تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱۳۸۸ - ۰۹:۲۰  ، 
کد خبر : ۸۸۷۶۰
بیانیه «جریان انتقادی اقتصاددانان غرب»

ناکارآمدی اقتصاد نئوکلاسیک

چکیده: اغراق نخواهد بود اگر برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری اقتصادی را مهم‌ترین‌ کارکرد و نقش دولت‌های جدید در کشورهای گوناگون بدانیم؛ از متمرکزترین اقتصادها گرفته تا آزادترین آن‌ها؛ و انکارپذیر نیست که رفاه و بهزیستی عموم افراد جامعه، در گرو تصمیمات و سیاست‌های اقتصادی دولتمردان است. اما آیا تا به حال اندیشیده‌اید که این کدامین «دانش اقتصاد» است که نهادهای اقتصادی شما (بانک‌ها، برنامه و بودجه، وزارتخانه‌های مختلف) و سیاست‌های مربوطه، «برمبنای آن» سنجیده و تنظیم می‌شود؟ آیا اقتصاددانانی که در دانشگاه‌ها، در جایگاه تجزیه و تحلیل این مسائل و تئوری‌پردازی اقتصادی هستند، از روش علمی صحیحی بهره‌ می‌جویند؟ نتایج کار آن‌ها تا چه اندازه قابل اعتماد بوده و از قطعیت برخوردار است؟ آیا ایشان توانسته‌اند، آن چنان که باید، مردم جوامع خویش را به سوی راه‌حل‌هایی برای ریشه کن کردن معضلات عظیم تورم، بی‌کاری، رکود اقتصادی و... راهنمایی کنند؟ متن زیر که گزیده‌ای از چند بیانیه جریان‌های انتقادی نوظهور در علم اقتصاد است، می‌تواند به گوشه‌ای از پرسش‌های فوق پاسخ دهد.

علم اقتصاد نیازمند اصلاحات بنیادین است و اکنون زمان آن فرا رسیده است، متن زیر، گزیده‌ای از بیانیه‌ها و نامه‌های سرگشاده‌ای است که توسط گروه‌ها و جریان‌های نوظهور خواستار اصلاحات در علم اقتصاد،‌ از دانشگاه‌های معتبر جهان همچون کمبریج، شیکاگو، کانزاس، پاریس و... صادر شده است. اعضا و فعالان این جنبش‌ها را دانشجویان ممتاز مقاطع تکمیلی و محققان و اساتید رشته اقتصاد تشکیل می‌دهند. به عنوان مثال، در یکی از این نشست‌ها، 75 نفر از دانشجویان تحصیلات تکمیلی، محققان و اساتید رشته اقتصاد از 22 کشور، گردهم آمده‌اند تا درباره وضعیت ناگوار و بحرانی دانش اقتصاد، به بحث و چاره‌جویی بنشینند.
علم اقتصاد در چند دهه اخیر، به علت گرایش روزافزون به استفاده از ریاضیات در مباحث اقتصادی و توجه بیش از اندازه به ابعاد کمی پدیده‌های اقتصادی خرد و کلان و استفاده مفرط از مدل‌ها و الگوهای اقتصادسنجی، شکاف قابل ملاحظه و عمیقی از واقعیت‌های اقتصادی گرفته است؛ به طوری که محتوای بسیاری از دروس این رشته، جنبه کاربردی خود را در پی ساده‌سازی‌های فراوان و انتزاعی بودن موضوعات از دست داده است و صبغه‌ای خیال‌بافانه پیدا کرده است. از این‌ رو، جریان‌های انتقادی نوظهور، عنوان مشترک «اقتصاد پسا خیال‌باف» را برای خود برگزیده‌اند. تنظیم کنندگان و امضا‌کنندگان این بیانیه‌ها، همگی معتقد به ضرورت اصلاحات در این رشته علمی و دانشگاهی هستند.
دانش اقتصاد به علت رویکرد ضد تاریخی و روش‌شناسی صورت‌گرا و انتزاعی، سرخورده و زمین‌گیر شده است، فهم بسیار محدودی از پیچیدگی رفتارها و پدیده‌های اقتصادی به دست می‌دهد. رویکرد روش شناختی تنگ‌نظرانه اقتصاد، توان تولید توصیه‌های واقع بینانه و عملگرایانه را از آن گرفته است و مانع از آن شده است که دانش اقتصاد، با دیگر شاخه‌های علوم اجتماعی، ارتباط و گفتمانی زاینده برقرار کند.
دانشکده‌های اقتصاد در سراسر جهان باید برنامه‌ آموزشی خود را چنان تنظیم کنند که به دانشجویان فرصت تفکر و تعمق درباره مفروضات متدولوژیک و فروض بنیادینی را که علم اقتصاد بر آن‌ها پایه‌گذاری شده است، بدهد. علم اقتصاد متعهد و اثربخش آن است که رفتار اقتصادی را در افقی وسیع‌تر ببیند و از چالش‌ها و پرسش‌های فلسفی نگریزد. متأسفانه هم اکنون دانش اقتصادی که در دانشگاه‌های ما و در عموم کشورهای جهان آموزش داده شده و فرا گرفته می‌شود و مبنای سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های اقتصادی قرار می‌گیرد، از ضعف‌ها و کاستی‌های فراوانی رنج می‌برد.
در زیر به برخی از این مشکلات و راه حل اجمالی آن‌ها اشاره می‌شود:
1- برداشت تنگ‌نظرانه از مفهوم انسان و رفتار انسانی: تعریف انسان اقتصادی به عنوان یک موجود حسابگر حداکثر کننده سود، تعریفی باریک و محدود از انسان است که نمی‌تواند منعکس کننده نقش دیگر ابعاد وی از قبیل غریزه و فطرت، عادات، اختلاف جنسی و طبقاتی و دیگر عوامل اجتماعی در شکل بخشیدن به روان‌شناسی اقتصادی افراد باشد.
2- در نظر نگرفتن فرهنگ: فعالیت‌های اقتصادی مانند دیگر پدیده‌های اجتماعی، ناگزیر در فرهنگ تجسم می‌یابند، که شامل هرگونه نظام یا نهادهای اجتماعی، سیاسی و اخلاقی می‌شود. همه این‌ها عمیقاً رفتار انسانی را به واسطه القاء و تحمیل وظایف، فراهم کردن یا از میان برداشتن برخی انتخاب‌ها و آفرینش هویت‌های اجتماعی برای افراد، شکل داده و هدایت می‌کنند و روشن است که رفتار اقتصادی افراد نیز از دایره این تأثیرات برکنار نیست.
3- بی‌توجهی به تاریخ: واقعیت اقتصادی امری است پویا و نه ایستا. ما نیز همچون خود نظریه‌‌پردازان اقتصادی، باید بررسی و تحقیق کنیم که چگونه و چرا پدیده‌ها در خلال زمان و مکان تغییر می‌یابند. توجه به سیر تاریخی تحولات اقتصادی که بستر به وجود آمدن نظریات بوده است، برای دست‌یابی به بینشی عمیق و انتقادی نسبت به نظریات، امری کاملاً ضروری است. ارائه و مطالعه آخرین نظریات اقتصادی، بدون توجه به پیشینه‌ آن‌ها، تنها توان استفاده ابزاری از آن نظریات را به دانشجو داده و او را فاقد هرگونه قدرت تحلیل سازنده و انتقادی می‌نماید.
4- عدم استشهاد به واقعیت بیرونی: گو این که اساتید اقتصاد هرگز خورد را ملزم نمی‌دانند که برای تئوری‌های علمی خود، شواهدی از واقعیت اقتصادی جامعه بیاورند. تمایل ایشان به ارائه اصول نظری در آموزش اقتصاد به دانشجویان، بدون ارجاع به مشاهدات عینی در صحنه اقتصادی جامعه، می‌تواند باعث برانگیختن تردید آنان نسبت به درجه واقع‌گرایی این تحلیل‌ها شود.
5- گسستگی از سایر علوم اجتماعی: اقتصاددانان باید از مکاتب گوناگون اندیشه در علم اقتصاد و همچنین از پیشرفت‌هایی که در سایر دانش‌ها، به خصوص علوم اجتماعی صورت می‌گیرد، آگاه باشند. دانش اقتصادی که جدای از سیاست، فارغ‌ از اندیشه‌های جامعه‌‌شناختی، به دور از معضلات حقوقی و بی‌خبر از جریانات فرهنگی جامعه، به سیاست‌گذاری اقتصادی و ریختن برنامه‌های چند ساله توسعه مشغول باشد، بسیار بعید می‌نماید که بتواند گام مثبتی در راستای پیشرفت جامعه بردارد؛ اگر باعث تضییع منابع و امکانات مالی و انسانی آن جامعه نشود.
در اقتصاد متداول، برخلاف سایر رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی، فضای بسیار کوچکی برای بحث‌های فلسفی و روش‌شناختی وجود دارد. دنیای امروز، دنیای تغییرات جهانی اقتصاد است، دنیای نابرابری در جوامع و ما بین آن‌ها، دنیای تهدیدات زیست محیطی، دنیای مفاهیم جدید از مالکیت و استحقاق و دنیای چارچوب‌های حقوقی بین‌المللی رو به تکامل. در چنین جهانی، به دانش اقتصادی‌ای نیازمندیم که باز و جهانی بیندیشد؛ به یکایک این دغدغه‌ها توجه داشته و نسبت به اصول اخلاقی متعهد باشد.
جریانات جدید و نوظهور منتقد علم اقتصاد و نحوه آموزش آن در دانشگاه‌های کنونی، به هیچ وجه جریاناتی صرفاً انتقادی، افراطی و منفی‌نگر نسبت به وضعیت موجود نیستند. گروه‌های دانشجویی گوناگون- در کنار محققان و حتی جمعی از اساتید خود که به وجود این معضلات جدی اعتراف دارند- بینش عمیقی نسبت به ریشه‌های این مشکلات داشته و رهنمودها و راهکارهای ارزشمندی نیز ارائه می‌کنند. یکی از فعال‌ترین این گروه‌ها، دانشجویان فرانسوی هستند که حتی برنامه آموزشی جدیدی به عنوان جایگزین برنامه فعلی عمده دانشکده‌های اقتصاد، در دوره کارشناسی، ارائه کرده‌اند.
برخی از علل نارضایتی
1- دنیاهای مجازی؛
اولین انتقاد،‌ متوجه ساختن و پرداختن یک «دنیای مجازی» توسط اقتصاددانان است. یعنی دنیاهایی که هیچ ارتباطی با هر گونه مکانیسم معقول در دنیای واقعی ندارند. اقتصاددانان،‌ این جهان‌ها را (که «مدل» یا «الگو» می‌نامند) فقط برای خود ساخته و پرداخته می‌کنند؛ چرا که به علت ساده ‌سازی‌های بیش از اندازه و استفاده از منطق انعطاف‌ناپذیر ریاضی، به راحتی می‌توانند تغییرات آن را اندازه‌گیری و پیش‌بینی کنند. ما دیگر خواهان این افسانه‌های کودکانه نیستیم؛ مدل‌هایی که قصد توضیح واقعیت را ندارند بلکه منظور از آن‌ها، نشان دادن مهارت نویسنده در ساختن مدل‌های کلان- اقتصادی زیبا است و جالب اینجاست که ایشان با چه جسارتی نتایج حاصل از این الگوهای خیالی را به عنوان توصیه‌های سیاستی تجویز کرده و منابع و امکانات مالی و انسانی را بازیچه تصمیم‌گیری‌های انتزاعی خود می‌کنند!
2- ریاضی‌گرایی افراطی؛
ما استفاده افراطی از ریاضیات در برنامه درسی اقتصاد را خاطر نشان کردیم. وضعیت برنامه دانشکده‌های اقتصاد، از این حیث برای همه اساتید و دانشجویان روشن است و طبیعی است که رابطه جانشینی میان مباحث ریاضی‌گونه یا کمی و دروس توصیفی- نظری که مبتنی بر تحلیل‌های کلامی تاریخی و غیر تاریخی می‌باشند باعث می‌شود، فضا و عرصه هر چه بیشتر بر دروس واقعی و غیر ریاضی تنگ شود. تأکید بر دروس کمی محاسباتی برای دانشجویان اقتصاد و دستگاه‌های اقتصادی کشورهای جهان سوم، حتی مشکلات بیشتری را نیز می‌آفریند. چرا که حداقل شرط استفاده از این روش‌ها، وجود مجموعه‌های آماری دقیق و قابل اعتماد از بخش‌های مختلف اقتصادی و برقرار بودن یک نظام منطقی (با توجه به منطق دانش اقتصاد) میان نهادها و بخش‌های گوناگون اقتصاد می‌باشد، رابطه و تعامل میان دولت و بخش خصوصی، رابطه میان نظام بانکی و دولت و... روشن است که تا این زیربناهای نهادی و ساختاری در این کشورها وجود نداشته باشد، استفاده از مدل‌های اقتصاد سنجی و غیر آن- به جای تأکید بر رویکرد نهادی در اقتصاد و مسائل خاص کشورهای در حال توسعه- نتیجه‌ای جز سردرگمی بیشتر و از دست دادن بیشتر فرصت‌ها نخواهد داشت.
3- استبداد علمی
- بسیاری از تحلیل‌ها و تبیین‌ها در درس اقتصاد، مبتنی بر اقتصاد «نئوکلاسیک» است؛ در حالی که اقتصاد نئوکلاسیک تنها یکی از چندین نحله و مکتب اقتصادی است. حداقل می‌توان از دو نحله دیگر یعنی مارکسیسم و اقتصاد کینزی نام برد که تا چندی پیش در دانشگاه‌های فرانسه حیات داشتند اما اکنون به کلی برچیده شده‌اند. هم‌اکنون تقریباً هیچ دانشجویی امکان مطالعه اندیشه‌های مارکس را به عنوان بخشی از برنامه درسی دانشگاهی خود ندارد. علاوه بر این، تحلیل‌هایی که در دروس مختلف ارائه می‌شود، هرگز به عنوان «یکی از چند تحلیل متصور» از پدیده‌های اقتصادی پیچیده‌ای (همچون بی‌کاری، تورم و تجارت بین‌الملل) که در رقابت با رویکردهای رقیب و متصور دیگر است ارائه نمی‌شود. تحلیل‌های موجود و مسلط بر رشته اقتصاد، تنها تحلیل ممکن دانسته می‌شود؛ حتی اگر رفتار مردم و واقعیت‌ اقتصادی، دقیقاً منطبق بر دیدگاه آنان نباشد. استدلال آنان این است که عوامل دیگری (از قبیل سنت‌ها، مسائل اجتماعی و ناقص بودن بازارها و اطلاعات و...) باعث مات و مبهم کردن تصویر و فضای اقتصادی شده‌اند و بخش صرفاً اقتصادی کار آنان، از قطعیت و استحکام مورد نیاز برخوردار است.
علت اصلی مشکلات: علم‌زدگی اقتصاددانان
یکی از واکنش‌‌هایی که جریان انتقادی «اقتصاد پسا خیال باف» به دنبال داشت، نامه‌ای بود که توسط تقریباً دوازده تن از اساتید اقتصاد امضا شده بود. این نامه که به فاصله چند هفته پس از انتشار طومار اعتراض دانشجویان و اساتید به نحوه آموزش اقتصاد، منتشر شد، در مقابل آنان موضع گرفته بود و نویسندگان آن، خواهان «حفظ علمیت دانش اقتصاد» شده بودند. بدیهی است که چنین مأموریتی جز از طریق سنت مورد قبول اقتصاددانان صورت نمی‌پذیرفت. ایشان در این نامه، ‌اصول لازم برای تحقق و حفظ علمیت اقتصاد را چنین برشمردند:
1- تشخیص، ‌تعریف دقیق مفاهیم و رفتارهایی که فعالیت اقتصادی را شکل می‌دهند و تشکیل دادن فرضیات اصلی در رابطه با این رفتارها؛
2- تشکیل دادن یک نظریه به صورت روابطی (فرمولی میان متغیرها یا مفاهیمی که از پیش تعیین شده‌اند.)
3- تأیید این نظریات از طریق تجربه؛
این اساتید پس از برشمردن اصول مزبور اعلان داشتند که اقتصاد نئوکلاسیک هیچ گونه سلطه و استیلای نامشروعی بر معنای علم اقتصاد و آموزش آن ندارد و هر دیدگاه دیگری در اقتصاد،‌مادام که به اصول مزبور احترام بگزارد، قابل پذیرش خواهد بود.
اگر خواننده آگاه اندکی دقت کند، درخواهد یافت که نکات مورد اشاره این اساتید، پاسخ دقیق اعتراضات مطرح شده نیست. معترضان از نحوه «آموزش» اقتصاد انتقاد کرده بودند، حال آن که پاسخ آنان درباره روش تحقیق در «علم (Science)» اقتصاد است و نکات اصلی مورد اعتراض، بی‌پاسخ مانده است: دنیاهای مجازی (مدل‌های اقتصادی غیرواقعی)، استفاده بیش از اندازه از ریاضیات و فقدان تکثر در دیدگاه یا به وجود آمدن نوعی انحصار و استبداد علمی.
4- سلطه پوزیتیویسم؛
جدای از این نکات، خود اصول مزبور از دیدگاه روش شناختی قابل نقد است. متأسفانه به وضوح دیده می‌شود که دانش اقتصاد نئوکلاسیک در فضای علمی پوزیتیویستی رشد و نمو کرده است و چند اصل مزبور، به خوبی نشان دهنده سلطه این طرز فکر و این فلسفه بر ذهن اغلب اقتصاددانان است. پوزیتیویسم یا روش اثباتی در علوم اجتماعی، پس از مشاهده موفقیت‌های فوق‌العاده دانشمندان علوم طبیعی و تجربی، توسط اندیشمندان علوم اجتماعی شکل گرفت. این متفکران در برابر پیشرفت‌های چشمگیر و اختراعات روزافزون فیزیک‌دانان، زیست‌شناسان، شیمی‌دانان و... متحیر شدند و چنین پنداشتند که علوم اجتماعی و انسانی نیز برای دستیابی به تحولی از این دست، ناگزیر باید از روش‌هایی مشابه روش علمی مورد استفاده در این علوم بهره‌ گیرند؛ مشاهده تجربی، تشکیل فرضیه و نظریه، آزمون نظریات و... تحت تأثیر این الگوبرداری اشتباه بود که دانشمندان علوم اجتماعی و جلوتر از همه آنان، اقتصاددانان، تلاش کردند تا هر چه بیشتر مفاهیم انسانی را در قالب متغیرهای قابل محاسبه، تعریف و ساده‌سازی کنند. طبیعی است که برای دست‌یابی به این مفاهیم ساده شده و ریاضی گونه، انسان- این موجود پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی- را نیز به صورت یک ماشین حسابگر و حداکثر کننده سود در نظر بگیریم و این همان تعریفی است که زیربنای اقتصاد نئوکلاسیک قرار گرفته است.
دیدگاه غالب در اقتصاد نئوکلاسیک این است که همه چیز از «فرد» آغاز می‌شود. لذا شما ناچارید، برای این «افراد» تا جایی که امکان دارد، تعریفی باریک و محدود ارائه کنید. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، فی‌الواقع در نظریه اقتصاد نئوکلاسیک، شما با هیچ «فرد» یا حتی «عامل اقتصادی» و شبیه آن سرو کار ندارید. شما فقط و فقط یک منحنی مطلوبیت غیرقابل مشاهده از این افراد را گرفته و به هیچ چیز دیگر آن کار ندارید. به این صورت، شما مبنایی محکم به دست می‌آورید که می‌تواند پایه‌ و مبنای محاسبات بعدی شما و استخراج توابع تقاضا و غیر آن قرار گیرد. آیا با این وضعیت، می‌توان انتظار تحلیل‌هایی موفق را داشت؟ باید گفت، حتی مبنای منطقی لازم برای قانون اصلی عرضه و تقاضا نیز به این شکل حاصل نمی‌شود.
برخی از نتایج پیروی از روش پوزیتیویستی یا اثباتی در علم اقتصاد را که سه اصل فوق‌الذکر نمودی از آن بود،‌ می‌توان این چنین برشمرد:
ـ‌ اولاً: بنا نیست که مدل‌ها یا الگوهای اقتصادی حاکی از واقع باشند. غرض از این الگو، ارائه بینش برای فهم پدیده‌های اقتصادی نیست بلکه مقصود، شرکت در یک جریان جا افتاده جهانی- در حرفه دانشگاهی اقتصاد- است که با چاپ مقالاتی از این دست در ژورنال‌های تخصصی خود، به دنبال ساختن یک «علم (Science)» هستند. اگر نگاهی به موضوعات این مقالات «علمی» در نشریات معتبر اقتصادی بیندازید، به خوبی شکاف میان دغدغه‌های یک استاد اقتصاد و معضلات عینی جوامع در عرصه اقتصاد را در خواهید یافت.
- ثانیاً، علمی که با این روش‌شناسی فهمیده شود، ناچار باید کمی و عددی باشد. هیچ دلیل منطقی برای این گونه فهمیدن نمی‌توان یافت. آیا همه علوم و دانش‌ها کمی هستند و غیر از آن علم نیست؟ جامعه شناسی یا علوم سیاسی علم نیستند؟ گو این که فقط اساتید اقتصاد هستند که چنین شیفته ریاضیات شده‌اند!
با این اوصاف باید بگوییم، دغدغه ما چیزی فراتر از روال آموزش اقتصاد در دانشکده‌های مربوط است. انتقاد ما، مجموعه نظریات اقتصادی و روش‌شناسی علم اقتصاد متداول و متعارف (اقتصاد نئوکلاسیک) را نیز در برمی‌گیرد؛ چرا که ریشه اصلی مشکلات در اینجا خوابیده است. در حال حاضر، با این شیوه آموزش اقتصاد، دانشجو هیچگونه دانش و معلوماتی درباره اقتصاد جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند و نیز درباره نظریات رقیبی که به تحلیل آن می‌پردازند به دست نمی‌آورد.
نتیجه منطقی بحث این است که رویکرد حاکم باید به طور جامع مورد بازاندیشی قرار گیرد، اما مادامی که قرار بر حفظ «علمیت» اقتصاد (چنانکه تعریف آن گذشت) و تقلید کورکورانه اقتصاددانان از روش علوم تجربی باشد، چنین امری ناشدنی است. در عین حال، تداوم وضع موجود نیز بسیار خسارت‌بار است. ضرر اول آن متوجه دانشجویانی است که «ابزارهای» اقتصاد نئوکلاسیک به آن‌ها تعلیم داده می‌شود ولی دامنه و جایگاه کاربرد آن‌ها را به آنان نمی‌آموزند. (منشأ نظریات شیوه تکامل آن‌ها به فراموشی سپرده شده است). در ثانی، مهم‌تر و تکان دهنده‌تر این که، وجود چنین بحرانی در علم اقتصاد و در میان اساتید و دانشجویان این رشته، خسارت عظیمی را متوجه جامعه و مردمی می‌کند که باید از مزایای این دانش در میان دولتمردان و سیاست‌گذاران خود منتفع می‌شدند، اقتصاد دانشی است که موضوعات و مباحث آن از طریق تصمیم‌گیری‌های سیاسی- اقتصادی، تأثیرات بسیار عمیق و گسترده‌ای بر رفاه و خوشبختی یک جامعه- و بالعکس- می‌تواند داشته باشد؛ و شاید به این معنا بتوان آن را مهم‌ترین علوم انسانی قلمداد کرد، اما در شکل کنونی، اثربخشی آن در جامعه، به سبب پیاده کردن بی‌چون و چرای روش‌های مسلط، بسیار محدود گشته است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات