
*گفتمانى که تحت عنوان اصولگرایى شکلگرفته و برگرفته از اندیشه سیاسى امام خمینی(ره) است به طور مشخص از چه مفصلبندى و دال مرکزى برخوردار است و نشانهها در این گفتمان چه هستند و چه بار معنایى دارند؟
** من فکر مىکنم در تفکر حضرت امام(ره) که الگوى جمهورى اسلامى را مطرح فرمودهاند، نقطه مرکزى یا همان دال مرکزى جمهورى اسلامى است. در منظر امام(ره) هم جمهوریت مورد توجه است و هم اسلامیت. ایشان از جمهورى اسلامى تعریف دارند. حضرت امام(ره) در مصاحبهاى که با یکى از خبرنگاران خارجى داشتند فرمودند جمهورى به معنایى که در همه دنیا رایج است شکل نظام ما و اسلامیت محتواى نظام ما است. من فکر مىکنم باید جمهورى اسلامى را دال مرکزى گفتمان فکرى سیاسى امام خمینی(ره) در نظر بگیریم و البته باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که جمهورى اسلامى که در گفتمان امام هست ترکیب جدیدى بین جمهوریت و اسلامیت است که قبلا وجود نداشته است. برخىها به این ترکیب جدید توجه نداشتند. مثلا مرحوم دکتر حائرى یزدى در کتاب حکمت و حکومت خود به این ترکیب اشکال وارد مىکند و مىگوید آنچه که تحت عنوان جمهورى اسلامى توسط امام مطرح شد تناقضآمیز است. چون جمهوریت یعنى محوریت ولایت مردم، اما در اسلامیت ولایت با فقهاى جامعالشرایط است پس باهم سازگار نیستند. آقاى حائرى فکر مىکرد جمهوریت فقط در معناى غربى آن وجود دارد اما ایشان توجه نکردند که جمهوریت در این ترکیب یک نشانه جدیدى شده است و معناى جدیدى پیدا کرده است.
این جمهورى اسلامى در درون خود شاخههاى دیگرى هم دارد، مثل ولایت فقیه که از جمله نشانههاى کلیدى این مفصلبندى به حساب مىآید چون حضرت امام(ره) بر ولایت فقیه تاکید جدى داشتند و دستاورد عمده امام(ره) ولایتفقیه بوده است. ایشان درحکم تنفیذ ریاست جمهورى شهید رجایى فرمودهاند که بدون تتفیذ یا تاکید ولىفقیه همه چیز طاغوت خواهد بود. اما به هر حال ما باید ولایت فقیه را در درون گفتمان امام(ره) معنا بکنیم. به دلیل اینکه ولایت فقیه قبلا هم وجود داشته مثلا تقریراتى که در فقیه سیاسى ما در آثار کسانى چون نراقى و حتى صاحب جواهر وجود داشته است به اصل ولایت تصریح شده ولى چگونگى سازگارى ولایتفقیه با مردم به بحث گذاشته نشده و به تعبیر سامى زبیده تفکر امام خمینی(ره) به دنیاى جدید تعلق دارد. چون امام خمینی(ره) با منطق اجتهاد مبتنى بر زمان و مکان و با عقلگرایى فلسفى - اصولى خود این را پذیرفته که ما بتوانیم چیزهایى که با تفکر اسلامى سازگار است بپذیریم. البته باید بدانیم تعبیراتى که امام(ره) در این خصوص دارند مانند این تعبیر که میزان راى ملت است یا ما مردمسالارى مىخواهیم باید در درون همین گفتمان و مفصلبندى معنا شوند و آن به این صورت است که بگوییم نقش مردم همراه با حاکمیت اسلامى خداوند و بعد ولایت پیامبر(ص)، ولایت معصوم و در دوره غیبت ولایت نایب امام زمان(عج) که ولىفقیه جامعالشرایط است معنا پیدا مىکند.
*صفبندىهاى فکرى و سیاسى کشور پس از پیروزى انقلاب اسلامى به چه صورت بود و به طور مشخص از چه زمانى ما شاهد شکلگیرى جریانى به نام جریان اصولگرا در صحنه سیاسى کشور هستیم؟
**بعد از انقلاب تا به حال پنج دوره را پشت سر گذاشتهایم. دوره اول دوران تاسیس بود که از سال 57 تا سالهاى 59 ادامه داشت. سالهاى بین 59 تا 60 را که هنوز جریانات غیرمذهبى یا التقاطى که اجازه فعالیت رسمى سیاسى را داشتند یک دوره در نظر مىگیریم. دوره استقرار و تثبیت جمهورى اسلامى تا نیمههاى سال 60 ادامه پیدا مىکند. از سال 60 شاهد حذف نیروهاى غیرمذهبى مثل نیروهاى دولت موقت که جریان نهضت آزادى را نمایندگى مىکردند یا تفکرات التقاطى چون سازمان منافقین یا تفکر بنىصدر که با تفکرات اسلامى سازگارى نداشتند هستیم که از صحنه رقابت حذف یا به حاشیه رانده شدند.
از سال 1360 تا سال 1368 را دوره دفاع مقدس معرفى مىکنیم. در این دوران زمینههاى مرزبندى جریانات سیاسى ایران شکل مىگیرد. در مجلس اول و دوم در درون حزب جمهورى اسلامى اصطلاحات جدیدى چون چپ و راست، خط سوم، خط امام مطرح مىشود. اینها چیزهایى است که در این دوره مطرحاند و اوج آن در سال 66 است که حضرت امام(ره) اجازه انشعاب مجمع روحانیون مبارز را صادر مىکند. این اتفاقات همه در درون نیروهاى مذهبى اتفاق مىافتد و جریان غیرمذهبى تقریبا حذف شدهاند. یکى از بحثهایى که وجود داشت در خصوص اختیارات ولىفقیه بود، نگرشهاى سنتى و نگرشهاى جدید وجود داشت و یا بحث فقه پویا یا فقه سنتی، امر مولوى یا امر ارشادى و امثالهم که در آن دوران مطرح بود. به هرحال با نقش کلیدى و تاثیرگذارى که حضرت امام(ره) داشتند، سبب مىشد که این اختلافات از محدوده و دامنه خاصى خارج نشود، مضافا بر اینکه در دوران جنگ حضور دشمنى خارجى سبب ائتلاف و وحدت جریانات سیاسى ایران شده بود. اما از سال 68 و به ویژه ارتحال حضرت امام(ره) دوران سازندگى را داریم که این دوران، دوارنى است که تا سال 76 ادامه یافت. در این دورانى ما با صفبندى مجدد جریانات سیاسى و فعال شدن آنها مواجه هستیم و عملا مىبینیم جریاناتى که در دوران قبل موسوم به جناح چپ بودند از قدرت سیاسى کنار مىروند و در اقلیت قرار مىگیرند و سعى مىکنند خود را بازسازى کنند. سال 71 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى را داریم که در قالب ذهنیت جدیدى بازسازى مىشوند. روزنامه سلام فعالیتهاى خود را گسترش مىدهد و به تفکر شریعتى گرایى دامن زده مىشود. که همگى منجر به صفبندى جریانات سیاسى در کشور مىشود و نتیجه آن در انتخابات 76 یعنى انتخابات هفتم ریاست جمهورى مشخص مىشود . جریان به حاشیه رفته چپ، توانست با استفاده از شعارهایى که مطرح مىکرد نظر اکثریت مردم را به خود جلب کند. سال 76 تا 82 را مىتوانیم دوران اصلاحطلبى بدانیم. از سال 82 به بعد به ویژه از انتخابات مجلس هفتم که اکثریت نمایندگان از جریانات غیرهمسو با اصلاحطلبان بودند برگزیده شدند، و این جریان خود را جریان اصولگرا معرفى کرد و در انتخاب نهم ریاست جمهورى در قالبهایى چون شوراى هماهنگی، و یا گروههایى چون موتلفه اسلامی، آبادگران، جامعه رو حانیت مبارز خود را بازسازى کردند.
*پس از به قدرت رسیدن جریان اصولگرا به خصوص پس از دوره اصلاحات عدهاى این نظر را مطرح کردند که اصولگرایى در تقابل با اصلاحطلبى است. به نظر شما آیا مىتوان اصولگرایى را در تقابل با اصلاحطلبى دانست؟
**اصلاحطلبى خود در بطن و کانون تفکرى قرار دارد که امام خمینی(ره) آن را ایجاد کرده است. پس ما باید اصلاحات را بپذیریم. اما در این دوره کسانى روى کارآمدند و در عرصه رقابت سیاسى مطرح شدند که خواهان اصلاحات به شیوههاى خاصى بودند. و تاکید بیشتر آنها بر اصلاحات سیاسى بود. و شعارهایى چون جامعه مدنی، مشارکت سیاسی، حقوق بشر، آزادى بیان و آزادى مطبوعات را سر مىدادند. در این دوران شاهد تشدید تاثیرات جهانى شدن بر جمهورى اسلامى ایران هستیم.
تقریبا این دوران مصادف است با دهه 90 میلادی. از یک طرف نظم نوین جدید آمریکایى مطرح مىگردد و جهانى شدن به صورت ملموسترى عنوان مىشود.
که تقریبا تا آن زمان به این صورت مطرح نشده بود.
*آیا تهاجم فرهنگى در همین راستا قرار مىگیرد؟
**تهاجم فرهنگى متفاوت است یعنى در فازهاى مختلفى مطرح مىشده. زمانى تهاجم فرهنگى صرفا به گسترش لاابالىگرى و پوشیدن لباسهاى خاصى اطلاق مىشد و گاهى تهاجم فرهنگى به دنیازدگى مسئولان تعبیر شده است. که این موضوع در دوران سازندگى بیشتر مطرح بود.
و گاهى تحت عنوان سست شدن ارزشهاى اصیل انقلابى وهنجارهاى دفاع مقدس مطرح شد. اما در سالهاى 74 به بعد که اوج رواج اندیشه لیبرالیستى در جهان بود، کشور ما نیز تحت تاثیر قرار مىگیرد و اصلاحات همسو با این اندیشه حرکت مىکند و رنگ لیبرالى مىگیرد. ما قبل از انقلاب اسلامى مىبینیم که جریانات مبارز بیشتر رنگ سوسیالیستى پیدا مىکنند تا لیبرالیستی. مثلا جریانى که خود دکتر شریعتى نماینده آن است به دنبال این هستند که عدالت را برجسته کنند. شعار محورى گفتمان سوسیالیستى عدالت است و شعار اصلى گفتمان لیبرالى آزادى است. چون عدالت در جامعه ما حتى قبل از انقلاب یک موضوع محورى بوده، مىبینیم که اکثر جریانات فکرى و سیاسى بیشتر شیفته سوسیالیسم مىشوند. عده اى کمونیست و مارکسیست مىشوند و عدهاى سعى مىکنند اسلام را با عدالت سوسیالیستى جمع کنند، مثل جلال آلاحمد در دوره اول و نه دوره بازگشت خود. دکتر على شریعتى که سوسیالیسم اسلامى را مطرح مىکند و یا محمد نخشب که خود را به عنوان خداپرستان سوسیالیست معرفى مىکند از این قبیل است . جریان سیاسى که به عنوان چپ در ایران در دهه 60 مطرح بوده خود را با عدالت خواهى تعریف مىکردند و طرفدارى از اقصاد دولتى به این علت بوده که عدالت را ایجاد مىکند و طبقات محروم بىفایده نمىمانند، لذا اقتصاد دولتى شعار کلیدى جناح چپ در دهه 60 بوده و در دهه 70 این شعار تغییر پیدا مىکند. عملا مىبینیم که دولت اصلاحات خصوصىسازى را دنبال مىکند، در حالى که در دهه 60 آن را نمىپذیرفت. یکى از محورهاى انتقاد روزنامه سلام در سالهاى 68 به بعد به دولت سازندگى این است که شما چرا اقتصاد دولتى را تضعیف کردهاید. چون کارگزاران سازندگى تمرکزشان بر آزادسازى اقتصادى بود. جناح چپ انتقاد مىکرد که چرا اقتصاد دولتى را برجسته نمىکنید. لذا اصلاحات در ایران همسو شد با محور قرار گرفتن آزادى و طبعا اصطلاحاتى چون جامعه مدنی، حقوق شهروندی، پاسخگویى دولت و امثالهم رواج پیدا کرد که البته این اصطلاحات در قانون اساسى ما مورد توجه قرار گرفتهاند و در فرمایشات حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبرى هم وجود داشته است. اما اینها کارى که در دوره اصلاحات انجام دادند برجستهسازى عناصرى در گفتمان امام خمینی(ره) بود که صبغه جمهورى خواهى داشت.
این درحالى بود که گفتمان فکرى - سیاسى امام خمینی(ره) جمهورى اسلامى است ولى ما در اصلاحات دیدیم که جمهوریت برجسته مىشود و اسلامیت طورى تفسیر مىشود که بیشتر سازگار با جمهوریت است. حتى بعضى رهبران اصلاحات جدایى دین از سیاست را مطرح کردند و عدهاى از تفکر نظام ولایى خارج شدند. و اوج آن شخص دکتر سروش است که سکولاریسم را رسما و علنا ترویج مىکند.
*یعنى مىتوان اینگونه نتیجه گرفت که دال مرکزى گفتمان اصلاحطلبی، جمهوریت مىشود؟
**بله و حتى ولایتفقیه که از اصول اسلامیت است جزو یکى از شاخهها مىشود .مثلا آقاى خاتمى رئیس جمهور وقت در دیدارى که با موتلفه اسلامى داشته مىگوید من به این صورت مىتوانم از ولایتفقیه دفاع کنم که آن را به عنوان اصلى در قانون اساسى گنجانده باشیم. در حالى که دیگران ولایتفقیه را به عنوان یک اصل اعتقادى مىدانستند که این اصل اعتقادى در قانون اساسى ذکر شده بود. و ایشان این گشودگى سیاسى را اینگونه مطرح مىکند. در صحبتهاى آقاى خاتمى اینگونه مطرح بود که اولویت با راى مردم است و حتى تصریح مىکردند که خبرگان رهبرى چون منتخب مردم هستند رهبرى را انتخاب مىکنند پس رهبر مشروعیت خود را از مردم مىگیرد. خود محمدرضا خاتمى بارها تاکید کرده است که مشروعیت نظام مشروعیت مردمى است در حالى که در بحثهاى امام(ره) مشروعیت کاملا از جانب خدا بود.. هرچند که مردم نقش کلیدى در عرصه سیاسى دارند. تعبیر امام(ره) که اگر تایید ولىفقیه نباشد همه چیز طاغوت است، نشان مىدهد که ولایتفقیه از اهمیت خاص و تعیین کنندهاى برخوردار است.
*به نظر شما آیا به قدرت رسیدن اصولگرایان و اقبال مردمى به آنان ناشى از نوع عملکرد اصلاحطلبان و روىگردانى مردم از تفکرات آنهاست؟
**جریانات اصولگرا که در این دوره با تعابیرى چون محافظهکاران یا حتى متحجر معرفى مىشدند سعى کردند بر ارزشهاى انقلاب اسلامى از جمله ولایتفقیه و میراث حضرت امام(ره) تاکید نموده و به جاى آزادى به نیاز مردم توجه بیشترى کنند تا مقوله عدالت محورى به عنوان مطالبه واقعى مردم مطرح شود. یعنى مناقشات سیاسى دوران اصلاحات سبب شد که تودههاى مردم متضرر شوند و این شرایط اقتضا مىکرد که توجه مجددى به این مقولهها بشود. به هرحال اگر ما اصولگرایى را یک جریان یا جناح مقابل اصلاحطلبى بدانیم منظور همین جریان است اما مقام معظم رهبرى رویکرد دقیقترى به این موضوع داشتند. ایشان با اشراف برکل جریانات سیاسى جمهورى اسلامى در جلسات مختلف خود با مردم و مسئولان عنوان کردند که تقسیمبندى جریانات سیاسى کشور به اصولگرا و اصلاحطلب را قبول ندارند. بلکه ایشان اصولگرایى اصلاحطلبانه را پذیرفتند. و هم اکنون کلیت نظام جمهورى اسلامى باید بر این موضوع تاکید کند. اگر چه ایشان طبق سیره عملى امام خمینی(ره) که انشعاب فعالیت دو جریان روحانیت مبارز و روحانیون مبارز را پذیرفتند، تصریح کردهاند که ما دو جناح که دو بازوى انقلاب و نظام باشند را مىپذیریم ولى باید در چارچوبى عمل کنند که کلیت نظام جمهورى اسلامى حفظ شود. من فکر مىکنم تعبیر و تفسیر مقام معظم رهبرى از سیره عملى سیاسى امام خمینى (ره)رساترین و صحیحترین تفسیر است. بازگویى اندیشه سیاسى امام خمینی(ره) از منظر رهبر معظم انقلاب که در سال 83 عنوان شد 5 محور داشت. سازگارى دین و سیاست، ارزش محوری، نگاه بینالمللى امام(ره)، تاکید برحضور مردم، عدالت محوری، اینها 5 محور بودند.
*ما شاهد پیروزى گفتمان اصولگرایى بعد از گفتمان اصلاحطلبى در کشور بودیم. و مشاهده کردیم که این گفتمان در رسانهها و افکار عمومى ما به طور خاصى برجسته شد و تقریبا به یک گفتمان مسلط تبدیل شد که این وضعیت در گذشته سابقه نداشته است به نظر شما طرح شاخصههاى اصولگرایى از سوى رهبر معظم انقلاب تا چه اندازه مىتواند در وحدت بین دو طیف سیاسى کشور موثر باشد؟
**البته در فرمایشات مقام معظم رهبرى اصولگرایى به کار رفته است حتى در دهه 60 ایشان از اصطلاح اصولگرایى استفاده و از آن دفاع کردهاند و گفتهاند ما اصولگرا هستیم و نباید اسیر شانتاژهاى تبلیغاتى غرب شویم. نیروهاى ارزشى سعى مىکردند تا نقش اصول را برجسته کنند در حالى که در دوران اصلاحات اصلاح کردن مطرح بوده است و جالب اینجاست که نمایندگانى از جریان اصلاحطلب خود را اصولگرا مىدانند. اما در درون جریان اصلاحات، جریاناتى حضور پیدا کردند که اصلاحات را به شیوهاى غربى دنبال مىکردند. و این نشان مىدهد که اصلاحات جریانى یک دست نبوده که این موضوع در خصوص جریان اصولگرایى نیز صادق است. و عملا جریانى یکدست نیست. خصلت گفتمانها این است که یک دست نیستند و در درون خود غیریتسازىهاى داخلى دارند و لذا گفتمانها همیشه داراى طیف هستند طیفى که از جریانات تند، جریانات معتدل و کمکار تشکیل مىشوند. به هر حال اصلاحطلبان به دنبال تفسیر و برجستهسازى آن قسمت از اندیشههاى امام(ره) بودند که با جمهوریت سازگارى بیشترى داشتندو نقش اسلامیت در نظرات آنان کمرنگ شد. این درحالى است که جریان موسوم به اصولگرایى به دنبال طرح و برجستهسازى ارزشهاى انقلاب اسلامى با تاکید بر نقش رهبرى ولىفقیه و تاکید بر عدالت و تامین نیازهاى روزمره تودههاى مردم و حضور کلیت مردم در پستهاى کلیدى هستند. اگر چنانچه هر دو جریان فوق را در درون گفتمان کلان که همان مکتب سیاسى امام خمینی(ره) یا همان گفتمان اصولگرایى اصلاحطلبانه است مطرح کنیم وحدت نظام جمهورى اسلامى حفظ خواهد شد. اما چنانچه اگر یکى از دو جریان آموزههایى را مطرح کند که با اصول در تعارض باشد ما دچار مشکل خواهیم شد. عملا هم دیدهایم که گروهى دفاع از اصول و به نام اصولگرایى به دنبال نفى جمهوریت و نقش مردم در جامعه بودهاند.
این جریانات به همان اندازه خطرناک هستند که جریانات ضد اسلامیت خطرناکاند. هردوى این جریانات دچار افراط و تفریط اند. اصولگرایى هم مىبایست نقش رهبرى نظام و اسلامیت نظام را مورد تاکید و توجه قرار دهد و هم نقش مردم را که در جمهوریت نظام تجلى پیدا کرده است. امید است که ما چارچوبهاى مورد توافقى را براى رقابت سیاسى در جمهورى اسلامى داشته باشیم. این نظام رقابت سیاسى را پذیرفته است و طرفین رقابت باید همواره فعال باشند اما اگر چنانچه اصول و ساختارى براى رقابت سالم وجود نداشته باشد ممکن است نظام ما دچار مخاطره شود.