تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۳۸۷ - ۰۸:۵۸  ، 
کد خبر : ۵۶۷۵۵
بررسی برنامه‌ریزی اقتصادی در احزاب ایران، در گفت‌وگو با دکتر محمدعلی ‌اکبری استاد دانشگاه

در بازار احزاب دستفروش سر چه کسی کلاه می‌رود

فروزان آصف نخعی foruzanasefnakhaei@hotmail.com مقدمه: عدم توجه به برنامه‌ریزی اقتصادی از سوی احزاب، جوامع را با چه مشکلاتی موجه می‌سازد؟ اما پیش از این سوال باید به سوال دیگر بپردازیم و آن این که از چه نوع احزابی می‌توانیم انتظار برنامه‌ریزی و از جمله برنامه‌ریزی اقتصادی داشته باشیم؟ از نظر تاریخی، چه شرایطی، ممد احیای احزاب واقعی است؟ شرایط کنونی ایران بحث احزاب را از چه منظری ضروری می‌سازد؟ از منظر تئولیک یا از منظر کارکردی؟ احزاب در صورتی که به نقش واقعی خود بپردازند از منظر اقتصاد سیاسی دارای چه کارکردهایی می‌شوند؟ این‌ها سوال‌هایی هستند که در گفت‌وگو با دکتر محمدعلی اکبری مطرح کرده‌ایم.

* دکتر اکبری، همواره شاهدیم که از حفظ انقلاب، اصلاحات، ایجاد احزاب، جامعه مدنی و... صحبت می‌شود اما دربارۀ چگونگی حفظ این پدیده‌ها که بخش مهمی ازآن‌ها به داشتن تئوری و برنامه‌ریزی اقتصادی و اجتماعی بر‌می‌گردد تاکنون صحبتی نشده است، تاکنون کسی به این مضوع نپرداخته که چرا احزاب در ایران به برنامه‌ریزی اقتصادی توجهی نشان نداده‌اند. البته این فرض هم وجود دارد که سوال از برنامه‌ریزی اقتصادی احزاب مستلزم توجه به این نکته است که اساسا آیا ما حزب واقعی داریم که برنامه‌ریزی اقتصادی از آنان انتظار داشته باشیم؟

** در حوزۀ علوم انسانی هنگامی که روند تاریخی پدیده‌ای را مورد مطالعه قرار می‌دهیم‌، معمولا نقاطی در این روند وجود دارد که از آن‌ها به عنوان نقاط «تجلی» یاد می‌کنیم؛ وضعیت تاریخی‌ای که پدیده ظهور و بروز می‌یابد و در معرض دید قرار می‌گیرد اما در مراحل قبل شرایطی وجود دارد که پیش از وقوع قادر به دیدن آن‌ها به درستی نیستیم، لذا محقق باید به سراغ‌ آن‌ها برود و آن لایه‌های زیرین را معلوم کند. مساله برنامه‌ریزی اقتصادی احزاب از این جمله است. سوال شما یعنی بازشناسی علل عدم برنامه‌ریزی اقتصادی توسط احزاب، نقط بسیار مناسبی است که پرداختن به‌ آن وضعیت حقیقی احزاب سیاسی در جامعه ایران را نیز درک می‌کنیم. در واقع این موضوع خود یکی از نقاط تجلی است.

اما برای پاسخ به بحث باید، دو مقدمه را عرض کنم. در مقدمه اول باید معلوم کنیم که احزاب در جوامع بر اساس چه نیازهایی شکل گرفته‌اند و کدام کارکردها و وظایفی را در جوامع سیاسی برعهده‌ دارند؟ همچنین چه نسبتی میان نوع جامعه ‌سیاسی با نهادهایی مانند احزاب سیاسی وجود دارد؟ به نظر می‌‌آید احزاب سیاسی در معنای خاصی که در این بحث از آن مراد می‌کنیم نهادهای سیاسی غیردولتی هستند که در جوامع مبتنی بر دموکراسی پدید می‌آیند و وظایفی خاص را به عهده می‌گیرد. براساس این تعریف، این نهادها وقتی ظهور می‌کنند که پیش‌زمینه‌ها و مقدمات لازم خود را داشته باشند. احزاب بدون وجود زمینه‌های زیرساختی و مناسبات دموکراتیک، به معنی واقعی کلمه ظهور نمی‌کنند. مقدمۀ دوم آن که در تاریخ 200 ساله اخیر شاهد دو نوع جامعه به لحاظ نسبت‌شان با تجربۀ مدرن (در وجوه مختلف‌اش از جمله در حوزه جامعه‌ سیاسی) هستیم. ابتدا تجربه‌ای که عمدتا در غرب روی داده و به عنوان جوامع دموکراتیک از آن یاد می‌کنیم. تجربه دوم در جوامع دیگری همچون جوامع جهان سوم (در تعبیر قدیم) یا جهان پیرامون (در ادبیات امروز جهان) که این‌ها نیز به دلایلی نوع خاصی از آن تجربه را دنبال کرده‌اند.

* اشتراکات و تمایزات این دو تجربه چیستند؟

** این دو نوع تجربه گرچه در صورت ظاهر دارای برخی مشابهت‌ها با یکدیگر هستند ولی به طور واقعی ناظر به دو دنیای متفاوت است.

در واقع این یکی از ویژگی‌های عصر مدرن است که به دلیل برخورداری از امکانات و ابزارها و سوار کردن تمدن و سیاست بر بال تکنولوژی امکان اشاعۀ گستردۀ نوع و سبک زندگی از جملۀ زندگی سیاسی خود را به سایر جوامع داشته است اما پدیده‌ای را که در سایر جوامع به وجود آورده، آن طوری که تجربه تاریخی به ما می‌گوید، ظهور سبک زندگی مدرن در آن جوامع نیست. آنچه اتفاق افتاده منتهی به ایجاد نوعی از «ریخت افتادگی» شکل زندگی کهن در این نوع از جوامع بوده است مانند جامعۀ ایران. آنچه در تجربه جهان پیرامونی شاهدش هستیم، در بهترین شکل‌اش، نوعی نمایش‌های صوری شکلی از مدرنیته است و این پدیده، ارتباطی با جامعه‌هایی که در غرب و در عصر مدرن شکل گرفته است، ندارد و از این نظر فاقد خصوصیات بنیادین آن است.

به این ترتیب می خواهم عرض بکنم که در این جا وقتی می‌گوییم احزاب سیاسی ابتدا باید روشن کنیم دربارۀ ‌چه پدیده‌ای و کدام نهادهای سیاسی صحبت می‌کنیم. چون اشتراک لفظی ممکن است موجب ابهامات و اعتشاشات مفهومی و نظری را بعدها به وجود بیاورد.

باید التفات داشته باشیم آنچه با آن مواجه هستیم، ماهیتا و بنیادا متفاوت است با آن چیزی که در آن دیار وجود دارد. به عبارت دیگر اگر من بخواهم محل نزاع را به خوبی روشن کنم باید بگویم احزاب سیاسیدر جوامعی مثل جامعه ایران در تاریخ 100 ساله گذشته آن نهادهایی نیستند که در متون سیاسی کلاسیک و در تجربه تاریخی مدرنیت از آن یاد می‌شود این نهادها و نهادهای دیگر از این نوع برآمده از شرایط تاریخی جامعۀ ایران هستند؛ جامعه‌ای که به هر حال به نوعی در معرض تجربۀ جدید غربی قرار گرفته و به نوعی رنگ و لعاب آن دیار را در وضعیت خود انعکاس داده‌ است. من بارها تاکید کرده‌ام که ایران در صد سال گذشته به لحاظ تارخی در (مدار تحولات عصر مدرن)) بوده‌است. به عبارتی دیگر بنده می‌پذیرم که عصر مدرن روزگاری‌ است که هیچ کس را از آن کناره نیست اما این موضوع به معنای آن نیست که همه تجربیاتی که در این دوره تاریخی به دست می‌آید، لزوما همه از یک جنس و یک سنخ هستند. خیر، در این معرکه برخی صحنه‌گردان و در متن هستند و جمعت دیگری در حاشیه قراردارند و هر کدام تجربه تاریخی خود را دارند. پس باید معلوم کنیم آنچه که ما به ‌آن‌ها می گوییم احزاب سیاسی، منظومان در کدام یک از این انواع تجربیات است ؟

بر این اساس احزاب سیاسی در تجربۀ تاریخی 100 سالۀ ایران شبه تشکل‌هایی هستند که با وضعیتی نسبت به مناسبات دموکراتیک در یکصد ساله اخیر برخوردار بوده است. من استنباطم این است که به معنای واقعی کلمه ما نمی‌توانیم صحبت از مناسبات و جامعۀ سیاسی دموکراتیک در ایران بکنیم. ما در طول یکصد سال گذشته هیچ‌گاه برخوردا از مناسبات پایدار جامعه سیاسی دموکراتیک نبوده‌ایم.

* بنابراین با این رویکرد شما، از مشروطیت و... تحت چه عناوینی می‌توانیم یاد کنیم؟ آیا این جنبش و امثال آن دموکراتیک نبودند؟

** ما می‌توانیم از برهه‌ها و مقاطع کوتاهی در تاریخ صد سال گذشته یاد بکنیم که در آن نشانه‌ها و نمایش‌هایی از زندگی دموکراتیک بروز کرده‌است. این برش‌های کوتاه با توجه به بحران‌های ساختار مستقر در ایران به وجودآمده‌اند. در این دوران است که ما شاهد ظهور برخی احزاب سیاسی هستیم.

* آیا می‌توانیم بگوییم حداقل در حوزۀ حقوقی ساختار قدرت، دچار تحول بوده‌ایم ؟

** البته در سراسر تاریخ 100 سالۀ ایران به لحاظ شکلی، دارای جامعۀ دموکراتیک هستیم. به تعبیر امروز، ساختار حقوقی قدرت تا حدودی ساختار دموکراتیک بوده است اما ساختار حقیقی قدرت، جز در مقاطع بحرانی، چنین نبوده است. سلطانیزم قدیم و سلطنت مطلقه جدید، شکل مسلط در ساختار حقیقی قدرت بوده‌ است. در چنین زمینۀ تاریخی‌ای اساسا امکان ظهور و بروز احزاب سیاسی منتفی است. احزاب سیاسی زمانی می توانند ظهور کنند که وجود آرا، عقاید، دیدگاه و گرایش‌ها و مطالبات مختلف به طور کلی و قاعدۀ رفتار دموکراتیک، به عنوان روش حل منازعه منافع متضاد به رسمیت شناخته شود. طبیعتا برای آن که مساله رویه‌های حل منازعه از یک تداوم تاریخی برخوردار باشد. ناچاریم نهادهایی چون احزاب را تاسیس کنیم.

اما از لحاظ تاریخی جامعۀ سیاسی کنونی ایران از چنین زمینه‌ای برخوردار نبوده است. یعنی ساختارهای حقیقی قدرت، اقتدارگر بوده است. در یک ساختار اقتدارگرا، تنوع، تکثر و گوناگونی به رسمیت شناخته نمی شود تا بخواهد موضوع حل منازعه سیاسی به شکل دموکراتیک مطرح شود و نهادهای لازم خود را به وجود بیاورد. اما در عین حال شاهد وجود شکلی این‌ها هستیم، یعین همان طور که ما در ساختار حقوقی یا شکل و صوری قدرت در 100 سال اخیر برخوردار از مناسبات غیر دموکراتیک نبوده‌ایم، در ساختار حقوقی و ساختار شکل و فرم جامعۀ سیاسی هم هیچ وقت عاری از  احزاب سیاسی نبوده‌ایم اما وقتی در این‌جا از احزاب سیاسی نام می‌بریم، باید بدانیم داریم از صورتی سخن می‌گوییم که نه قرار بوده وجود موثری داشته باشد و نه قرار بوده‌ کارکردهایی را که در جوامع سیاسی مدرن شاهدش هستیم، این جا تیفا کند. در چنین وضعیتی، آیا انتظار برنامه اقتصادی از احزاب سیاسی، نوعی مطالبۀ واقعی نیست؟ وقتی ازاحزاب سیاسی می‌توانیم بپرسیم چرا به برنامه‌ریزی اقتصادی توجه نداشته‌اند که بر پایه اصول شکل گرفته باشند و چنین وظیفه‌ای را برای خود قایل باشند، در حالی که نهادهایی مانند احزاب، مطبوعات و امثال این‌ها معمولا نقش مطلوبیت دادن به ساختار خشن حقیقی قدرت را بر عهده داشته‌اند.

* آیا دوره‌هایی از تاریخ معاصر ایران سراغ دارید که حتی به این نوع از رسانه ها نیز دولت نیازی نداشته باشند؟

** بله، اتفاقا در این جا می‌خواهم به نکتۀ مهم و دقیقی اشاره کنم و آن این که در لحظات و مقاطعی، ساختار حقیقی قدرت به دلیل استغنایش نسبت به مشروعیت صوری، از آن نیزعبور کرده است. به طور خاص شما این موضوع را در دورۀ پهلوی اول در فاصله 1307 به بعد می‌بینید. در این دوره رضاشاه و مجموعه عناصر قدرت احساس می‌کنند که حتی به بزک کردن قدرت نیز نیازی ندارند، چون بزک زمانی استفاده می شود که حکومت‌ها به آننیاز و احتیاج دارند.

* به عبارت دیگر کارکرد نهادی نداشته باشد؟

**در چنین وضعیتی است که 1- احزاب شبه تشکل‌های دوران گذارند، گذار از شرایط بحرانی به شرایط تثبیت قدرت 2- همین شرایط بحرانی نیز بسیار کوتاه‌ است. نهادهایی که در یک باران بهاری در بیابان‌های کویری سربرمی‌آورند، تنها چند روز بیش‌تر دومام نمی‌آورند. با آفتاب تموزی که بر سرشان می‌ریزد، حیاتشان به سرعت به پایان می‌رسد.

*آقای دکتر به دلیل وضعیت خاص رژیم‌های سلطانی و مطلقه در ایران مالکیت را به درستی مشاهده نمی‌کنیم و مردم دوره‌های مختلف هیچگاه به دنبال آن نبوده‌اند تا آنچه که به حیات و بقایشان مربوط است به دست بیاورند، احزاب، با توجه به این موضوع چگونه می‌توانند منافعی را نمایندگی کنند وقتی مردم منافعی برای خود قایل نیستند؟

** اگر بخواهیم موضوع را از زاویه‌ای دیگر طرح بکنیم، این است که چرا1- احزاب پایگاه طبقاتی روشنی ندارند و 2- چرا احزاب بیانگر منافع طبقاتی خاصی هم نیستند؟ یک وجه پاسخ بر می‌گردد به شرایط تاریخی بحرانی و بی ثباتی که احزاب در جامعه‌ما ظهور کرده‌اند. احزاب در چنین موقعیت‌هایی معمولا در حال گذار هستند.

اما به نظر می‌آید پاسخ این سوال را هم باید در ساختار حقیقی قدرت پیدا کنیم. احزاب زمانی می‌توانند یا باید دارای پایگاه  و جهت‌گیری‌های اقتصادی روشنی باشند و مخاطبانشان، یا در واقع جامعه‌ای که آن‌ها را نمایندگی می‌کنند چنین نقشی را برایشان تعریف کرده‌ باشند. در بحث شما هم بود که در ساختار حقیقی قدرت، دو ویژگی با هم حضور دارند 1- ساختار حقیقی قرت در ایران اجازه شکل‌گیری مالکیت‌های خصوصی غیردولتی را در شکل وسیع خود نمی‌دهد. دوم این ‌که منابع ثروت را به طور انحصاری در اختیار خود دارد. معنی این دو محور چیست؟ معنی آن این است که اول نهاد دولت (نظام سیاسی) رقیبی برای خود در حوزه اقتصادی نمی‌پذیرد  و دوم این که منابع اقتصادی را به طور انحصاری در اختیار خودش می‌گیرد. پیام روشن این موضوع را به جامعۀ این است که اگر کسی در پس بهره‌مندی از منابع اقتصادی و مالی است، این موضوع از مسیر دولت عبور می‌کند. این موضوع هم در اقتصاد پیشانفتی ایران و هم در اقتصاد نفتی آن وجود دارد. در دوران اقتصاد پیشانفتی دوران قدیم مشاهده می‌کنیم که نه تنها مناصب و پست‌های دولتی، از دولت ناشی می‌شود. در دوران اقتصاد نفتی که اوضاع بسیار روشن است. در چنین وضعیتی دولت اجازۀ شکل‌گیری نهادهای اقتصادی مستقل از خودش را نیز نمی‌داده، به همین دلیل احزاب سیاسی به عنوان نهادهای جامعه‌ سیاسی ولی غیردولتی، چه چیزی را می خواستند نمایندگی بکنند؟

از این رو شما می‌بینید طبقات اجتماعی در ایران از یک سو به مابع ثروت در انحصار دولت وصل شده‌اند و از سوی دیگر این طبقات به نوعی تحت تاثیر سیاست‌های مستقیم دولت در عرصه‌های مختلف اقتصادی قرار می‌گیرند و مدیریت می‌شوند. این موضوع بحث بسیار روشنی در حوزۀ احزاب دموکراسی است. جامعه‌ای که هزینه اقتصادی‌اش به طور انحصاری توسط دولت پرداخت می‌شود چگونه می‌تواند دولت را پاسخگو به سوال‌ها و خواست‌هایش کند؟

بنابراین حضور احزاب دارای برنامه اقتصادی نیز منتفی است. شما می بینید جز در برهه‌های خاص احزاب سیاسی ایران خیلی تفاوتی در برنامه‌های اقتصادی‌شان با یکدیگر ندارند، زیرا خوان نعمتی وجود دارد که در اختیار ساختار حقیقی اقتدارگرای قدرت است و آن ساختار حقیقی قدرت تعیین می‌کند که سهم هر یک از گروه‌ها و اقشار موجود از این خوان نعمت چقدر است ؟

* فرمایشات شما صحیح است ولی ما در تاریخ ایران درست زمانی فرمان مشروطیت را داریم که برخی تحولات اقتصادی را نیز از سرگذرانده‌ایم، با این که جامعۀ ایرانی، جامعۀ دهقانی است، اما یک قشر از اقشار جامعه که قشر بازار باشند با فشارهای خود به موضوع تحریم تنباکو موضوعیت می‌دهند. در چنین حوزه‌ای اتفاقا جریان اجتماعی بسیار مهمی ظهور می‌یابد. آیا این خود پدیدۀ مهمی در تاریخ یکصد سال اخیر نبوده‌ است؟

** نکته‌ای که شما اشاره می‌کنید، بیش از آن که محصول تحولات واقعی در اقتصاد ایران باشد، محصول پیدایش وضعیت اقتصادی است که در نتیجۀ گسترش مناسبات سرمایه‌گذاری غربی وارد جامعۀ ایران شده است.

* می‌خواهید بفرمایید عکس‌العملی بوده است؟

** آن‌ چه در بخش اقتصادی روی داد، این بود که بخش‌هایی از جامعۀ اقتصادی ایران، متعرض دولت می‌شوند به این جهت که با وارد کردن و گسترش مناسبات سرمایه داری خارجی، منافع ساختار اقتصادی کهن به خطر افتاد. به عبارت دیگر ما در آن جا شاهدگذار جامعۀ ایران از مناسبات و اقتصاد زمینداری به مناسبات سرمایه‌داری جدید نیستیم، آن چه در قضایای رژی شاهدش هستیم گسترش مناسبات سرمایه‌داری در اشکال شرکت‌های سرمایه‌گذاری و امتیازات و... است که دارند عرصه را بر سرمایه‌داری تجاری و سنتی ما تنگ می‌کنند. اعتراضشان هم این است که چرا دولت دارد نقش واسطۀ این جریان را بازی می‌کند. پس در این‌جا تعارض، تعارض سرمایه‌داری سنتی داخلی با سرمایه‌داری غربی است که در حال نفوذ در ایران بود. اما چرا دولت ایران اقدام به واگذاری امتیاز رژی کرد؟ زیرا واگذاری امتیاز یکی از منابع درآمدی جدیدی بود که برای دولت‌های در حال بحران وجود داشته‌و دارد. بعد از امتیازات رژی ما با پدیده‌ای همچون استقراض خارجی، رکورد اقتصاد دولت، بحران درآمدهای دولت و... مواجهیم. هزینۀ تمام سفرهای مظفرالدین شاه پیش از مشروطیت به غرب از طریق استقراض خارجی تامین شده است که در قبال ‌آن‌ها امتیازاتی به کشورهای غربی داده می شود. این اعتراض‌ها، متوجه این وضعیت است.والا بع عقیده من برخلاف آن چیزی که بعضا در نوشته‌ها وجود دارد، ما در آستانۀ مشروطیت به مانند آنچه در غرب اتفاق افتاد، شاهد ظهور سبقه بروژوازی نیستیم. اما یک بخش از اعتراض‌ها هم به قدرت مطلقه دولت است. دولت‌های ایرانی خود را مالک ایران می‌دانستند و افراد جامعه نیابتا و وکالتا از طرف آن‌ها به فعالیت‌ اقتصادی می‌پرداختند. درست است که بر اساس شریعت و مبنانی فقهی، مالکیت محترم شمرده می‌شود، اما توجه داشته باشید که شاهان اساسا التزامشان به شرع، التزام تام و تمامی نیست، یعنی شریعتمدار نیستند. اگر در مواقعی منافعشان اقتضا می‌کرد به نحو غیر قانونی دست به غارت و مصادرۀ اموال می‌زدند. در دوره ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه وقتی رجال ایران می‌مردند، از طرف شاه‌افرادی عازم می‌شدند و بخشی از اموال آنان را مصادره می‌کردند تا چیزی نصیبشان شود. البته تحت تاثیر ادبیات سیاسی مدرن که از طریق مطبوعات، روزنامه‌ها مسافرت‌ها و مراودات تجاری تجار غرب به ایران منقل شده بود، ایرانیان این مقدار دریافته بودند که قدرت مطلقه دولت را که هیچ حدودی برنمی‌تافت، می‌توان مهار کرد، اما این موضوع به منزلۀ ایجاد تغییر در ساختار عینی مناسبات اقتصادی به معنی گذار از اقتصاد مبتنی بر زمینداری کهن در ایران به اقتصاد بورژوازی مدرن نیست. دست‌کم این موضوع تا دورۀ مشروط در ایران صادق است.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات