داستان - صفحه 86

برچسب ها
شعبانی متن‌های ترجمه شده را روی میز گذاشت. مسئول بازبینی هم نشسته بود. منشی پذیرش سفارشات، استاد و مسئول دارالترجمه هم داشتند[...]
کد خبر: ۳۴۰۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۵

گفتم: «تو مطمئنی؟» نگاهی به اطراف انداخت و آرام گفت: «آخه تو چه سودی می‌بری از این قماش؟ چرا باور نمی‌کنی؟ بچه‌ها همه اونجا بودن، دیدن[...]
کد خبر: ۳۴۰۳۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹

پربیننده ترین