(روزنامه شرق ـ 1394/08/13 ـ شماره 2439 ـ صفحه 7)
نیچه درباره اخلاق زمانه خود و رهبانیت صحبت میکند و میگوید این اخلاق منحط و منحرف شده است؛ این اخلاق را اخلاقی ذلیلانه میدانست اما او همواره بر اخلاق شجاعانه تأکید داشته است و بر پایه اخلاق شجاعانه به اراده معطوف به قدرت گذار میکند.عضو هیأتعلمی دانشگاه تهران افزود: اینها درواقع با تفسیر خاصی از دین مخالفاند. اما چند رابطه میان اخلاق و سیاست وجود دارد:
١- رابطه شکلی و ساخت صوری
٢- رابطه تعاملی، که نشاندهنده تأثیرات متقابل این دو بر هم است حتی بین اخلاق و سیاست همافزایی وجود دارد، اخلاق سیاسی یعنی تأثیر سیاست در اخلاق و سیاست اخلاقی یعنی تأثیر اخلاق بر سیاست.
٣- رابطه علی، که اخلاق را علت غایی میگیرند و سیاست را علت صوری و ساختاری و اقتصاد علت مالی است گاهی این رابطه علی و معلولی میشود یعنی علت موجبه اخلاق است و سیاست معلول آن محسوب میشود.
٤- برخی از اندیشمندان رابطه تعین و تحصل را مطرح میکنند. تعین سیاست به اخلاق است و تحصل اخلاق به سیاست. تعین یعنی حدود و مبانی سیاست را اخلاق تعیین میکند و تحصل یعنی سیاست زمینههای بروز اخلاق را در جامعه فراهم میکند. سیاست میتواند جلوی بداخلاقی یا خوشاخلاقی را بگیرد و یا زمینه بروز آن را فراهم کند.
دغدغه عملي نه نظري
عباس عبدی با ذکر این نکته که من دغدغه نظری در این مورد ندارم گفت: ما در جامعهای زندگی میکنیم که هر روز اتفاقات ناگواری رخ میدهد و میخواهیم بدانیم ریشه این اتفاقات چیست؟ آیا بیاخلاقی ریشه مشکلات ماست؟ در جامعهای که دروغ رواج پیدا کرده و به دغدغهای برای همه افراد جامعه تبدیل میشود همه مردم به دنبال این هستند که دلیل و ریشه این امر چیست.او در ادامه برای بیان رابطه بین سیاست و اخلاق دو کلمه اخلاق و سیاست را تعریف کرد و گفت: اخلاق کلمهای است که معانی گوناگونی برای آن مطرح شده است؛ اگر اخلاق را به معنای عام آن یعنی همان که به ما میگوید «چه بکن و چه نکن» در نظر بگیریم این معنا حاکم بر کل وجوه زندگی ماست؛ چه سیاست، چه اقتصاد، چه فرهنگ، اجتماع و بقیه وجوه زندگی. اما وقتی اخلاق را به معنای جامعهشناسی آن در کنار قانون، سنت و عادت به کار میبریم این معنای خاصی از اخلاق است چون اگر معنای اول را بگیریم قانون هم ذیل اخلاق مطرح میشود. برای چه میگوییم کسی را نباید کشت؟ و درصورت انجام این کار قانون با قاتل برخورد میکند این موضوع یک پایه اخلاقی دارد.این فعال سیاسی در ادامه گفت: چیزی به اسم سیاست اخلاقی نداریم. اخلاق سیاسی داریم، اما سیاست اخلاقی مطلقا نداریم. همانطور که اقتصاد اخلاقی هم نداریم. اگر سیاست را کسب قدرت و بهکاربردن آن برای اداره جامعه در نظر بگیریم دراینصورت سیاست یک امر غیرفردی خواهد بود.
سیاست را نمیتوانیم به رفتار فردی تقلیل دهیم. در سیاست تصمیم فردی نداریم. سیاست، کنش جمعی است که بنیان آن مشارکت است؛ بههمیندلیل مسئولیت امر سیاست هم مسئولیت فردی نیست. وقتی به سیاست از این زاویه نگاه کنیم بنیانهای آن با رفتار فردی فرق دارد.
عباس عبدی به سه قاعده اخلاقی اشاره کرد گفت: ما اخلاق فضیلتگرا، وظیفهگرا و نتیجهگرا داریم. در سیاست قاعده اصلی اخلاق نتیجهگراست. مثلا در اقصاد کسی بخواهد کار خیر انجام بدهد کالایی بخرد و بدون سود بفروشد شاید این کار از نظر ما عملی خیر و انسانی باشد. اما از نظر اقتصادی این فرد ورشکست میشود و اقتصاد نابود میشود باید براساس قاعده سود ببرد و حتی اگر بازار وجود دارد سود بالاتری ببرد. در سیاست هم مسئله اصلی که با آن مواجهیم این است که سیاستمدار برای وظایف خاص و نتایجی انتخاب میشود. اگر نتواند این نتایج را محقق کند آن سیاستمدار شکست خورده است، به لحاظ سیاسی کار او توجیهشدنی نیست. این به این معنا نیست که سیاستمدار هر کاری را میتواند انجام دهد، اما نهایت این است که باید نتیجهگرایی جزء ذات آن باشد. در حوزه سیاست و اقتصاد نتیجهگرایی مهم است.او افزود: برخلاف وظیفهگرایی که قبل از عمل به شما میگوید که چه کاری درست و چه کاری غلط است، برخلاف فضیلتگرایی که شخص فاعل میداند که چه چیزی فضیلت است و باید انجام شود، در سیاست و در کنش نتیجهگرا، نتیجه بعد از انجام فعل مشخص میشود. چون در عمل سیاسی کنش و واکنش و بازیهای مختلفی رخ میدهد. نتیجه اتفاقات سیاسی مستمر است. اتفاقی میافتد و بعد تا یک سال پس از آن، نتایج مثبت و منفی دارد.
بنابراین اگر بخواهیم بنیادهای اخلاقی فضیلتگرایی و وظیفهگرایی را وارد سیاست کنیم، عملا سیاست را بلاموضوع کردهایم. رکن سیاست مشارکت است؛ شما ممکن است در جمعی شرکت کنید و با ٧٠ درصد عقاید جمع موافق باشید، اما همیشه میدانید که به خاطر ٣٠ درصد مخالف جمع را ترک نمیکنید؛ چون با جمعبودن احتمال موفقیت شما را افزایش میدهد.این فعال سیاسی گفت: رکن اساسی سیاست قانون است. یکی از عللی که امروزه روی اخلاق تأکید میشود این است که ما نمیتوانیم قانون را اجرا کنیم، از حاکمیت قانون ناامید شدهایم یا حتی از نحوه تصویب قوانین مناسب با جامعه ناامید هستیم، بنابراین به اخلاق پناه میبریم و میگوییم چرا سیاستمداران اخلاقی نیستند. اصلا چه کسی گفته که سیاستمدار باید به معنای جامعهشناسی اخلاقی باشد؟ سیاستمدار باید قانونگرا باشد، نه به معنای شخصی، بلکه باید ضمانت اجرائی کافی قانون را داشته باشد.در پایان بیژن عبدالکریمی، درباره ماکیاولی که بنیانگذار فلسفه سیاسی جدید است، سخن گفت. ماکیاولی کوشید این فکر را که هدف زندگی سیاسی تحقق ارزشهای اخلاقی است نقد کند. او رابطه میان اخلاق و سیاست را در زمانه خود به چالش کشید.