تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱۳۸۸ - ۱۳:۴۵  ، 
کد خبر : ۹۷۰۵۶

تساهل در حوزه نظر و عمل از نگاه شهید مطهری


استاد رحیم پورازغدی
گروه فرهنگی :
در سالگشت شهادت استاد مطهری قرار داریم؛ شخصیت فرزانه‌ای که دانشمند به معنای حقیقی کلمه برای امروز و اعصار آینده به شمار می‌آید و دیدگاه‌هایش همچنان نیازمند بسط و تحلیل و تامل است. آنچه در زیر می‌خوانید مشروح سخنان استاد رحیم پورازغدی است که در خصوص "تساهل در حوزه نظر و عمل" از دیدگاه استاد شهید مطهری ایراد نموده است؛
عنوان بحث، "تساهل در حوزه نظر و عمل" از دیدگاه استاد مطهری است. قاعدتا این بحث، صبغه نظری خواهد داشت و ما اینجا به دنبال پروژه‌های افشاگری عالیجنابی و این قبیل مسایل نیستیم. فقط در پی آنیم که گفتگو در حوزه تساهل مقداری شفاف‌تر شود و تکلیفمان را با کلمات دو پهلو تا حدودی روشن کنیم.
"از اسلام فقط با یک نیرو می‌شود پاسداری کرد و آن علم است و آزادی دادن به افکار مخالف به شرط مواجهه صریح و روشن با آنها".
با این سخن استاد مطهری، دو گروه موافق نیستند: یکی آنها که گمان می‌کنند با تحکیم سکوت؛ تعداد موافقین ما زیاد می‌شوند و ساکت کردن را با قانع کردن، اشتباه می‌گیرند و گروه دوم، کسانی که از تبدیل "معاند" و "مخالف" به "موافق"، بحث می‌کنند اما بدون انتظار تغییر مواضع از ناحیه مخالفان و معاندان.
یعنی از آزادی دادن به افکار مخالف، بحث می‌شود اما بدون آن قیدی که استاد مطهری آورده بود که عبارت بود از "مواجهه صریح و شفاف با آنها".
دوستان گاهی جلوتر هم می‌روند و می‌گویند به جای آزادی دادن به مخالف، می‌شود از تقویت تجهیز مخالفین و گرفتن دست موافقین و مانع شدن آنها از دفاع هم سخن گفت.
مطهری در عصری به عرصه آمد ـ و آن عصر همچنان ادامه دارد ـ که یک گرایش قوی در جامعه فرهنگی ایران، "دین" را به مثابه عنصری فانتزی و به عنوان دکور صحنه، وارد بحث‌ها می‌کرد ـ و هنوز می‌کند ـ تا از ادبیات مذهبی، یک حاشیه امنیتی و توجیهی برای نشر دکترین غیردینی بسازد و این بیماری، عوارض بالینیش همچنان حتی بعد از شهادت آقای مطهری ادامه دارد و شاید به همین علت است که اتحادیه‌های معرفتی‌ای که در همان سالها علیه خط مطهری تشکیل شد اتحادیه‌های خیلی معنی‌داری بود مطهری در برابر خط تحریف دین، خاکریزی زد که آنها از این خاکریز نمی‌توانستند عبور کنند، یا باید او را از پا درمی‌آوردند و یا راهشان را کج می‌کردند و برمی‌گشتند و آنها شق اول را برگزیدند. مطهری، خط تحریف دین را بر تضادهای دو گزینه‌ای و سوالهای گریزناپذیر قرار داد و نگذاشت به اجمال و ابهام بگذرانند و عبور کنند. مطهری نشان داد ـ‌ و هنوز نشان می‌دهد ـ که در سطح محور جناح‌های مارکسیستی یا لیبرالی که در بدنه روشنفکری دینی، نفوذ می‌کردند و می‌کنند، چه کسانی حضور دارند و چه اتفاقاتی دارد می‌افتد.
 بزرگترها شاید یادشان باشد که مطهری تا زنده بود، سبیل انواع حملات بود. علتش همین بود که عرض کردم. شهادت بود که مطهری را از زیر بمباران شانتاژ خلاص کرد. یک دوره‌ای در همین کشور، کنار مطهری راه رفتن، هزینه داشت. یک عده دشمن با کینه‌های شتری که تمام نشدنی بود و یک عده دوستانی که هر کدام کار ده دشمن را می‌کنند و هیچ وقت بدرستی نمی‌دانند بمب‌هایشان را کجا بریزند. ما نمی‌خواهیم با پیش کشیدن قصه مطهری که با خون دل او شروع شد و با خون سر او مهر خاتمت پذیرفت، گذشته را عضو کنیم و به تاریخی که سپری شده، دستور بدهیم. ما می‌خواهیم به خودمان دستور بدهیم. به خودمان دستور بدهیم که تجربه مطهری را که تجربه مهمی بود و برای ما خیلی گران تمام شد، دوباره تکرار نکنیم. مطهری را به موزه نفرستیم و خود او را تبدیل به یک فانتزی و تعارف نکنیم. مطهری در شرایط جدید، در جامعه ما یک بار دیگر به کالبدشکافی احتیاج دارد. باید گلوله‌ای که به سر او خورد از جمجمه‌اش بیرون آورده شود و درست مطالعه بشود که از چه اسلحه‌ای و با چه استدلال‌هایی شلیک شد و باید روشن شود که نقطه عزیمت "خشونت" در صحنه گفتگوی فرهنگی در این کشور در نیم قرن اخیر چه کسانی بوده‌اند.
مطهری در دوران اغفال، اغفال دینی، یک "کمیته هوشیاری" تشکیل داد. وقتی لیبرال‌ها و مارکسیستها که آن دوران، فضای حاکم بر محافل روشنفکری دینی و لائیک ما در قبضه آنها بود، ذهن بچه‌ها را در دانشگاه‌ها شرطی می‌کردند که با شنیدن نام "دین"، به یاد خرافات بیفتند و از کلمه "جهاد"، به کلمه "خشونت" منتقل شوند و از "عرفان"، به تخدیر و از کلمه "تکلیف"، بوی تجاوز به "حقوق بشر" به مشامشان برسدو از "آزادی"، به "نفی بشریت" منتقل شوند و اسلام را تکه تکه می‌کردند و هر تکه‌ای را متحجرین و روشنفکر مآبها با رویکردی مارکسیستی یا لیبرالی، در سردخانه‌های جناحی و خصوصی خود می‌گذاشتند تا یک وقتی مصرف کنند، در این شرایط مطهری سر رسید تا این کدها را یک به یک بشکند و شکست. مطهری، اهل جدل‌های مدرسی نبود ولی نمی‌گذاشت کسانی به نام نواندیشی، محتوای معرفتی ایمان را در هم بریزند.
در عین حال نمی‌خواست به هر بهانه‌ای، در دست کیشی دیگران، تشکیک کند و تعداد مرتدها را تکثیر کند یا کثیر، نشان بدهد. مطهری از سطح جماعت روشنفکر و مقدس مآب، یک گام فراتر گذاشت و یک تنه رستاخیز به پا کرد. البته آخوندهای قشری و کم‌دانی هم بودند که روزگارش را سیاه می‌کردند، کسانی که هر "اجتهادی" را "بدعت" و هر "عتیقه‌ای" را "سنت" می‌دانند و "اصولگرایی" را با "طالبان‌گری" و تحجر، اشتباه می‌کنند. اینکه محافل روشنفکری دینی در دهه‌های چهل و پنجاه، چرا شدیدا درگیر تاویل دین و تفسیر به رای در دین و سهل گرفتن امر تفکر در دین شدند فقط یک علت نداشت اما یکی از اهم علل آن، کم‌آوردن محافل روشنفکری دینی ما در مقابل گفتمان لیبرالی و مارکسیستی بود یعنی سر میز گفتگو با مارکسیست‌ها و لیبرال‌ها کم‌آوردند و پا دادند. فقدان تئوریسینهای صالح دینی و خلاق، بحرانی است که هنوز هم روشنفکری دینی ما را رنج می‌دهد. فقر تئوریک در جامعه روشنفکری دینی ما باعث فقر نظریه‌پردازی شد و این باعث می‌شود که دستشان را برای تکدی به سوی سایر مکاتب دراز کنند و امروز به طور خاص، لیبرالیزم، آن هم از نوع قرن هجدهمی نه لیبرالیزم آغاز قرن 21.
نسل دهه‌های 40 و 50 که امثال بنده، جوانترین آنها بودیم حالا نسبت به شما پیرمرد محسوب می‌شویم. در آن محافل، علاقه خانوادگی و شخصی به دین داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود یعنی هرچه در شبکه واژگانی وارداتی، درگیرتر و آکادمیک‌تر می‌شدند، سرشان سنگین‌تر و دلشان خالی‌تر می‌شد و سر از دل، بیشتر فاصله می‌گرفت. غافل از این که نمی‌شود سوار ترن "هگل" و "پوپر" شد و به مدینه فاضله اسلام و مدینه النبی رسید. در یک چنین عصر و عرصه‌ای بود که دو پدیده از خراسان ظهور کردند و تاثیراتی عمیق بر روشنفکری دینی گذاشتند. یکی مطهری بود که خدای دقت و انضباط فکری است و به صراحت می‌گفت که علی‌رغم بعضی تشابهات، یک جایی راه اسلام از لیبرالیزم جدا می‌شود، یک جایی راه اسلام از مارکسیسم و از فاشیزم جدا می‌شود و آنجا دیگر نباید از ترس متهم شدن به املی با کسی تعارف کرد و دیگری، شریعتی است که صدای ناقوس بیداری مذهبی بود گرچه عاری از دقت اما توام با صداقت و نقدپذیری.
امثال ما البته بیشتر در آن زمان با ذهن و زبان شریعتی، محشور بودیم قبل از اینکه با مطهری و عظمت‌های او آشنا بشویم. برای ما خیلی جالب بود که کسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد با چه شجاعتی دارند برخلاف مسیر رودخانه روشفکری ترجمه‌ای که از غرب، سرازیر شده، حرکت می‌کنند؛ دگم‌های روشنفکری را یکی یکی می‌شکنند و جلو می‌آیند، دگم‌هایی که غالبا دفاع از غرب و غرب‌‌گرایی بود، پرستش مدرنیته بود، تحقیر ملت خود و تفکیک دین از سیاست بود و شاید بدانید علت تهاجم مجددی هم که الان در محافل روشنفکری دینی یا لائیک (ولی هر دو لیبرال) علیه شریعتی و آل‌احمد شروع شده، همین است.
علتش این است که این دو جرات کردند و دگم‌های روشنفکری وابسته را شکستند و علی‌رغم منافع و ایده‌های غرب و سکولاریزم و استعمار، وضعیت گرفتند.
الان آقایان می‌گویند و می‌نویسند که آل‌احمد چون غرب را نمی‌شناخت، علیه غرب و غرب‌زدگی، کتاب نوشت و بحث کرد و به نقد روشنفکری پرداخت و از "خدمت‌ها و خیانت‌های روشنفکری" بحث کرد و همین سال گذشته در سالگرد مرحوم دکتر شریعتی در دانشگاه تهران، یکی از همین آقایان از قول مرادش گفت که علی شریعتی با این همه انتقادی که به لیبرالیزم و غرب و استعمار کرده، همین انصار حزب‌الله خودمان است و مطالب انتقادی دکتر شریعتی علیه نظام لیبرال سرمایه‌داری و غرب و سکولاریزم را قرائت کردند و گفتند که ایشان راست افراطی بوده است ودوره این نوع روشنفکری دینی که غرب ستیز و لیبرال ستیز و استعمار ستیز است سپری شده است چون شریعتی مخالف جامعه مدنی و دمکراسی لیبرال و پلورالیزم و نسبی‌گرایی است.
علت حمله به آل‌احمد و شریعتی، همین است. شریعتی البته با خیلی از کسانی که امروز خودشان را میراث‌دار او می‌دانند متفاوت بود. او قصد تقویت دین را داشت گرچه شتابزده، و من به یاد می‌آورم بخشی از جلسات او را که در مشهد و در منزل پدری من برگزار می‌شد و عمق نگرانی و سوزدل را در نگاه و صدای او می‌دیدم که گاه به دست‌پاچگی هم منجر می‌شد. اما مطهری، کاری کرد که قابل مقایسه با هیچ‌کس، نه شریعتی نه آل‌احمد و نه هیچ‌کس دیگر، نیست. مطهری که من بعدها او و افکار او را شناختم تمام مطالعات و محاسبات قبلی را در ذهن ما به هم ریخت. ما کم کم دانستیم که مطهری بار دو غم را بر دوش دارد.
از طرفی غم دفاع از اسلام در برابر مارکسیستها و لیبرال‌های آرتدوکس که در محافل روشنفکری آن دوران، شلتاق می‌کردند و امروز بعضی از پیرمردهای آنها هنوز هستند و جزء منادیان اصلاح‌طلبی ویژه‌ای در ایران هستند و کسی هم آن موقع جلوگیرشان نبود، از طرفی هم غم سنگین‌تر و غریبانه‌تر مطهری در دفاع از اسلام و توجیه و تبیین اسلام نزد بچه مذهبی‌هایی که مذهبی حرف می‌زدند اما مارکسیستی فکر می‌کردند و همین طور پیرمردهایی که ادبیات مذهبی، مصرف می‌کردند و نماز هم می‌خواندند ولی ذهنشان با گاوآهن لیبرالیزم، شخم و شیار خورده بود و هر آیه و روایتی که می‌خواندند یا می‌شنیدند، فوری باید وارد پارادایم لیبرالی می‌شد با محتوای لیبرالی، ویراستاری می‌شد سپس یا تایید می‌شد یا رد می‌شد و یا تفسیر به رای تاویل و دچار تحریف می‌شد چون محکماتشان در لیبرالیزم بود نه اسلام.
مطهری می‌دانست که چون حوزه به قدر کافی اجتهاد نمی‌کند عملا روشنفکری دینی به تله التقاط می‌افتد. تحجر و التقاط در یک سیکل مشدد، یکدیگر را تقویت می‌کنند. وقتی اجتهاد نشد و تحجر، دامنه پیدا کرد. زمینه برای التقاط ایجاد می‌شود. وقتی در التقاط‌ها، افراط‌ شد، زمینه برای تحجر بعدی آماده می‌شود. تنها یک کلید این دو قفل را، قفل التقاط و تحجر را تواما باز می‌کند و آن کلید "اجتهاد درست دینی" است. مطهری را به این مناسبت است که می‌شود شهید "نبرد تاویل" دانست.
روایتی است از قول نبی اکرم (ص) خطاب به حضرت میر (ع) که فرمودند: امروز (یعنی روز جنگ بدر و احد) ما برای "تنزیل" می‌جنگیم و وقتی من نیستم، تو باید با بعضی از همین‌هایی که امروز با هم در یک جبهه‌اید یعنی اصحاب من، بر سر "تاویل" بجنگی. مطهری شهید "نبرد تاویل دین" است. کسانی، هنگام تنزیل دین یا تاسیس یک انقلاب، برای دفاع از موجودیت انقلاب شهید می‌شوند. کسانی هم لازم است هنگام تاویل و تفسیر به رای و تحریف یک دین یا یک نهضت، برای دفاع از اصالت‌اش ـ نه موجودیتش ـ شهید شوند و فحش بشنوند چون به محض اینکه موجودیت یک نهضت، تثبیت شد تحریفش شروع می‌شود. کار مطهری به این دلایل، از شریعتی و آل‌احمد به نظر من پیچیده‌تر و سخت‌تر بود و به همین دلیل هم مطهری بیشتر تنها ماند.
من به یاد می‌آورم محافل روشنفکری دینی آن دوره در مشهد را که نام مطهری را واقعا با عصبانیت به زبان می‌آورند. مطهری را سمبل یک آدم متحجر و امل که تاب قرائت‌های جدید از دین ندارد، می‌شمردند، عنیا در جلسات امل‌ها، مطهری متهم و به وهابی‌گری و گرایش‌های روشنفکری می‌شد. برای اینکه می‌خواست یک خط سومی بین التقاط و تحجر باز کند و این کار را به قیمت خون خودش کرد و از هر دو طرف هم خورد. از مطهری، عصبانی بودند چون مطهری در فکر کردن و حرف زدن، دقیق بود. برای دین، یک هویت فکری مستقل قایل بود و صریحا می‌گفت خط مرزی اسلام و مارکسیسم را معلوم کنید. خط مرزی اسلام و لیبرالیزم را معلوم کنید.
متشابهات کدام‌هاست؟ محکمات کدام‌هاست؟ تا کجا می‌شود پا داد در عالم نظر، با دکترین‌های لیبرالی یا مارکسیستی و فاشیستی، تسامح کرد و از کجا به بعد، دیگر نمی‌شود؟ تا کجا شما اگر حرف بزنید، تفسیر دین و قرائت دین می‌کنید و از آنجا به بعد دیگر تکذیب و تحریف دین است و قرائت دین نیست؟ مطهری تحمل نمی‌کرد که دین، تبدیل بشود به مضمون تاویل یا ریشخند کسانی که از نقطه عزیمت غیردینی، به دین نگاه می‌کنند منتهی ادبیات دین را نیز مصرف می‌کنند برای این که مخاطبانشان بچه مسلمان هستند. البته آن دوره در محافل روشنفکری، بجای کلمه "قرائت"، کلمه "برداشت" رایج بود. در محافل روشنفکری دینی که جوانترها زمین خورده مارکسیسم بودند و پیرمردها تمایلات لیبرالی داشتند، بحث از این بود که مطهری، برداشت امروزی از دین ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان این بود که مطهری، تاویلات مارکسیستی از دین را پس می‌زند. تاویلات لیبرالیستی از دین را هم پس می‌زند و بالاخره هم یکی از همین محافل روشنفکری دینی این چنینی بود که اسلحه برداشت و مطهری را ترور کرد. گروه فرقان برای شما شاید ناشناخته باشد.
گروه فرقان خود را به عنوان یک جریان نواندیش دینی، جریان روشنفکری دینی مطرح می‌کردند و معتقد بودند که قرابتی مدرن و امروزی از قرآن و از دین دارند. و قرائت مطهری قرائت آخوندی سنتی و واپسگراست و درست روشنفکرترین آخوندهایی که در این مملکت بودند، مطهری و بهشتی و امثال اینها را در لیست ترور قرار دادند و اولین گلوله خشونت، گلوله در جواب فکر و اندیشه، از همین محافل به اصطلاح نواندیشی دینی شلیک شد به سمت یک آخوندی که نه اهل تحجر است و نه اهل التقاط و تنها آمده تا دین را با استدلال بیان کند و شیطنت‌های ژورنالیستی هم بلد نیست. حقه‌بازی هم نمی‌داند. اینها دست به خشونت علیه او زدند و او را از سر راه برداشتند اما بعد از این که او را زدند تازه مطهری مطرح شد. گروه فرقان، رویکرد تفسیر به رای قرآن با گرایشات چپ روشنفکری مذهبی بود، هر کسی، این را نداند، بدیهیات تاریخ دو سه سال اول انقلاب را نمی‌داند. آنها به صراحت در جزوه‌هایشان آوردند که ما قرائت جدیدی از دین آوردیم و این قرائت، امروزی و مدرن است و با دین امثال مطهری نمی‌شود امروز جامعه را اداره کرد و حکومت تشکیل داد و انسان ساخت. البته خود مطهری قبلا گفته بود که این قرائت‌های جدید که بدون متدولوژی و بدون اصول، صورتبندی می‌شود اینها همان اندیشه‌های مادی چپ یا ماتریالیزم راست هستند که وارد پوست دین می‌شوند و با ادبیات مذهبی حرف می‌زنند تا از بین بچه مسلمانها در دانشگاه یا غیردانشگاه، سربازگیری کنند.
خود مطهری در مقدمه کتاب "علل گرایش به مادی‌گری"، بحث ماتریالیزم در ایران و شگرد جدیدش را به عنوان یک معضل، مطرح می‌کند. از "الحاد نقابدار" حرف می‌زند و در آن سالها کم کم نام مطهری به عنوان تئوریسن برجسته و دقیق دینی و به عبارتی، سرویراستار تفکر دینی که بدون هیچگونه محافظه کاری، غلط‌گیری می‌کند و بدون استفاده از ادبیات چپ یا لیبرالی و خارج از پارادایم غربی و شرقی، از ارزش‌های اسلامی، دفاع می‌کند کم کم در ذهن ما حک شد که باید به مطهری نگاه کرد و به او باید توجه کرد و حرف‌های مطهری در آن و انفسای جوسازی‌های محافل روشنفکری، ارزش شنیدن را دارد، گوش کنیم ببینیم چه می‌گوید او خیلی هوشد. این چیزهایی که امروز شما در بعضی از روزنامه‌ها علیه بعضی از افراد می‌بینید، یک دهم آن غوغاهایی است که علیه مطهری یا بهشتی در آن سالها می‌شد. همه جا می‌گفتند که جلوی آقای مطهری، دقیق و مستند، حرف بزنید، با معرکه‌گیری و هوچی‌گری نمی‌شود تحول در فکر دینی ایجاد کرد. دانش می‌خواهد و متد و امانتداری.
با شارلاتان بازی، نمی‌شود گفتمان جدید دینی ساخت. و باز به یاد می‌آورم جلسه‌ای را که بعضی از سران سازمان مجاهدین خلق (منافقین). که آن موقع مالک تمام عیار فضای روشنفکری دینی در ایران بودند و هر کسی به اینها انتقاد می‌کرد یا به گفتمان اینها که مدعی نواندیشی دینی بودند انتقاد می‌کرد واقعا در فضای دانشگاه و روشنفکری، له می‌شد و نمی‌شد جلوی اینها در آن شرایط ایستاد چون مارک مرتجع و فاشیست جزو ابتدایی‌ترین مارک‌هایی بود که به پیشانی آدم می‌خورد.
در جلسه‌ای در مشهد من یادم هست که بعضی از سران مهم اینها بودند که الان خارج از کشور هستند، تمام اصول مارکسیسم را در همان جلسه از قرآن استخراج کردند و با خوشحالی می‌گفتند که ما داریم به قرآن، خدمت می‌کنیم و این قرائت جدید از قرآن و دین است. جلسات دیگری هم مشابه آن بود که مقداری پیرترها بودند و آنها قرائت‌های لیبرالی از قرآن و دین سر هم می‌کردند. هرچه در قرآن، شهادت بود، آیات قتال بود، امر به معروف و نهی از منکر بود، آیات مربوط به تعزیر و قصاص بود، می‌گفتند متاسفانه نمی‌شود اینها را از قرآن بیرون کشید پس یک جوری باید اینها را ماستمالی کرد چون اینها مربوط به قرائت سنتی دین است.
یعنی آنها مربوط به قرائت سنتی دین است. یعنی آنها که گرایشات چپ مارکسیستی داشتند، قرائت جدیدشان از دین این بود که هرجا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و‌ آگاهی و قیامت و غیب و معاد بود، تاویل می‌کردند و می‌گفتند اینها نیست و دین، فقط سیاست است، اسلام یک فرقه سیاسی است اصلا، اسلام دین شمشیر و خشونت است و در محافل لیبرالی می‌گفتند اصل اسلام ربطی به سیاست ندارد و آن شمشیر و تازیانه‌هایی هم که دست پیامبر (ص) و علی (ع) بوده است، بیجا بوده است. پارسال من در یکی از این مجله‌ها دیدم در تمثالی از حضرت علی (ع) که ذوالفقار در دست دارد، ذوالفقار را برداشته‌اند و گل به جای آن گذاشته‌اند. ذوالفقار را هم از دست علی (ع) بیرون کشیده‌اند و به جایش دسته گل گذاشته‌اند! ذوالفقاری که معاویه نتوانست از دست حضرت علی (ع) بیرون بکشد، شما از دست علی (ع) بیرون می‌کشید؟
مطهری می‌گفت اسلام، هم جهاد دارد، هم عبودیت و تقوا و هم مراعات ظریف‌ترین حقوق بشر، حقوق کودک، حقوق زن، و حتی در باب حق و حرمت حیوانات و اشیا و گیاهان، ظریف‌ترین دقت‌ها را دارد و در عین حال اگر لازم شد برای "دفاع از حقیقت" و برای "عقب‌زدن خشونت"، دست به خشونت مشروع و قانونی به نام جهاد هم می‌زند که تازه آنجا هم حساب و کتاب دارد و خشونت افسار گسیخته حیوانی نیست. خوب اینها در همین محافل تحت همین عناوین سربازگیری می‌کردند. شخصیت‌های دینی مثل حافظ و حلاج و خیام را تحریف کردند و بعد به سراغ تحریف مفاهیم دینی هم آمدند. آقای مطهری، رهبران این جریان را صریحا "ماتریالیزم منافق" و بدنه آن را "ماتریالیزم اغفال شده" می‌نامد. ایشان می‌گوید من قبول دارم که برداشتها و قرائت‌ها هر اندازه هم بی‌غرضانه باشد، همیشه یک جور از آب در نمی‌آید و توجه دارم که تدبر در قرآن، حق هر مسلمانی است و مخصوص آخوندها نیست. در انحصار فرد و گروهی نیست. اما بحث تحریف و تفسیر به رای، تحت عنوان "قرائت جدید" چه می‌شود؟ آقای مطهری می‌گوید خیلی از افاضاتی که تحت عنوان برداشت‌های جدید و فهم مدرن از دین، ارایه می‌شود، مسخ و تحریف دین است، برداشت و تفسیر نیست.
ایشان می‌گوید من فعلا فرض را بر این می‌گذارم که اینها خائن نیستند و اغفال شده‌اند و با همین زبان با اینها مخاطبه می‌کند. می‌گوید چرا ایمان به "غیب" را ایمان به "مبارزه مخفی" می‌خوانید و آن را قرائت جدید از "ایمان به غیب" می‌نامید؟! چرا "آخرت" را به "نظام برتر در همین دنیا" تفسیر می‌کنید؟ چرا "صلوه" را "ارتباط‌ حزبی" والله را "تکامل مطلق" می‌خوانید؟ کلمات، معنی‌دارند، مرز دارند. چرا باید با ادبیات لیبرالی یا مارکسیستی حرف بزنیم تا به ما بگویند روشنفکر؟ چرا؟ اینها قرائت دین نیست. اینها قرائت بازی با دین است. می‌بینیم که مطهری بنا ندارد در امر تفسیر دین، تساهل کند بلکه خیلی مصر و دقیق می‌ایستد. ایشان، هم از جریانات چپ روشنفکری که منافقین در آن دوره سردمدارش بودند، شدیدا انتقاد می‌کند هم از جریان لیبرالی و راست در روشنفکری دینی که در راس آن امثال مرحوم بازرگان است.
مطهری با اینکه رفاقت دیرینه‌ای با بازرگان داشت شدیدا از او انتقاد می‌کند و می‌گوید تو از منظر پوزیتیویسم و ساینتیزیم به دین نگاه می‌کنی. اگر هم قصد خدمت به دین است این روش درستی نیست. این دفاع از دین نیست، این سپر انداختن در مقابل مهاجمین به دین است. مطهری در مقابل هر دو جناح ایستاد. غیر از این که در مقابل جریان متحجر هم ایستاد. مطهری از سلسله جنبانان اجتهاد در عصر جدید است. منتقد صریح‌اللهجه اخباری‌گری و طالبان‌گری در جهان تشیع بود. این گرایش طالبان‌گری هم متاسفانه عین آن گرایش نواندیشی دینی هنوز در بین ما حضور دارد و فعال است. بنابراین نتیجه می‌گیریم رسالت مطهری در هر دو جبهه هنوز باقی است.

برچسب ها: شهید مطهری
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات