محمد ایمانی
دکتر محمود احمدینژاد، پس از آن که در سوم تیر 1384 رأی اعتماد قریب 18 میلیون شهروند ایرانی را پس از دو ماراتن نفسگیر انتخاباتی از آن خود کرد و شهریور همان سال کابینه خود را تشکیل داد، همزمان با 3 چالش عمده مواجه بود. 1- تهدید غرب به حمله نظامی و تحریم ایران در پی شکسته شدن تعلیق فعالیتهای هستهای کشور که در ماه پایانی دولت آقای خاتمی صورت گرفت 2- چالش اقتصادی و مشکلاتی نظیر تورم و تبعیض 3- تجدید سازمان جریانهای سیاسی رقیب ـ که بعضا حتی کینه وی و شعارهای عدالتخواهانهاش را به دل گرفته بودند ـ در جهت رقابتهای جدی پس از پایان انتخابات.
اگرچه این چالشها، متفاوت از هم بوده و نباید آنها را عینا بر هم منطبق کرد اما در عین حال در برخی مقاطع، بعضی از آنها به هم نزدیک شد؛ گاه به طور طبیعی و گاه به دنبال برخی همآهنگیها و همسویی منافع. از باب مثال بر سر چالش اول اگرچه دولت ـ و کشور و ملت ـ به ناروا غرب را در مقام فشار و مخاصمه و جنگ روانی تمام میدید، اما همزمان گریبان خود را در دست برخی جریانهای سیاسی داخلی هم یافت که همآهنگ و منطبق با «فشار همهجانبه خارجی»، به دولت و سیاست خارجی مبتنی بر «مقاومت» میتازند.
این جبهه نانوشته داخلی مجموعهای ناهمخوان از برخی چهرهها و جریانهای سیاسی داخلی انقلاب تا گروهکهای ورشکسته، و طیف منافق واسطه میان دو طیف دیگر را شامل میشد. خلاصه دعوای جبهه متنوع مذکور این بود که دولت در چالش هستهای تندروی کرده، کشور را به کام جنگ و نابودی و تحریم کشانده و مملکت در شرایط ویژه و بحرانی است. جنگ روانی پیچیده و خارجی هم مزید بر علت و «مستند» این گروه از مخالفان خارجی دولت قرار گرفت.
انتشار گزارش چندی پیش مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی (حاکی از اثبات ادعاهای ایران و رو به حل بودن پرونده) و سپس انتشار اجباری گزارش 16 نهاد اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا که با بیمیلی و رنجش خاطر! برخی طیفهای منتقد داخلی مواجه شد، به واقع سرفصلی برای اعلام «نزدیکشدن زمان بستن پرونده هستهای» و «پیروزی دیپلماسی تدبیر و مقاومت جمهوری اسلامی» بود.
به نحوی که رادیو صدای آمریکا روز شنبه گذشته طی تحلیلی با اشاره به اینکه «سال 2007 میلادی، اوج دشمنی آمریکا و ایران بود و بوش حتی احتمال وقوع یک جنگ جهانی و عملیات رزمی علیه ایران را بعید ندانست»، اعلام کرد «بمب در هر حال منفجر شد اما بمبی که نظامی نبود چرا که مراجع اطلاعاتی آمریکا خبر دادند ایران از سال 2003 تولید سلاح اتمی(؟!) را متوقف کرده است... موقعیت احمدینژاد با انتشار این گزارش که از آن به عنوان یک پیروزی یاد شد، تحکیم گردیده است. در ماههای اخیر در ایران بحث شدیدی درباره روش تهاجمی احمدینژاد جریان داشته تا جایی که گروهی میگفتند سیاست دولت، ایران را دچار مخاطره ساخته اما انتشار این گزارش موقعیت منتقدان را سست کرد و روشها و سیاستهای او را تابانتر ساخت.»
همزمان سایت نشاندار «گویانیوز» که در خدمت رسمی پروژه جنگ روانی و جنگ نرم با افکار عمومی ایران است، اعتراف میکند: «آمریکا با رصد ایرانی قدرتمند و مستقل، باهوش و بازیگوش، و رصد همگرایی ملی در میان ایرانیان در خصوص منافع ملی، و ـ انصاف بدهیم ـ در نتیجه پایمردی و ایستادگی و سرسختی اسلامگرایان ایرانی و طراحی و تولید مولفههای قدرت توسط آنان دریافته که تمام متحدان منطقهایاش از جمله اسرائیل مجموعا با ایران برابری نمیکند... گزارش اطلاعاتی آمریکا درباره برنامه هستهای ایران، اپوزیسیون خواهان سرنگونی و براندازی را به کلی ناامید کرد و با این پرسش مواجه ساخت که آیا میتوان بر راهکارهای غیر دوستانهای چون نافرمانی مدنی ماند.
اپوزیسیون داخلی و خارجهنشین در چنین وضعی هستند به ویژه اپوزیسیون داخلی که احتمالا از برخی مواضع بسیار بیجا و بیموقع خود شرمسار باشد، که چیزی به دولت ایران توصیه میکردند که هرگز با منافع ملی ایران و الزامات قدرتیابی منطقهای و تاریخی آن مناسبتی نداشت. آنها هنگامی خجلتر خواهند شد که ببینند آمریکا آماده کنار آمدن با ایران اتمی هم باشد... این بار ایالات متحده پس از قریب 6 سال رویارویی مستقیم و بازیگری جلوی صحنه، خود را از پیشاپیش صحنه بازی کنار کشیده تا افکار عمومی ادامه بازی را از او تحویل بگیرد.»
آب پاکی زمانی روی دست دشمنان ریخته شد که طی هفته اخیر بر سر چالش هستهای، چهرههای درون جبهه انقلاب، همگرایی بیشتری نشان دادند و از باب مثال آقای هاشمیرفسنجانی رقیب احمدینژاد در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری، صراحتا اعلام کردند به «هیچوجه نباید از مواضع هستهای عقبنشینی کنیم» و متعاقبا آقای خاتمی رئیسجمهور سابق ـ که از سوی رسانههای جنگ روانی تلاش میشد او هم مانند آقای هاشمی پیشاهنگ مخالفت با سیاستهای کشور در چالش هستهای معرفی شود ـ اعلام کرد «یک نوع تغییر در برخورد با ایران به چشم میخورد. دیگر بر طبل جنگ نمیکوبند و فضای بینالمللی علیه ایران آرامتر شده است.»
در مجموع آنچه اتفاقنظر نسبی بر سر آن به وجود آمده این است که بخش عمدهای از عملیات روانی علیه دولت و نظام بر سر چالش هستهای با عملکرد موفقیتآمیز دیپلماسی دولت و نظام به شکست انجامیده و دولت در چالش اول در حال پیروزی است، ضمن اینکه نباید از کانون جوشان دشمنیها در غرب چه بر سر چالش هستهای و چه چالشهای دیگر غافل شد...
اما چالش دوم و سوم؛ یعنی اقتصاد بیمار کشور و طیف متنوع مخالفان سیاسی دولت. اصل حادثه سوم تیر ـ 84 فارغ از اینکه کدام نامزد موفق شد و کدام نامزد توفیق نیافت ـ مقطعی تبیینگر و تعیینکننده در روند تحولات کشور بود. به واقع اتفاق آن روز را میتوان تکوین جنبشی اجتماعی، مدنی و دموکراتیک در کسوت انتخابات خواند که طی آن مطالبه شعارهای عدالتخواهانه و دینی انقلاب و نفی برخی آسیبها و انحرافهای رخنه کرده در مدیریت دولت و «عمل سیاسی» تبدیل به گفتمان و مطالبهای حاکم میشد. پیام انتخابات فراتر از رای آوردن یک نامزد از میان دیگر نامزدها، رأی به تحولخواهی و تغییر اصولگرایانه در برخی مناسبات منحط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بود.
اینکه مناسبات مافیایی و طاغوتی و باندی و قبیلهای نباید سیمای سیاست و مدیریت را زشت منظر سازد و میان دولت و ملت جدایی افکند. و چنین بود که عامه مردم همان حسی را پیدا کردند که روشنفکران و نخبگان. بدین ترتیب یک روح اجتماعی و جمعی برای تغییر و اصلاح پدید آمد. خاطرم هست که در سفر به اهواز با یکی از دوستان انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شهید چمران صحبت میکردم و او میگفت «در دوم خرداد به آقای خاتمی رأی دادم اما در انتخابات سال 84 مردد بودم که اصلاً رای بدهم یا نه، ولی رای دادم. به آقای احمدینژاد رای دادم. ما میدانستیم احمدینژاد رئیسجمهور میشود. در آستانه انتخابات در دانشگاه خود نظرسنجی کردیم و دیدیم 60 درصد دانشجویان میگویند به احمدینژاد رای میدهیم.»
بنابراین اراده روحی جمعی ـ فراتر از خطکشی احزاب و دستههای سیاسی خاص ـ در روی کارآوردن دولتی عدالت محور، غیرباندی و مستقل از احزاب نه چندان خوشنام شکل گرفت. این روح جمعی همچنان که علت «موجده» دولت بود، علت «مبقیه» آن هم هست. یعنی دولتی که بدون کمترین حمایتهای محفلی و حزبی و باندی شکل گرفته، طبیعتاً دوام و بقای خود را صرفاً باید در همراه داشتن آن روح جمعی و اراده ملی ببیند، روحیهای که توقع اقتدار ـ همچون چالش خارجی ـ در چالش اقتصادی با انحصارگرایان، مافیا و عناصر مخل در سلامت اقتصاد کشور را دارد.
«تورم» و «محرومیت و تبعیض در توزیع ثروتها» را شاید بتوان دو چالش عمده اقتصادی نزد مردم برشمرد. به اختصار و اجمال میتوان گفت افکار عمومی دولت را دولت پرکار و خدمتگزار مییابد و آن را در حوزه رفع تبعیض و محرومیت دارای «جهتگیری صحیح» و «توفیق نسبی» تلقی میکند. اما در حوزه تورم، عملکرد دولت «ناموفق» ارزیابی میشود. به عبارت دیگر، افکار عمومی رویکرد عدالتخواهانه دولت را درست و صادقانه و توأم با عزم ارزیابی میکنند اما در حوزه مقابله با تورم، توفیقی نمیبینند و این وجه از چالش سرجای خود باقی است. مردم دولت را دولتی اهل زد و بند، رانت و امتیاز، غنیمتی که شرکت سهامی قدرت و ثروت باشد ارزیابی نمیکنند و حتی اینکه پاکدستی دولت برای اقشار بیشتری از مردم آشکار شده است اما از تازیانه تورم بیمهار، آزار میبینند و کامشان تلخ میشود.
در واقع بین «توقع» و «مطلوب» مردم با «وضع موجود»، بر سر مهار تورم، همچنان «شکاف» وجود دارد و این شکاف، همان حوزهای است که «جبهه متخاصم بیگانه»، «اپوزیسیون همسو با بیگانگان» و «برخی رقبای سیاسی دولت اصولگرا» روی آن متمرکز شدهاند. یعنی سطح اصلی چالش سیاسی با دولت، به این شکاف اقتصادی ـ تورمی منتقل شده است به نحوی که دامن زدن به «تورم انتظاری» و تحریک منفی برخی متغیرهای اقتصادی را در چالش سیاسی مذکور ـ در کنار برخی سوءمدیریتها و سیاستگذاریهای اشتباه در دولت ـ میتوان به وضوح مشاهده کرد.
حال چه باید کرد؟ آیا چون دشمن و دنبالههای گروهکی آنها از سویی، و برخی رقبای سیاسی درون حلقه انقلاب از سویی دیگر بر این چالش متمرکز شده ـ و حتی بعضا دانسته و ندانسته ـ برهم منطبق میشوند، پس باید افراط کرد، اصل ماجرا را سیاسی خواند و در برابر «نقد» و «منتقدان» گارد بسته گرفت یا متقابلا تفریط به خرج داد و منکر فشارهای متمرکز سیاسی داخلی و خارجی برای ناتوان ساختن یا سردرگم کردن دولت بود و ادعا کرد همه نوسانهای منفی در اقتصاد، خودجوش و طبیعی است؟ تکلیف رقبای سیاسی دولت در این میان چیست؟
در اینجا به اجمال چند نکته شایسته تذکر است:
1- رقبای دولت و رئیسجمهور که در حلقه انقلاب قرار دارند حتما حق دارند نقد کند و نباید رنجید همچنان که اگر نقد شدند نباید برنجند که نه نقد دولت و نه نقد رقبای آن به مفهوم از دست رفتن کشور و نظام نیست. اما حتما لازم است که با تجربه اندوختن از چالش هستهای و برخی همنواییهای نابجا، از تکرار آن روند غلط سیاسی در نقد اقتصادی جلوگیری کنند. همچنان که باید در نظر داشت بیانصافی، عوامیگری و تلاش برای بهرهبرداری انتخاباتی و سیاسی از رنجهای اقتصادی کشور، ناخوآگاه موجب لوث شدن اصل بحث اقتصادی، دوقطبی شدن فضا و تنگشدن عرصه برهماندیشی و نقد و مشورت خواهد شد و دود آن قبل از هر چیز به چشم مردم میرود.
حتما باید بین نقد، رقابت و عداوت و تخریب به هر قیمت فاصله گذاشت، همچنان که غیرت ملی اجازه نمیدهد جریانهای داخلی، مهره پیاده جبهه خارجی شکستخورده در چالش با اصل نظام و انقلاب شوند. حق نقد و اعتراض اقتصادی محفوظ اما بازی در زمین دشمن ممنوع است! به ویژه آن که دشمن با تغییر گارد، به درونیکردن معارضه با جمهوری اسلامی روی آورده است.
2- دولت و مردم به درستی میدانند که شماری از منتقدان دوآتشه، خود جزو مسببان و بانیان اصلی نابسامانیها و بیعدالتیهای اقتصادی هستند و به قول معروف اگر «خربرفت» میخوانند، صرفا از سر رندی و طعنهزنی است. اما راه نقد را نباید بست یا به انکار مشکلات پرداخت یا از اشتباهها و ضعفها و سوء عملکردها غافل شد.
نقد ـ دلسوزانه و کارشناسانه که جای خود دارد – حتی اگر فتنهجویانه، خصمانه و کینهتوزانه هم باشد، باید از سوی دولت موهبت شمرده شود چرا که ولو با دشمنی و تحریف و واژگونهنمایی، برخی از ضعفهای مغفول را برجسته میسازد و به رخ میکشد اما در یک سیستم پویا و پرنشاط، اسباب بهبود و اصلاح را فراهم میسازد. از این جهت رئیسجمهور دولت وی باید به عرصه نقد و انتقاد به چشم یک «نیاز استراتژیک»، و نه «مزاحمت» بنگرند و با پیشدستی، برای آن «مهندسی» کنند.
این مسئولیت دولت و رئیسجمهور است که با مهندسی «مجاری محترم و معزز برای نقد»، امکان تعامل با نخبگان، اهل فن، کارشناسان و صاحبنظران متنوع را گسترش دهند. این بازنگری و مهندسی دوباره همان ضرورتی است که روحیه جمعی و اعتماد ملی برآمده در سوم تیر را پایدار و نهادینه میکند و فقدان آن، امکان گسست دولت با ملت را مانند 16 ساله قبل از دولت فعلی فراهم میسازد. مفهوم کابینه 70 میلیونی، مشورت و شریک شدن بیشتر در عقل نخبگان دلسوز است و لازمه آن داشتن سعهصدر در کنار اولویت قائل شدن به «سیاستگذاری و طراحیهای کلان» و مراقبت از افتادن در شلوغیهای امور پرحجم دستگاههای اجرایی است.
ایجاد نشاط و انگیزه برای «جنبش ملی نخبگان» از رسالتها و مسئولیتهای مهم دولت است و لازمه آن توجه طرفین به این سؤال همیشگی و پراهمیت است که چرا سوم تیر به مثابه یک شگفتی بزرگ رخ داد و بسیاری را در داخل و خارج غافلگیر کرد؟ اگر حلقههای شبه مافیایی، رانتطلب و انحصارگرای اقتصادی واقعیت دارند و اگر دشمن خارجی به اقتصاد به عنوان پاشنهآشیل ایران مینگرد، پس نباید مسئولیت مقابله را کوچک شمرد و خیال کرد رفتن در جاده عدالت بدون هزینه و بدون سازمان و تدبیر و تجهیز و برانگیختن جنبش ملی امکانپذیر است.