تاریخ انتشار : ۲۲ تير ۱۳۹۰ - ۱۳:۱۹  ، 
کد خبر : ۶۷۸۳۲
سردار غلامعلی رشید در گفت‌وگو با فارس (بخش دوم و پایانی)

برای عملیات سرنوشت‌ساز متناسب با هدف هزینه نکردیم


*فارس :اولین ملاقاتی که از نزدیک امام را دید مربوط به چه سالی است؟
** غلامعلی رشید:اولین ملاقاتی که از نزدیک امام را دیدم و دست او را بوسیدم و گزارش 5 دقیقه ای دادم تیر ماه سال 60 بود یعنی بعد از عزل و فرار بنی صدر و اجرای یک عملیات در جبهه دار خوین بنام "فرمانده کل قوا، امام خمینی روح خدا". شعف و شوری که رزمندگان از عزل بنی صدر در 21 خرداد1360 پیدا کردند به قدری خوشحال شدند که 48 ساعت بعد در 23 خرداد این عملیات را انجام دادیم و 2 کیلومتر پیشروی کردیم و به سمت پلهایی که دشمن در شرق کارون، در شمال آبادان داشت و آبادان را محاصره کرده بود رفتیم.
من به همراه جمعی از مسئولین عملیات به تهران آمده بودیم و آن روز در شورای سپاه نیز بودیم که به من گفتند یک گزارش 5 دقیقه ای خدمت امام بدهید. من صحبت می کردم و با لحجه خوزستانی خودم می گفتم: "اُبدان". یک دفعه امام فرمودند: چی؟ و من گفتم: آبادان و امام سر خود را به علامت تأیید تکان دادند و ادامه گزارش را دادم.
*فارس :شرایط جبهه های نبرد پس از عزل بنی صدر چه شکلی به خود می گیرد و آیا ما از بن بست موجود رهایی می یابیم؟
** غلامعلی رشید: فرماندهان سپاه که آرام آرام 6-5 ماه از جنگ گذشته بود به این فکر افتادند که کاری برای شکست بن بست جنگ انجام دهند چون دیگر نه فرمانده کل قوا (بنی صدر) دم از تعرض می زد و نه ارتش چون ارتش هم 4 عملیات خود را انجام داده بود و نتیجه ای حاصل نشده بود و از طرفی می دیدیم که امام اصل را بر جنگ کردن گذاشتند یعنی سیاست کلی نظامی بود که می فرمودند باید بجنگید و دشمن رابیرون کنید و این سرزمین های اشغالی را باز پس گیری کنید و حصر آبادان باید شکسته شود و خرمشهر و سایر نقاط اشغالی باید بازپس گرفته شود. یک تفکر و استراتژی جدید نیاز بود.
یک جلسة چند ساعته با شهید حسن باقری و برادر رحیم صفوی و محسن رضایی گرفتیم که حسن باقری در دفترچه یادداشت خود نتیجه جلسه را نوشته است که "باید استراتژی جنگ را تغییر داد" و بعد نکاتی نوشته است و ما به این نتیجه رسیدیم که اگر نمی توانیم روز بجنگیم، شب می جنگیم و به فرمایش شهید مهدی باکری که می گوید: شب بهترین زرهی است که خداوند به ما داده است و دشمن ما را نمی بیند و لذا می توانیم در شب بجنگیم. وقتی ما می توانستیم با غافلگیری به دشمن حمله کنیم برای چه آتش تهیه بریزیم؟ نمی ریزیم تا به خط مقدم او نزدیک شویم و بعد حمله می کنیم. شناسایی می کنیم و در میدان مین، معبر باز می کنیم.
نباید منتظر ابزاری بمانیم که میدان مین را برای ما بکوبد مثل مین کوب و اژدر بنگال که ارتش های کلاسیک داشتند. ما گفتیم معبر باز می کنیم و شب هنگام یک نفر از ما به این میدان مین نزدیک می شود و معبری را به عرض 2 متر باز می کنیم به این صورت که چاشنی مین ها را باز می کردیم و دوباره مین را سر جایش می گذاشتیم که دشمن نفهمد که ما این معبر را باز کرده ایم تا شب حمله بتوانیم از این مین ها عبور کنیم. یک فردی از بچه های اصفهان در دارخوین داشتیم که آن قدر روی معبر مین کار می کرد که نگهبان عراقی ها را می شناخت موقعی که حمله کردیم و خاکریز را گرفتیم می گفت این فردی که کشته شده است همان نگهبانی است که هر شب او را می دیدم یعنی آن قدر آرام آرام معبر مین را باز کرده بود که دشمن متوجه نشده بود.
در این مرحله اصول و دکترین عملیاتی ما این است که باید از امام برای جنگیدن الهام بگیریم و باید در روش های جنگمان تجدید نظر کنیم، هم در استراتژی و هم در تاکتیک. جذب نیروی بسیجی باید بصورت گسترده صورت گیرد و نیروی ارتش ما کافی نیست و سرباز انگیزة نیروهای بسیجی را ندارد. راه کارهایی را باید در نظر می گرفتیم که برای دشمن غیر قابل تصور و پیش بینی باشد چرا که هر دشمنی از نقاط ضعفش ضربه می خورد. حزب ا... لبنان نیز در جنگ خود در جائی به دشمن خود ضربه زد که دشمن تصور نمی کرد وگرنه آیا می توان گفت که ارتش اسرائیل شکست خورد و 1000 تانک و 500 فروند هواپیما و100 فروند هلی کوپتر از دست داد؟ خیر، ارتش اسرائیل سرجای خود است اما سیلی هایی از حزب الله خورد که تصور آن را نمی کرد مثلاً دو ناو از دست داد.
ما می گفتیم دشمن در جسر نادری می داند که از اینجا حمله می کنیم یعنی از جادة آسفالته ای که به سمت دشت عباس و عین خودش و دهلران می رود بنابراین ما از جائی به او حمله می کنیم که نمی داند و تصور نمی کند یعنی از بالای دشت عباس و از پشت ارتفاعات میشداغ که دشمن بررسی کرده بود که از این ارتفاعات حداکثر یک گروهان می تواند عبور کند اما ما با دو لشکر از اینجا سرازیر شدیم. دشمن رمل ها را دیده بود و فرمانده تیپ آنها گفته بود امکان ندارد ایرانی ها بتوانند از اینجا عبور کنند ولی شهید باکری به همراه 2 گردان پیاده و مکانیزه حرکت کرد و پشت نیروهای دشمن سر درآورد. این فرمانده تیپ (سرهنگ نزار) تا پایان جنگ اسیر بود و می گفت: شهید کاظمی و شهید باکری با هلی کوپتر نیرو پشت سر ما پیاده کرده اند و اصلاً تصور نمی کرد که 2 گردان حرکت کرده و از رمل ها گذشته است و این راه کارها غیرقابل تصور بود.
کم کم این تفکر جدید دفاعی شکل گرفت و مبنای کار ما شد که عملیات کوچک انجام دهیم چون تکلیف ما جنگیدن بود. گفتیم هر کسی عملیات کوچکی در ذهن دارد طرح کند. اولین عملیات را آقای عزیز جعفری در غرب سوسنگرد طرح کرد و گفت: می توانیم به یک گردان مکانیزه عراق حمله کنیم که طرح او را نیز "امام مهدی(عج)" نام نهادند که در تاریخ 26 اسفند 59 بود. طرح او را برسی کردیم و به بچه های ارتش گفتیم که آیا پشتیبانی آتش توپخانه را به ما می دهید؟ که آنها گفتند: بله ولی حمله کنندگان آن بچه های سپاه و بسیج بودند. حمله کردند و موفق شدند و در حدود 70 اسیر گرفتند و چند گردان را منهدم کردند و همین طور عملیات ها صورت گرفت.
ارتفاعات "الله اکبر"، ارتفاعاتی است که در شمال رودخانة کرخه و شمال سوسنگرد است و نسبت به دشت خوزستان مثل کوهی است و 160-150متر از زمین ارتفاع دارد. فرمانده ای لشکر92 که بعداً عوض گردید به بنی صدر می گفت: فتح این ارتفاعات سلاح هسته ای تاکتیکی می خواهد چون انبوه میدان مین دارد ولی شهید چمران با 3 گردان و ارتش هم 3 گردان گذاشت و ما هم 3 گردان گذاشتیم یعنی جمعاً 9 گردان مشترک عمل کردیم و ارتفاعات "الله اکبر" ظرف یک شب ساقط گردید. بنی صدر هم آنجا بود و از شدت خوشحالی تبریک می گفت. به بنی صدر گفتیم اجازه بدهید ارتش و سپاه یکی بشوند چون باز هم می شود از این کارها کرد.
ما در طول 6 ماه حدود20 عملیات محدود انجام دادیم. یک عملیاتی همزمان با عزل بنی صدر رخ داد که رزمندگان اصفهان انجام دادند یعنی عملیات "فرمانده کل قوا" در جبهة دارخوئین. در این عملیات حدود 2 کیلومتر به سمت پل های "قُصبه" و"مارد" که روی رودخانه کارون بود پیش روی داشتیم و دشمن حدوداً 10 دفعه پاتک کرد اما موفق نشد و ما هم زمین گرفتیم و هم حدود 250 نفر اسیر و هم اینکه جریان عملیات ها تداوم پیدا کرد و در همه جا روحیه ایجاد گردید که می شود این گونه عملیات کرد.
*فارس :نقش ارتش و سپاه را در طرحریزی عملیات ها و آزادسازی مناطق اشغالی بیان فرمایید؟
** غلامعلی رشید: در این مقطع از جنگ بنی صدر رفته و موانع برداشته شده و ارتش و سپاه به هم نزدیک شده اند و امام فرماندة جوانی همچون شهید صیاد شیرازی را فرماندة نیروی زمینی ارتش قرار داده است و آقای رضائی نیز فرماندة جوان دیگری که فرمانده کل سپاه شده است که این دو به هم نزدیک شدند و ما قرارگاهی با دو گروه طرحریزی درست کردیم.اینکه سؤال می شود طرح عملیات های موفق را ارتش داده است یا سپاه، نمی توان اظهار نظر کرد ضمن اینکه می توان گفت هر دو طرح ریزی کرده اند. آقای رضائی یک گروه طرح ریزی داشت و آقای صیاد شیرازی نیز یک گروه طرح ریزی داشت.
گروه طرح ریزی شهید صیاد آقای قویدل و بختیاری و شاهان و معین وزیری بودند و گروه طرح ریزی آقای رضائی من و شهید باقری و رحیم صفوی و غلامپور و عزیز جعفری بودیم. ابتدا منطقة نبرد را مشخص می کردند و بعد هر گروه جداگانه بحث می کردیم مثلاً بعد از شکست حصرآبادان بحث بود که ابتدا بستان را بگیریم یا خرمشهر یا منطقه فتح المبین. مثلاً می گفتیم ابتدا بستان و بعد این دو گروه طرح ریزی به کار می پرداختند. ما متکی بر اطلاعاتمان جو، زمین و دشمن را بررسی می کردیم و آنها نیز متکی بر اطلاعاتشان جو، زمین و دشمن را بررسی می کردند.
آنها راه کار پیدا می کردند ما هم راه کار پیدا می کردیم و نهایتاً در قرارگاه جمع می شدیم و بحث می کردیم و نظرات را ارائه می کردیم و استدلال می کردیم و چند جلسه بحث می کردیم و خوب که فرماندهان نظریات ما را می شنیدند خلوت می کردند و بعد از یک ساعت یا نیم ساعت طرح عملیات را به ما می دادند و می گفتند حرکت کنید. ممکن بود در برخی از این عملیات ها نظریات ارتش بیشتر دخالت داده شود و در عملیات دیگری ممکن بود بیشتر نظریات سپاه دخالت داده شود. این مطلب مثل این است که دو تیم داخلی، یک تیم ملی تشکیل بدهند و بروند با یک تیم خارجی مسابقه دهند.
حال آیا می توان گفت این بردی که نسبت به تیم خارجی داشته ایم مربوط به بچه های استقلال است یا پیروزی؟ خیر. این دوره که دورة آزادسازی سرزمین های اشغالی است هیچ کس نمی تواند ادعایی بکند، نه ارتش و نه سپاه. بالاخره ما مشترک بودیم و ادغام کردیم. دسته را با دسته ادغام کردیم یعنی 27 نفر سپاهی با 27 نفر ارتشی ادغام می گردید و یک فرمانده بالای سر آنها قرار می گرفت. فرماندهی قرارگاه های ما نیز سیستم دو فرماندهی بود. من در کنار شهید نیاکی فرماندة قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس بودم و ما دو نفری فرماندهی می کردیم. ارتش و سپاه دو فرمانده داشت؛ شهید صیاد و برادر محسن رضائی. کسی نمی تواند بگوید اینها از هنر شهید صیاد بوده است یا هنر آقای رضائی.
ما در این دوره که حدود 5/2 سال است مشترک عمل کردیم. سال اول سپاه و ارتش مستقل می جنگیدند اما هنوز سپاه در فرماندهی و مدیریت هیچ نقشی نداشت چرا که بنی صدر اجازه نمی داد. سپاه در کنار ارتش حدود 40-30 گردان داشت اما فرماندهی مشترک بر جنگ نداشت. سال اول مخصوصاً 6 ماه اول همه چیز در کنترل ارتش بود. در اینجا باید بگوئیم که ارتش چه کرده است و برادران ارتش باید بگویند که این کارها را کردیم و این اتفاقات افتاد و این ناکامی ها را داشتیم و هیچ ایرادی هم ندارد و چیزی از آنها کم نمی شود و اینکه سپاه یا ارتش خود را نقد کنند نشانة سر شکستگی آنها نیست. در دورة مشترک، تمام بچه های سپاه و ارتش تحت یک لوا و پرچم بوده اند ولی در دورة سوم که چهار سال پایان جنگ می باشد ما از هم جدا می شویم یعنی در سال های 64 تا 67 و اصرار سپاه است که می گویند ما نمی توانیم با بچه های ارتش همراه هم بجنگیم.
عملیات ها بسیار سخت و پیچیده شده اند و ما می خواهیم از یکدیگر جدا باشیم و شورای عالی دفاع به فرماندهی رئیس جمهور وقت ـ مقام معظم رهبری ـ و آقای هاشمی که مسئول عالی جنگ است این مطلب را تصویب می کنند. سپاه در این چهار سال طرح ریزی و فرماندهی در صحنة زمین را خود بر عهد می گیرد و با کمک توپخانه و هوانیروز ارتش در اکثر عملیات های خود نظیر فاو، کربلای 5، والفجر 10 (تصرف حلبچه)موفق می گردد.
*فارس :به نظر شما تفاوت ساختار فرماندهی ایران و عراق در چه بود و کدام موفق تر است؟
** غلامعلی رشید: سیستم کشور ما نسبتاً یک سیستم بازی است، امام در رأس آن، رئیس جمهور و نخست وزیر و دولت داریم، ارتش داریم، مجلس داریم، سپاه داریم، شورایعالی دفاع داریم ولی آنها اینطور نبودند.صدام خودش رئیس جمهور و نخست وزیر و فرمانده کل قوا و رئیس حزب بعث بود خلاصه خودش همه کاره بود و ما در مقابل یک آدم متمرکز باید می جنگیدیم اما اینجا قدرت تقسیم شده بود. امام رهبر بود، فرمانده کل قوا بنی صدر بود، رئیس جمهور که رئیس شورایعالی دفاع است و نخست وزیر داریم، ستاد مشترک ارتش ��اریم اما صدام فرمانده سپاه در صحنه جنگ است و پنج سپاه دارد و یک سیستم متمرکز بگونه ای که تصمیم گیری و اجرای آن به سهولت امکان پذیر است. آنها واقعاً در پشت خط و در یگانها کشتار داشتند و کسی که عقب نشینی می کرد، کشته می شد.ولی سیستم جنگ ما داوطلبی بود. ما در جنگ 600 هزار سرباز فراری داشتیم.
یک نظام اگر سربازش فرار کند در جنگ می تواند او را محاکمه کند و قانون اساسی خیلی از کشورها این اجازه را به آنها می دهد. در استادیوم آزادی که مسابقه فوتبال بود می توانستیم 20 هزار نفر از سربازان فراری را پیدا کنیم. در سال 63 رفتیم شورای نگهبان و گفتیم: به سربازها اعلام کنید که بیاید سربازی خود را بخرید و اگر هم کسی پول ندارد بیاید جبهه و به جای دو سال، چهار سال خدمت کنند اما نه در خط مقدم بلکه در پشت جبهه. گفتند: این اقدام غیر شرعی است. ببینید چقدر نظام ما رأفت به خرج می دهد، سربازش فرار می کند، ما هیچ دورة احتیاط را فراخوانی نمی کنیم اما عراق سربازان را تا پایان جنگ ترخیص نکرد و سربازی که سال اول آمد تا آخر جنگ بود و سرباز 8 ساله و 9ساله رفت و همچنین تا 20 دوره را نیز فراخوانی کرد.
ما در عملیات کربلای 5 سرباز عراقی 45 ساله اسیر کردیم. گفتیم تو چکاره ای؟ گفت: من راننده لودر شهرداری شهر کربلا هستم. گفتیم: تو چرا آمدی جبهه؟ گفت: من سرباز 20 سال پیشم، من را فراخوانی کردند. صدام کاری کرد که جمعیت و نیروی انسانی کشور عراق که یک سوم ما بود بر ما برتری پیدا کرد! چرا که این همه سرباز فراخوانی کرده بود و تمامی کشور را به جنگ گرفته بود و کسی آزاد نبود و بسیاری از امور داخل کشور را به مصری ها، فلسطینی ها، یمینی ها و سودانی ها سپرده بود.
*فارس :ماجرای نامه آقای محسن رضایی و مسئولین به حضرت امام مبنی بر درخواست بودجه و امکانات بیشتر برای ادامه جنگ و در نهایت پذیرش قطعنامه 598 توسط امام چه بوده است؟
** غلامعلی رشید: من آن نامه را ندیدم اما در فضای تنظیم این نامه و جنگ بوده ام یعنی می دانستم. آن نامه ای بود که شاید برای سومین و چهارمین بار مطرح می گردید. از عملیات خیبر تا پایان جنگ آقای هاشمی به عنوان فرمانده ادامه دهنده عملیات های والفجر از سوی حضرت امام حکم گرفت و یک قرارگاه خاتم متشکل از عناصر ارتشی و سپاهی زد که جنگ را در سطح عالی بین ارتش و سپاه هدایت کند. نیروی آفندی جنگ از سال 63 به بعد عملاً با سپاه بود یعنی به سپاه می گفتند به عنوان یک نیروی آفند کننده استراتژیک هر سال باید یک عملیات سرنوشت ساز انجام دهید. در سال 63 ما برآورد کردیم و به آقای هاشمی و حتی مقام معظم رهبری به عنوان رئیس جمهور و رئیس عالی شورای دفاع عرض کردیم که با این میزان هزینه ای که نظام جمهوری اسلامی ایران و دولت جمهوری اسلامی ایران به پای جنگ هزینه می کند قادر به اتمام جنگ یا همان هدفی که آقای هاشمی به صراحت بیان می کرد که یک عملیات سرنوشت ساز انجام دهیم و یک امتیاز برای پایان جنگ بگیریم، نیستیم.
این هدفی بود که آقای هاشمی از سال 62 تا پایان جنگ تعقیب می کرد. در مقابل آن امام می فرمود: "جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم" و رزمندگان هم می گفتند: "جنگ جنگ تا پیروزی" ولیکن فرمانده عالی جنگ (آقای هاشمی) می گفت: "جنگ جنگ تا یک عملیات سرنوشت ساز" و می گفت زمانیکه مسئولیت را از امام گرفتم این مورد را با امام تمام کردم و با امام ملاقات نزدیک کردم و افکار خود را برای امام تشریح کردم و امام تبسم کردند، نه تأیید کردند و نه رد. ما می گفتیم: آقای هاشمی، ما با این میزان از امکانات قادر به انجام یک عملیات سرنوشت ساز نیستیم. در فاو و خیبر و بدر و کربلای 5، که دو عملیات بسیار سنگین و کوبنده بودند که دشمن به وحشت افتاد و حتی حامیان صدام به وحشت افتادند به یاد دارم که کارشناسان روسی و آمریکایی نوشتند که: اگر به نیرو های مسلح ایران اجازه دهیم با رشته عملیات هایی مثل فاو و کربلای 5 خواهند توانست ارتش عراق را متلاشی کنند.
بنابراین ما چند بار برآورد دادیم؛ یکی در سال 64، یکی در سال65 و یکبار هم در سال 66. مرتب برآورد می دادیم که اگر آن هدف ارزشمند از نظر شما بصره است، با 150 گردان آفندی نمی توان گرفت و ما معتقدیم که ظرفیت به حد کافی درون ملت ایران و دولت ایران وجود دارد که اگر نیرو های دولت و ملت بسیج شوند این 150 گردان را به 500-400 گردان تبدیل می کنیم.می گفتیم صد هزار نیروی بسیجی کفایت نمی کند که ما با آنها 150 گردان تشکیل دهیم. ما قادریم 400 هزار نفر بسیج کنیم و مردم نیرو می دهند.
ما با 400 -300 هزار نفر می توانستیم 500 گردان درست کنیم و توپ و تانک و هواپیما از خارج هم نمی خواهیم و همین میزان امکاناتی که وزارت دفاع ما می تواند تهیه کند یعنی تفنگ و پوتین و لباس و مهمات مختصر کفایت می کند. ما با 500 گردان از یک محور حمله نمی کنیم، بلکه از 3 محور حمله می کنیم چون دشمن بسیار ارتقاء پیدا کرده بود. قدرت او از 15 لشکر در ابتدای جنگ، به60 لشکر (در سال 66) تبدیل شده بود.ارتش عراق 7 لشکر زرهی و مکانیزه داشت که این 7 لشکر زرهی را حتی اسرائیل و هند و آلمان و فرانسه نداشتند و تنها ورشو و ناتو جمعاً این میزان داشتند از بس به او کمک می کردند. ارتش ما 8 لشکر داشت که آن را به 10-11 لشکر تبدیل کرده بودیم و 12 لشکر سپاه هم به کمک آمده بودند و در جمع 22 لشکر داشتیم که 90 درصد یگانهای آن پیاده بودند.
از سال 63 به بعد نیروی ارتش پدافند می کرد و سپاه باید آفند می کرد. ارتش عراق 300 گردان در خط داشت و 300 گردان هم آزاد داشت و با انبوهی از هواپیما و هلی کوپتر و 10 برابر آتش توپخانه در حالیکه ما به قبضه توپ 130 میلیمتری، در هر 24 ساعت 12 گلوله می دادیم و ارتش عراق 120 گلوله تا 180 گلوله می داد. در یادداشت های خود که در جزیره مجنون در عملیات خیبر بودم هست که برای آقای رضایی نوشتم: گویی هزاران دهل زن بر دهل می کوبند یعنی در طول 72 ساعت، حدود 2 میلیون گلوله بر سر ما ریختند. قبضه توپ حدود هزار گلوله که شلیک کند از خط خارج می شود یعنی تجهیزات ارتش عراق در طول این مدت حدود 7 بار نو شد. ما می گفتیم این میزان هزینه کردن امکان ندارد. شما می خواهید چیز بزرگ و مهمی بنام عملیات سرنوشت ساز در اختیار بگیرید و ما موفق شویم اما قائل به هزینه کردن به حد کفایت نیستید یعنی تناسبی بین امکانات مورد نیاز و هدف نبود و این جریان به سمتی پیش رفت که دشمن در 28 فروردین سال 67 برای دومین بار به ما آفند کرد.
دشمن 2 بار در طول جنگ به ما آفند کرد؛ یکی ابتدای جنگ در حد 2-3 هفته و یکی هم پایان جنگ. ما در طول 8 سال جنگ تحمیلی 90 بار بر دشمن تاختیم که حدود 20 بار درون خاک خودمان بود و 70 بار درون خاک عراق بود و ما مدام آفند می کردیم. البته اجماع جهانی برای پایان جنگ رخ داده بود یعنی ابر قدرت ها به صدام گفته بودند هرچه می خواهی غیر از سلاح هسته ای به تو می دهیم اما جنگ را تمام کن و عراق وقتی از حالت دفاعی خارج شد، با تجهیزات بسیار و سلاح شیمیایی حمله کرد. فاو و کربلای 5 (شلمچه) و جزایر مجنون را گرفت.
اینجا به آقای هاشمی گفتیم شما به عنوان فرمانده عالی جنگ اختیارات کافی ندارید. پیشنهاد دادیم که اختیارات کافی در حد جانشین فرماندهی کل قوا یعنی همان اختیاراتی که بنی صدر داشت بگیرید تا نیازمندی های جبهه جنگ را فراهم کنید و به ارتش و سپاه دستورات جامعی بدهید که ایشان قبول کردند که منجر به حکمی به نام "جانشینی فرمانده کل قوا" شد. در خرداد ماه 67 آقای هاشمی به عنوان جانشین فرمانده کل قوا به نزد فرماندهان سپاه آمد و گفت: من جانشین فرمانده کل قوا هستم، شما چه مطالباتی دارید؟ هر آنچه برای انجام یک عملیات سرنوشت ساز و پایان دادن به جنگ مطالبه می کنید روی کاغذ بیاورید و من می خواهم خدمت امام بروم و مسائل را مطرح کنم و تصمیم خودمان را بگیریم.
بنابراین آقای رضائی خودشان مستقلاً آن نامه را ننوشتند بلکه آقای هاشمی به عنوان جانشین فرماندة کل قوا گفتند که آقای رضائی شما چون مسئول سپاه هستید و در حال آفند هستید و طرح های آفندی هم به عهده شماست هر آنچه برای آفندها و کارهای بزرگ می خواهید، بنویسید. آقای رضایی هم نامه ای می نویسد و درون آن نامه امکاناتی که باید آماده کنیم و موجب شکست دشمن شود را در آن می نویسد که کم و بیش در فضای آن درخواستها بودیم اما اینکه 20-10 نفر بنشینیم و نامه را تنظیم کنیم اینگونه نبوده است. آقای هاشمی همواره می گفتند که من به دنبال این بودم که یک جای ارزشمند را از سرزمین عراق تصرف کنیم و امتیاز بزرگی بگیریم و به جنگ خاتمه دهیم که آن جای ارزشمند را بصره و ام القصر و کرکوک می دانستند ولی ما می گفتیم با وضع موجود نمی توان اینها را گرفت و اینها یک نامه شد اما در آن نامه چیزهای ما فوق قدرت ایران نیست. البته آقای هاشمی نامه ای هم از رئیس برنامه و بودجه دولت میر حسین موسوی می گیرد که وضعیت بد اقتصاد کشور در آن تشریح می شود و یک نامه از بخش فرهنگی می گیرد و احتمالاً یک نامه یا تحلیل سیاسی هم از سیاست خارجه می گیرد یعنی با 4 دسته تحلیل خدمت امام می رسد؛
تحلیل نظامی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و هر 4 تحلیل می گفتند: ادامه جنگ سخت است و آقای هاشمی می خواست اتمام و پایان جنگ را به نتیجه برساند. امام وقتی این 4 تحلیل را گوش می کنند در پذیرش قطعنامه به آن اشاره می کنند و می گوید: حال که مسئولین سیاسی این را می گویند و مسئولین فرهنگی این را می گویند که مردم روحیه جنگ ندارند و مسئولین اقتصادی کشور کشش ادامه جنگ را ندارند و حال که مسئولین نظامی و از جمله فرمانده کل سپاه که یکی از معدود فرماندهانی است که قائل به ادامه جنگ است او هم می گوید این مشکلات پیش روی ماست و با توجه به اینکه دشمن شیمیایی به کار برده است، قطعنامه را می پذیرم. یعنی آقای هاشمی می گوید تمام مسئولین سیاسی، فرهنگی، نظامی و دولتی می گویند امکان ادامة جنگ وجود ندارد و امام هم قطعنامه را می پذیرند.
*فارس :آیا شما هم معتقدید که این جنگ چیزی به نام جعبه سیاه دارد و تنها عده ای خاص از آن با خبرند؟
**غلامعلی رشید: اینکه آقای رضایی می گویند جعبه سیاه جنگ، منظورشان ناگفته های جنگ است. نمی گوئیم اگر آن ناگفته ها فاش شود وضعیت ایران عوض می شود ولیکن نکاتی هست که تاکنون گفته نشده است .آقای رضایی معتقدند که روزی باید ناگفته های جنگ را بگوئیم و امام هم در پذیرش قطعنامه و نامه های آخر این وعده را داده که روزی تمام این مسائل باید باز شود. ناگفته هایی وجود دارد اما من عنوان جعبة سیاه را به کار نمی گیرم.
*فارس :آیا این ناگفته ها به نفع انقلاب است؟
** غلامعلی رشید: بستگی دارد با چه نیت و رویکردی با آن برخورد کنیم. من اکنون می توانم به شکل دیگری از سپاه و ارتش صحبت کنم و این بستگی دارد که با چه رویکردی از این ناگفته ها پرده برداریم. اگر به خاطر تجربه و تربیت نسل فعلی سپاه و ارتش و نسل آینده باشد خوب است و ملاحظاتی دارد که آنها را باید رعایت کنیم و تمام افراد باید کنار هم باشند نه اینکه چند نفر ناگفته ای را علیه چند نفر دیگر بگویید.به نظر من آقای میر حسین موسوی و ولایتی و خود مقام معظم رهبری و آقای هاشمی و رضائی باید کنار هم بنشینند و ناگفته ها را با ملاحظاتی بیان کنند.
*فارس :با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.

نظرات بینندگان
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات