*پس از گذشت نیم قرن از شهادت فدائیان اسلام، آرمانهای آنان را تا چه حد محقق میبینید؟
**اهداف اولیه فدائیان اسلام که ایجاد یک نظم اسلامی است تا تمام احکام اسلام در آن اجرا شود، نه حالا که شاید هیچوقت محقق نشود و شاید بیشتر یک آرزو باشد، چون اجرای موبهموی احکام اسلام فوقالعاده دشوار است، اما اینکه بپرسیم آیا جهت حرکت انقلاب ایران چگونه بوده و آیا به طرف آن اهداف حرکت کرده است یا نه؟ جواب من مثبت است. به نظر من در تمام دنیا، تنها انقلاب دینیای که اتفاق افتاده و بیشتر اندیشمندان دنیا را متحیر کرده، انقلاب اسلامی ایران است. اینها دائماً از خود میپرسند در حالی که در دیگر نقاط دنیا، سایه حکومتهای لائیک و سکولار بر سر ملتها افتاده و از طرف دیگر در قرن بیستم، حکومت کمونیستی بر نیمی از دنیا سایه افکنده بود، چگونه است که در گوشهای از دنیا، انقلابی دینی شکل میگیرد و به پیروزی میرسد؟ حکومتهایی هم که داعیهدار حکومت دینی هستند، از جمله عربستان و اسرائیل، نه تنها از حقوق هیچ مظلومی در دنیا دفاع نمیکنند، بلکه حقوق ملتها را زیر پای سلطهگران میاندازند و نابود میسازند اینکه دفاع نمیکنند، بلکه حقوق ملتها را زیر پای سلطهگران میاندازند و نابود میسازند. اینکه ما ادعا میکنیم حکومت ایران در شرایطی قرار گرفته که در سیاست خارجی خود از هر مظلومی حمایت میکند، ادعای درستی است و کمتر کسی در آن شک میکند. اینکه حکومت دینی ایران از لحاظ اجتماعی، مستقل عمل میکند، در این هم شکی نیست. ممکن است در مدیریتهای اقتصادی ضعف داشته باشیم که داریم، اما از نظر دفاع از مظلوم، تنها حکومتی است که با قدرت تمام دارد این کار را میکند.
*در مدیریتهای فرهنگی چطور؟
** فرهنگ یک برنامه درازمدت است. بعضی گمان میکنند مسائل فرهنگی را در کوتاهمدت میشود حل کرد، در حالی که میبینیم فرهنگ شیعه هم در درازمدت، حاصل و نتیجه داده است.
*ولی ما در ابتدای انقلاب و در بخشی از دوران جنگ، یک تغییر عمیق فرهنگی بر مبنای فرهنگ شیعی را بویژه در نسل جوان شاهد بودیم، در حالی که امروز دستکم به آن وضوح نمیبینیم.
** ما در یک دوره خیلی کوتاه به علت تعلیم بسیار عمیق ارزشهای دینی، یک تحول عمیق اجتماعی را دیدیم؛ نوعی اتحاد، همکاری، تعاون و اعتقاد عمیق که مثل شهابی بود که آمد و گذشت. این یک دوره استثنایی بود. مثل برقی بود که زده شد و دل همه را روشن کرد.
*البته شما چنین چیزی را در ابعاد اجتماعی محدودترش در فدائیان اسلام تجربه کرده بودید.
** در جمعهای کوچک بله، ولی در سطح اجتماعی، به این گستردگی، در هیچ برههای مشاهده نشده است. شما تردید نداشته باشید که اگر آن تحول عمیق فرهنگی در سال 57 در جوانان ما پدید نمیآمد، آن گنجینه عظیم انسانی فراهم نمیشد که بتوانیم آن مقاومت جانانه را در جنگ داشته باشیم و با همه حمایتهایی که تمام دنیا از حکومت عراق میکرد و تسلیحات و تجهیزاتی که در اختیار عراق بود، در همان ماه اول، ارتش بعث در تهران بود. مردم از جان و دل از رهبر اطاعت میکردند و ریشههای این تحول به همان سال 57 برمیگردد. واقعیت این است که اکثریت جامعه، این تحول را پیدا کرده بود. مرحوم محمدتقی شریعتی سخن زیبایی دارد و میگوید: «اطاعتی که مردم از امامخمینی(ره) کردند، مردم زمان پیامبر(ص) از ایشان نکردند.» این نشانه تحول جامعه است، منتها متاسفانه این تحول تداوم پیدا نکرد و ما نتوانستیم از گنجینههای فراوانی که انقلاب در اختیارمان قرار داده بود، استفاده درست کنیم. طبیعی هم هست. این مساله در تاریخ هم سوابق طولانی و مکرر دارد. شما مشاهده کنید وقتی عدهای از اصحاب پیامبر(ص) به کوفه آمدند، چه شدند؟ ابوموسی اشعری را ببینید چه سرنوشتی پیدا میکند و تبدیل به چه شخصیتی میشود.
*ولی ما 1400 سال تاریخ شیعی و تجربه جنبشهای آزادیبخش و حرکتهای اصیل دینی را پشتسر داریم. اینها نباید در تحلیل وقایع و اتخاذ تدابیر لازم برای حل مشکلات به ما کمک میکردند؟
** آنها کلام پیامبر(ص) را از زبان خود ایشان شنیدند و محضر پیامبر(ص) را درک نکردند، ولی بعد از 1400 سال ما پیام پیامبر(ص) را از زبان تاریخ شنیدیم.
*ولی آنها آگاهی بشر امروز را نداشتند.
**این درست است، اما تنها آگاهی، راهگشا نیست. حتی آگاهی دینی هم مانع از خلاف نیست. بسیاری از شخصیتهای دینی آگاه داشتهایم و داریم که گرفتار هوای نفس بودهاند و هستند. نمونهاش فرانسیسبیکن که بنیانگذار منطق جدید است، نخستوزیر هم بوده و رشوه هم میگرفته! کنترل هوسها و شهوات با آگاهی پیدا کردن نسبت به اینکه اینها بد هستند، متفاوت است.
*بدیهی است که فاصله بین آگاهی و باور، از زمین تا آسمان است.
**قطعا همینطور است.
*برگردیم به بحث اصلیمان. پس شما در کلیت امر، آرمانهای فدائیان اسلام را محقق میبینید.
**گفتم که تحققیافته کلی نمیبینم، ولی حرکت انقلاب در ایران، در همان راستایی است که آرمان آنها بود. این روزها به جریان فلسطین دقت کنید. درست در زمانی که اعراب جا خالی کردهاند، درست در زمانی که ملک عبدالله داعیه طرفداری از وهابیت متعصبی را میکند که سلفیگری و القاعده و طالبان و سپاه صحابه را به صورت کمرنگ در درون خود دارد؛ با «بوش» جام میزند و «خادمالحرمین شریفین» هم هست! قبور ائمه(ع) را تخریب میکند، چون این را بدعت میداند و جنازه برادرش را اجازه نمیدهد تشییع کنند. در غزه چه غوغایی برپاست. یادم هست که ملکفیصل سعودی در کنفرانسی، چشمهایش پر از اشک شده بود و میگفت: «امیدوارم روزی در مسجدالاقصی نماز بخوانم.» آن وقت برادر همان فیصل با اسرائیل سازش و قتلعام فلسطینیها را با بیتفاوتی نظاره میکند.
در زمانی که اعراب 430 هواپیمای جنگی داشتند، اسرائیل 215 هواپیما داشت و توانست با همین تعداد تمام استخوانبندی نیروی هوایی اعراب را درهم بکوبد، ولی فلسطین که یک لقمه چرب بود، مهاجرتها به سوی آنجا ادامه داشت. در جنگ 6 روزه، جنگ 1948، تصرف صحرای سینا، مهاجرت یهودیها همچنان ادامه داشت، اما امروز که مصر، عربستان، اردن و کشورهای عربی عملا همکار اسرائیل شدهاند، اما غزه و حزبالله مقاومت میکنند، این ایستادگیها باعث میشود که مهاجرتها متوقف بشوند.
*در حالی که قوام آن دولت به این مهاجرتهاست.
**همینطور است و جالب اینکه در تمام این دورهها، مهاجرتها به سوی فلسطین ادامه داشته و تا حالا متوقف شده است، در حالی که سرمایهگذاریهای عظیمی هم در آنجا صورت میگیرد. تا دیروز شوروی با اسرائیل موضع مخالف داشت، امروز روسیه با نظریات رژیم صهیونیستی مخالفت نمیکند. ملاحظه کنید همه چیز علیالظاهر به نفع اسرائیل تغییر کرده و با این همه سیر مهاجرت به آنجا متوقف شده. چین هم همینطور. چین امروز با چین دوران مائوتسهتونگ تفاوت پیدا کرده. ملاحظه میکنید که اسرائیل از نظر طرفداری دولتها از او، موفقیت بیسابقهای پیدا کرده، اما منبع اصلی بقای آن یعنی مهاجرت، قطع شده. شما این را از چشم ایران نمیبینید؟
*من از تاثیر افکار الهی و خالصانه حضرت امام(ره) میبینم.
**قطعا همینطور است. پایگاه اجرایی افکار امام(ره) کجاست؟ پس تفکر امام(ره) به نحو احسن جریان داشته است. شما همان خلوص بچههای اول انقلاب را در بچههای حزبالله و غزه نمیبینید؟ جز این است که بگوییم انقلاب ایران و افکار امام(ره)، این تاثیر را داشته؟ تاثیری که متاسفانه خود ما آنطور که باید و شاید متوجه ارزش و کارآمدی آن نیستیم.
*شما ریشه این حرکت خدایی را در شیعه نمیبینید؟
**چرا! به نظر من اگر آنها امام حسین(ع) را داشتند، مدتها قبل پیروز شده بودند. اگر امام حسین(ع) را داشتند، اصلا کارشان به اینجا نمیرسید. پس این آرمانی که آن روز مرحوم نواب صفوی مطرح کرد، حرکت طبیعی خود را انجام داده و پیش رفته. ما اگر چه در مدیریتهای اقتصادی و فرهنگی در داخل کشور ضعفهایی داریم و نتوانستهایم عدالت اقتصادی را محقق کنیم و در بسیاری از زمینههای اجتماعی و فرهنگی، مشکلات جدی داریم، اما به قول ضربالمثل معروف: «بیرونمان دیگران را کشته، داخلمان خودمان را».
به تاریخ توجه کنید. در حالی که اسلام برای کشورهای دیگر، از جمله مصر و بویژه ایران، آن ارمغانهای درخشان فکری و آرمانی را آورد، اما در درون خودش چه وضعی داشت؟ ما هم شاید همان باشیم. این تکرار تاریخ است. در حالی که پیام انقلاب در بیرون از مرزها، غوغایی از عدالت به راه انداخته و قلوب ملتها را جذب و جلب کرده و اینگونه باعث ایجاد جنبشها و انقلابهای دینی شده، در درون گرفتار مشکلاتی شده است که اگر حواسمان را جمع نکنیم و در پی چارهجویی برنیاییم، وضعی بهتر از اصحاب پیامبر(ص) پیدا نمیکنیم. من واقعا به خودم بالیدم وقتی شنیدم «چاوز» با اسرائیل قطعرابطه کرده است.
*اینکه یک موضعگیری اعتقادی نیست، هست؟
**نکند توقع دارید «چاوز» شیعه شود؟
*ولی میشود آرمانهای انقلاب و شیعه برای انسان مهم باشد. این حرکت به نوعی حرکت سیاسی نیست؟
**خب باشد. حرکت سیاسی اگر در جهت حمایت از مظلوم باشد، مگر اشکالی دارد؟ وقتی همه دنیا دارد از اسرائیل حمایت میکند، حمایت چاوز که شاید اساسا فکر دینی هم ندارد، اتفاق زیبایی است، آن هم در زمانی که ملکعبدالله، با ادعای مسلمان بودنش، خاموش و مرده است. این نوع برخوردهای سیاسی خیلی مهم هستند. مطمئن باشید که اگر انقلاب ایران و تاثیر آن در ملتهای حقطلب دنیا نبود، امروز چاوز به این شکل موضعگیری نمیکرد. این را یقین داشته باشید.
*فدائیان اسلام و شخص مرحوم نواب دغدغه تغییر فرهنگی جامعه را داشتند. به نظر شما علت این امر چه بود؟
**تهاجم فرهنگی با پشتوانه نظامی و سیاسی علیه فرهنگ تشیع وارد میدان شده بود.
*آن تهاجم قویتر بود یا امروز؟
**به نظر من آن تهاجم در ابعاد و محدوده خودش، از امروز شدیدتر و سازمانیافتهتر بود.
حتی کتابهای درسی مدارس عوض کردند و در تهاجم به اسلام شخصیتهایی شرکت داشتند که عالمان درس خوانده در حوزههای دینی بودند، مثل فروغی، کسروی، علی دشتی و خوب هم درس خوانده بودند. قلمهای قدرتمندی هم داشتند که در خدمت این تفکر به کار گرفته بودند. بعضیها میگویند «بیستوسه سال» را علی دشتی نوشته است.
نوشتههای احمد کسروی را هم که میشناسید. در نوشتههای فروغی هم کوچکترین نشانی از اسلام نیست، حتی در نوشتههای فردی چون «عبدالحسین زرینکوب» شما نشانهای از دفاع از تفکر دینی نمیبینید. ایشان «دو قرن سکوت» را نوشته. در تمام آثار آن دوران، آمدن اسلام به ایران را به نوعی تهاجم عرب نشان دادهاند که البته بعضیهایشان اشتباه هم نگفتهاند، چون خلفای بنیامیه و بنیعباس در حدود 6 قرن به نام اسلام و پیام تشیع و مظلومیت خاندان علی(ع) به درستی به ایران نرسیده بود، انصافا میشد گفت که این، تهاجم عرب به فرهنگ ایرانی بوده است، منتها با آگاهی بر محتوای تشیع و برخاستن حکومتهایی به دفاع از اسلام اصیل که در چهره امیرالمؤمنین(ع) و خاندانش متجلی شد، ایران بیش از تمام کشورهایی که اسلام به آنجا قدم گذاشته بود، از برکات این فرهنگ منتفع شد و درعین حال بزرگترین خدمتها را هم به اسلام کرد. محتوای اسلام و معانی قرآن به قدری عمیق بودند که توانستند لکه ننگی را که خلفای اسلامی بر چهره آن گذاشته بودند، از بین ببرند. 6 قرن حکومت بنیامیه و بنیعباس، زمان کمی نیست.
*درواقع امیر داشتیم.
**بله! همان دربارها و فسادها و بیعدالتیهای پادشاهان، اما اینبار به اسم خلیفه. شما ملاحظه کنید در 30 سال پیش در اطراف ایران چه حکومتهایی وجود داشتند. در ترکیه «بلنتاجویت» بود، در افغانستان «ترکی» نخستوزیری میکرد، عراق به دست «صدام» و باقیماندههای میشلمفلق و دارودستهاش بود، ولی حالا حداقل دولت ترکیه، دیگر دولت «بلنتاجویت» نیست.
*مردم ترکیه هم آن مردم نیستند.
**بله! ببینید دارند چه غوغایی میکنند! وجداناً در عراق چه وضعی پیش آمده؟ آقایان میگفتند بیخودی از صدور انقلاب حرف نزنید، غافل از اینکه انقلاب، صادر شده، ما متوجه نشدهایم! آقای عبدالله گل و رجب اردوغان و خود مردم ترکیه که ناگهان در جمعیتهای 100 هزار نفری و 200 هزار نفری به حمایت از مردم فلسطین تظاهرات میکنند، تحتتاثیر چه عاملی حرکت میکنند. این غیر از تاثیر انقلاب اسلامی و پیام امام(ره) است؟ انقلاب اسلامی نقطه عطفی است برای بازگشت ملتهای مسلمان به هویت دینی خودشان. این حرکت و دغدغه فرهنگی آغاز شده، منتها همانگونه که اشاره کردم، فرهنگ یک مساله دیرپاست. گاهی دو ـ سه قرن طول میکشد. از تولد حضرت مسیح(ع) تا رسیدن پیام ایشان به روم چند قرن طول کشید؟ فرهنگ اسلام چند سال طول کشید تا اینگونه گسترش پیدا کرد؟ فرهنگ، موضوع کوچکی نیست، زمان میبرد.
این حرکت آغاز شده، منتها قدمها آرام و کند و گاهی بطئی هستند، چون سروکارمان با مقوله فرهنگ است. شما از کجا میدانید که در دو قرن دیگر جامعه بشری چه تغیری پیدا میکند؟ چهبسا که تغییر خوب پیدا کند. اینکه میبینیم علامه طباطبائی(ره) خطاب به هانریکوربن مینویسند: «ظهور امام زمان(عج) یعنی کمال پیدا کردن انسان و آماده ظهور شدن»، منظور ایشان به کمال رسیدن تکنولوژی نیست، به کمال رسیدن درک و اندیشه و فهم انسان است.
*چون بالاخره باید عدهای باشند که کلام ایشان را فهم کنند.
**جزاکمالله! به نظر من این سیر به سوی کمال و آگاهی شروع شده و حالا این سوال را باید مطرح کرد که نقطه عطف این آگاهی در کجاست؟ به نظر من آن روزی که نوابصفوی را تیرباران کردند، نقطه عطف شروع شد. یکی از اشتباهات شاه این بود که نفهمید اعدام اینها به مراتب تاثیرگذارتر از اعدام چند افسر حزب توده است و این چهار زندانی برای بیداری جامعه، به مراتب کارآمدترند، چون اینها با اعتقادات مردم جامعه سروکار داشتند، لذا میبینیم نوابصفوی در سال 34 شهید میشود و در سال 35، در حوزه به طور مخفیانه برایش سالگرد میگیرند و حوزه تکان میخورد. نسل جوان حوزه به نسل پیر حوزه اعتراض میکند که چرا در برابر دستگیری و سپس صدور حکم اعدام اینها واکنش نشان ندادهاند. بعد میبینیم در سال 40، هنگامی که آیتاللهالعظمی بروجردی رحلت میکنند و امام(ره) به صحنه میآیند، نخستین کسانی که اطراف امام(ره) را میگیرند، به شهادت همه کسانی که در مبارزه بودهاند، همانهایی هستند که در اطراف شهید نوابصفوی بودند.
*و جالب اینجاست پس از سالها، هنوز هم همانها هستند که غالبا از مسیر اصلی تفکر شهید نوابصفوی و انقلاب اسلامی، چندان خارج نشدهاند.
**دقیقا! فردی که امروز در حد افتاء است، میگوید من شایستگی همکاری با شهید نوابصفوی را نداشتم و از این بابت افسوس میخورد و در سن 75 سالگی میگوید من به خودم میبالم که یک روز را در کنار شهید نواب صفوی بودهام. این تاثیر فرهنگی این آدم و تفکر اوست.
*دلیلش چیست؟
**اخلاص. خدا رحمتش کند نواب صفوی بسیار انسان مخلصی بود.
*پس دغدغه اصلی مرحوم نواب، دغدغه فرهنگی بود. این امر را چگونه اعمال میکرد؟
**شهید نواب صرفا یک مسلمان نظری نبود، بلکه یک مسلمان عملی بود. یکی از روحانیون، حجتالاسلام و المسلمین آقای علوی بود که نمیدانم الان زنده است یا نه.
یک روز ما که هر دو جوان بودیم و در مدرسه فیضیه پشتسر مرحوم آیتالله زنجانی، پدر آیتالله سیدموسوی شبیریزنجانی نماز میخواندیم. ایشان به من گفت: «وقتی تاریخ زندگی پیامبر(ص) را میخوانم و نواب صفوی را مشاهده میکنم، میبینم که او سعی دارد مثلپیامبر(ص) باشد ولی همه تلاشش را میکند که به ایشان نزدیک شود».
*به نظر شما مرحوم شهید نواب شبیه کدامیک از صحابه پیامبر(ص) است؟
**من فکر میکنم نواب خصوصیات پرخاشجویی «ابوذر» را دارد و مهربانی و ترحم و مدیریت «سلمان» را. درعین حال که معتقدم شهید نواب فرصت نکرد در حوزه بماند و به صورت درازمدت و عمیق درس بخواند، اما او را یک نظریهپرداز میدانم نه صرفا یک شخصیت مبارز. من او را در مبارزات صاحبنظر میدانم، برای همین میبینم بعد از مشروطیت تا سال 30 هیچکس برای حکومت اسلامی برنامه ندارد اما نواب صفوی دارد.
مرحوم آیتالله کاشانی یک شخصیت سیاسی است، مرحوم شهید مدرس یک شخصیت پارلمانتاریست سیاسی است، اما مرحوم شهید نواب صفوی نظریه دارد، در حالی که آن دو از نظر سواد خیلی جلوتر از مرحوم شهید نواب بودند.
*درواقع به صورت عملی و مصداقی، راهحل ارائه میکرده است.
**بله! برای هر موضوعی برنامه مدون داشت.
*به نظر شما مرز بین اندیشه فدائیان اسلام با قشریگری و تحجر در کجاست؟
**مرز آنها خلوص آنهاست. نواب صفوی آن علم و دانش بالای حوزوی را نداشت، ولی همان مقداری را که در خدمت علامه امینی تلمیذ کرد به جان آموخت. حتی علامه امینی به ما گفت که اگر نواب در حوزه بماند، مجتهد است و قدم در راه مرجعیت خواهد گذاشت.
یک روز ناهار نداشتیم و همراه مرحوم نواب و خلیل طهماسبی و سیدمحمد واحدی و سیدعبدالحسین واحدی رفتیم منزل علامه امینی که ناهار بخوریم. ایشان فرمود: «پنج تایی بیایید نجف. خلیل که نجار است و کار میکند و خرج خود را درمیآورد. آقای مهدی هم که نوجوان است و درس میخواند. هزینه شماها را هم تامین میکنم». مرحوم نواب برگشت و گفت: «اسلام متفکر زیاد دارد، سرباز پا به رکاب ندارد». خدا رحمت کند علامه امینی را. تنها روحانی سطح بالایی است که در زندان به دیدن مرحوم نواب رفت و نگفت شأن روحانیت اجل از آن است که به دیدن یک زندانی برود.
*به نظر شما فدائیان اسلام در ارزیابی فرهنگ جامعه چقدر واقعبین بودند؟
**شهید نواب خیلی واقعبین بود. آن روزها تودهایها خیلی در جامعه فعال بودند.
تشکیلات منظم و سازماندهی منسجمی هم داشتند. در همه سازمانها و ارگانها هم اعضای فعال داشتند.
*درواقع در تاریخ معاصر ایران، تنها حزبی بودند که میشود به آن «حزب» گفت.
**براساس تعریف حزبی و تشکیلات و برنامهریزی و عملکرد، واقعا هم همینطور است.
من یک روز به مرحوم نواب گفتم: «به نظر شما چه اشکالی دارد که به خاطر مسائل سیاسی با حزب توده ائتلاف کنیم؟» گفت: «نمیخواهم به نام خلق محاکمه شوم».
گفتم: «پس چه باید کرد؟» گفت: «آنها میخواهند کمونیسم را از جای دیگری بیاورند و از آن به عنوان یک فرهنگ استفاده کنند، ما در اینجا نمیتوانیم از فرهنگ مردم استفاده و اسلام را پیاده کنیم؟ اینکه عاقلانه نیست، مردم ما مسلمانند.» و لذا وقتی آن خبرنگار خارجی از او میپرسد: «در ایران چقدر فدایی اسلام داریم؟» جواب میدهد: «در ایران، همه مسلمانند».
*آیا نسبت به آگاهی کل جامعه، خوشبین بود؟
**بله، اعتقاد داشت درست است که جامعه را دارند به انحراف میکشانند، اما مردم مسلمان و خداشناس هستند و با یک حرکت صحیح و بیداری جامعه تکان میخورد و این همان کاری بود که امام(ره) کردند.
*امام(ره) هنگامی رهبری نهضت را به عهده گرفتند که قبلا خود ایشان و بسیاری دیگر در حوزه دانشگاه و جامعه کار کرده بودند.
**همینطور است. متاسفانه ما این روزها به شدت دچار افراط و تفریط شدهایم و نقش بسیاری از افرادی را که در بسترسازی انقلاب نقش داشتند، نادیده میگیریم. تا قبل از سال 42، دانشگاهها دست تودهایها بود، اما بعدها گروههای مذهبی، اعم از گروههای کوچک یا بزرگ، زحمت کشیدند و دانشگاهها را از دست گروههای چپ بیرون آوردند.
مرحوم دکتر شریعتی، به رغم آنکه به روحانیت صفوی تاخت، پلی شد برای وحدت حوزه و دانشگاه و اساسا مفاهیمی چون شهادت و تشیع را در میان دانشجویان به شکل مؤثری مطرح کرد. رهبر انقلاب حرف بسیار زیبایی درباره نواب صفوی دارند. ایشان این حرف را نه در دورانی که مبارزه مخفی میکردند، بلکه در زمانی که رهبر جامعه اسلامی هستند، میزنند. ایشان میگویند: «جوان بودیم و نواب صفوی در مشهد به بازدید طلبههای مدرسه سلیمانخان آمد. ما جزو پذیراییکنندگان از او بودیم. من تا آن روز از یک روحانی، صحبت «شهادت برای آرمان» را نشنیده بودم.» بعد میگویند: «شربت آوردم و مرحوم نواب گفت: این را به نیت شربت شهادت بنوشید.» آن روز برای طلبه جوانی که امروز رهبر مملکت هستند این موضوع جذبه داشت. این سخن را کسی میگوید که روحانیزاده است و در محیط دینی پرورش یافته و دور از این مسائل نبوده، اما مرحوم نواب به این شکل بر اندیشه و احساس او تاثیر میگذارد.
*معظمله، بسیار منصف هستند و این صفتی است که جامعه کنونی ما، بویژه تیپ روشنفکر و تحصیلکرده، از فقدان آن به شدت در رنج است و لطمههای جدی میزند و میخورد.
**ایشان همین قضاوتهای صریح و صادقانه و در عین حال عالمانه را درباره مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم دکتر شریعتی و دیگر شخصیتها هم دارند. شما چه تاثیری را از این بالاتر میبینید؟ تاثیرات فرهنگی یک حرکت را چگونه میتوان انکار کرد، وقتی رهبر مملکت پس از گذشت 50 سال و یک عمر مبارزه و تلاش در عرصههای گوناگون سیاسی و فرهنگی، اینگونه از آن یاد میکنند؟ این جریان فرهنگی اثر خود را کرده. مرحوم آیتالله مشکینی هم میفرمودند: «من هر وقت میخواستم دلگرم بشوم، به جلسهای میرفتم که مرحوم نواب صفوی در آنجا بود.» در میان رجال کشور، اغلب کسانی که با مرحوم نواب سروکار داشتند، اخلاص خاصی دارند و اساسا انسانهای استخوانداری هستند و کمتر دچار انحراف شدهاند، بنابراین تاثیر ایشان، یک تاثیر عمیق فرهنگی است و اگر این فرهنگ در تاریخ جریان پیدا کند، چه بسا انسانهای بسیار خوبی در پناه این فرهنگ تربیت شوند و دگرگونی به وجود آورند، همانگونه که امام جعفرصادق(ع) حرکتی را شروع کردند که امروز ما بهرههای آن را میبریم.
*البته برای یافتن آدمهایی تا این حد مخلص و جانباز، آنقدرها هم نباید دنبال کمیت بود. یک امام حسین(ع) برای تحول کل تاریخ کافی است.
**بله! به شرط آنکه اخلاص تا آن حد باشد. البته اگر امام صادق(ع) نبودند فرهنگ امام حسین(ع) هم به دست من و شما نمیرسید. دکتر صاحبالزمانی کتابی نوشته به نام «آن سوی چهرهها» که به صورت مقاله است. در مقالهای نوشته در سال 1338، در روز 21 ماه رمضان، حتی یک پرونده تخلف هم به کلانتریهای ایران نرسیده، معلوم میشود امیرالمؤنین(ع) در 1400 سال پیش، برای این روز به همه متخلفان «آتشبس» داده که دستکم یک امروز را تخلف نکنید! به این میگویند تغییر فرهنگی! در روزهای تاسوعا، عاشورا و ماه رمضان ببینید میزان پروندهها چقدر کم میشود.
*تازه ما از نظر فرهنگی، بد عمل میکنیم. اگر خوب عمل میکردیم چقدر کمتر میشد.
**همینطور است. همه متخلفان این «آتشبس» را به شکل ناخودآگاه قبول میکنند.
تاثیر و تغییر فرهنگی از این بهتر در کجای دنیا سراغ دارید؟ سری به روستاهای کشور بزنید؛ اغلب روستاها شبها در خانههایشان را نمیبندند؟ چرا؟
*چون هنوز پایتختنشین نشدهاند.
**چون از خودی نمیدزدند. این تاثیر فرهنگی است. آنها چون اصالتهای فرهنگی خودشان را حفظ کردهاند، آسودهاند و خیالشان راحت است که خودی از آنها نمیدزد.
اگر هم دزدی باشد، غریبه است. پسر برادر من در کانادا تحصیل میکند. برادرم تعریف میکند که روزی همراه او بیرون رفته بوده و میخواسته از دستگاههایی که پول میاندازند و نوشابهای، چیزی میگیرند نوشابه بردارند. برادرزادهام پول برای یک نوشابه میاندازد و سه تا میآید. او دو نوشابه اضافی را برمیدارد و میبرد تا به صاحب دستگاه تحویل بدهد.
صاحب دستگاه با تعجب میپرسد: «چرا برنداشتی؟» برادرزادهام خیلی طبیعی میگوید: «چون حرام است.» آن مرد با حیرت نگاهش میکند که حرام یعنیچه؟ این فرهنگ اسلامی است که از آن غافلیم. یادم است در نوجوانی که در سال 36 در زندان بودم، کتاب بینوایان ویکتورهوگو را خواندم. میدانید که هوگو این کتاب را در برابر اندیشههای روسو نوشته تا اثبات کند تربیت مذهبی در مقابل تربیت مادی برنده است که نمادهایش ژالوالژان و بازپرس ژوال بودند. من امیدوارم جامعه ما به این آگاهی برسد که فقط با چنین فرهنگی میشود به امنیت و آرامش خاطر رسید. متاسفانه در کلانشهرهایی چون تهران، مردم وقتی از شهرستانها و روستاها میآیند، هویت خودشان را از دست میدهند و این یک خطر جدی است که فرهنگ ما را تهدید میکند.
*فدائیان اسلام تا چه حد به آرمانشهر خودشان نزدیک شدند؟
**اگر در سطح جامعه نزدیک میشدند، کار تمام بود ولی در جمعهای کوچک خودشان خیلی نزدیک شدند.
*آیا علل بیرونی موجب شد که نتوانند برسند یا از درون هم دچار مشکل شدند؟
**شرایط بیرونی خیلی دشوار بود. عناصر بیرونی جامعه به سرعت در درون جامعه رخنه کرده و امکان تغییرات فرهنگی را بسیار دشوار کرده بود.
*یعنی یک جنبش و حرکت فقط به دلیل عناصر بیرونی است که متلاشی میشود؟
**اگر منظورتان فدائیان اسلام هستند به نظرم از بین نرفتند، بلکه همان جمع و همان اندیشه بود که در ترور حسنعلیمنصور نقش ایفا کرد و بعد هم دور امام(ره) جمع شدند و نهضت را ادامه دادند. شهید عراقی در دادگاه میگوید این اسلحهای که منصور را با آن زدهایم، اسلحه نواب صفوی است.
*دوستان ایشان میگویند برای رد گم کردن این حرف را زده.
**حتی اگر برای این هم گفته باشد چرا کس دیگری را نگفته؟ تردیدی نیست که همه اینها تحت تاثیر اندیشه فدائیان اسلام و شخص مرحوم نواب حرکت کردند و این شیوه مبارزه را اساسا از آنها آموختند. اگر اندیشه و فرهنگ مرحوم نواب نبود، آیا اینها تا پای مرگ میرفتند؟ چرا فقط آنهایی که با مرحوم نواب ارتباط داشتند، رفتند؟ چرا دیگران نرفتند؟ این واقعیتهای تاریخی را که نمیشود انکار کرد شهید عراقی بارها تکرار میکرد که من در عمرم دست دو نفر را بیشتر نبوسیدهام، امام خمینی و نواب.
*ارتباط فدائیان اسلام با حوزه را تا چه حد قوی میدانید؟
**فدائیان اسلام با حوزه ارتباط داشتند، حوزه با آنها ارتباط نداشت. حوزه بعد از مشروطیت و تهاجم رضاخان به چنان روزی افتاده بود که مرحوم آیتالله بروجردی، راه و شیوهای جز این را اصلاح نمیدانست که حوزه را از لحاظ فرهنگی احیا کند. ایشان در سایه همین ایجاد آرامش در حوزه توانست کادرسازی کند، همان کاردی که در انقلاب زمام امور را به دست گرفت و یاور امام(ره) شد. بدون یاری اینها اساسا انقلابی روی نمیداد.
*از مراجع بزرگ حوزه کدامیک از نظر فرهنگی تاثیر بیشتری بر فدائیان اسلام داشتند؟
**مرحوم آیتالله صدر و مرحوم آیتالله خوانساری که اگر زنده بودند، قطعا فدائیان آن سرنوشت را پیدا نمیکردند.
*تفکر فدائیان تا چه حد روی طلاب حوزهها تاثیر داشت؟
**همانطور که اشاره کردم هنوز یک سال از شهادت مرحوم نواب و یارانش نگذشته بود که حوزه به طور مخفیانه برای آنها مجلس ختم گرفته شد و اغلب یاران استوار و پابرجای امام(ره)، حاصل آن اندیشه و فرهنگ بودند.
*اشاره کردید پیروان اندیشه فدائیان اسلام، بعدها جزو پایدارترین و مخلصترین یاران حضرت امام بودند. سوای این مساله، خود این اندیشه چقدر به نهضت امام(ره) کمک کرد؟
**من فدائیان اسلام را هم دنباله مرحوم شیخ مرتضی انصاری و علامه وحید بهبهانی میبینم. من دنباله فدائیان اسلام را از موقع حضور عقل در حوزه استنباط میبینم و مشاهده میکنم که علامه امینی یک عالم اصولی است و عقل را حتی در مسائل ولایی هم دخیل میداند، لذا این تفکر را به فدائیان اسلام هم مربوط نمیدانم، بلکه به قبل مربوط میدانم. شیخ مرتضی انصاری در اوایل دوره قاجار کار بسیار عظیمی کرد. ما اساسا با گنجینههای فکری خود درست رفتار نمیکنیم. اقلا یک فیلم باید از زندگی ایشان ساخته میشد.
*فیلم نسازیم بهتر است. همانهایی را که ساختیم مگر چقدر درست بود و موفق بودیم؟
**به هر حال آیا نسل کنونی باید این بزرگان را بشناسد و با اندیشههای آنها آشنا شود یا نه؟ نقش شیخ مرتضی انصاری را در نهضت تنباکو کمرنگ میبینید؟
*خیر.
**اگر ایشان نبود، مرحوم میرزایشیرازی آن حرکت را انجام میداد؟ اساسا امثال ایشان پرورش پیدا میکردند؟
*برخی دلیل انشعاب گروهی از فدائیان اسلام را، ولایی عمل نکردن مرحوم نواب میدانند و مثلا نسبت به رفتن ایشان به مصر انتقاد دارند. از نظر شما علت این انشعاب چه بود؟
**اولا انشعاب نبود، چون انشعاب یعنی شعبه، شعبه شدن و اینطور نبود.
*به هر جهت عدهای از فدائیان از مرحوم جدا شدند.
**من در جریان بودم. این جریان تقریبا سه ماه بعد از آزادی نواب صفوی پیش آمد. نواب صفوی در سال 31 آزاد شد، در حالی که رفتن نواب به مصر در اواخر سال 32 و بعد از 28 مرداد بود.
در اوایل سال 32 مرحوم نواب صفوی معتقد بود که چون اختلاف بین شاه و مصدق، مبنای دینی ندارد، ما فقط باید نظارهگر این اختلاف باشم و دخالت نکنیم، لذا در روزنامه «منشور برادری» نوشت: «اکنون که این اختلافات به وجود آمده ما دوران فترت را آغاز میکنیم، لذا فقط به تبلیغ دینی میپردازیم.» آقایان، شعاع حزب توده را قوی میدانستند و معتقد بودند که اگر در این شرایط از مصدق حمایت شود در حقیقت از حزب توده حمایت شده که عقبگرد مذهب است، لذا به مرحوم نواب فشار میآورند که طرف مرحوم آیتالله کاشانی و دربار را بگیرد. مرحوم نوابصفوی معتقد بود که دربار و حزب توده، هر دو یکی هستند. رضاخان دینستیز بود، پسرش هم دینستیز است، حزب توده هم اگر بیاید، دینستیز است. البته او معتقد بود که حزب توده محال است سر کار بیاید چون ریشههای دینی در مردم عمیق است و کمونیسم نمیتواند در ایران پا بگیرد. نتیجه این شد که آقایان اختلاف پیدا کردند و عدهای رفتند و مرحوم نواب هم سکوت اختیار کرد و اعلامیه داد که: «شاه و نخستوزیر تا عملا در برابر اسلام و قانون اساسی تسلیم نشوند، رسمی نیستند و قانونیت ندارند.» به دنبال نشر این اعلامیه، یکی از آقایان علیه مرحوم نواب اعلامیه داد و از ایشان خواست که بیاید و با او مناظره کند که در حد مرحوم نواب نبود.
این نشان میدهد که اختلافات بر سر این بود که اینها میگفتند یک طرف قضیه را بگیرید و مرحوم نواب میگفت هیچ طرف را نمیگیریم چون هر طرف پیروز شود نفعی به حال اسلام ندارد، مگر آنکه دکتر مصدق بیاید و قول بدهد که احکام اسلام اجرا میشوند و این را هم به صورت مکتوب درآورند تا ما طرف یکی را بگیریم و آنها حاضر نبودند.
28 مرداد که شد مرحوم نواب فعالیت خود را شروع کرد. در آذر ماه 1332 هنگامی که مرحوم نواب داشت به کشورهای عربی مسافرت میکرد در مسجد کاظمیه درباره یکی از اهالی قلم گفت: «متاسفم که او خودش را فروخت، اما ارزان فروخت». منظورش این بود که او خودش را به دربار فروخته، چون نشریهاش در خدمت دستگاه قرار گرفته بود. او هم هفته بعد عکس نوابصفوی را به شکل موش انداخت ـ الان آن کاریکاتور هست ـ که آمده به طرف حزب خلق و مشتی از طرف آن حزب دارد میآید که توی سر نواب صفوی بخورد و زیر آن نوشت: «آقای فدائیان اسلام را راهی در کار نیست». پس مشخص شد که اختلاف بر سر چه موضوعی بود. مرحوم نواب پس از 28 مرداد عکسالعمل نشان داد.
در محرم همان سال مرحوم واحدی در مسجد شاه سخنرانی و اخطار کرد: «آقای زاهدی! من در همینجا در موضوع نفت به رزمآرا اخطار کردم. الان هم اخطار میکنم که شما دارید با دم شیر بازی میکنید.» و تصمیم گرفتند نگذارند زاهدی قرارداد کنسرسیوم را امضا کند، ولی حفاظت از زاهدی به قدری بود که نتوانستند کاری کنند. در اعترافات فدائیان اسلام هست که علی امینی و فضلالله زاهدی افرادی بودند که بهخاطر امضای قرارداد کنسرسیوم باید از بین میرفتند.
*پس قضیه نگاه مرحوم نواب به شیعه و سنی چیست که برخی مطرح میکنند؟
**اصلا چنین مسائلی مطرح نبود. برای رفتن مرحوم نواب به اردن و شرکت در مؤتمر اسلامی، مرحوم آیتالله صدر رسما به ایشان دستور داد و کمک مالی هم کرد که به اردن برود. برای رفتنش به مصر هم مرحوم آیتالله سید هادی میلانی، بیلیتش را خرید.
*ایشان هم از زمره کسانی است که قدرشان به خوبی شناخته نشده است.
**هر جا که حرکت تعیینکنندهای میبینید پای آقای میلانی در میان است. در جریان منصور هم ایشان بود که فتوا داد. هزینه مدرسه حقانی هم ایشان میداد. علت اینکه قدر ایشان شناخته شده نیست، این است که در اواخر عمر آقای میلانی، پسرش بد رفتار کرد. شأن آقای میلانی در فوتش حفظ نشد. ایشان جزو مراجع استخواندار شیعه بود.
مساله دیگر هم این بود که مرجعیت آقای میلانی در مشهد بود، نه در قم. ایشان طرفدار فلسفه و حوزه مشهد مخالف فلسفه بود و آنگونه که باید از ایشان حفاظت نکرد.
*این اتفاقی که دارد در فلسطین میافتد، چقدر مرهون اندیشه مرحوم نواب است؟
**مرحوم نواب در مؤتمر اسلامی گفت: «اگر میخواهید فلسطین پیروز شود، بگویید کشور اسلامی فلسطین، نگویید کشور عربی فلسطین. تا نهضت فلسطین، رنگ و بوی اسلامی نگیرد، پیروز نمیشود.» خود عرفات هم موقعی که به اینجا آمد، به من گفت به خیلیها هم این را گفته، به آقای خسروشاهی، به آقای گلسرخی، به خیلیها گفته، نواب بود که او را تشویق کرد تا برود و برای فلسطین مبارزه را شروع کند. به من میگفت «من شایسته شاگردی شهید نوابصفوی نیستم».
*درست گفته.
**من حتی ملی شدن سوئز را هم ناشی از اندیشه نواب صفوی میدانم. وقتی که در دانشگاه قاهره سخنرانی کرد، اوضاع را به هم ریخت. او در آنجا فریاد زد: «یا نجیبالیالکانال!» تصورش را بکنید که یک جوان 29 ساله در دانشگاه قاهره به زبان عربی سخن میگوید و فریاد میزند: «نجیب! کانال سوئز را ملی کن!» استعداد خاص و مخصوصا حافظه خوبی داشت، اما در تحلیل مسائل، گاهی اشتباه میکرد، مثل زدن علاء در پیمان نظامی بغداد.
*هر چند این سوال را باید اول میپرسیدیم، اما بد نیست در اینجا اشارهای هم به نحوه آشنایی خود با شهید نواب صفوی بکنید.
**مرحوم پدرم از علمای مشهد و بعدها امام جمعه آنجا بود. ایشان در سال 1311 از تبریز به مشهد تبعید شد. مادرم در حادثهای فوت کرد و پدرم در مشهد ازدواج مجدد کرد و در آنجا ماندگار شد. از همان بدو ورود مورد استقبال علمای مشهد قرار گرفت. ایشان در تبریز نشریهای به نام «تذکرات دیانتی» را منتشر میکرد. مرحوم آیتالله حاجآقا حسین قمی که از مراجع مشهد بود، به طلاب گفته بود که این نشریه را مطالعه کنند. پدر من در دوره طلبگی با مرحوم شیخ محمد خیابانی و احمد کسروی همحجره بود، منتها افکار آنها را قبول نداشت. او از نخستین کسانی بود که درس تفسیر را در تبریز آغاز کرد و شاید بتوان گفت بنیانگذار درس تفسیر در میان غیرطلبهها، پدر من بود.
پدرم بعد از اینکه تبعید شد و به مشهد آمد، درس تفسیرش را شروع کرد. حتی مرحوم محمدتقی شریعتی هم یک دوره تفسیر را نزد پدر من گذراند. یادم هست که یکبار دکتر شریعتی به من گفت: «من و پدرم افتخار شاگردی حاجشیخ را داریم.» جالب اینکه روشنفکران مشهد هم به مسجد گوهرشاد میآمدند و پشتسر پدر من نماز میخواندند، در حالی که پدرم بسیار مقدس بود و مقدسان مشهد پشتسرش نماز میخواندند و او افکار روشنفکران را قبول نداشت.
اسفند سال 1324 بود و من میخواستم به مدرسه بروم که درحیاط به صدا درآمد.
پدرم گفت: «برو در را باز کن.» من رفتم و در را باز کردم و سید بلندقدی را دیدم که عمامه ژولیدهای داشت. نخستین چیزی که در او نظرم را جلب کرد، کفشهای بندی او بود، چون آن روزها مرسوم نبود که طلبهها کفش بندی بپوشند. من قبلاً عکس او را در نشریه پدرم دیده بودم، بنابراین او را خوب میشناختم. همچنین از آنجا که همه نشریات، از جمله روزنامه «مردم» که حزب توده هم به خانه ما میآمد، عکس او را در دیگر نشریات هم دیده بودم. یادم هست که یکبار در نشریه مردم نوشته بود: «ببینید یک سید اولاد پیغمبر میخواهد یک آدم ملحد را بکشد و این روزنامهچیها چه نوشتهاند».
این حرف پدر و آن عکسها در ذهن من بود و آن روز به محض اینکه مرحوم نواب را دیدم، او را شناختم. او با لحن مهربانی پرسید: «آقاجان منزل هستید؟» گفتم: «بله» گفت: «برو بگو نواب آمده.» با عجله رفتم و پیغام او را به پدرم دادم. پدرم گفت: «راهنماییش کن به بیرونی.» من این کار را کردم و بعد به مدرسه رفتم، ولی در تمام مدت به فکر او بودم.
ظهر که برگشتم، فهمیدم پدرم برای او یک جای مخفی تدارک دیده است. سیدحسین امامی و همراهانش در دادگاه، کسروی را کشته بودند و نواب همان شب سوار اتوبوس شده و دو روز بعد به مشهد رسیده بود. او در تهران از مرحوم آیتالله کاشانی و مرحوم سراج پرسیده بود که در مشهد کجا برود و آنها نشانی پدر مرا داده و گفته بودند که او از مخالفان رضاشاه بود و در نشریهاش علیه کسروی مطلب مینویسد.
در هر حال چهره نواب در خاطر من نقش بست تا سال 1329 که به تهران آمدم و در خیابان ناصرخسرو به دستفروشی پرداختم. بعدازظهرها هم به مدرسه مروی میرفتم و جامعالمقدمات میخواندم. خرج تحصیلم را خودم درمیآوردم. فضای سیاسی هم باز بود و روزنامههای زیادی منتشر میشدند. در تهران 300 هزار نفری، هزاران حزب درست شده بود و هر گروه و دستهای برای خودش چندین و چند نشریه داشت. من تا جایی که دستم میرسید همه این نشریات را مطالعه میکردم. این مساله هم به تربیت خانوادگی و فرهنگی بودن پدرم برمیگشت و هم روزهای اوج مبارزات نهضت نفت و فعالیت تودهایها بود. آنها شعار میدادند که نفت جنوب باید ملی شود، اما از ملی شدن نفت شمال سخنی نمیگفتند. من با سابقه ذهنیای که از مرحوم نواب داشتم و با خواندن نشریات مختلف، خودبهخود به فدائیان اسلام گرایش پیدا کردم . از روزنامه نبرد ملت خوشم میآمد تا اینکه در 16 اسفند 1329 که خلیل طهماسبی، رزمآرا را زد، من تصادفاً آنجا بودم. از روی کنجکاوی رقفته بودم نخستوزیر را ببینم که هنوز هم تصویرش در ذهنم هست. فردای آن روز روزنامه نبرد ملت نوشت: «رزمآرا به جهنم رفت و دیگر خائنین هم به دنبال او رهسپار میشوند».
نواب صفوی اعلامیه داد که «اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی، شاه و دولت». من وقتی این چیزها را میخواندم و میشنیدم، بال درمیآوردم. تا عید شد و اعلام کردند که فدائیان اسلام در منزل حاجحسن باباعلی در دولاب دستگیر شدهاند.
در ماه خرداد اعلام کردند که مرحوم نواب را هم در میدان ژاله دستگیر کردهاند. پس از دستگیری او، عدهای از فدائیان اسلام از جمله سیدعبدالحسین واحدی، سیدمحمد واحدی و سیهاشم حسینی که آدم فاضلی بود، شروع به اعتراض و فعالیت کردند.
در شب عید، دوستان مرحوم کاشانی از جمله محسن محرری، در مرداد 1330 فدائیان اسلام را آزاد کردند و روزنامه نبرد ملت اعلام کرد: «به پاس آزادی این برادران، نخستین دیدار روز جمعه بر مزار سیدحسین امامی،» من که نوجوان 15 سالهای بیش نبودم، با شوق و ذوق رفتم ابنبابویه. در آنجا مرحوم سیدفخرالدین حجازی یک قصیده خواند و سیدعبدالحسین واحدی و طلبهای به نام نقوی صحبت کردند.
بعد از این قضیه آنها اعلام کردند که شبهای چهارشنبه جلسه دارند. این جلسات در منزل آسیدمحمود محتشمی تشکیل میشدند و من هم شرکت میکردم. در جلسات فدائیان اسلام بحثهای سیاسی میشد. من به علت شرایط خاص خانوادگی و تربیت دوران کودکی به خاطر مطالعه روزنامههای مختلف و ملاقاتی که در زندان با نواب صفوی داشتم و به علت اینکه در منزل یک مجتهد بزرگ شده بودم، رشد فکری خاصی داشتم و میتوانستم خوب در بحثها شرکت کنم. مخصوصاً وقتی مرحوم واحدی فهمید که من فرزند آیتالله آشیخ غلامحسین تبریزی هستم، بسیار به من التفات پیدا کرد و همیشه این نکته را به دیگران یادآوری میکرد. در هرحال فعالیت من در فدائیان اسلام به این شکل آغاز شد.
*از همراهی با فدائیان اسلام و مرحوم نواب، چه چیزی ته کاسه شما مانده؟
**شلاق و زندان. البته من هنوز هم افتخار میکنم که آن مدت کوتاه را با مرحوم نواب بودم. گاه میگویم ای کاش آن مدتی را که رفتم حوزه مشهد و درس خواندم، همه را میگذاشتم کنار و در خدمت نواب بودم. حسابش را که میکنم، میبینم بچه یتیمی که چهار کلاس درس خوانده و غریب و تنها به تهران آمده و در ناصرخسرو دستفروشی میکرده، آب و رنگی هم داشته که اگر به تور بعضیها در تهران میخورد، سرنوشت وحشتناکی پیدا میکرد و بعد هم در بدترین جای تهران، یعنی لالهزار، کوچه ملی کار میکردم که در آنجا لاتهایی مثل محمدکریم ارباب بیا و برویی داشتند، این بچه امروز در 73 سالگی احساس افتخار میکند که دنبال فساد نرفته، بلکه دنبال نواب رفته. من هر وقت یاد مرحوم نواب میکنم، دلم غرق شادمانی میشود و بال درمیآوردم.
*هرگز او را با کسی مقایسه کردهاید؟
**اساسا اهل مقایسه نیستم، ولی خودم از دل و جان مریدش هستم. دوستم آقای لواسانی میگوید من هنوز هم افتخار میکنم که در خدمتش بودم.
*چگونه است که همه شما وقتی به مرحوم نواب میرسید، سخنتان اینقدر تغییر میکند؟
**مثل آدمهایی که خاطرهخواه کسی هستند و عاشقانه دربارهاش حرف میزنند. منظورتان این نیست؟