داستان - صفحه 88

برچسب ها
چند پیمانه برنج را توی ظرف ریخت و شست. امروز باید هر طور بود نذر چند ساله‌اش را ادا می‌کرد. سراغ ظرف شکر رفت، کم بود. باید دو کیلو شکر می‌خرید[...]
کد خبر: ۳۳۹۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۸

یک بار دیگر پرده موکب را کنار زدم. خودش بود. داشت کفش‌های درهم ریخته جلوی موکب را مرتب می‌کرد. چیزی هم زیر لب می‌خواند و اشک می‌ریخت[...]
کد خبر: ۳۳۹۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵

پربیننده ترین