او خیانت نمیکند
حجتالاسلام و المسلمین آقای حسین حیدری کاشانی می گوید: یکی از اراتمندان مرحوم آیتالله العظمی بهاءالدینی میگفت: وقتی از تهران به قم آمدم. و منزل یکی از اقوام که سید محترم و بزرگوار و اهل علم است وارد شدم. شب هنگام صرف شام گفت: خبر داری فلان آقا راجع به جنگ ایران وعراق چه گفته است؟ گفتم: نه بیخبرم. رفت مجلهای را آورد که به سه زبان بود، عربی؛ اردو و فارسی. سوال شده بود از جنگ بین ایران و عراق؟ ایشان جواب داده بود حرام است. حقیر خیلی ناراحت شدم که چرا یک شخصیت بزرگ به مسائل سیاسی و اوضاع و احوال روز بیاعتنا باشد. در این موقعیت دست به قلم ببرد و این چنین بنویسد.
ناراحتی در چهره من ظاهر بود، به طوری که اقوام ودوستان و اهل وعیال من فهمیدند : گفتم فردا نمیروم تهران، تا تشویش و نگرانیام را رفع کنم.
صبح مشرف به حرم شدم و از آنجا به جمکران رفتم وو ساعت هشت و نیم برگشتم و به منزل حضرت آیتالله بهاءالدینی رفتم در زدم. آقا خودش آمد در را باز کرد عرض کردم اجازه میفرمایید:فرمود مانعی ندارد وارد حیاط کوچک منزل شدم. آقا خودش خم شد زیلو را بردار بیندازد روی تخت. نگذاردم در خدمتشان نشستم آقا چای آورد و قدری گز. حضرت آقا سیگاری روشن کرد و پکی زد و سر را به زیر انداخت. قدری فکر کرد وبعد با حال ملاطفت از زیر چشم نگاهی به حقیر فرموده گفت: اهم مسائل خلاصه میشود در فقه و در حلال و حرام خدا و اهم مسائل فقه و حلال وحرام برمیگردد به مسائل عبادی و بزرگترین مسائل عبادی مربوط میشود به مسائل سیاسی آن، ان وقت شما برای فتوای آقایی که در گوشهای نشسته و نمیداند مسائل سیاسی چیست ناراحت میشوی؟ و بلافاصله اضافه فرمود: در زمان جنگ بینالملل اول، جهان دچار کمبود شده بود. آن زمان سرپرستی حوزه قم به عهده آقای صدر اصفهانی بود. ما روزی به زیارت ایشان رفتیم. در منزل ایشان گونیهای گندم را روی هم چیده بودند آقای صدر رو کرد به حاضرین که در بیت ایشان بودند و فرمود: آن دو گونی گندم بزرگ را حاج آقا روحالله (یعنی امام خمینی ) آورده است. بعد حضرت آقای بهاءالدینی به حقیر فرمود: پسر جانم کسی که در سن بیست و چهار،بیست و پنج سالگی به فکر مردم محروم است که گندم خوراک خودش را به مرجعی میدهد بین فقرا تقسیم شود او خیانت نمیکند برو مشغول کارت باش و تشویش و نگرانی به خود راه مده.
اگر آبرویی داشتهام با خدا معامله کردهام
مردم عزیز و شریف ایران من فرد فرد شما را چون فرزندان خویش میدانم و شما نمیدانید که من به شما عشق میورزم و شما را نمی شناسم. شما هم مرا میشناسید در شرایط کنونی آنچه موجب این امر شد تکلیف الهیام بود. شما میدانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت ور ضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتهام با خدا معامله کردهام. عزیزانم شما میدانید که تلاش کردهام که راحتی خود را بر رضایت حق و راحتی شما مقدم ندارم.
محبت واعتماد به مردم از عمق دل
رهبر معظم انقلاب ، حضرت آیتالله خامنهای می فرمایند: کمتر کسی را دیدهام که به قدر امام، نسبت به مردم از عمق دل احساس محبت واعتماد کند او به شجاعت و ایمان و وفا و حضور مردم باور داشت.
مگر خون من رنگینتر است
آقای تیموری می گویند: شبی که توطئه کودتای نوژه کشف و خنثی شده همه مقامات وقت به جماران آمدند. ما هم مسلح شدیم و به کوهها رفتیم. بعدا از حاج آقا انصاری شنیدیم که آن روز به امام گفته بودند: بیایید از این جا برویم، امکان دارد یک هواپیما بیاید و جماران را بمباران کند. ولی امام گفته بودند مگر خون من رنگینتر از خون مردم جماران است؟
اگر قرار باشد بمباران شود
خانم فاطمه طباطبایی می گویند: در آن ایام که بمباران بود روزی آقای انصاری آمدند و به امام گفتند: از آقای ری شهری یک نامهای آمده که ما از طریق اطلاعات خبر موثقی داریم که امشب این جا میخواهد بمباران شود خواهش ما این است که امشب جایتان را عوض کنید. امام با یک لبخندی به او گفتند: یعنی چه؟ شما چرا این حرف را میزنید؟ آقای انصاری خیلی ناراحت شدند، به طوری که من بعدا شنیدم، آقای انصاری خیلی این طرف و آن طرف می رفتند و به امام اصرار و التماس میکردند که به حق مادرتان زهرا (ع) این کار را بکنید و اگر نه من خودم را آتش میزنم شما را به خدا، به پیر و پیغمبر قسمتان میدهم که فقط امشب لااقل اتاقتان راعوض کنید آخر یک ضربه به این اتاق بخورد روی هم میریزد. اقا از آن جا آمدند بیرون و وارد اتاقی که من بودند شدند و با یک لبخندی گفتند: آقای انصاری آمده بود به من گفت از اینجا برو. من از امام پرسیدم: چرا امام گفتند : چه میدانم اطلاع دادهاند که امشب میخواهد این جا بمباران شود. من گفتم خوب آقا چرا گوش نمیکنید؟ خندیدید و گفتند اینحرفها چیه؟ من اگر قرار باشد بمباران هم شود در همین صندلی و در همین اتاقم هستم. مگر هم در پناهگاه هستند؟ گفتم: آقا همه غیر از شما هستند، همه مردم که خانهشان هدف دشمن نیست گفتند چه فرق میکند، پاسداری که سر کوچه ما ایستاده که در پناهگاه نیست، او آن جا ایستاده و من پناهگاه بروم؟ گفتم همه میروند الان در جماران هم پناهگاه ساخته شده این دستور دولت است گفتند: نه این طور نیست آن پاسدار به خاطر من ایستاده به پناهگاه نمیرود من از این اتاقم بیرون نمیروم شماها بروید خودتان را حفظ کنید من به خاطر این که باز یک حربه دیگری به کار برده باشم گفتم:اگر شما نروید ما هم نمیرویم ولی شما وظیفه دارید خودتان را حفظ کنید ولی من وظیفه خودم نمیدانم که از اتاق بیایم بیرون. و از اتاقشان هم بیرون نیامدند فردای آن روز که من نامه آقای ری شهری را دیدم مشاهده کردم امام یک غزل عرفانی پشت آن نامه نوشته بودند فکر کردم اصلا ما کجا ییم در این بحر تفکر و امام کجا؟
موشک به پیشانی من بخورد
مرحوم حاج سیداحمد آقا خمینی می فرمایند: یک روز بعد از ظهر حدود هفت الی هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد خدمت امام رفتم و عرض کردم اگر یک مرتبه یکی از موشک های ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری شود ما چقدر خوشحال میشویم ،اگر موشکی به نزدیکیهای این جا- جماران- بخورد و سقف این جا پایین بیاید و شما یک طوری بشوید چه؟
امام در پاسخ گفتند: والله قسم من بین خودم و آن سپاهی که در سه راه بیت است هیچ امتیاز و فرقی قائل نیستیم والله قسم اگر من کشته شوم یا او کشته شود برای من فرقی نمیکند.
من گفتم : ما که میدانیم شما این گونه هستید اما برای مردم فرق میکند. امام فرمودند: نه مردم، باید بدانند اگر من در یک جایی بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد. من زمانی میتوانم به مردم خدمت کنم که زندگیام مثل زندگی مردم باشد. اگر مردم یا این پاسداران یا کسانی که در این محل هستند یک طوریشان بشود، بگذارید به من هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم. گفتم پس تا کی میخواهید این جا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند تا زمانی که موشک به این جا بخورد.
مریضها را که میدیدند ناراحت میشدند
دکتر عارفی می گویند: در سال 58 که در بیمارستان شهید رجایی بودند، برای استفاده از دستشویی، ایشان را با صندلی چرخدا از راهرو عبور میدادیم. در راهرو، مریضهایی بیمارستان هم بودند، مریضها، بیماریهای قبلی مادرزاد بودند، دریچهای بودند،؛ بیماران انسداد رگها بودند با قیافههای بیمارگونه واین باعث شد که امام ، اگر چه در ظاهر نشان نمیداد ولی وقتی وارد سی سی یو، شدند یک مقدار نامنظمی قلبشان شروع شد، امام تا این حد نسبت به مردمش حساس بود.
اعتماد به مردم
آیتالله شهید محلاتی می فرمایند : در نوفل لوشاتو روزی بعد از نماز مغرب و عشا از امام پرسیدم: در این انقلاب بر اثر کشتار فراوان واعتصابات زیاد و درگیریهای عظیم و خونین اگر مردم خسته شدند و به نهضت ادامه ندادند شما آن روز چه خواهید کرد؟ امام در جواب پاسخی گفتند که من از طرح آن سوال شرمنده و خجل شدم. امام در کمال آرامش و سکون فرمودند: مسالهای نیست مردم شش ماه استراحت می کنند و دوباره به پا میخیزند.
من احتیاجی به چتر ندارم
حجتالاسلام و المسلمین انصاری کرمانی می گویند: هر گروهی که به ملاقات امام میآمدند امام با آنها ملاقات میکرد. اگر چه بنا بود ساعتها در هوای سرد و گرم بمانند. بارها امام حتی در حالی که برف و باران میّبارید به پشت بام میآمدند و به احساسات مردم پاسخ میگفتند بعض مواقع که برف میآمد و مامیخاستیم بالای سر ایشان چتر بگیریم عصبانی میشدند و میفرمودند مگر مردم چه میکنند؟ من احتیاجی به چتر ندارم.
همدردی با مردم
امام در پاریس با وجود آن هوای سرد و علیرغم کهولت سنی که داشتند، دستور دادند وسایل گرمازای خانه مسکونی ایشان را خاموش کنند تا بامردم ایران که در زمستان 57 دچار مضیقه شدید نفت بوده و مجبور بودند سرما را تحمل کنند وضعی مشابه داشته باشند.
امام به شدت سرما خورده است
آقای علی محمد بشارتی می گوید: زمستان 62 امام دو هفته ملاقاتهایشان را قطع کردند این طبیعی بود که امام هر چند مدت ملاقاتهایشان را قطع میکنند مثل ماه مبارک رمضان که ملاقاتهایشان را قطع میکنند بعداز تقریبا 10 روز که ملاقاتهایشان آزاد شد مجددا دو هفته ملاقاتهایشان قطع شد. من تلفنی از جناب آقای رسولی سوال کردم که چی شد که امام مجددا ملاقاتشان قطع شد؟ فرمودند: از روزی که امام شنیدند در غرب کشور نفت وجود دارد چون آن سالها زمستان سرد بود دستور دادند بخاریهای جماران را خاموش کنند لذا امام به شدت سرما خوردهاند.
دست وصورت کبود امام
حجتالاسلام والمسلمین محمدباقر حجتی می گوید: یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت فرمود که به دستبوسی امام تشرف حاصل کنم آن جناب در سرمای سوزان در رواق کوچک خانه خود روی یک صندلی کهنه نشسته بودند و سرمای آزار دهنده جماران دست و صورت ایشان را تقریبا از سرخی به کبودی متمایل ساخته بود. علت را جویا شدم که چرا وسیله گرمکننده ای در این سرمای سخت و فضای باز نزد ایشان گذاشته نمیشود؟ پاسخ شنیدم که امام میخواهند با مردم همدرد باشند.
مگر میخواهند کورش را وارد ایران کنند
حجتالاسلام والمسلمین فردوسی پور می گوید: روزی از کمیته استقبال از تهران به پاریس تلفن زدند. من مسئول دفتر و تلفن امام بودم، تلفن کننده، شهید مظلوم دکتر بهشتی بود که میگفت: برای ورود امام برنامههایی تنظیم شده به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش میکنیم چراغانی میکنیم فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلیکوپتر میرویم و .. وقتی خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگی ایشان بود- که اول سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند وآنگاه جواب گویند- با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: برو به آقایان بگو مگر میخواهند کورش را وارد ایران کنند؟ ابدا این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمیگردد، من میخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان برویم ولو پایمال بشوم.
باید پیش برادرهایم باشم
خبرنگاری در پاریس از امام هنگامی که قصد عزیمت به ایران کرده بودند و فرودگاهها بسته بود سوال کرد: با توجه به اینکه بازگشت حضرت آیتالله ممکن است باعث خونریزیهای بیشتر شود آیا باز هم حضرتعالی اصرار به بازگشت خواهید داشت؟ امام فرمودند من باید پیش برادرهایم باشم تا اگر بنا باشد که خون من بریزد در بین رفقای خودم وهمراه با جوانهای ایران بریزید.
کوپن پور رختشویی نرسیده
حجتالاسلام والمسلمین سید محمد باقر حجتی می گوید: وقتی لباس امام را به بیت برای شست وشو داده بودند ولی شسته نشده بود علت را که پرسیدند پاسخ شنیدند هنوز نوبت دریافت کوپن پودر رختشویی برای بیت نرسیده است و پس از آن رسیدن شسته میشود.
تو هم مثل دیگران در صف بایست
حجتالاسلام والمسلمین حسن ثقفی می گوید: بعد از پیروزی انقلاب در روزهای اولی که امام به قم آمده بود اکثر روزها جمعیت زیادی برای دیدار ایشان به قم میآمدند مسافرخانهها مملو از جمعیت بود چلوکبابیها شلوغ و صفهای نانوایی طولانی بود. در شهر قم جمعیت موج میزد پیرمردی لاغر اندام بود کهدر منزل امام خدمت میکرد و او را بابا صدا میکردند. یک روز امام به او فرمودند: شنیدهام وقتی تو میروی در صف نان بایستی میگویند: ایشان خدمتکار آقاست و تو را جلومی برند و هر چند تا نان که بخواهی بینوبت به تو میدهند. این کار را نکن. این خوب نیست که از این خانه کسی برود وبدون اینکه نوبت رارعایت کند خرید کند تو هم مثل دیگران در صف بایست، مبادا امتیازی برای تو باشد.
از همان نانهایی که به همه مردم میفروشند بخرید
آقای عیسی جعفری می گوید: سیدمرتضی یکی از خدمتکاران منزل امام در نجف بود که پس از پیروزی انقلاب هم در خدمت امام بود. یک روز برای بعضی از دوستان نقل کردند که: طبق معمول از نانوایی جماران برای بیت امام نان میخریدم. یک روز نانوا که متوجه شد من نان را برای امام میخواهم، آن را به خشخاش پخت و خیلی سفارشی به من میداد. وقتی نان را خدمت امام بردم، ایشان با دقت خاص که داشتند نگاهی به نان کرده و فرمودند نانوا برای همه مردم نان اینجوری تهیه میکنند؟ عرض کردم خیر نان سفارشی است. فرمودند نخیر، برگردانید. مثل همه مردم و از همان نانهایی که به همه مردم میفروشد بخرید.
همراه با مردم تکبیر میگفتند
خانم زهرا مصطفوی می گوید: زمانی که مردم ه مناسبتی بر روی پشت بامها میرفتند و الله اکبر میگفتند امام هم به این امر مقید بودند، یعنی در زمان هایی که ساعت نه شب برنامه تکبیر شبانه اعلام میشد، ایشان هم داخل ایوان می آمدند و در الله اکبر گفتن مردم شرکت میکردند.
من شرمنده مردم هستم
مرحوم حاج سید احمد آقا خمینی می فرماید: امام در مسیر مهاجرت از عراق و امتناع کویت از پذیرش امام، یک شب دیگر در بغداد ماندند چون بنا بود فردا صبح، روز جمعه، ساعت 9 به پاریس پرواز کنند.
اکنون ظهر روز پنجشنبه است و در خدمت امام نشتهایم. همه ناراحت و نگران اوضاع و حوادث آیندهایم ولی امام خیلی آرام و مصمم بودند، گویی هیچ خبری نشده است، تازه ما را هم دلداری میدادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی سراسیمه و ناراحت شدند و تظاهرات و راهپیماییهای زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاعند. هنوز این جمله اما یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیری که برای همه ما پیش ما آمده بود و اصلا آینده معلوم نبود چنین فرمودند: من شرمنده و مدیون مردم هستم. من در مقابل این مردم احساس حقارت میکنم، آنها برای ما خود را به زحمت میاندازند و ما با کمال راحتی در این جا نشسته ایم راستی چقدر عجیب بود، کسی در آن حال، آواره از وطن، او این طرف و آن طرف بی آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده میشد از مرز به فرودگاه از بصره به بغداد، بعد هم معلوم نبود به کجا، و چه حوادثی برای او رخ خواهد داد، با این حال خود را در کمال راحتی میپندارد و نگران است که مردم این قدر خود را برای خاطر او به زحمت میاندازند.
عواطف مردم بر دوش من سنگینی میکند
حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور می گوید: وقتی امام در هواپیما در پاسخ به خبرنگاری که از ایشان پرسید: حال که به خاک ایران قدم میگذارید چه احساسی دارید؟ فرمودند هیچ مغرضین و بهانه جویان مکرر با تلفن سوال میکردند که چرا امام از ورود به ایران که این همه فداکاری کرده و جوانان عزیزش را نثار انقلاب اسلامی نموده هیچ احساسی ندارد؟ یک روز خدمت امام رسیده و این موضوع را به ایشان عرض کردم. اما با تعجب فرمودند: چه قدر بی انصافند! نسبت به عواطف و احساسات و فدکاریهای مردم در سخنرانی فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات بدوش من سنگینی میکند و من نمیتوانم پاسخ آن را بدهم، لیکن راجع به خاک ایران هیچ گونه احساسی ندارم؛ زیرا برای من خاک ایران و عراق و کویت یکسان است.
دهانم نرسید به دست او
آیت الله موسوی اردبیلی می گوید: یک شب که خدمت امام بودیم، میفرمودند پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال اعتماد میگفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام دادهام، امروز هم جنازه پسر سومم که آخرین پسرم هم بود، 18 ساله بود و در والفجر 8 شهید شده بود را آوردم و دفن کردم چون خودم عازم میدان هستم آمدم از شما خداحافظی کنم امام میفرمود: از شهامت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم اما چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم دهانم نرسید به دست او.
شما را به مردم معرفی میکنم
مرحوم حاج سید احمد آقا خمینی می فرماید: در پاریس رفت و آمدهای سیاستمداران ایرانی شروع شد. از ایران و کشورهای اروپایی آسیایی و آمریکایی تقریبا همه آمدند و به امام گفتند: به رفتن شاه راضی شوید، چرا که آمریکا و ارتش را نمیشود شکست داد. ولی امام فرمودند: شما به مردم کاری نداشته باشید، آنان جمهوری اسلامی را میخواهند اگر بخواهید این مطلب را رسما بگویید شما را به مردم معرفی میکنم.
عکس کشاورز را به جای عکس من چاپ کنید
حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری می گوید: یک روز به اتفاق نمایندگان امام در روزنامه کیهان و اطلاعات شهید شاهچراغی و آقای دعایی خدمت امام رسیدیم.
آقای خاتمی وزیر وقت ارشاد هم حضور داشتند. ایشان ضمن ملاطفتی که به مام داشتند فرمودند روزنامه ها این طور نباشد که چیزهای مربوط به مرا چاپ کنند، و مرتب عکس از من در صفحه اول بیاورند، و تیترهای بزرگی از من بزنند. بعد فرمودند روزنامه ها مال ما نیست. مال مردم محروم است. مال طبقات متوسط است. بعد فرمودند اگر یک کشاورز خوب کار کرد عکس او را بیاورید در صفحه اول به جای عکس من چاپ کنید.
مگر مردم برای من میجنگند؟
حجت الاسلام انصاری کرمانی می گوید: بعضی مواقع پیش آمده که تبلیغات وسیعی از سوی مغرضین داخل و خارج مبنی بر بیماری امام در دنیا به راه افتاده لذا به امام عرض شد: اگر شما دیداری نداشته باشید و پیامی نفرستید، مردم یا رزمندگان در جبهه تضعیف میشوند. اما امام فرمودند: مگر مردم برای من میجنگند که تضعیف بشوند؟ آنها به خاطر خدا و اسلام مبارزه میکنند و هرگز متزلزل نمیشوند.
حضور ملت برای ما عزت آورده است
حجت الاسلام والمسلمین آشتیانی می گوید: روزی حاج احمد آقا، پدر آقای محمود بروجردی داماد امام را برای صرف ناهار به منزلشان دعوت کرده بودند. در این میهمانی آقایانی صانعی، توسلی، جمارانی و دیگر دوستان حضور داشتند. اما به احترام پدر آقا محمود بروجردی پس از اقامه نماز در این جمع حضور یافتند. این گردهمایی مصادف بود با سفر آیت الله خامنهای به سازمان ملل. در بین حاضران بحث در مورد بیانات شیوای ایشان در آن سازمان بود. حاضران از بیانات پر محتوا و با روح آیت الله خامنهای که در شناساندن اسلام و انقلاب اسلامی عمیقی خاص داشت، تعریف میکردند. در این زمان وقتی پدر آقا محمود بروجردی شروع به سخن گفتن کردند، حاضران سکوت کرده و مستمع شدند. ایشان برای سلامی امام دعا کردند و عنوان داشتند که از برکات وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی، اینک اسلام عزیز در مجامع بزرگی چون سازمان ملل مطرح میشود، امام با تواضعی خاص خود فرمودند: این ملت است که راه خود را یافته است و مسئولین هم میدانند چه باید انجام دهند. حالا چه من باشم و چه نباشم این راه ادامه خواهد یافت. این حضور ملت در صحنه است که برای ما عزت آورده است. و سپس گفتند: من مطمئن هستم که ملت ایران در صحنه باقی خواهند بود حتی کیفیت حضور آنان بیش از این نیز خواهد شد.
هیچ چیز نباید از ملت دور باشد
مرجوم حاج سید احمد آقا خمینی می فرماید: پیام خصوصی کارتر به امام در مورد درخواست آزادی گروگانهای آمریکایی توسط قطب زاده در روز جمعه به دست امام رسید که از قراری که آقای قطب زاده گفته در روز چهارشنبه توسط کاردار سوئیس به دست ایشان رسیده... امام فرمودند: هیچ چیزی نباید از ملت دور باشد ما این را در روز شنبه به رادیو دادیم و منتشر شد.
امام پیام را که دیدند فرمودند: این باید منتشر بشود، برای این که ما چیزی را از ملت پنهان نمیکنیم، و در ثانی به احتمال قوی اینها ممکن است خودشان منتشر کنند و بعد یک چیزهایی فکر کنند و مردم هم فکر کنند که چیزهایی زیر پرده است، و ما باید آن چه را که میگذرد به مردم بگوییم و خود مردم تصمیمشان را میگیرند و به همین دلیل گفتند که فورا ما آن را پیام را منتشر کنیم.
کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید
آقای مهندس میر حسین موسوی می گوید: یک بار بحث در رابطه با مسائل سیاست خارجی بود که یک مقدار احتیاج به کارهای دیپلماتیک پنهان وجود داشت. با امام مشورت شد. ایشان فمرودند کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح بدهید. باید کسی در اجرا باشد تا بفهمد عظمت این حرف یعنی چه. از اول زندگی سیاسی امام تا آخر هیچ نوع تناقضی در مسایلی که می گفتند از گذشته و آینده و در تصمیمات پنهان و آشکار ایشان پیدا نمیشود.
مردم در جریان مسائل باشند
حجت الاسلام و المسلمین ری شهری می گوید: سران سه قوه و همچنین بنده با پخش مصاحبه اعترافات مهدی هاشمی موافق نبودیم. زیرا معتقدیم بودیم که این مصاحبه به اعتبار آقای منتظری لطمه خواهد زد. من نظر خود را از طریق دفتر به اطلاع امام رساندم. در پاسخ به این جانب گفته شد: نظر امام این است که آنچه در این مصاحبه در رابطه با آقای منتظری است باید پخش شود و مردم در جریان مسائل باشند.
از پزشکان ایرانی استفاده شود
دکتر منوچهر دوایی می گوید: در دوران بیماری و معالجاتی که در مورد امام صورت میگرفت ایشان تاکید فراوانی داشتند که برای درمان ایشان تنها از پزشکان و استادان ایرانی استفاده شود.
مرحوم حاج احمد آقا از قول امام نقل و تاکید میکرد که در تصمیمات درمانی، ایشان را فقط به عنوان فردی از آحاد مردم ایران به نام مصطفوی در نظر بگیرند.
مردم عزیز، من با شما هستم
اینک من به همه عزیزانی که خانه و کاشانه و جگر گوشگان خود را در این حوادث و میدان کارزار از دست دادهاند عرض میکنم که یقینا شما احساس همدردی این خدمتگزار و پدر پیر خود را درک میکنید که من ویرانی خانههای شما را ویرانی خانه خود و شهادت و جراحت عزیزان و فرزندان شما را شهادت و جراحت فرزندان میدانم و با شما هستم و شما را به صبر و مقاومت سفارش میکنم.
دشمنان ما مردم را نشناختهاند
آیت الله حسن صانعی می گوید: امام پس از عشق و علاقه به خدا و اولیا بیشترین عشق و علاقه را به مردم داشتند و عشق به مردم را عشق به خدا میدانستند و پیوسته میفرمودند: دو چیز را دشمنان ما نشناختهاند، یکی اسلام و دیگری مردم ما را.
آرامش مردم را میخواستند
خانم فرشته اعرابی می گوید: خدا میداند امام در نماز شبها و در گریههایشان همیشه به مردم دعا میکردند. همیشه راحتی مردم را میخواستند همیشه آرامش مردم را میخواستند همیشه آرامش مردم را میخواستند چقدر سر مردم به مسئولین سفارش میکردند. یا احیانا مسئولیتی که قبلا داشتیم اوایل انقلاب داشتیم که آن چنان به فکر راحتی مردم نبودند، چقدر سفارش این مردم را میکردند چقدر به آرامش مردم فکر میکردند چقدر به راحتی مردم فکر میکردند.
سعی کن پهلوان باشی
حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی می گوید: وقتی همسر و فرزند مرحوم جهان پهلوان غلامرضا تختی خدمت امام رسیدند. امام دست محبتشان را بر سر فرزندان آن مرحوم کشیده و صورت او را بوسیدند و به او فرمودند پسرم سعی کن همیشه پهلوان باشی نه قهرمان سپس چون موقع نهار بود امام آنها را به نهار دعوت کرد.
شما به مردم این را بگویید
مرحوم حاج سید احمد آقا خمینی می فرماید: وقتی هم که امام خواستند از همه ما خداحافظی کنند ایشان گفتند: من دیگر خوب نمیشوم شما از مردم بخواهید دعا کنند که خدا من را بپذیرد.
در دیداری که برادر عزیزمان آقای هاشمی به امام داشتند در صبح جمعه ای بود که میخواستند به نماز جمعه بروند، به من گفتند که میخواهم امام را ببینم، میروم به مردم خبر سلامتی امام را بدهم من گفتم عیبی ندارد با هم رفتیم خدمت امام امام فرمودند: شما به مردمی که میآیند نماز جمعه، بگویید از خدا بخواهند مرا ببخشید و ببرد. امام احساس کرده بودند که دارد چه قضیهای اتفاق میافتد، وقتی آقای هاشمی از پیش امام بیرون آمدند گریهشان گرفته بود. بغض کرده بودند، به من گفتند: ما چه کار کنیم؟ این حرف را چگونه با مردم بزنیم؟ از این حرف ممکن است دشمن سوء استفاده بکند. گفتم: بگذارید من یک بار دیگر پیش امام بروم بلکه امام مسالهای را بگویند که به این تلخی نباشد برای مردم. رفتم به آقا گفتم آقا مردم شما را دوست دارند و این حرف، آنها را خیلی متاثیر میکند، شما اجازه بدهید ما به مردم بگوییم اگر شما خوب شدید، شما خودتا جواب محبتهای مردم را میدهید. ایشان به من نگاه کردند، گفتند: عیب ندارد، این جمله را به آقای هاشمی بگویید که فلانی این را هم گفتند. من به آقای هاشمی گفتم، و آقای هاشمی هم همین مساله را در نماز جمعه خودشان بیان داشتند.
می دانم زنده نمیمانم
خانم زهرا اشراقی می گوید: دکترها میگفتند: امام، خودشان میخواستند بروند هر جا را درست کردیم، جای دیگری بیمار شد. دکتر عارفی گفته بود هر چه ما تک زدیم، بدن امام پاتک زد. آن روز دایی حاج احمد آقا برای ما صحبت کرد. گفت: آقا شانس ندارند، باید دعا کرد. فقط 2 درصد شانس دارند.
شب ما در بیمارستان بودیم خانم خیلی گریه میکردند. به دکترها گفتند مثل این ک نه دعاهای ما و نه کوشش شما!... دکترها گفتند: باید باطری در قلب کار بگذاریم از آقای خامنهای و دیگران اجازه این کار را گرفتند. صبح آقا به دکترها گفته بودند: من می دانم زنده نمیمانم. اگر مرا برای خودم نگه داشتهاید، به حال خودم بگذاریم، اما اگر برای مردم است، هر کاری میخواهید بکنید.
قم به راستی شهر من است
شهیدآیت الله بهشتی می فرماید: آن روزی که مردم قم آمده بودند به حسینه جماران به دیدار امام، امام با آنها برخورد همشهری میکردند. چند روز بعد خدمت ایشان بودیم، گفتیم آقا شما اهل خمین هستید یا اهل قم؟ امام فرمود: قم به راستی شهر من است، من با مردم این شهر انسی دیرینه دارم.
بافتنی با دانههای صلوات و دعا
دکتر حسن عارفی می گوید: یک روز صبح بود ساعت 8، معلولا ساعت 8 خدمت امام میرسیدیم و ایشان را معاینه میکردیم، فشار میگرفتیم احوال پرسی میکردیم و آنهایی که کشیک نبودند میرفتند. آن روز کشیک من نبود، من کشیکم را تحویل دیگران دادم و رفتم. به بیمارستان که رسیدم، دیدم سیستم پیجینگ به من اطلاع داد به وسله گیرندهای که در جیبم بود که سریع با شما فلان تماس بگیرد. من هم با ماشینی که در اختیارم بود سریع خدمت امام آمده دیدم ایشان درد قفسه صدری گرفته - درد قلبی گرفته البته درمانهایی شروع شده بود . درمان را ادامه دادیم و ایشان الحمد الله خوب شدند، هر وقت امام ناراحتی پیدا میکرد در جست و جوی علت بودیم و طبیب اصولا باید دنبال علت بگردد. بالاخره از این طرف و آن طرف فهمیدیم ساعت 8 صبح که من خدمت ایشان بودم و بعد از خدمتشان مرخص شدم بعد از من یک نامهای به ایشان داده میشود به علاوه یک پولیور بافتنی. امام نامه را میخوانند، میبینند از یک خانمی است که دردمند است، و یادم نیست بچهاش شهید شده یا شوهرش شهید شده، ولی به هر جهت آن خانم محترم در نامهای نوشتند: من هر باری که این دانهها را روی این بلوز زدم یک صلوات فرستادم و یک دفعه امام را دعا کردم. امام وقتی که این نامه را میخوانند تحت تاثیر عاطفه شدید قرار میگیرند و همان باعث میشود که ایشان درد قفسه صدری بگیرند و درد قلبی بگیرند.
پاسخ سلام همه را میدادند
آقای حسین شهرزاد همسایه امام در قم می گوید: علی رغم آن حالت پرخاش و ستیزی که امام با دستگاه حکومتی وقت داشتند و با وجود درگیریها و مشکلات روزمره هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچهها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچهها نظر میانداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می دادند.
مردم تا وقت نماز شب می آمدند
فرزند آیت الله شهید محلاتی می گوید: در قم منزل ما روبروی منزل امام بود در سال 42 یادم هست وقتی مامورین رژیم امام را دستگیر کردند و به زندان برده و بعد از 24 ساعت آزاد کردند وقتی امام تشریف آوردند در منزلشان ازدحام زیادی شده بود. امام میخواستند استراحتی بکنند و شام بخورند دعوت کردیم و ایشان منزل ما آمدند یک استانبولی پلوی سادهای داشتیم امام نشستند دور سفره شام خوردیم، آن موقع من کوچک بوم. یادم هست وسطهای شام بودیم که دیدم پاشنه در چوبی را مردم در آورده و میخواستند داخل حیاط منزل ما شوند و شام ما نصف کاره ماند. بعد از یک مدت که جلوی در را گرفتیم دیدیم که ملت از روی دیوار بلند بالا آمدند و وارد حیاط شدند که مجبور شدند امام را نزدیک پنجرهای بیاورند، و ایشان نشستند و چون پنجره بلند بود یک تخت هم زیر پنجره گذاشتیم و مردم می آمدند و دست امام را میبوسیدند و می رفتند و این برنامه تا موقع نماز شب امام ادامه داشت. دیگر به زور مردم را کنار زدیم. و گفتیم که امام میخواهند نماز بخوانند و خستهاند.
این چوبها را باید بر سر من زده باشند
آیت الله امینی می گوید: در حادثه حمله عمال رژیم منحوس پهلوی به مدرسه فیضیه من ابتدا در مدرسه فیضیه بودم. وضع مجلس و مدرسه را که غیر عادی دیدم، در وسط مجلس از مدرسه خارج شدم و به منزل امام رفتم. با چند نفر از طلاب در حضورشان نشسته بودیم و وضع مدرسه را تعریف میکردیم، در همین حال، چند نفر از طلاب کتک خودره و زخمی وارد منزل امام شدند و جریان مدرسه را تعریف کردند که طلاب را زدند و کشتند و زخمی کردند. یکی از طلاب عرض کرد: اجازه بدهید در منزل را ببندند، مبادا به منزل حمله کنند. امام فرمودند: " نه اجازه نمیدهم. " یکی از علما از دوستان امام بود عرض کرد: پیشنهاد بدی نیست، اجازه بدهید درب را ببندند، خطرناک است. امام فرمودند: " گفتم نه، اگر اصرار کنید از خانه خارج میشوم و به خیابان میروم. این چوبها را باید به سر من زده باشند که به طلاب زدند. حالا من در خانهام را ببندم؟ این چه حرفی است؟ "
به مردم قول دادهام
مرحوم حاجسید احمد آقاخمینی می فرماید:امام را بعد از صحبت در فرودگاه نمیگذاشتند به بهشت زهرا بروند و میگفتند: خطرناک است. ایتالله منتظری و مرحوم طالقانی از امام خواستند یکسره به منزل بروند، شهید بهشتی هم همین نظر را داشتند. ولی وقتی آنها خوب حرفهایشان را زدند، امام پیشنهاد آنها را رد کرد و به من گفتند: " ماشین کجاست؟من به مردم قول دادهام که به بهشت زهرا بروم. " و همین طور هم شد. هر چند در بهشت زهرا امام نزدیک بود بعد از سخنرانی در میان جمعیت له بشود و حالشان به هم خورد ولی الحمدالله به خیر گذشت.
توچه کار داری؟ این که حالش طبیعی نیست
آقای محسن رفیقدوست می گوید: در مسیر بهشت زهرا بعد از میدان منیریه یک جوان که از داش مشدیهای جنوب شهر تهران بود، دستگیره طرف امام را در دست گرفته بود. و با سرعت ماشین میدوید. از یک طرف قربان صدقه امام میرفت و از یک طرف هم به شاه و دار و دستهاش فحشهای بدی میداد، من دو سه مرتبه ترمز کردم که دست گیره ماشین را رها کند که نکرد. بعد شروع کردم به او پرخاش کردن که خفه شود، گمشو، این حرفها چیست که میزنی؟! امام یک مرتبه با غضب مرا نگاه کردند و فرمودند: " تو چه کاری داری؟ این که حالش طبیعی نیست، تو رانندگیات را بکن. "
با مردم بدرفتاری نکنید
حجتالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی می گوید: یک روز امام میآمدند به طرف مدرسه فیضیه. جمعیت دور ماشین میدویدند. یک سرباز ماشین امام را رها نکرد تا امام از ماشین پیاده شدند. دوید به طرف ایشان و از شدت علاقه صورت امام را گرفت و یک دور چرخاند و دست و روی امام را بوسید. ما شدیداً عصبانی شدیم؛ البته جلوی امام چیزی گفته نشد، اما در عین حال امام با آرامی و لبخند سفارش فرمودند که: " با مردم بدرفتاری نکنید. " گاهی میشد که راه برای حرکت امام باز بود، ولی دستور میدادند که ماشین را متوقف کنید تا مردم را ببینم. بعضی مواقع بچهها دنبال ماشین میدویدند تا کنار خانه. امام آنها را با خود به خانه میبردند و کتاب یا هدیه دیگری میدادند.
حیف است که من این مردم را نادیده بگیرم
حجتالاسلام و المسلمین ناطق نوری می گوید: در جریان حرکت امام به طرف بهشتزهرا آقای رفیق دوست میگفتند: وقتی نگاه به جمعیت میکردم و میدیدم در خیل عظیم مردم یک آشنا وجود ندارد مضطرب میشدم. تا امام میدیدند که من نگران هستم، میفرمودند: " نگران نباشید، هیچ حادثهای اتفاق نخواهد افتاد. " آقای رفیق دوست همچنین میگفتند:گاهی امام دستشان را میبردند تا در را باز کنند و در میان جمعیت پایین بیایند و میفرمودند: " حیف است که من این مردم را نادیده بگیرم. "
مواظب این خانم باشید
دکتر حسن عارفی می گوید: چیزی که در بهشت زهرا اتفاق افتاد این بود که موقعی که امام به آمبولانس تشریف آوردند با وجود آن خستگی و بیخوابی شبانه، من دیدم عرق برپیشانی ایشان نقش بسته است. خواستم با گازهایی که در داخل آمبولانس بود عرق امام را خشک کننم، ولی ایشان قبول نکردند و با دستمالی که خودشان داشتند پیشانی شان را خشک کردند. در آن جا چیزی که برای ما جالب بود این که آمبولانسی که ما در آن بودیم در بین راه میرضهای مختلف و افراد مختلفی را در آن جای داده بودیم، و فکر نمیکردیم که در همین آمبولانس در خدمت امام خواهیم بود. ایشان در داخل آمبولانس دائماً تذکر میدادند که مواظب این خانم باشید که ناراحتی تنفسی دارد. و یا مواظب آن بچهای باشید که زیر دست و پامانده و ما از همان اول شیفته شدیم که ایشان با این که خودشان شاید در وضعیت مناسبی نبودند و با آن سنی که آن موقع داشتند معالوصف مواظب و در فکر دیگران بودند.
بهترین لحظات من
حجتالاسلام والمسلمین امام جمارانی می گوید: بعد از سخنرانی در بهشت زهرا امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. یک عکس هم از امام هست که نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعیتگیر افتادهاند. امام بعدها میفرمودند: " من احساس کردم دارم قبض روح میشوم. " تعبیر امام این بود که : " بهترین لحظات من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین میرفتم. " این خود نهایت تواضع و خلوص امام را میرساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند.
شما روح من هستید
آقای روحالله مهدوی می گوید: غروب روز ورود امام، با دیگر برادران خسته و کوفته، در کمیته استقبال از امام در مدرسه رفاه برای رتق و فتق امور در حال برنامهریزی بودیم که امام نزد ما تشریف آوردند و ما هم شعار: روح منی خمینی، بتشکنی خمینی، را سردادیم. امام عبای خودشان را روی زمین پهن کردند و نشستند، و با نگاههای پدرانه در پاسخ بچهها فرمودند: " عزیزان من! شما روح من هستید. " و در این میان همه بچهها به گریه افتادند.
با مردم درست رفتار کنید
حجتالاسلام و المسلمین توسلی می گوید: امام به مردم بسیار علاقمند بودند و همیشه مراعات حال آنها را میکردند. روزی یکی از ملاقات کنندهها از طرف یکی از افراد حسینیه مورد بازخواست واقع شده بود. وقتی که ایشان ماجرا را متوجه شدند. با تندی به آن فرد فرمودند: " با مردم درست رفتار کنید. با مردم خوش رفتار باشید. "
اهل کجایی؟ شغلت چی هست؟
حجتالاسلام والمسلمین کروبی می گوید: پس از بازگشت امام به قم در سال 43، سیل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر کشور به سوی قم و منزل امام سرازیر شد. یک روز حضور امام بودیم. یک روستایی از یکی شهرهای خراسان آماده بود که با امام ملاقات کند. خیلی مشتاق امام بود و اشک شوق میریخت. امام متوجه حال او که شد با عنایت خاصی وی را کنار خود نشانید و به او اظهار محبت میکرد. بعد دستور دادند که برایش چای بیاورند و مثل یک برادر که با برادر دیگر گرم میگیرد با او احوالپرسی کردند که اهل کجایی؟ شغلت چی هست؟ تا حال او را عادی کند، و ما که آنجا بودیم بسیار تحت تأثیر واقع شدیم.
8 صبح تا 8 شب
حجتالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی می گوید:یادم نمیرود استاد مطهری یک هفته قبل از شهادتشان جهت ملاقات با امام به قم آمدند؛ به حدی مراجعه مردم زیاد بود که ایشان از ساعت 8 صبح تا ساعت 8 شب در کنار اتاق امام نشستند و موفق به ملاقات با امام نشدند. تا این که بعد از ملاقاتهای مردم توانستند با امام دیدار کنند.
بگذارید داخل شوند
یک دانشاموز می گوید: یک بار با تعداد زیادی از دانشآموزان و همکلاسیهایمان به قصد زیارت امام به جماران رفتیم. اما متأسفانه متوجه شدیم که امام ملاقات ندارند. بچهها سرو صدای زیادی میکردند که میخواهند امام را زیارت کنند. به طوری که برادران پاسدار از دست ما کلافه شده بودند، چون نمیتوانستند ما را کنترل کنند. در همین حال مرحوم اشراقی در حالی که میخندیدند بیرون آمدند و به برادران پاسدار گفتند که وقتی امام علت سر و صدا را پرسیده و شنیدهاند که عدهای از دانشآموزان میخواهند ایشان را ببینند، گفتند: " آنها را اذیت نکنید و بگذارید داخل شوند. " ما باورمان نمیشد و از شدت خوشحالی اشک میریختیم.
همه آنهایی که آنجا بودند متعجب ما را نگاه میکردند. رفیتم داخل حسینیه. امام آمدند و خانم امام هم آمدند. بچهها وقتی امام را دیدند، شروع به گریه کردند.
چه کسی میخواست ملاقات کند
حجتالاسلام والمسلمین انصاری کرمانی می گوید: ما بعضی روزها حتی ساعت 2 بعد از ظهر، یعنی همان وقتی که امام قاعدتاً باید بعد از چند ساعت کار و مطالعه و ملاقات استراحت کنند و کسی نباید مزاحم ایشان بشود، به ایشان پیغام میدادیم که مثلاً یک مریضی میخواهد شما را ببیند، یا چند نفر مشتاقند که دست شما را ببوسند، ولی هیچ گاه با اعتراض ایشان مواجه نمیشدیم، که حالا چه وقت ملاقات است، برعکس متوجه میشدیم که خود امام تشریف میآوردند پشت درب منزل و میفرمودند: " چه کسی میخواست ملاقات کند؟ "
پیرمردی از ارسبارانم، میخواهم این کیسه بادام را تقدیم امام کنم
آقای محسن رفیق دوست می گوید: سال 61 ملاقاتی با امام داشتم، وقتی به درب حیاط منزلشان رسیدم، پیرمردی که یک کیسه بادام به همراه داشت، با لهجه ترکی گفت:آقا اگر خدمت امام مشرف میشوید، خدمتشان عرض کنید پیرمردی از ارسباران مدت طولانی در راه بوده میخواهد خدمت شما شرفیاب شود. و بعد گفت: میخواهم این کیسه بادام را تقدیم امام کنم.
به او قول دادم که پیغامش را به امام برسانم. وقتی نوبت ملاقات من شد حجتالاسلام آقایان محلاتی ( شهید)، انواری و موحدی کرمانی نمایندگان امام در سپاه، ژاندارمری، و شهربانی کل کشور هم برای ملاقات آمده بودند. وقتی امام به آقای صانعی گفتند که: " فعلا خسته هستم و نمیتوانم آقایان را ملاقات کنم. "پیش خود گفتم: وقتی امام نمایندگان خود را نپذیرفتند، چطور با این خستگی میتوانند آن پیرمرد را بپذیردند. ولی به هر حال آن ماجرا را خدمت ایشان عرض کردم و گفتم: یک پیرمرد سخت مشتاق است شما را زیارت کند. اما بالافاصله فرمودند: " بگویید بیایند. " وقتی پیرمرد وارد شد اما تاکمر خم شدند و با او احوالپرسی گرمی کردند.
تقصیر از ما بود، بحث را طول دادیم
حجتالاسلام والمسلمین تقوی اشتهاردی می گوید: روزی در مسجد اعظم قدری بحث ایشان طول کشید تا وقت نماز مغرب داخل شد. مؤذن شروع به اذان نموده و صدای اذان به وسیله بلندگو وضع درس را به هم زد. بعضی از تلامذه خواستند متعرض مؤذن شوند و این مطلب به سمع ایشان رسید. فردا که تشریف آورند، فرمودند: " چنین شنیدهام "، و شدیداً آنان را منع نمودند و فرمودند: " تقصیر از ما بود که بحث را طول دادیم والا مؤذن به وظیفه عمل نوده که گفتن اذان باشد. " و فرمودند: " من راضی نیستم به خاطر من به احدی اهانت و جسارتی شود، فقط محبت و علاقه قلبی کافی است. "
برآوردن حاجات مؤمنان
آیتالله یزدی می گوید: یکی از مؤمنان با یک واسطه از من خواسته بود که از حضرت امام لباسی را بخواهم که در آن، نماز خوانده باشند. از طرفی خجالت میکشیدم این درخواست را مطرح کنم و از طرفی مایل نبودم به آن مؤمن جواب رد بدهم. تا در فرصتی پس از آنکه عرایض خودم تمام شد و پاسخ شنیدم، در حالی که میخواستم خداحافظی کنم فشرده و با زحمت مطلب را عرض کردم. امام فرمودند: " بنشین. " و با تبسم و شادی خاصی که حاجت مؤمنی را به شکل خصوصی بر میآوردند، کسی را صدا زدند، دستور فرمودند: " برو آن عبار را که فلان جاست بیاور. " و دعایی کردند. وقتی بیرون آمدم بعضیها که متوجه شدند، بدشان نمیآمد از من بگیرند که گفتم: مربوط به من نیست و آن مؤمن فوقالعاده خرسند شد. این خاطره نیز بیانگر درجه علاقه امام به مردم و رفع حاجات آنها است.
همان جایزهای را که امام رضا علیهالسلام به دعبل داد
مجله پاسدار اسلام: وقتی آقای فخرالدین حجازی قصیدهای به نام "والفجر " را نزد امام خوانده و سپس از ایشان تقاضای صله ( جایزه ) کرد، امام فرمودند: " چه چیزی بدهم؟ " ایشان گفت: "همان جایزهای را که امام رضا علیهالسلام به دعبل دادند. " پس از چندی امام پیراهن خود را برای ایشان فرستادند.