مکاتب فلسفه سیاسی و اقتصاد سیاسی با دیدگاههای مختلف و در کانون قرار دادن یک بعد که جایگاه مهمی در نظریهشان دارد، برابری را طلبیدهاند. غالباً تصور میشود متفکران آزادیگرا، برابری ستیز هستند. در این میان نظریهها و دیدگاهها پروفسور آمارتیاسن، فیلسوف و اقتصاددان هندیتبار انگلستان و استاد دانشگاه کمبریج و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 1998 از جایگاه مهمی برخوردارند.
آمارتیاسن میگوید: صرف برابریخواهی در حوزه فلسفه و اقتصاد سیاسی نمیتواند به عنوان معیاری برای برتری آن بر سایر مکاتب به شما آید. او بر این عقیده است که برابریطلبی نه وجه افتراق که وجه مشترک تمامی مکاتب مهم اقتصاد سیاسی است. به عنوان مثال لیبرالیسم برای برابری حقوقی افراد همان ارزش بنیادینی را قائل است که مکاتب سوسیالیستی برای برابری افراد در دسترسی به امکانات و از آن جمله به سرمایه. به این اعتبار پرسش محوری اقتصاد سیاسی نه پرسش برابری، بلکه پرسش «محوری برابری در چه چیز؟» است.
تلاش سن در این زمینه یافتن تعریفی برای برابری خواهی است که بر زمینه آزادیخواهی شکل گرفته باشد. یعنی برابری افراد در ایفای نقشهای ارزشمند یا به عبارت دیگر برابری افراد در امکان پیگیری اهدافی که خود برای خویشتن وضع کردهاند، بنابراین او آزادی را این گونه تعریف میکند: آزادی به فرصت واقعی برای تحقق آنچه که برایمان ارزشمند است اطلاق میشود. او معتقد است که وقتی میتوان از نظم و نظام اجتماعی دفاع کرد که در آن آزادیهای دستیابی به هدفهای ارزشمند برای همگان مهیا شده باشد. او تفاوت رویکرد خود به مسئله محوری برابری را نه فقط با لیبرالیسم و سوسیالیسم که با برابریطلبی دولت رفاه و نیز آنچه که در نولیبرالیسم، «برابری فرصتها» نامیده میشود، توضیح میدهد.
دو موضوع محوری برای تحلیل اخلاقی برابری عبارتند از: 1- چرا برابری؟ 2- برابری در چه چیز؟ این دو سؤال از هم متمایزند، ولی در عین حال دارای وابستگی متقابل نیز هستند. ما نمیتوانیم از برابری دفاع کنیم یا به نقد آن بپردازیم، در حالی که اصلاً نمیدانیم درباره چه چیزی سخن میگوییم؛ یعنی برابری کدام یک از ویژگیها مثلاً درآمد، ثروتها، فرصتها، دستاوردها، آزادیها و حقوق؟
برابری در آثار جان راولز (آزادی برابر و برابری در توزیع امکانات اولیه)، رونالد دورکین (برابری در نحوه برخورد و برابری منابع)، توماس انگل (برابری اقتصاد)، توماس اسگلنسون (برابری)، به نحو چشمگیری مطرح شده است.
اما حتی کسانی که نوعاً مخالف دفاع از برابری یا دفاع از عدالت توزیعی به شما میآیند نیز برابری را در فضای خاصی میطلبند. مثلاً رابرت نوزیک ممکن است خواهان برابری فایده یا برابری تملک امکانات اولیه نباشد، اما یقیناً خواستار برابری در حقوق هست؛ یعنی این که هیچ کس نسبت به آزادی حقی بیش از دیگران ندارد.
در هر نظریهای برابری در فضای خاصی جستوجو میشود؛ فضایی که در آن نظریه دارای نقش محوری است. ویلیام لتوین در مقدمه کتاب «دلایل ضدیت یا برابری» این گونه بر ضد توزیع برابر درآمدها یا کالاها استدلال میکند: از آنجایی که انسانها نابرابرند پس عقلانی است که فرض کنیم با آنها به شکل نابرابری رفتار شود. ممکن است به معنای سهمهای بیشتر برای نیازمندان یا سهمهای بیشتر برای شایستگان باشد. لتوین میگوید: به هر کس به خاطر شایستگیاش همانقدر پاداش میدهند که به دیگری. بدینسان این منتقدین برابریخواهی، خود به منادیان برابری، منتها در فضایی دیگر تبدیل میشوند.
عدالت و آزادی
اهمیت برابری غالباً با اهمیت آزادی در تقابل قرار میگیرد. در حقیقت موضعگیری اشخاص در تعارض فرضی مابین برابری و آزادی غالباً به منزله شاخص گویایی برای جهانبینی کلی آنها در زمینه فلسفه سیاسی و اقتصاد سیاسی محسوب شده است. از این منظر نه فقط متفکران آزادیگرا از قبیل نوزیک را برابریستیز شناختهاند، بلکه آن متفکرانی که برابریخواه به شمار رفته اند نظیر «دالتون»، «تاون» و «مید»، ممکن است به نظر برسد دلبستگی کمتری نسبت به آزادی دارند، دقیقاً بدین علت که در گروه پایبندان به مقتضیات برابری به شمار میروند. این شیوه نگرش به ارتباط میان برابری و آزادی کاملاً اشتباه است. آزادیگرایان لزوماً برای آزادی انسان اهمیت قائل هستند. با این فرض بلافاصله سؤالاتی مطرح میشوند مبنی بر این که چه چیزی برای چه کسی، چهقدر و چگونه باید توزیع شود و چه کسانی به چه میزان باید مساوی باشند؟ در نتیجه موضوع برابری بلافاصله همچون متممی برای تاکید بر اهمیت آزادی مطرح میشود.
اگر به آزادی انتخاب علاقهمند باشیم، آنگاه به انتخابهایی توجه میکنیم که حقیقتاً برای شخص وجود دارند و نباید فکر کنیم که با توجه به منابعی که در اختیار شخص قرار دارند، نیز میتوان به همان نتایج رسید. حرکتهای مبتنی بر مقایسههای میان فردی و متکی بر منابع در فلسفه سیاسی را یقیناً میتوان به مثابه حرکتهایی نگریست که ما را در جهت بذل توجه به آزادی سوق میدهند، اما این حرکتها اساساً کافی به نظر نمیرسد. به طور کلی مقایسهمیان منابع و امکانات نمیتواند در حکم اساس مقایسه آزادیها باشد.
ارزشگذاری به آزادی تکالیف مشکلی را بر دوش ما میگذارد؛ تکالیفی که نمیشود آنها را با توجه به چیزی غیر از آزادی برآورده کرد. آزادی را میتوان به منزله چیزی که اهمیت ذاتی برای یک ساختا راجتماعی مطلوب دارد، محسوب کرد. از این نظریه یک جامعه خوب، جامعه است که آزاد هم هست. یکی از خصوصیات مشترک تقریباً تمام رویکردهای اخلاقی به ساماندهیهای اجتماعی که ماندگار بودهاند این است که «برابری چیزی» را طلبیدهاند؛ چیزی که جایگاه مهمی در نظریه مورد استنادشان داشته است. برابریطلبان درآمد، خواستار درآمدهای مساوی هستند و برابریطلبان رفاه خواستار برخورداری عموم از سطوح رفاه برابر، فایدهگرایان سنتی نیز بر برابری در رابطه با مجموعه کاملی از حقوق و آزادیها مصر بودند. تمام آنها به نحوی بنیادین برابریطلب هستند، یعنی به شدت از برابری چیزی دفاع میکنند که هر کس باید آن را داشته باشد؛ چیزی که در رویکرد آنها نقش حیاتی دارد. تصور این که نزاع اصلی، نزاعی است میان موافقان و مخالفان آن، به معنی ندیدن اصل موضوع است. این ویژگی مشترک، یعنی برابریطلبی از اینجا ناشی میشود که همه نظریهها باید به نحوی به مسئله توجه کردن برابر به افراد را پیش بکشند، زیرا در غیر این صورت با فقدان مقبولیت اجتماعی روبهرو خواهند بود. نقش اصلی پرسش «برابری چه چیزی؟» باعث میشود ما بتوانیم اختلافنظرهای میان مکتبهای فکری را در این ببینیم که هر یک چه چیزی را مسئله محوری اجتماع میشمارند و در نتیجه خواستار برابری درآن هستند. این خواستها سرشت سایر تصمیمگیریهای اجتماعی را تعریف میکند.
خواست برابری بر حسب یک متغیر احتمالاً باعث آن میشود که نظریه موردنظر خواهان نابرابری بر حسب متغیر دیگری باشد، زیرا در غیر این صورت کاملاً امکان دارد این دو چشمانداز با هم تنافر داشته باشند. مثلاً وقتی یک آزادیخواه از برابری حقوقی در رابطه با استحقاق افراد دفاع میکند دیگر نمیتواند همزمان خواهان برابری درآمدها نیز باشد، یا زمانی که یکفرد فایدهگرا برای هر واحد از وزن برابری را قائل میشود دیگر نمی توان همزمان خواهان برابری در درآمدها یا حقوق باشد (و به همین دلیل حتی نمیتواند بر برابری سطح کلی فایدهها که افراد مختلف ازآن برخوردار میشوند اصرار ورزد.) در سطح علی اهمیت پرسش «برابری چه چیز؟» ناشی از تنوعی است که در افراد بشر وجود دارد، بدین شکل که خواست برابری بر حسب یک متغیر در عمل و نه فقط در سطح نظری با خواست برابری بر حسب متغیر دیگر، در تعارض قرار میگیرد. ما از لحاظ مشخصات درونیمان (از قبیل سن و سال، جنسیت، تواناییهای کلی، استعدادهای خاص و کم و بیش مستعد مریض بودن) و همچنین از لحاظ شرایط بیرونی (اموال در تملک، سابقه اجتماعی، گرفتاریها زیست محیطی) عمیقاً متنوع هستیم. دقیقاً به علت چنین تنوعی است که تأکید بر برابریخواهی یک حوزه به طرد آن در حوزه دیگر میانجامد. بنابراین اهمیت پرسش «برابری چه چیز؟» به واقعیت تجربی تنوع فراگیر انسانی مربوط میشود.
فکر برابری با دو نوع متفاوت از تنوع روبهرو است:
1- چندگانگی انسانها 2- تعداد متغیرهایی که برابری را بر حسب آنها میبینیم.
انسانها کاملاً متنوعند. ما از لحاظ مشخصات خارجی و شخصی با یکدیگر فرق داریم. ارزیابی ادعاهای برابری باید وجود تنوع فراگیر در انسانها را لحاظ نماید. لفاظی جذابی که در مورد برابری انسانها میشود غالباً باعث منحرف شدن توجه ما از تفاوتهای میان آنهاست. گرچه این تنوع گفتهها (مثلاً همه انسانها برابر به دنیا میآیند) نوعاً جزء لاینفکی از برابریخواهی به شمار میآید ولی تأثیر نادیده انگاشتن تنوعات میان فردی میتواند عمیقاً ضد برابری باشد، زیرا این واقعیت که رعایت برابری در مورد همه احتمالا مستلزم رفتاری بسیار نابرابر به نفع محرومین است را پنهان میسازد. مقتضیات برابری ذاتی، به ویژه زمانی که نابرابریهای زیادی از قبل موجود باشد، ممکن است دشوار و پیچیده باشند. برابری را بر اساس مقایسه جنبه خاص از یک شخص (از قبیل درآمد، ثروت، خوشبختی، اختیار، فرصتها، حقوق یا برآورده شدن حوائج) با همان جنبه از شخص دیگری میسنجند. بنابراین سنجش نابرابری در فضاهای مختلف از قبیل درآمد، ثروت، خوشبختی و غیره به علت چندگانه بودن مردم، با هم متفاوتند. برابری بر حسب یک متغیر ممکن است بر برابری در مقیاس دیگری منطبق نباشد. مثلاً فرصتهای برابری ممکن است به درآمدهی بسیار نابرابر بینجامد. درآمدهای برابر میتوانند با تفاوت فاحشی در ثروت همراه باشند. ثروتهای برابر میتوانند با خشنودیهای بسیار نابرابر توأم گردند. خشنودی برابر میتواند با برآورده شدن بسیار متفاوتحوائج یا آزادیهای بسیار متفاوت در گزینش همراه باشد. اگر هر فردی کاملاً شبیه فرد دیگری میبود، یکی از علل این ناهماهنگیها از بین میرفت. اگر رتبهبندی نابرابری در فضاهای متفاوت بر هم منطبق بودند، در آن صورت داشتن پاسخ روشن به پرسش «برابری چه چیز؟» اهمیت چندانی نداشت. تنوع فراگیر انسانها نیاز به طرح کانونهای متنوع را از ارزیابی برابری تشدید میکند.
همه نظریات مهم اخلاقی در مورد ساماندهیهای اجتماعی در تأیید برابری بر حسب یکی از متغیرهای کانون مشترک هستند، گرچه متغیرهای برگزیده در یک نظریه با نظریه دیگر بسیار متفاوت بودهاند. میتوان نشان داد که حتی آن نظریاتی که اکثر مردم فکر میکنند ضد نابرابری است و غالباً خود نظریهپردازان آن نظریات نیز آنها را بدین گونه توضیف مینمایند، بر حسب کانون دیگر، نظریاتی برابری خواه هستند. نفی برابری در چنین نظریههایی بر حسب یکی از متغیرهای کانونی به منزله تأیید برابری بر حسب کانون دیگری است. مثلاً یک رویکرد آزادیخواهانه (از قبیل نظریه حق برخورداری که در کتاب رابرت نوزیک – هرج و مرج، دولت را ناکجاآباد – قویاً بسط داده شده) ممکن است اولویت را به آزادیهای گستردهای بدهد که به نحوی برابر، برابری همه در آن تضمین شده است و این امر منجر به نفی هر گونه برابری یا الگوسازی واقعیتهای انتخابی (مثلاً توزیع درآمدها یا خشنودی) میشود. آن کانون که معمولا به طور ضمنی به کانون محوری تبدیل میشود نقش برتر را دارد و بنابراین باید نابرابریهایی که عملاً در حاشیه عمل میکنند را پذیرفت تا ساماندهیهای مناسب (از جمله برابری) در سطح محوریتر آسیب نبیند. با این که پرسش چرا برابری؟ را به هیچ وجه نمیتوان کنار گذاشت ولی این پرسش آن مطلب محوری که نظریات رایج را از یکدیگر متمایز میسازد نیست، زیرا تمام آنها بر حسب متغیر کانون خاص برابر خواه هستند.
توسعه را میتوان به صورت فرآیند بسط آزادیهای واقعی که مردم از آن برخوردارند، در نظر گرفت. توسعه مستلزم حذف منابع اصلی موارد فقدان آزادیهاست. موارد فقدان آزادی را میتوان در موارد زیر جستوجو کرد: فقر و ظلم، فرصتهای ناچیز اقتصادی و محرومیت نظاممند اجتماعی، غفلت از تسهیلات عمومی و عدم مدارا و افراط حکومتهای سرکوبگر و... تأکید بر آزادیهای انسانی به عنوان معیار شناخت توسعه در تعارض با دیدگاههای محدودتر توسعه، همچون شناسایی توسعه با رشد تولید ناخالص ملی با افزایش در درآمدهای فردی میتواند به عنوان ابزار بسط آزادیهایی که اعضای یک جامعه از آن برخوردارند بسیار مهم باشد. اما آزادیها وابسته به عناصر تشکیلدهنده دیگری نیز هستند، همچون ترتیبات و مناسبات اجتماعی و اقتصادی (به عنوان مثال تسهیلات آموزشی و مراقبتهای بهداشتی) و نیز حقوق سیاسی و مدنی (به عنوان مثال آزادی شرکت در مباحث اجتماعی و تحقیقات عمومی).
در جهان معاصر آزادیهای ابتدایی بسیاری از مردم – چه بسا اکثریت مردم – نفی میشود. بعضی اوقات فقدان آزادیهای اساسی مستقیماً به فقر اقتصادی مربوط میشود که آزادی مردم را در ارضای گرسنگی، یا دسترسی به تغذیه کافی یا کسب معالجه برای بیماریهای قابل علاج، یا فرصت به دست آوردن پوشاک یا سرپناه کافی، با بهرهمندی از آب آشامیدنی پاکیزه و تسهیلات بهداشتی، سلب میکند. در موارد دیگر فقدان آزادی، ارتباط تنگاتنگی با فقدان تسهیلات عمومی و مراقبتهای بهداشتی، همچون فقدان برنامه پیشگیری از امراض مسری، یا ترتیبات سازمان یافته برای مراقبتهای بهداشتی یا تسهیلات آموزشی، یا نهادهای کارآمد برای برقراری آرامش و نظم داخلی دارد. با وجود این، نقض آزادی مستقیماً حاصل اعمال محدودیتهایی بر آزادی مشارکت در حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.