سرسامآور شد، باعث شده بود تا دولت هیچ نیازی به دریافت مالیات از اتباع خود نداشته باشد و شاه نیازی به اتکاء به طبقه اجتماعی خاص و یا توده مردمی نداشته باشد.10
2) حاشیهای بودن کشاورزی در حکومت پهلوی
در حکومت شاه، درآمدهای حاصل از فروش نفت، عمدتاً در چرخه صنعت نوین ایران هزینه میشد و به کمترین میزان در بخش کشاورزی اختصاص مییافت به گونهای که کشاورزی به صورت بخشی حاشیهای در اقتصاد کشور درآمده بود. این امر باعث شد تا بسیاری از کشاورزان و دهقانان، روستاها را به قصد کار کردن در کارخانههای صنعتی در شهرها رها کند. اگر چه در بسیاری از انقلابهای اجتماعی، آن دسته از قیامها و شورشهای مردمی که دارای بیشترین اهمیت سیاسی بودند، در محیطهای روستایی پا گرفته بودند (اجتماعاتی که تحت تاثیر تغییرات اجتماعی ناشی از نوسازی دچار صدمه و ضربه شده بودند ولی همچنان به عنوان مراکز خودمختار و تشکلهای مخالف علیه طبقات حاکم و حکومت اهمیت خود را حفظ نموده بودند)، اما در انقلاب ایران، اجتماعات روستایی دهقانی ـ کشاورزی پایۀ قیام مردمی را تشکیل نمیدادند، زیرا به علت وضعیت محیطی و اجتماعی سیاسی روستاها، دهقانان ایران فاقد قابلیتهای لازم برای قیام و شورش مستقل و خودمختار بودند، این در حالی است که حتی اگر آنها دست به شورش هم میزدند، باز هم چندان اهمیتی نداشت، زیرا ملاکین در هسته مرکزی رژیم شاه قرار نداشتند و کشاورزی به نحوی فزاینده، به صورت بخشی حاشیهای در کل اقتصاد کشور درآمده بود و این امر به راحتی میتوانست نقطه اصلی و تمرکز قیام را از شخص شاه و به تبع آن کلیت نظام و حکومت پهلوی به ملاکین و در نتیجه به بخشی از بدنه نظام منتقل سازد.11
3) اولویت نوسازی صنعتی و نظامی
به نظر اسکاچ پل، در اوایل دهه 1970 م و با افزایش قیمت نفت، شاه ناگهان درآمد هنگفتی را برای صرف در نوسازی صنعتی و نظامی در چنته خود یافت. به همراه افزایش نرخ سودهای تجاری و افزایش حقوق و فرصتهای جدید برای اشتغال، طبقات شهری ایران شاهد افزایش فاحش تورم و هجوم کارگران خارجی ماهر به کشور بودند. با کاهش تقاضای جهانی برای نفت در سالهای 1975 تا 1977 م، بسیاری از پروژهها متوقف شد و بسیاری از کارگران کار خود را از دست دادند. کلیه طبقات شهری تقصیر مصائب خود را به گردن حکومت انداخته و شاه که همواره به عنوان سمبل و نماد هسته حکومتی تلقی میشد، مورد بیمهری عمومی قرار گرفت.
بیمهری شاه در حقیقت، بیمهری به کل بدنه حکومت، به ویژه ارتش (نقطه اتکاء اصلی شاه) بود. این در حالی بود که افسران ارتش، فاقد همبستگی گروهی برای کنار گذاشتن شاه از طریق یک کودتا و نجات حکومت به بهای قربانی کردن او بودند و لذا پس از این که آمریکا شاه را به ترک ایران در ژانویه 1979 م تشویق کرد، مقامات عالیرتبه دولتی در حفظ اتحاد و همبستگی خود در قبال هجوم انقلاب با دشواری فراوان مواجه شدند. قابل توجه است که یک ژنرال ارتشی مشهور و معاون ساواک، حتی قبل از پایان ماجرا، مخفیانه به آیتالله خمینی پناه آورد.12
4) ارتباط بازار با روحانیت، به مثابه کانون مخالفتهای شهری
از نظر تاریخی، در ایران، محیط اجتماعی ـ اقتصادی بازار هستۀ مرکزی زندگی شهری را تشکیل میدهد و همواره پیوند نزدیک و محکمی میان بازاریان و تولیدکنندگان کشاورزی روستایی وجود داشته است. نظر به گسترش سرمایهداری صنعتی در دولت پهلوی، جا به جایی ناشی از نوسازی پرشتاب، ورود افراد و منابع جدید به همراه اشتغالات و خدمات اجتماعی جدید، شرایط بازار ایران ویژه و خاص شد.
از سویی، بازار با بخشهای مدرن رو به رشد و توسعه در جامعه ایران دارای پیوندها و ارتباطاتی بود، بخشهایی که به نظر میرسد در واقع در تضعیف نقش بازار سنتی سهیم باشد. چه، بسیاری از دانشجویان دانشگاههای ایران که به سوی شغلهای جدید در بروکراسی یا حرفههای تخصصی سوق داده میشدند، خود فرزندان بازاریها بودند و نیز، بسیاری از بازاریان ثروتمندتر، در پروژههای صنعتی ایجاد شده توسط دولت سهیم بودند. این شرایط، میتوانست به ائتلافی هر چند نه چندان محکم بازار با رژیم شاه بینجامد، اما تشکیلات منسجم بازار و ارتباط وثیق آن با روحانیت مانع از این ائتلاف شد.
از سوی دیگر، بازار صرفاً مجموعهای بیسازمان و متشکل از میلیونها مهاجر روستایی تازه به شهر آمده (که صرفاً اشتغال و خدمات دولتی برای راضی نگاه داشتن آنها کافی باشد) نبود، بلکه امکانات وقوع انقلاب در قلمرو مستقل و البته تا حدی از لحاظ اجتماعی منسجم بازار نهفته بود. قلمروی که با وجود ضربه خوردن در دهه 1970 م همچنان انسجام خود را حفظ نموده بود. کارگران صنعتی مدرن که دست به اعتصاب میزدند به کمکهای اقتصادی بازار وابسته بودند و بازار در ائتلاف شدید با روحانیت بود. گروههای اسلامی و مراسمات مذهبی به خصوص در ایجاد پیوند میان تجار، کسبه و کارگران نقش به سزایی داشتند و قادر بود تا آنها را به منزله یک پیکر اجتماعی ـ سیاسی تبلور دهد. حتی طبقات غیرمذهبی مخالف شاه نیز به ائتلاف با رهبران روحانی بازار ـ که میتوانستند از طریق شبکههای اجتماعی و اقتصادی تثبیت شده و جا افتاده حمایت تودهای را بسیج نمایند ـ وابسته بودند. اگرچه شاه در طول دهههای 1960 و 1970 م از قدرت حکومت و برنامههای نوسازی برای تهاجم علیه روحانیت شیعه استفاده نمود، اما پیوند اجتماعی بازار و علما همچنان برقرار بود و بازاریها همچنان، ضمن اینکه وجوهات خود را به طور داوطلبانه پرداخت میکردند، در مسایل سیاسی ـ اجتماعی تابع علما بودند.13
5) تأثیر ایدئولوژی شیعه در انقلاب ایران
اسکاچپل معتقد است که پایگاه مشروعیت و قدرت علما بیش از هرچیز دیگر بر ایدئولوژی خاص شیعه مبتنی بوده است. از آنجا که تشیع به ویژه، یک منبع سمبولیک بارزی بوده که مقاومت علیه مقتدرین ظالم را توجیه نموده و به رهبران مذهبی در چارچوب رقابت با حکومت، مشروعیت بخشیده است، ایدئولوژی شیعه به عنوان آخرین حلقه مبارزه علیه شاه و تحقق انقلاب اسلامی، نقش ایفا میکند و در این میان، بیش از همه، از اسطوره (!) بنیادین شهادت مشتاقانه امام حسین(ع) برای ترسیم راه فراروی خود کمک میگیرد.
اسکاچپل به نیکی درمییابد که پتانسیل اصلی فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ایران، از امام حسین(ع) سرچشمه میگیرد. وی، از همین نقطه برای توضیح تأثیر مکتب و ایدئولوژی در انقلاب ایران استفاده میبرد. بر اساس نظر وی، اسطوره امام حسین(ع) چارچوبی برای برچسب و واکنش علیه شاه مورد استفاده قرار میگیرد و بدین وسیله، شاه، صریحاً برچسب «یزید خودکامه» میخورد. از آن پس، مناسبات تقویم اسلامی و مراسم چهلمی که برای شهدای انقلاب برپا میشد، به همراه دیگر فرمهایی که به علت قدمت، مردم آنها را به خوبی و عمیقاً درک میکردند، باعث کانالیزه نمودن کنشهای سیاسی تودهای شدند.
آنچه برای اسکاچ پل مهم و حائز اهمیت جلوه میکند، توان ایدئولوژی اسلام شیعی در متحد کردن همه ایرانیان (حتی در خارج از مرزها) میباشد، تحلیل خود وی از این توان، چنین است که اسلام شیعه و رهبری اخلاقی علناً سازش ناپذیرش، توانستند یک کانال ملی بومی برای ابزار اپوزیسیون مشترک علیه شاه از منظر آنها وابسته به خارجیها ایجاد کنند، «به گونهای که حتی ایرانیان غیر مذهبی هم میتوانستند تحت چنین لوایی گرد آیند.» چه، همه آنها میتوانستند در اسطوره امام حسین(ع)، جنبه الهام بخش شهادت برای مبارزه با ختناق و ظلم را بیابند. تنها همین علت است که میتواند توضیح دهد که چگونه اغلب مردان کفنپوش، آمادگی خود برای کشته شدن توسط ارتش را به معرض نمایش میگذارند و در جلوی صف تظاهر کنندگان حرکت میکنند. «قطعاً حائز اهمیت بود که مردم، مشتاق مواجهۀ مکرر با ارتش بودند و در مقایسه با جمعیتهای تظاهرکننده در کل تاریخ اروپا، تلفات بیشتری را پشت سرهم قبول و تحمل میکردند.»
به طور خلاصه، اسلام شیعه هم از نقطهنظر سازمانی و هم از لحاظ فرهنگی، برای ایجاد انقلاب ایران علیه شاه، نقشی حیاتی را به عهده داشت. روحانیون انقلابی که تابع رهبری انقلاب بودند، عقاید سیاسیای را تبلیغ کردند که شاه را زیر سؤال برد و سپس، شکبهها، روشهای اجتماعی و اسطورههای اصلی شیعه به ایجاد هماهنگی در نهضت تودهای شهری، و خلق اراده اخلاقی درآن برای مقاومت در مقابل اختناق و سرکوب مسلحانه، کمک نمودند. همه اینها بدین معنی بود که یک بخش بسیار سنتی از زندگی ایران ـ که اینک به شکل جدیدی موقعیت خود را در یک صحنه اجتماعی سیاسی مدرن و مستقل پیدا کرده بودند ـ ارایهکنندۀ منابع سیاسی حیاتی برای شکل دادن به یک نهضت انقلابی با چهرهای بسیار مدرن شدند.14
6) نقش ویژه رهبری در انقلاب ایران
اسکاچ پل در خصوص توان رهبری انقلاب ایران در جذب و ائتلافبخشی به نیروهای مخالف شاه می نویسد: «رهبری اخلاقی علناً سازشناپذیر ایران» باعث شد تا «یک کانال ملی بومی را برای ابراز اپوزیسیون مشترک علیه پادشاهی که به خارجیان بیش از حدّ نزدیک بود، فراهم آورد» به گونهای که «حتی ایرانیان غیرمذهبی میتوانستند تحت چنین لوایی گرد آیند.» این در حالی است که علاوه بر آیتالله خمینی، شاگردان رادیکال وی نیز، سیاست ضدشاه را تبلیغ میکردند.
از نظر اسکاچ پل، آیتالله خمینی با تکیه بر نوعی تلقی خاص از اسلام ـ که آن را نوعی تمامیت فراگیر که کلیه جوانب زندگی را در بر میگرفت، تفسیر میکردند ـ انقلاب ایران را رهبری میکرد. اسکاچ پل راز توفیق امام خمینی(ره) را در امر رهبری انقلاب اسلامی ایران، به مقدار منابع سیاسی قدرتی میبیند که در اختیار وی قرار دارد. وی در این خصوص مینویسد:
برای درک این که کدام رهبری سیاسی در پروسۀ تحکیم و قدرت حکومت (یا حداقل در مراحل اولیه پروسه) در یک وضعیت انقلاب اجتماعی برنده خواهد شد، نباید پرسید کدام یک از رهبریها بر حسب استانداردهای غربی و تکنیکی «مدرنتر» میباشند، بلکه باید پرسید که کدام یک دارای منابع سیاسی مناسب در شرایط سیاسی مشخص میباشند و یا این که کدام یک میتوانند سادهتر به چنین منابعی دست یابند؟ در ایران، پس از سقوط شاه و تجزیه و فروپاشی برخی از بخشهای حکومت او، دقیقاً روحانیون رادیکال بنیادگرای شیعه بودند که در پیروزی از آیتالله خمینی و سازماندهی شده توسط آیتالله محمد بهشتی تحت لوای حزب جمهوری اسلامی، قادر به دستیابی به منابع لازم بودند تا به عنوان معماران حکومت جدید، به پیروزی نایل آیند.15
اسکاچپل منابع فرهنگی و ایدئولوژیکی را دو منبع مهم موجود برای رهبران روحانی انقلاب ایران بر میشمارد. بر این اساس، وی از سویی، نقش امام خمینی به عنوان یک کانون مرکزی برای رهبری انقلابی را «پژواکی از انتظار مداوم مردمی برای ظهور دوباره امام دوازدهم» میداند و از سوی دیگر، بر تفسیر سیاسی خاص امام خمینی از اسلام 16 و نقش رهبری روحانیون ـ که وی معتقد است این ایده توسط امام خمینی بسط و گسترش یافته است ـ تأکید میکند و سپس، اولی را به عنوان مهمترین منبع فرهنگی و دومی را به عنوان مهمترین منبع ایدئولوژیکی که در اختیار رهبری روحانی انقلاب ایران بوده است، برمیشمارد.17
وی معتقد است که این منابع در اختیار سایر گروههای رقیب قرار ندارد به همین علت، این گروهها نمیتوانند از توان جذب مردم به اندازه روحانیون برخوردار باشند:
ممکن است گروههای لیبرال و احزاب چپگرا از حمایت در دانشگاهها، در میان اقشار میانی جامعه، و بخشهای سازماندهی شده در میان نیروی کار صنعتی برخوردار باشند، ولی روحانیون دارای کانالهای دسترسی غیرقابل رقابت به اکثریت اقشار فقیرتر ایران (کسبه خردهپا، پیشهوران، کارگران، بیکاران و مردم روستایی) از طریق مساجد، دادگاههای اسلامی محلی، و نهادهای محلی غیررسمی برای تعلیمات مردمی و امور رفاهی، بودند.18
اسکاچ پل با همین تحلیل از منابع قدرت که معتقد است در اختیار روحانیون بوده است، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اکثریت آرای روحانیت در مجلس اول ـ که وی آنان را نمایندگان اکثریت بیسواد ایرانی میداند ـ و نیز قدرت و حاکمیت داشتن «حزب جمهوری اسلامی» بر نهاد ریاست جمهوری در عهد بنیصدر را توجیه میکند. از نظر اسکاچ پل، میزان قدرتی که روحانیت پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دست آورد، فوقالعاده و منحصر به فرد بوده است:
به نحوی بیسابقه و قابل ملاحظه در کل تاریخ مذهب و حکومت در ایران شیعه، هسته مرکزی روحانیت، اقتدار و فعالیتهای خود را با خود حکومت ممزوج و حتی «یکسان» نمود. این یک «رجعیت به سنت» در ایران نبود، بلکه در واقع یک خروج چشمگیر و بدعتگذار معاصر را رقم میزد که در طی آن، آیتالله خمینی و اطرافیان او نقش محافظین، معماران و کنترلکنندگان حکومت را به عهده گرفتند، نقشی که با نقش «زاکوبها» در فرانسۀ بعد از انقلاب، و کمونیستها در انقلاب چین و روسیه، شباهت وافر داشت.19
7) ماهیت انقلاب ایران
اسکاچپل ـ که دغدغه تبیین انقلابهای اجتماعی و نه صرفاً سیاسی را دارد ـ در خصوص ماهیت انقلاب ایران معتقد است که اگرچه این انقلاب مانند دیگر انقلابها نمیباشد که به راحتی بتوان ماهیت آن را تشخیص داد، اما به حدّی متکی بر تودهها است و نیز به حدّی دگرگون کننده روابط بنیادی اجتماعی، فرهنگی و اجتماعی ـ اقتصادی میباشد که قطعاً بیشتر در چارچوب الگوی سنتی انقلابهای اجتماعی عظیم تاریخی میگنجد تا در چارچوب یک انقلاب صرفاً سیاسی که در آن صرفاً نهادهای حکومتی دستخوش تحول و دگرگونی شده باشند.20
از سوی دیگر، اسکاچ پل با نگاه به انقلاب اسلامی از زاویه پیامدها و نتایج آن، مدعی میشود که انقلاب ایران همچنان در چارچوب نظریه ساختاری وی جای میگیرد:
گرچه آغاز انقلاب ایران در سالهای 1977 تا 1979 م، تعمیمهایی که من در کتاب خود به نام «حکومتها و انقلابهای اجتماعی» ارایه نمودم را زیر سؤال میبرد، ولی مبارزه برای قدرت در ایران انقلابی (پس از انقلاب) میتواند به نحوی صریح و مستقیم در چارچوبی که من در بخش دوم کتاب یاد شده در مورد عواقب و پیامدهای انقلاب ترسیم نمودهام، درک گردد.21
وی در جای دیگر مینویسد:
خوشبختانه در کتاب «حکومتها و انقلابهای اجتماعی» من صراحتاً امکان نتیجه بخش بودن یک تئوری علّی کلی در مورد انقلابها را که بتواند در هر زمان و در هر مکان صادق باشد رد کردهام. بدین جهت من در این موقعیت دشوار قرار نگرفتهام که مجبور باشم بحث کنم که انقلاب ایران در واقع درست مثل انقلابهای انجام شده در فرانسه و چین است ولی من در بخش نتیجهگیریهای کتاب خود اشاره نموده بودم که چارچوب تحلیلی بنیانی کتاب باید در قبال انقلابها دیگر نیز صادق باشد حتی اگر این انقلابها در انواع متفاوت جوامع و تحت شرایط جهانی ـ تاریخیای که با مورد کلاسیک مورد مطالعه من تفاوت دارند، صورت گرفته باشند.22
بر همین اساس، وی معتقد میشود که انقلاب ایران را نیز باید از طریق یک چشمانداز ساختاری مبتنی بر بینش تاریخی و کلان مشاهده نمود: چشماندازی که ضمن این که بتواند روابط متقابل بین دولت و طبقات اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد، همچنان بتواند ایران را در چارچوب محتوای سیاسی ـ اقتصادی متغیر و متحول جهانی نیز تحلیل کند. اسکاچپل نمیخواهد اصرار کند که چون پیش از این، چنین نظریه ساختاری را طرح کرده است، ناگزیر باید انقلاب ایران را نیز جهت تطبیق نظریهاش به شکل ساختاری مطالعه کند، بلکه وی ادعا میکند که تنها از طریق چشماندازی ساختاری است که می توانیم آسیبپذیری رژیم شاه، ریشههای اجتماعی، سیاسی متمایز و فراگیر جنبش انقلابی که رژیم شاه را سرنگون ساخت و منازعات و مبارزات قابل ملاحظه در اوایل سال 1979 برای ایجاد سازمانهای حکومتی نوین در ایران انقلابی را به خوبی درک کرد.
8) اعتراف به شکست نظریه پیشین وی در تطبیق با انقلاب ایران
اسکاچپل، انقلاب ایران را از وجوه متعددی ناقض نظریه پیشین خود درباره انقلابهای اجتماعی می بیند. او به راحتی نمیتواند همه آنچه را درباره انقلابها تئوریپردازی کرده بود بر انقلاب ایران تطبیق دهد. از قضا آنچه از انقلاب ایران با تئوری وی همخوانی نداشت، مهمتر از این بود که وی آن ها را نادیده بگیرد. انقلاب ایران مؤلفههایی را به میان آورده بود که در نظریه اسکاچ پل اساساً روی آنها بحث نشده بود و بلکه نقش و تأثیر آنها در انقلابها انکار شده بود. از اینرو، اسکاچ پل ناگزیر است تا انقلاب ایران را انقلابی خاص و ویژه و حتی استثناء معرفی کند. برخی از وجوهی که وی برای ویژه بودن انقلاب ایران (و در حقیقت، موارد نقض انقلاب ایران بر نظریه اسکاچ پل) برمیشمارد، به شرح ذیل است:
8 ـ1) انقلابی ساخته شده
اسکاچ پل به پیروی از وندل فلیپس 23 بارها در کتاب خود تصریح کرده بود که «انقلابها میآیند و نه اینکه ساخته شوند.» وی بر این اساس، نقش و تأثیر آگاهانه رهبری و ایدئولوژی را در انقلابها مورد انکار قرار داده بود. این در حالی است که انقلاب اسلامی ایران به وضوح نشان داد که رهبری و ایدئولوژی میتوانند سهمی بزرگ در پیروزی انقلابها داشته باشند. وی خود در این خصوص می نویسد:
اگر در واقع بتوان گفت که یک انقلاب در دنیا وجود داشته که عمداً و آگاهانه توسط یک نهضت اجتماعی تودهای «ساخته» شده است تا نظام پیشین را سرنگون سازد، به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ایران بر علیه شاه است. تا آخر سال 1978 کلیه بخشهای جامعه شهری ایران تحت لوای اسلام شیعه گرد آمده بودند و از رهنمودهای یک روحانی عالیقدر شیعه، آیتالله خمینی، در جهت مخالفت سازشناپذیر علیه شاه و کلیه افرادی که همچنان به او وابسته باقی مانده بودند پیروی میکردند. مجموعهای فوقالعاده از تظاهرات تودههای شهری و اعتصابات آنها که مدام در حال گسترش بود و حرارت انقلابی آنها همواره رو به فزونی داشت و علیرغم سرکوب نظامی مرگآفرین، بیکاران، کارگران، پیشهوران، بازرگانان، دانشآموزان، دانشجویان و کارمندان طبقه متوسط ایران را علیه رژیم شاه آرایش میداد... انقلاب آنها صرفاً نیامد، بلکه به صورت آگاهانه و منطقی ساخته شد. علیالخصوص در مرحله اولیه آن، یعنی سرنگون ساختن رژیم سیاسی قبلی. بنابراین نباید هیچ تردیدی در مورد خروج قابل ملاحظه فرآیند وقوع انقلاب ایران از چارچوب علّی آنچه در آغاز انقلابهای فرانسه، روسیه و چین رخ داده بود، به خود راه داد... این انقلاب قابل توجه هم چنین مرا وادار می سازد تا به درک خود در قبال نقش بالقوه و محتمل سیستمهای عقاید و ادراکهای فرهنگی در شکل بخشیدن به کنشهای سیاسی، عمق و وسعت بیشتری ببخشم.24
اسکاچ پل تأکید میکند که در انقلابهای اجتماعی قبل از انقلاب اسلامی ـ یعنی انقلابهایی که به تعبیر وی «ساخته نشده بودند، بلکه به طور تصادفی اتفاق افتاده بودند ـ » هیچ ایدئولوژی حاکمی که موفق به حمایت توده مردم شده باشد و آگاهانه به آنها جهت دهد و آینده آنها را بسازد، حضور نداشته است، اما به نظر وی، انقلاب ایران از این جهت، یک استثناء 25 میباشد، چرا که در ایران، به نحوی منحصر به فرد، انقلاب،«ساخته شد»، اما نه توسط احزاب مدرن و نه توسط چریکهای مسلح مارکسیست و نه توسط جبهه ملی لیبرال و لائیک، بلکه توسط مجموعهای از فرمهای فرهنگی و سازمانی که عمیقاً در اجتماعات شهری ایران (که کانون مقاومت مردمی علیه شاه شدند) ریشه داشتند:
هنگامی یک انقلاب به میزان قابل توجهی «ساخته میشود»، که فرهنگ هدایتگر منازعه علیه قدرت حاکم، به همراه شبکههای سیاسی مناسب برای ارتباطات مردمی، در طول تاریخ در تار و پود حیات اجتماعی آن جامعه یافت شده باشد. فرهنگ و شبکههای ارتباطی، به طور خود به خود و اتوماتیک، کنشهای انقلابی تودهای را دیکته نمیکنند،بلکه اگر یک مقطع تاریخی پیش آید که در آن یک حکومت آسیبپذیر با گروههای اجتماعی مخالف و دارای همبستگی، خودمختاری و منافع اقتصادی ـ مالی مستقل مواجه گردد، آنگاه آن نوع از سمبلهای اخلاقی و صور گوناگون ارتباط اجتماعی که تشیع در ایران ارایه میکند، میتواند به سازماندهی عمدی و هشیارانه یک انقلاب، دامنه و تداوم بخشد. هیچ خط تبلیغاتی ابداعی که در خلال یک بحران اجتماعی، یک شبه در میان مردم اشاعه یابد، نمیتواند چنین کاربردی را به مرحله اجرا درآورد، اما یک جهانبینی و مجموعهای از عملکردها و کنشهای اجتماعی که از دیرباز وجود داشتهاند، میتوانند به یک نهضت انقلابی عمدی، دامنه و تداوم بخشند.26
8 ـ 2) انقلابی پیشبینی ناپذیر و حیرتآور
اسکاچ پل تصریح میکند که انقلاب ایران هرگز در دستگاه نظریهپردازی غرب قابل پیشبینی نبود، از همین رو، تا حدّ قابل توجهی نظریهپردازان غرب را دچار حیرت و سرگردانی کرد. چه، این انقلاب، از جهات متعددی نظریههای آنها را زیر سؤال برد. اسکاچپل در خصوص زیر سؤال رفتن نظریه خودش مینویسد:
سقوط اخیر شاه ایران، و به راه افتادن انقلاب ایران بین سالهای 1979 ـ 1977، باعث تعجب ناگهانی ناظران خارجی از دوستان آمریکایی شاه گرفته تا روزنامهنگاران و متخصصین سیاسی و متخصصین علوم اجتماعی از جمله افرادی مثل من که متخصص مسائل «انقلاب» هستم گردید. همه ما با علاقه و شاید بهتزدگی تحقق وقایع جاری را مشاهده کردهایم. تعدادی از ما به سوی تفحص در مورد واقعیات اجتماعی ـ سیاسی ایران در ورای این رخدادهها سوق داده شدیم. برای من چنین تحقیقی غیرقابل اجتناب بود. بیش از همه به خاطر این که انقلاب ایران از جنبههای مختلف غیر عادیاش مرا تحت تأثیر قرار داده است. این انقلاب مطمئناً شرایط یک «انقلاب اجتماعی» را دارا میباشد. معالوصف وقوع آن به ویژه در جهت وقایعی که منجر به سقوط شاه شدند، انتظارات مربوط به علل انقلابها را که من قبلاً در تحقیق تطبیقی ـ تاریخیام در مورد انقلابهای فرانسه، روسیه و چین تکامل یافته و توسعه بخشیدهام زیر سؤال برد.27
نکته جالب توجهی که اسکاچ پل مطرح میکند، سرگردانی و حیرانی تحلیلگران غربی و عدم تحقق پیشبینیهای آنها حتی در ادامه و استمرار انقلاب است. وی در خصوص نوع تحلیلها و پیشبینیهای تحلیلگران غرب درباره آینده پس از پیروزی انقلاب ایران مینویسد:
بسیاری از ناظرین غربی امیدوار بودند که لیبرالهای متمایل به غرب، رژیم سیاسی جدید را شکل دهند. سپس، در حالی که ماههای سال 1979 سپری میشدند، لیبرالهای جبهه ملی در کلیه زمینهها مغلوب روحانیون و دیگر مردم طرفدار یک جمهوری اسلامی قاطع میشدند. در این جمهوری برای یک رهبر مذهبی عالی، قدرتهای فوقالعاده در نظر گرفته شده بود. در همین زمان، ناظرین غربی خود را متوجه روشنفکران تحصیل کرده نمودند که در چارچوب یک ائتلاف «غیر هموار» با حزب جمهوری اسلامی (که مملو از روحانیون بود) سعی داشتند تا امور حکومتی را اجرا نمایند. فرض بر این بود که روحانیون، آیتالله و دیگر ایرانیان مکتب رفته، قرون وسطایی بوده، و دارای توان و کارآیی لازم برای اداره یک نظام سیاسی مدون نیستند. به ویژه پس از این که عراق به ایران هجوم آورد و لازم بود تا کادر رهبری حرفهای نظامی احیا گشته و جان تازهای بگیرد، پیشبینیهای مربوط به سقوط قریبالوقوع حکومت روحانیون، رسانههای گروهی غربی را اشباع ساختند. از آنجا که جمهوریخواهان لیبرال ناکام مانده بودند، ممکن بود که مقامات جدید که آموزشهای تکنیکی دیده بودند، بتوانند حکومت روحانیون را برانداز یا حداقل قدرت آن را مهار سازند، اما چنین تحولی انجام نگرفت. بنابراین در حالی که روحانیون شیعه و هواداران آنها از 1979 تا 1981 گام به گام در مسیر تحکیم سلطه فرهنگی و سیاسی خود، به عنوان حافظین و وارثین انقلاب به توفیق دست مییافتند، بسیاری از ناظرین غربی در سردرگمی و پریشانی به سر میبردند.28
8 ـ 3) انقلابی ناشی از نوسازی پرشتاب
اسکاچ پل در نظریه ساختاری پیشین خود معتقد بود که انقلابهای اجتماعی صرفاً ماحصل پروسه نوسازی پرشتاب که منجر به نارضایتی و یأس عمومی میشود، نمیباشند. این در حالی است که وی، خود به شکل متناقضگونهای به نظریهپردازان «توسعه نا هماهنگ» نزدیک میشود و ادعا میکند که انقلاب ایران، معلول روند نوسازی بیش از حدّ سریع و پرشتاب بوده است:
در طول دهه 1960 و با شتابی فزاینده در طول دهه 1970، جامعه ایران شاهد اصلاحات ارضی، مهاجرت گسترده از روستاها به شهرها (به ویژه به تهران) روند صنعتی کردن بسیار سریع و بسط و توسعه ناگهانی نظام آموزش و پرورش مدرن در سطح دبستانها، دبیرستانها و دانشگاهها بود. هنگامی که انقلاب از راه رسید، کلیه قسمتهای جامعه ایران نسبت به وضعیت خود ناراضی به نظر میرسیدند، بنابراین احتمالاً انقلاب مستقیماً ماحصل ناهنجاری و ناآرامی در اجتماع، یأس و از خود بیگانگی اجتماعی عجز و ناتوانی فراگیر در قبال شتاب و سرعت تغییرات و تحولات بود.29
8 ـ 4) انقلابی در برابر ارتشی مجهز
بر اساس نظریه پیشین ساختاری اسکاچ پل، انقلابها اجتماعی در کشورهایی به وجود میآیند که ارتش و پلیس آنها به علت شکست نظامی در یک جنگ به نهایت ضعف و سستی رسیده باشد و علاوه بر این، زیر فشار قدرتهای رقیب خارجی نیز قرار داشته باشد، به گونهای که قدرت سرکوب شورشها را از دست داده باشد. این در حالی است که به تعبیر اسکاچپل:
در یک خروج جداکننده از نظم و مسیر موجود در تاریخ انقلابها، ارتش و پلیس شاه، بدون این که به علت شکست نظامی در یک جنگ با دشمن خارجی یا فشار از خارج تضعیف شده باشد در طول فرآیند انقلابی سالهای 1977 تا 1979 فاقد نفوذ و تأثیر شده بود که این امر موجب تضعیف رژیم شاه شد، و یا موجب بروز تضادها و کشمکشهای متناقض شده بین رژیم و طبقات با نفوذ گردید.30
با همه این اعترافات، و به رغم این که به تعبیر فوران، «اسکاچ پل در بحث از انقلاب ایران، از الگوهای خویش در زمینه انقلابهای اجتماعی فاصله زیادی میگیرد. شاید بتوانیم بگوییم این ناهمخوانی ناشی از تفاوت میان دولتهای زراعی دیوانسالاری بزرگ با دولت وابسته کوچک جهان سومی است. هر چند ایران در مدل جهان سومی اسکاچ پل هم نمیگنجد. شاید هم ناهمخوانی ناشی از تفاوت مکانی هر انقلاب در خط زمانی جهانی ـ تاریخی باشد.»، 31 وی همچنان بر روش ساختارگرایانه خویش وفادار میماند و بر صحت آن اصرار میورزد، نهایت این که، ناگزیر، انقلاب ایران را یک استثناء و مورد منحصر به فرد تلقی میکند.32