نمايندگاني كه پس از مراسم تحليف دوازدهمين رياست جمهوري اسلامي ايران، موبايلبهدست به سمت خانم فدريكا موگريني رفتند، قصد شكار تصويري عامهپسند و جذاب از خويش و مسئول سياست خارجي اتحاديه اروپا داشتند. ولي صيادان به دام خبرنگاران و عكاسان افتادند و تصويري فضاحتبار از آن لحظه در رسانههاي داخلي و خارجي منتشر شد. احتمالاً به مخيله وكيلان ملت خطور نميكرد كه يك خوشوبش عادي چنين تبعاتي داشته باشد وگرنه هرگز بدان اقدام نميكردند. شايد برخي از آنها با بيان انگيزه گسترش روابط پارلماني و تلاش براي بهبود ديپلماتيك در سياست خارجي، اين شور و شوق براي گفتوگو با خانم موگريني را توجيه كنند ولي پرسش اينجاست كه چرا چنين همت و پشتكاري را براي مباحثه و مذاكره با مقامهاي ديگر كشورها به خصوص همسايگان ايران كه عمدتاً در سطوح بالايي همچون رياستجمهوري يا وزارت خارجه در مراسم تحليف حضور داشتند، به كار نبستند؟!
چرا رؤساي جمهور تركمنستان، تاجيكستان، ارمنستان، پاكستان، قزاقستان و افغانستان توفيق اين همنشيني را نيافتند؟ به خصوص در حالي كه بسياري از معضلات فعلي و آتي ايران در حوزههاي اقتصادي و زيستمحيطي بدون همراهي دولتهاي همسايه، حلناشدني است. شايد مسئله چيز ديگري باشد. اينكه نمايندگان ملت، شأن خود را برتر و مرتبت برادران نزديك به مرزهاي ايران را پايينتر دانستهاند ولي در مقابل عظمت و شكوه و توسعه غرب، خاضع و خاشع هستند و خود را فروتر از اروپاييان ميدانند!
تبار حقير قجر
بعضي مورخان «آغاز روابط ديپلماتيك بين ايران و كشورهاي اروپايي به حدود دهههاي نخستين سده پانزدهم ميلادي و عهد اوزونحـسن آققـويونلو ارجاع ميدهند. هنگامي كه پيشرفتهاي نظامي عثمانيها در اروپا آغاز شده بود و دولتهاي اروپايي به شدت وحشت كرده و در نتيجه به دنبال راهي براي نجات اروپا از سيطره عثمانيها بودند». ولي عمدتاً سابقه حضور ديپلماتيك دولتمردان غربي در ايران به دوران صفويه بازميگردد.در سدههاي شانزدهم و هفدهم ميلادي به تدريج دولتهاي پرتغال و اسپانيا به واسطه خوي توسعهطلب و تجاوزگري كه با عبور اروپا از قرون وسطا در خون قدرتمندان اين قاره تزريق شده بود، روي به سوي غرب آسيا نهادند.
دولت صفويه براي بازپسگيري بندر گمبرون كه در اشغال نيروهاي پرتغالي بود، به ائتلاف با دولت بريتانيا دست يازيد و با استفاده از تكنولوژي نظامي برتر و به پشتوانه شجاعت و دلاوريهاي سربازان ايراني به فرماندهي امامقليخان توانست آنجا را باز پس گيرد كه پس از آن «بندر عباس» ناميده شد. روابط خارجي صفويه با انگليسيها بيشتر سمتوسوي اقتصادي داشت و دولت وقت ايران به جهت توانمندي نظامي در دفاع از مرزها و همچنين وحدت و انسجام ساخت سياسي و رشد نسبي در اقتصاد، ميتوانست در مقابل خوي استعماري غرب مقاومت ورزد.
از سوي ديگر اروپاييان هم به جهت جلوگيري از نفوذ بيشتر عثماني، مجبور بودند علاوه بر چالشآفريني در روابط ايران و عثماني، توافقهاي نظامي و اقتصادي خود با ايران را گسترش دهند تا با ايستادگي ايران در مقابل همسايه غربي، توجه تركهاي توسعهطلب از اروپا به مرزهاي شرقيشان منحرف شود. در اين دوران بسياري از اروپاييان در قالب سياح، مبلغ مذهبي و بازرگان به ايران سفر نمودند.
با سقوط صفويه، دوراني از چندپارگي جغرافيايي و سياسي آغاز شد. با عبور از خاندانهاي افشار و زند و با تسلط آقا محمدخان قاجار، بار ديگر يكپارچگي و تماميت ارضي ايران احيا گرديد ولي از قضا تنها شاه قاجار كه فارغ از خشونت و بيرحمي، روحيهاي قاطع در قبال حاكميت ايران داشت، بدون نسل به قتل رسيد. فتحعلي شاه، برادرزاده آقا محمدخان با توجه به نيازهاي اقتصادي دربار و همچنين نفرت از روسيه به جهت دو شكست پياپي و از دست رفتن خاك ايران، ترجيح ميداد به سوي انگليسيها رغبت نشان دهد. اين وادادگي در انعقاد قراردادي و دريافت رسمي ليرههاي انگليسي بابت پرهيز از حمله اتباع ايراني(در افغانستان كنوني) به مرزهاي هند خود را نشان داد.
از سوي ديگر مسئله حمايت روسيه از وليعهد قاجار در قرارداد تركمانچاي نيز قبح دخالت خارجي در امور داخلي را زدود. بنابراين كشمكش قدرتهاي روسيه و انگليس تنها در حد خارجي آن باقي نماند. اين قدرتها نيازمند پايگاههاي مستحكم داخلي بودند كه آنها را در راستاي تأمين اهداف و برنامههايشان ياري دهند و مجرايي براي اعمال سياستهايشان باشند. در اين راستا آنها نيازمند نفوذ در كانون قدرت ايران بودند بنابراين بايد به مصدر امور داخلي ايران يعني شاه دسترسي داشته باشند.
روند خودحقيرپنداري و خودباختگي درباريان قاجاري در مقابل دولتمردان و تجار غربي، ريشه در فقدان اعتماد به نفس در شاه و صدراعظم، شيفتگي به پيشرفتهاي تكنولوژيك علمي و همچنين طمع به ثروت بيكران غرب داشته است. در اين روند وابستگي رويدادي چون شكست نظامي از روس موجب شد تا دولتمردان ايراني دچار حقارت و فرومايگي در برابر غرب شوند و در مقابل ابهت كشورهاي اروپايي در نزد آنها افزون شود. در اين فرايند طبقه حاكم مرعوب نفوذ انگليس و روسيه شدند. همين نكته را ميتوان در بستنشيني و پناهجويي بعضي مغضوبين حكام و درباريان به سوي سفارتخانههاي خارجي اعم از روس و انگليس دريافت.
حال آنكه تا پيش از آن عموماً زيارتگاههاي مذهبي يا منازل علما، ملجأ مظلومان و ستمديدگان بوده است. هر چند معدود دولتمرداني بودند كه استقلال شخصيتي و عزت نفس خويش را در مقابل بيگانگان پاس ميداشتند كه از جمله ميتوان به دو صدراعظم، قائممقام فراهاني و ميرزا تقيخان اميركبير اشاره كرد كه اتفاقاً هر دو توسط نيروهاي مستبد و وابسته به شهادت رسيدند. براي مثال سفير انگليس در زمان محمد شاه قاجار در اين باره مينويسد: «يك نفر در ايران هست كه با پول نميشود او را خريد و آن قائممقام است».
ولي جانشينان اين افراد، بيش از پيش از قدرت غرب در هراس و از سويي شيفته عظمت آن بودند. گويي اين هراس و شيفتگي به جاي خوف و رجاي الهي در جانشان افتاده بود. در ماجراي تلاش ايران براي بازپسگيري هرات كه منجر به حمله نيروهاي انگليسي به بندر خرمشهر شد «ميرزا آقاخان خود را دستپاچه و وحشتزده نشان داد، از بيحساب بودن قواي انگليس و اشغال سرتاسر خاك ايران به عرض شاه رسانيد... ميرزا آقاخان در نزد شاه سعايتها كرد و دلايل و شواهدي آورد كه اگر حسامالسلطنه(فرمانده نيروهاي ايراني در هرات) به هندوستان برود، بريتانيا سلطنت ايران را هم بهرايگان به دست خواهد آورد» و با اين خودكمترپنداري قواي ايران در مقابل نيروهاي متجاوز، بار ديگر بخشي از خاك سرزمين را به ثمن بخس دادند. پيامد اين ناخودباوري و هراس، اعزام عجولانه فرخخان امينالملك به پاريس و انعقاد قرارداد صلح با بريتانيا بود. در اين قرارداد نهتنها شهر تاريخي هرات از ايران بهطور رسمي منتزع شد، بلكه دولت ايران پذيرفت كه از بريتانيا نيز عذرخواهي كند!
نمونه ديگر اين خودكمتربيني در سفرهاي خارجي شاهان ديگر، ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه نمايان بود. براي مثال، ناصرالدين شاه پس از سفر به اروپا و مشاهده جامههاي زنان غربي فعالانه پوشيدن لباسهاي اروپايي را تشويق ميكرد چنانكه دخترش تاجالسلطنه نوشته است ناصرالدين شاه به او زماني كه هنوز بچه بوده امر ميكرده است لباسهاي اروپايي ترجيحاً صورتي و سفيد بپوشد. شاه قاجار در جريان اولين ديدار وي از اروپا در سال 1873، دامنهاي رقصندگان رقص باله در پاريس را تحسين و در بازگشت آن مدل را به زنان دربار معرفي كرد.
البته برخي اطرافيان او مانند مشيرالدوله قصد داشتند با سفر شاه به اروپا، حاكميت قانون، مشروطهخواهي و مردمسالاري را به او نشان دهند. همانگونه كه عبدالله مستوفي در اينباره مينويسد:«مشيرالدوله با اين قصد شاه را به فرنگ ميبرد كه ترقيات مادي و معنوي اروپا را كه از اثر حكومت مقننه در كشورهاي اين قطعه دنيا حاصل شده است، به رأيالعين مشاهده كند و از كاري كه به اجراي آن گرفته پشيمان نكنند. پيشرفت و طرز اداره ممالك خارجه را ببيند و بداند كه سايرين چگونه كشورداري ميكنند تا وقتي كه به ايران برميگردد، به مطالبي كه از در خير و صلاح عامه پيشنهاد خواهد كرد، بيشتر اهميت بدهد».
ولي شاه بيش از آن، شيفته زنان اروپايي و البسهشان يا ابزارهاي سركوب و اعداممانند گيوتين ميشد! و اين خود نشان ديگري بود كه سعي ميكردند وادادگي داخلي را با چنين نمايشهايي پنهان كنند. دستاورد مظفرالدين شاه نيز در سفرهاي اروپايي، چيزي جز مخارج سهمگين، قرضهاي سنگين و در نهايت اعطاي امتيازات كلان براي تسويه آنها نبود. اين حقارت در مقابل توسعه غرب در فرزندان وي نيز بروز داشت. براي مثال در دي ماه 1292 طيارهاي در آسمان تهران نمودار شده و در ميدان مشق فرود ميآيد و فرداي آن روز احمد شاه با جماعتي از درباريان و خدمتگزاران دستگاه كشوري و لشكري از آن ديدن كرده و در كنار آن عكسي به يادگار ميگيرند. او نيز به دليل سنت سفر به اروپا كه در دوره شاهان پيش ايجاد شده بود و هم به دليل جواني، آرزوي رفتن به اروپا را داشت و اقامت در آنجا را بر سلطنت پُرماجرايي كه در ايران داشت، ترجيح ميداد.
طبلهاي توخالي
شاهان پهلوي سعي ميكردند ظاهري قاطع و مغرور در مقابل دولتمردان و ديپلماتهاي غربي به نمايش بگذارند و حتيالامكان اين مسئله را در گفتوگو با زيردستان و ديگر مقامهاي ايراني ابراز كنند. ولي فقدان حمايت ملي از سوي جامعه ايران، كمبود توانمنديهاي اقتصادي درونزا و همچنين ديپلماسي ضعيف موجب ميشد در نهايت آنچه به منصه ظهور ميرسد، ضعف و حقارت آنان باشد. براي مثال رضا شاه در جريان اعتراض به شركت نفت ايران و انگليس مبتني بر كاهش سهم ايران از عايدات نفت، قرارداد دارسي را در مقابل ديدگان هيئت وزيران در آتش سوزاند ولي اندكي بعد مجبور شد قرارداد ديگري منعقد نمايد كه به مراتب زيانبارتر بود و تقيزاده پس از سقوط رضاخان اقرار نمود كه در جريان مذاكرات، آلت دستي بيش نبوده است.
حقارت رضا شاه در فرآيند اشغال ايران به دست متفقين و عزل و سپس اخراج وي از وطن، بيش از پيش ظاهر گشت. براي مثال، شمس پهلوي مينويسد:«در كرمان بيماري و گوش درد اعليحضرت رو به شدت نهاد و رئيس بهداري لشكر كه از ايشان عيادت نمودند چند روز استراحت را تجويز كرده بودند. ولي نماينده كنسول انگليس كه به ملاقات اعليحضرت آمده بود خبر ورود كشتي را به بندرعباس داد و به عنوان اينكه كشتي بيش از سه روز توقف نخواهد كرد، اصرار داشت كه اعليحضرت فوراً به طرف بندرعباس عزيمت نمايند و اين اصرار و تأكيد چه به وسيله كنسول و چه به وسيله مأموران كنسولخانه تكرار شد. به طوري كه يك بار موجب برآشفتگي خاطر شاه شد و به شدت فرمودند: كجا بروم پنج ريال پول توي جيب من نيست.»
محمدرضا شاه نيز به جهت وابستگي به امريكا و انگليس در جريان كودتاي 28 مرداد، مرتب درصدد بود به نوعي برتري خود نسبت به غرب را نمايش دهد و در عين حال نميتوانست بدون پشتيباني اقتصادي و سياسي آنها، عنان حاكميت را به طور كاملاً مستقل در دست بگيرد. وي پس از بازگشت به تهران در جريان كودتاي سال 1332 به روزولت، رئيس سيا گفت:«من تاج و تخت خود را به خدا، مردم كشورم، ارتشم و شخص شما مديونم».
ماورين زونيس، نويسنده كتاب «شكست شاهانه» درباره محمدرضا شاه مينويسد:«شاه وابستگي روحي و رواني زيادي به رؤساي جمهور امريكا داشت. او رؤساي جمهور امريكا را در حكم پدر خود ميدانست. به همين دليل هرگاه دست آنها را پشت سر خود ميديد و هرگاه احساس ميكرد از عملكردش راضي هستند، احساس نشاط مينمود و در يك حالت تعادل رواني قرار ميگرفت ولي هرگاه استنباط ميكرد عملكردش نتوانسته است امريكاييها را كاملاً راضي كند تعادل روانياش به هم ميخورد.» ارتشبد طوفانيان ذكر ميكند پس از آنكه ساليوان، سفير وقت امريكا در تهران به شاه توصيه كرد از ايران خارج شود، شاه به او گفته بود: «ما كه به انگليس و امريكا بد نكرده بوديم چرا اينها اين كار را با من كردند؟» پس از خروج از ايران نيز وقتي كه اجازه اقامت در امريكا به شاه داده نشد، ابراز كرد:«اكنون متوجه شدهام كه امريكاييها مردمي ناسپاس و نامرد هستند.
من تمام عمرم را در خدمت به ايالات متحده امريكا گذراندم و اكنون امريكا حتي اجازه نميدهد در يكي از بيمارستانهاي آن كشور بستري شوم.» امام خميني نيز طي سخناني از حقارت شاه در مقابل جانسون، رئيسجمهور امريكا اينگونه ابراز ناراحتي كرد:«من وقتي عكس شاه را پهلوي جانسون ديدم كه جانسون عينكش را برداشته و به او نگاه نميكند و او آن طرف ميز سر جاي خودش ايستاده بود مثل يك بچه مكتبي كه ايستاده پيش معلمش كرنش ميكند، من همچو متأثر شدم كه ما در چه حالي هستيم.»
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و با وجود رويكرد استقلالطلبانه جمهوري اسلامي ايران، اين نگاه از موضع ضعف به غرب و خودكمترپنداري بخشي از دولتمردان و سياستورزان نسبت به آنها در بخشهايي از جامعه نيز مؤثر افتاده كه «الناس علي دين ملوكهم»، براي مثال ابراز غم و اندوه بعضي هموطنان نسبت به وقوع عملياتهاي تروريستي در فرانسه، انگلستان يا امريكا و در عين حال بيتوجهي آنها به وقوع چندينباره اين عملياتها در افغانستان، عراق، سوريه، لبنان، فلسطين و يمن، نشان از آن دارد كه جوامع و دولتهاي غربي را به مراتب برتر از خويش ميانگارند و در مقابل با تحقير شهروندان و جوامع عرب، افغان و ديگر نژادهاي آسياي غربي سعي در نوعي خودبرتربيني و نفي آن حقارت دارند. نه آن تحقير پسنديده است و نه اين تكبر و اين چيست جز افراط و تفريط؟! اعتدال در نگاه همهجانبه، منصفانه و از موضع عزت و كرامت است كه معنا مييابد.
منابع:
1- انقلاب اسلامي و تغيير فرهنگ خودباختگي به خودباوري؛ عبدالله شهبازي؛ 5/8/1395؛ وبسايت دفتر نشر آثار مقام معظم رهبري.
2- تاريخچهاي از نفوذ نظام سلطه در ايران قاجار و پهلوي؛ مؤسسه تبيين و پژوهش گفتمان انقلاب اسلامي.
3- شرح زندگاني من؛ عبدالله مستوفي؛ جلد 1؛ تهران؛ زوار؛ 1360.
4- سفرنامه مظفرالدينشاه به فرنگ؛ مهدي كاشاني؛ تهران؛ زوار؛ 1361.
5- ماجراي مرگ حقارتبار رضاخان؛ محمد شهرتيفر؛ 21/8/1378؛ وبسايت آفتاب.
6- نهضت آزادي ايران از تأسيس تا انشعاب؛ عباس عليقلي طايفه؛ صمديه؛ 1395.
7- 25 سال در كنار شاه؛ خاطرات اردشير زاهدي.
8- صحيفه امام؛ جلد 8.
ش.د9602584