(روزنامه شرق ـ 1395/04/14 ـ شماره 2623 ـ صفحه 12)
قتل خفتبار معمر قذافی، رئیسجمهوری لیبی، از سوی یک شورشی اسلحه با استقبال هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت ایالات متحد، روبهرو شد. او گفت: «ما آمدیم، دیدیم او مرده است» و باراک اوباما هم به عنوان یکی از قاتلان او، این عمل را با یک دروغ بزرگ توجیه کرد. او گفت قذافی برنامه قتل عام مردم کشورش را برنامهریزی کرده بود. رئیسجمهوری آمریکا گفت: «ما میدانستیم اگر یک روز دیگر منتظر بمانیم، بنغازی متحمل یک قتلعام میشد؛ قتلعامی که میتوانست در سراسر منطقه بازتاب داشته باشد و وجدان جهان را به درد آورد».
برای باراک اوباما، دیوید کامرون و نیکلا سارکوزی، رئیسجمهوری وقت فرانسه، جرم واقعی معمر قذافی استقلال اقتصادی لیبی و قصد او برای جلوگیری از فروش بزرگترین ذخایر نفت آفریقا به دلار آمریکا بود. دلارهای نفتی یکی از ستونهای قدرت امپریالیستی آمریکایی است. قذافی شجاعانه برنامهریزی کرده بود ارز مشترک آفریقایی را با پشتوانه طلا ایجاد کند، یک بانک تماما آفریقایی را تأسیس و اتحادیه اقتصادی آفریقایی را در کشورهای فقیر با منابع ارزشمند ترویج کند. گذشته از اینکه این برنامهها عملی میشد یا نه، نفس این عمل برای ایالات متحده تحملناپذیر بود، چراکه ایالات متحده خود را آماده ورود به قاره آفریقا کرده بود و با شراکتهای نظامی به دولتهای فاسد آفریقایی (برای این ورود) رشوه داده بود.در پی حمله جنگندههای ناتو به لیبی در چارچوب قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل، گاریکای چنگو، محقق دانشگاه هاروارد، نوشت ٣٠ میلیارد دلار از داراییهای بانک مرکزی لیبی مصادره شده است؛ پولی که قذافی برای تأسیس بانک آفریقایی و پشتوانه طلای ارزش مشترک آفریقا در نظر گرفته بود.جنگ بشردوستانه علیه لیبی باعث شد بسیاری بهویژه در غرب و رسانهها، از این اقدام بشردوستانه تمجید کنند. بیل کلینتون و تونی بلر، رهبران ایالات متحده و بريتانيا، در سال ١٩٩١ میلادی جنگندههای ناتو را برای بمباران به صربستان فرستاده بودند، زیرا دروغ گفته بودند صربها علیه اقلیت آلبانیاییتبارها در استان جداییطلب کوزوو دست به نسلکشی زدهاند. دیوید شفر، نماینده ایالات متحده در امور جنایات جنگی، مدعی شد بیش از ٢٢٥ هزار مرد آلبانیایی ١٤ تا ٥٩ سال به قتل رسیدهاند.
بیل کلینتون و تونی بلر، هر دو، هولوکاست را زنده کرده و از بازگشت «روح جنگ جهانی دوم» صحبت کردند. در اینجا متحدان قهرمان غرب، ارتش آزادیبخش کوزوو بود که سوابق کیفریشان نادیده گرفته شد. رابین کوک، وزیر خارجه وقت انگلیس، به آنان گفته بود هر زمان که لازم بود با تلفن همراه او تماس بگیرند.زمانی که بمباران هوایی ناتو به پایان رسید و بسیاری از زیرساختهای صربستان به همراه مدارس، بیمارستانها، صومعهها و ایستگاه تلویزیون ملی با خاک یکسان شد، تیمهای بینالمللی پزشکی قانونی با نبش قبرها در کوزوو به دنبال شواهدی از وقوع هولوکاستی دیگر بودند. پلیس فدرال ایالات متحده (افبیآی) نتوانست حتی یک گور دستهجمعی در کوزوو پیدا کند و به خانه بازگشت. تیم پزشکی اسپانیایی نیز همین کار را کرد و رهبر این تیم درنهایت با عصبانیت پروپاگاندای رسانهای را محکوم کرد. یک سال بعد، دادگاه سازمان ملل در یوگسلاوی شمار کشتهشدگان در کوزوو را دوهزار و ٧٨٨ نفر اعلام کرد. البته این تعداد شامل نیروهای صربی هم بود که از سوی ارتش آزادیبخش کوزوو کشته شده بودند. بنا براین هیچ قتلعامی در کار نبود.
هولوکاست (دیگر) یک دروغ و بهانه ناتو برای این حمله، جعلی بود. در پس این حمله، یک هدف واقعی و جدی وجود داشت. یوگسلاوی تنها کشور چندقومی مستقلی بود که مانند یک پل سیاسی و اقتصادی در جنگ سرد همچنان سرپا بود. بسیاری از خدمات رفاهی و زیرساختهای عمده آن هنوز همگانی بودند و این برای جامعه در حال گسترش اروپا قابل قبول نبود؛ بهویژه آلمانی که دو بخش آن بهتازگی با یکدیگر متحد شده بودند. زمانی که اروپاییها در سال ١٩٩١ در ماستریخت ملاقات کردند تا برنامههای خود را برای منطقه یورو نهایی کنند، توافق پنهانی شکل گرفت؛ اینکه آلمان کرواسی را به رسمیت بشناسد و یوگسلاوی هم محکوم به فنا شد.
در واشنگتن، ایالات متحده مشاهده کرد اقتصاد متزلزل یوگسلاوی از وامهای بانک جهانی محروم شد. ناتو سپس به عنوان میراث دوران به پایانرسیده جنگ سرد، مجری طرحهای آنان شد. در کنفرانس صلح کوزوو در شهر رامبوئییه (Rambouillet) فرانسه، تاکتیکهای دوگانهای در قبال صربها درپیش گرفته شد. توافق رامبوئییه یک ضمیمه محرمانه B داشت که هیأت آمریکایی در روز آخر، آن را به توافق اضافه کرد. این ضمیمه اشغال تمام یوگسلاوی، اجرای اقتصاد بازار آزاد و خصوصیسازی تمام داراییهای دولت را درخواست کرده بود. هیچ کشور مستقلی نمیتوانست چنین چیزی را امضا کند. مجازات تخطی از امضای این توافق بسیار سنگین بود و بمبهای ناتو بر فراز یک کشور بیدفاع سقوط کرد. این پیشزمینه فجایع بعدی در افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و اوکراین بود. از سال ١٩٤٥ بیش از یک سوم از اعضای سازمان ملل متحد، ٦٩ کشور، به نوعی تحتتأثیر فاشیسم مدرن آمریکا قرار گرفتهاند. به این کشورها تجاوز شده است، دولتهایشان سرنگون شدهاند، جنبشهای مردمیشان سرکوب شده یا اقتصادشان با محاصره اقتصادی و تحریم فلج شده است. مارک کورتیس، مورخ انگلیسی، معتقد است شمار تلفات این فاشیسم مدرن، به میلیونها نفر میرسد و در هر مورد نیز دروغ بزرگی به جامعه جهانی تحویل داده شده است.
باراک اوباما در سال ٢٠١٥ گفت: «امشب برای نخستین بار از حملات ١١ سپتامبر ٢٠٠١، مأموریت نظامی ما در افغانستان به پایان رسید». اما واقعیت این است که ١٠ هزار نیروی نظامی رسمی و ٢٠ هزار نیروی نظامی پیمانکار به مدت نامحدودی در افغانستان باقی ماندهاند. اوباما گفته بود: «طولانیترین جنگ تاریخ ایالات متحده به یک نتیجه روشن و منطقی دست یافته است». اما درواقع، شمار غیرنظامیانی که در سال ٢٠١٤ در افغانستان کشته شدهاند، بیش از هر زمانی بود که سازمان ملل گزارش کرده است.
تراژدی افغانستان یادآور جنایات در هند و چین است. زیبیگنیو برژینسکی، متفکر سیاسی، در کتاب خود با عنوان «صفحه شطرنج بزرگ» مینویسد؛ اگر ایالات متحده کنترل اوراسیا را در دست داشته باشد و بر جهان حاکم شود، نمیتواند یک دموکراسی مطلوب را حفظ کند؛ چراکه تعقیب قدرت هدفی نیست که پیروی از دستوراتش محبوب همگان باشد... دموکراسی مغایر با بسیج امپریالیستی است».برژینسکی درست میگوید؛ همانطور که ویکیلیکس و ادوارد اسنودن فاش کردهاند، نظارت دولتی و پلیس در ایالات متحده دموکراسی را غصب کرده است.
تراژدي يك انقلاب
در دهه ١٩٦٠، یک انقلاب مردمی، افغانستان را فرا گرفت و مردم فقیرترین کشور جهان موفق شدند بقایای یک حکومت اشرافی را در سال ١٩٧٨ میلادی سرنگون کنند. حزب دموکراتیک خلق افغانستان دولت تشکیل داد و یک برنامه اصلاحی را که شامل لغو فئودالیسم، آزادی برای همه ادیان، حقوق برابر برای زنان و عدالت اجتماعی برای اقلیتهای قومی بود، در پیش گرفت. بیش از ١٣ هزار سیاستمدار زندانی آزاد شدند و پروندههای آنان در اداره پلیس در ملأعام سوزانده شد.این دولت حمایت اتحاد جماهیر شوروی را داشت، گرچه بعدها سایروس ونس، وزیر خارجه وقت ایالات متحده، اعتراف کرد هیچ شواهدی دال بر دستداشتن اتحاد جماهیر شوروی در انقلاب افغانستان وجود نداشته است. برژینسکی که در آن زمان مشاور امنیت ملی جیمی کارتر بود، درباره اعتماد رو به رشد جنبشهای آزادیخواه در سراسر جهان هشدار داد. برژینسکی معتقد بود اگر حزب دموکراتیک خلق افغانستان موفق شود، پیشرفت آن میتواند الگوی موفق و البته تهدیدآمیزی برای جنبشهای دیگر باشد.
در سوم جولاي سال ١٩٧٩، كاخ سفيد برنامه حمايت از بنيادگراني كه تحت عنوان «مجاهدين» شناخته ميشدند را محرمانه كليد زد. این برنامه در سالهای آتی از نظر تهیه تجهیزات جنگی و اسلحه چیزی حدود ٥٠٠ میلیون دلار در سال برای دولت خرج برداشت. نخستین هدف این برنامه از میان برداشتن نخستین دولت سکولار افغانستان بود. در آگوست سال ١٩٧٩، سفارت آمریکا در کابل گزارش داد: «منافع بزرگ ایالات متحده در گرو مرگ حکومت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان است».مجاهدین آن روز، اجداد القاعده و داعش امروزی بودند. آنها و از جمله اشخاصی مانند گلبدین حکمتیار، میلیونها دلار از سازمان سیا پول گرفتند. در این زمینه حکمتیار تخصصیتر از دیگران عمل کرد. قاچاق مواد مخدر و پاشیدن اسيد به صورت زنهایی که حاضر به پوشیدن برقع نبودند از تخصصهای او قلمداد میشد. زمانی که او به انگلستان دعوت شد، مارگارت تاچر به عنوان «جنگجوی آزادی» از او استقبال کرد.چنین دیدگاههای متعصبانهای میتوانست در خود طوایف و قبیلهها باقی بماند بدون آنکه با نظرات برژینسکی پرورش پیدا کند.
برژینسکی در نظر داشت با بهراهانداختن یک جنبش بینالمللی و تقویت بنیادگرایی در آسیای مرکزی، به جنگ آزادی سیاست سکولار در این منطقه برود. این کار قرار بود با هدف «تضعیف حکومت شوروی» در افغانستان و از طریق تقویت «دستهای از تازهمسلمانها» انجام شود. طرحهای بزرگ او هم زمان با اوجگرفتن قدرت دیکتاتور پاکستان، ژنرال ضیاءالحق، در منطقه تقویت شد. در سال ١٩٨٦ سازمان سیا با همکاری آژانس اطلاعاتی پاکستان، استخدام افراد را از سراسر جهان برای پیوستن به جریانهای جهادی در افغانستان شروع کرد. اسامه بن لادن، از مولتی میلیونرهای عربستان سعودی، یکی از همانها بود. افراد انتخاب شده که درنهایت به طالبان و القاعده میپیوستند در مدارس اسلامی بروکلین در نیویورک آموزش میدیدند و اصول پارتیزانی را نیز در اردوگاههای سازمان سیا در ویرجینیا فرا میگرفتند. این برنامه «عملیات توفان» نام گرفت. در سال ١٩٩٦ زمانی که آخرین رئیسجمهوري افغانستان، محمد نجیبالله توسط نیروهای طالبان به دار آویخته شد، موفقیت این پروژه نیز جشن گرفته شد. نجیبالله پیش از آن قصد داشت برای دریافت کمک به سمت نیروهای سازمان ملل برود که موفق نشد.
اما ضربه کاری عملیات توفان را همان چند انسان تازهمسلمانشده در یازدهم سپتامبر سال ٢٠٠١ وارد کردند. حالا عملیات توفان تبدیل شده بود به جنگي با نام «مبارزه با ترور»؛ جنگی که ممکن بود در آن میلیونها مرد و زن و کودک در جهان اسلام جانشان را از دست بدهند. این جریان از افغانستان و عراق شروع شد تا به یمن، سومالی و سوریه رسید. پیام بالادستی هم دراینباره نیز تغییر نکرده بود: «شما یا با ما هستید یا علیه ما».
خون تازه در رگهاي فاشيسم
موضوع مشترک فاشیسم در گذشته و حال همواره یک چیز بوده: «قتل عام». حمله آمریکا به ویتنام نیز «منطقه آزاد آتش»، «تعداد زیاد کشته» و «آسیبهای جانبی» مخصوص به خودش را داشته است. در لائوس و کمبوجیه، ترور و حملات هوایی بهقدری سنگین بود که گويي گردنبندی از هیولاهای مرگبار بر سر شهر خالی میکردند. این حملات نیز موجب شد «پل پوت»؛ داعشِ مخصوص کمبوجیه بر سر کار بیاید. امروز مبارزه با تروریسم ابعاد بزرگتری به خود گرفته و تمامی افراد خانواده را چه در مراسم عروسی چه در مراسم عزا دربر میگیرد. اینها همگی قربانیان باراک اوباما هستند. براساس گزارش نیویورکتایمز، اوباما «فهرست کشتار» خود را هر سهشنبه از سوی افراد سیا در اتاق عملیات کاخ سفید تحویل میگیرد. او بدون ذرهای توجیه قانونی براساس این فهرست تصمیم میگیرد چه کسانی باید جانشان را از دست بدهند. سلاحهای کشتار او موشکهایی هستند که هواپیماهای بدون سرنشین به محلهای مورد نظر حمل میکنند. این قربانیان کبابشده با موشک، بر صفحه نمایش فقط به شکل میلهای از آتش به نمایش درمیآیند. وجه مشترک فاشیسم قدیم و جدید در قائلبودن به برتری است. اوباما یک بار گفته بود: «من به استثناییبودن آمریکاییها با تکتک سلولهاي وجودم باور دارم».
به گفته آلفرد مککوی، مورخ معاصر، این کارل اشمیت یکی از پیشمرگان و جانبازان هیتلر بود که برای نخستینبار گفت: «مستقل کسی است که استثنایی (سوای دیگران) تصمیم بگیرد»؛ این طرز فکر، شیوه تفکر غالبی در جهان است، ایدئولوژیاي که با آن آمریکاییها را شستوشوی مغزی دادهاند. تنها فرق گذشته با امروز در این است که از تماشاگران آمریکایی خواسته شده در سینما دست به نوشتن فیلمنامه بزنند و خودشان تصمیم بگیرند بهعنوان یک نیروی برتر ترجیح میدهند با چه روشی مردم را در دیگر نقطه دنیا از بین ببرند؛ این دقیقا همان کاری است که اوباما هر سهشنبه بهعنوان رئیسجمهور آمریکا انجام میدهد. از این منظر میتوان فیلم «تکتیرانداز آمریکایی» را تجسم خشونت آمریکایی بر پرده سینما دانست. نیویورکتایمز آن را فیلمی وطنپرستانه که تمامی توجهها را همان روز اول به خود جلب کرد معرفی میکند؛ بااینحال هیچ فیلم آمریکاییاي درباره علاقه جنونآمیز به فاشیست آمریکایی وجود ندارد.
آمریکا علیه همه
در دهه ٩٠ جمهوریهای شوروی سابق در اروپای شرقی و بالکان بهعنوان همکاران ناتو این فرصت را به دست آوردند تا یک «نئونازی» را در اوکراین ایجاد کنند. اوکراینیها بهدليل خاطره بد هجوم نازی به شوروی در جریان جنگ جهانی دوم که باعث مرگ یهودیها، لهستانیها و روسها شد، از طرف ناتو این اجازه را پیدا کردند تا «موج نو» را راه بیندازند. این موج جدید فاشیست از سوی دستاندرکاران خارجی که مجوز آن را داده بودند با عنوان «ملیگرایی جدید» شناخته شد.کودتای «نولند» براساس برنامهریزیها پیش نرفت، در نتیجه ناتو از تصرف آبهای گرم پایگاه نیروی دریایی روسیه در کریمه بازماند. در آن زمان نیز بيشتر روسهای ساکن در کریمه که معتقد بودند خروشچف این شبهجزیره را غیرقانونی به خاک اوکراین ضمیمه کرده، برای پیوستن دوباره به خاک روسیه رأی مثبت دادند؛ این رفراندوم داوطلبانه انجام شد و هیچ حمله و کودتایی براي آن انجام نشد. این نارضایتی برای دولت وقت اوكراين پذيرفتني نبود، ازاینرو در شرق اوکراین دست به یکسری پاکسازیهای خشونتآمیز زد. این کار با استقرار شبهنظامیان نئونازی انجام شد؛ آنها این اجازه را داشتند که شهرها را بمباران کنند و با محاصره، اهالی را در تنگنا قرار دهند. قطع برق، ضبط حسابهای بانکی، توقف طرحهای امنیت اجتماعی و توقف پرداخت حقوق بازنشستگی از دیگر فعالیتهایی بود که خود دولت برای مبارزه با مردم شرق اوکراین انجام میداد.
نکته جالب در این بود كه بیش از یکمیلیون پناهنده روانه مرزهای روسیه شدند؛ اما رسانههای غربی این پدیده را فرار سکنه از «خشونت روسیه» در مرزهای مشترک با اوکراین نامیدند. همان زمان فرمانده ناتو، ژنرال برید لاو (که استنلی کوبریک برای نوشتن شخصیت از او الهام گرفته بود) اعلام کرد ٤٠ هزار نیروی روسی در مرزها تجمع کردهاند و آماده حمله شدهاند. با وجود آنکه این اظهارنظر در عصر اطلاعات ماهوارهای اعلام شده بود، ژنرال برید لاو هیچ مدرکی برای اثبات ادعای خود ارائه نداد. این سناریو نیز درباره اتفاقات اخیر در اوکراین صدق میکند؛ ٤١ نفر از روسهای اهالی اوکراین در دوم می سال ٢٠١٤، در مقر اتحادیههای کارگری در نتیجه درگیری با پلیس زندهزنده در آتش سوختند. «دیمیتری یاروش»، رهبر حزب دستراستیهای اوکراین، این قتل عام را «برگی دیگر از صفحات روشن در تاریخ ملی اوکراین» نامید؛ اما رسانههای انگلیسی و آمریکایی این «تراژدی سیاه» را ناشی از درگیری میان «ناسیونالیستها» (نئونازیها) و «جداییطلبان» (افرادی که میخواستند با جمعآوری امضا همهپرسی اوکراین فدرال را رسمی کنند) نامیدند.همزمان با این اتفاقات، روسیه هشدار داد سیاستهای آمریکا در خاک متحدانش میتواند آتش فاشیسم را شعلهور کند.
جنگ جدید بر سر اوکراین همان روند قبلی را طی میکند. حاکمان دنیا این کشور را نه فقط به خاطر پایگاه موشکی آن، بلکه به خاطر اقتصادش میخواهند. «ناتالی جارسکو»، وزیر دارایی جدید اوکراین، پیش از آنکه این سمت را عهدهدار شود در وزارت امور خارجه مسئول بخش سرمایهگذاریهای فرامرزی در آمریکا بود. پس از وقوع اتفاقات در اوکراین، او سریعا تابعیت اوکراینی دریافت کرد تا جریان دریافت گاز از اوکراین برای شرکای آمریکا هرچه سریعتر تسهیل شود. در کنار همه اینها باید از پسر «جو بایدن»، معاون اوباما به عنوان یکی از سرمایهگذاران اصلی شرکت استخراج نفت و گاز در اوکراین نام برد. دیگر شرکتهای کشاورزی نیز دندانهایشان را برای خاک حاصلخیز اوکراین تیز کردهاند.اما بیش از اینها، اوکراین را به خاطر همسایگیاش با روسیه میخواهند همچنین جداکردن روسیه از جریانهای جهانی و بهرهبرداری از بزرگترین منابع گازی و دست آخر بهدستگرفتن مرزهای طولانی روسیه با قطب شمال برای استفاده از منابع این قسمت از کره زمین. مرد ایدهآل آنها «بوریس یلتسین» بود که اقتصاد روسیه را تقدیم آنها کرد. دراینمیان وظیفه دیگر انسانها روشن است. آنها وظیفه دارند دروغ جنگطلبان را تشخیص دهند و هرگز در تله آنها نیفتند. از همه مهمتر اینکه وظیفه دارند نگذارند ذهن و قلبشان با این دروغها مسموم شود. در سکوت، پیروزی دشمن حتمی خواهد بود و احتمال وقوع هولوکاستی دیگر صددرصد است.
پينوشت:
* جان پيلگر (١٩٣٩)، روزنامهنگاري استراليايي است كه از سال ١٩٦٢ در انگليس زندگي ميكند. او كارش را به عنوان خبرنگار در جبهه هاي جنگ ويتنام آغاز كرد. از آن زمان تا كنون او به يكي از منتقدان سرسخت سياست خارجي آمريكا، استراليا و بريتانيا تبديل شده است. از نظر پيلگر، سياستخارجي اين كشورها بيشتر شبيه دستور كار اهداف امپرياليسم است تا اينكه بخواهد اهداف صلحطلبانه را تقويت كند. او همچنين كار خود را به عنوان يك مستندساز با فيلم شورش ساكت و آرام (١٩٧٠) شروع كرد و سال هاي بعدي چيزي حدود ٥٠ فيلم مستند ساخت. او تاكنون دوبار جايزه سالانه روزنامهنگاران بريتانيا را دريافت كرده است و مستندهايش نيز در جهان به دليل زبان انتقادي طرفداران زيادي دارد.
http://www.sharghdaily.ir/News/97016
ش.د9501274