تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۵  ، 
شناسه خبر : ۳۰۷۷۵۲
«کارکرد انقلابی گفتمان شریعتی» در گفت‌وگو با دکتر احسان شریعتی
مقدمه: از دکتر علی شریعتی به عنوان «معلم انقلاب» یاد می‌کنند و از این جهت مردم با آثار و افکار ایشان برخوردی نوستالژیک دارند. برای پرسش از «چرایی انقلاب؛ اگرها و بایدهای آن» به سراغ فرزند ارشد او دکتر احسان شریعتی ـ دکترای فلسفه از دانشگاه سوربن فرانسه ـ رفتیم. او که متولد 1338 است در جریان انقلاب جوانی 19 ساله بود و با توجه به فعالیت‌های پدر از تجارب زیسته‌ای برخوردار است که شنیدن آنها در سالگرد پیروزی انقلاب می‌تواند جالب توجه باشد. در گفت‌و‌گو با دکتر احسان شریعتی دو محور را مورد بررسی قرار دادیم؛ نخست اینکه، چرا انقلاب کردیم؟ و دوم آنکه، چه تصویری از نسبت شریعتی با انقلاب می‌توان ترسیم کرد. آنچه در ادامه می‌آید ماحصل این گپ و گفت است که می‌خوانید:
پایگاه بصیرت / مهسا رمضانی

(روزنامه ايران ـ 1394/11/21 ـ شماره 6148 ـ صفحه 14)

* جناب دکتر شریعتی، به نظر شما چرا انقلاب کردیم؟ در واقع می‌خواهیم از شما بشنویم بستر‌های سیاسی و اجتماعی‌ زمینه‌ساز این رخداد که عظیم‌ترین رخداد قرن نام گرفته است، چه بود؟

** از مفهوم جمله «چرا انقلاب کردیم»، چنین برداشت می‌شود که گویا انقلاب پیامد تصمیم، اراده‌ و کنش گروه‌های معینی بوده است؛ در حالی که انقلاب‌ها از آنگونه انفجارها و رخدادهای تاریخی هستند که تا حدود زیادی به‌ شکل پیش‌بینی‌ناپذیری منجر به گسست تاریخی، فروپاشی نهادهای حاکم و تغییر رژیم‌ها می‌شوند.

انقلاب‌ اسلامی ما هر چند به صورت دفعتی ظهور و بروز ‌یافت، اما فراسوی اراده و کنش گروه‌های فعال اجتماعی و انقلابی رخ ‌داد؛ یعنی محصول خواست و عملکرد یک گروه خاص نبود. آنچه در ایران به عنوان انقلاب رخ داد، حتی برای رهبران آن نیز چندان پیش‌بینی‌پذیر نبود، به نحوی‌ که در هنگام وقوع آن نمی‌دانستند که انقلاب به کجا خواهد انجامید و چه ابعادی خواهد یافت. البته مشارکتی که مردم در این انقلاب داشتند در هیچ ‌یک از انقلاب‌های مدرن حتی در انقلاب کبیر فرانسه و اکتبر روسیه وجود نداشت. پدر بزرگ ما تعبیری داشتند با این عنوان که اگر در زمان امام حسین(ع) مردم اینچنین «تبعیت» می‌کردند، «واقعه عاشورا» رخ نمی‌داد.

انقلاب به معنای «گسست قاطع با گذشته»، یک مفهوم مدرن است و منحصر به حوزه‌ اجتماعی نیست و در تاریخ علم نیز، به گفته‌ توماس کوهن، هنگامی‌که یک سرمشق یا پارادایم دیگر نتواند پاسخگوی مسأله‌ مشترک علمی باشد و همچون مانعی معرفت‌شناختی عمل کند، کنار گذاشته‌ می‌شود و یک سرمشقی نو برمی‌خیزد و مجدداً دوره‌ای تاریخی را می‌سازد. در نتیجه انقلاب‌های سیاسی مدرن که بنا به تحلیل هانا آرنت با دو عنصر «خشونت» و «نوسازی» همراه‌اند، پس از افت‌وخیزهای بسیار، نظام جدیدی به وجود می‌آید که در گذشته ناممکن می‌نمود.

انقلاب‌های مدرن، با وجود دستاوردهای مثبتی چون جمهوری، دموکراسی سیاسی- اجتماعی و حقوق‌بشر و شهروند، ضعف‌هایی در روش‌ داشتند و آن کاربرد عنصر خشونت ‌بود، تا آنجا که به‌دنبال نوسازی ریشه‌ای معتقد بودند که پیوند اندام‌وار با کهنه و گذشته باید منقطع شود. «اختراع گیوتین» در واقع نمادی از این تفکر بود. برای نمونه انقلابیون فرانسوی، می‌پنداشتند تا زمانی که ارتباط با گذشته به طور کامل قطع نشود، تأسیس نظام نو میسر و محقق نخواهد ‌شد. تبعات خشونت‌بار انقلاب‌ها باعث شد تا متفکران ضدانقلاب، محافظه‌کار و لیبرال، به این نتیجه برسند که باید تجدیدنظری در شیوه‌ جمهوری‌خواهی و دموکراتیسم رادیکال صورت گیرد. حرکت‌ مردمی در انقلاب ایران نیز در این زمینه، هرچند با حواشی و افت‌وخیزهایی، بویژه پس از پیروزی انقلاب همراه بود، اما در مجموع مسالمت‌آمیز و با پرهیز از خشونت بود.

«انقلاب مدرن» در میهن ما از دوران مشروطه کلید خورد که خواستار قانون‌اساسی و حکومت قانون (یا عدالتخانه) بود. اما نخستین انقلاب ما در نهایت، منحرف و سرکوب شد؛ تا آنکه پس از کودتای ۳۲، مبارزان و مردم به ضرورت برپایی «نظام جمهوری» رسیدند چراکه «خودکامگی سلطنت» در دوره پهلوی در عمل نشان داد که نمی‌تواند «مشروطه» را بپذیرد.

از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ که انقلاب رخ داد در یک دوره‌ پسا-کودتا بسر می‌بردیم که امکان حیات دموکراتیک نبود و حتی در سال‌های آخر حکومت شاه اعلام شد که حکومت تک‌حزبی است و حزب واحد «رستاخیز» روی کار آمد. از این‌رو، در سال‌های آخر به جای اینکه به سمت تلطیف قدرت برویم، از اتفاق، به‌ سمت حکومت متمرکز کشیده شدیم. به ‌همین دلیل در زمان جیمی کارتر وقتی فضای بازتر سیاسی به ایران تحمیل شد، دیوار ترس ترک برداشت و رژیم شاه مرحله به مرحله کمتر توانست بحران اجتماعی و حرکت‌ مردم را مدیریت کند.

پس در پاسخ پرسش«چرا انقلاب کردیم؟» نمی‌توان گفت که انقلاب تصمیم و عملکرد مستقیم گروهی خاص بود. مسلماً گروه‌های انقلابی‌ای بودند که چنین خواست و اراده‌ای داشتند، اما نقش آنها در تحلیل نهایی، عنصر تعیین‌کننده در صحنه‌ انقلاب مردم نبود. برای نمونه، در دیداری که با بنیانگذار انقلاب، حضرت امام خمینی(ره)، در پاریس داشتیم، ایشان متذکر شدند که ما از سال ۴۲ اعلامیه اعتراضی می‌دادیم، اما فقط امروز است که مردم حال و هوای دیگری یافته‌اند و در شهر و روستا «وحدت کلمه» ایجاد شده ‌است. شاید خود ایشان هم پیش‌بینی چنین فروپاشی سریعی‌ را نداشتند چراکه رژیم شاه در اوج قدرت و تسلط ظاهری پلیسی-امنیتی پوشالی، از درون شروع به فروپاشی کرد. همسو شدن سریع بخشی از نیروهای ارتش با مردم را به ‌یاد بیاوریم که تا چه اندازه غافل‌گیرکننده بود.

* اشاره‌ کردید که انقلاب‌ها با برنامه و طرح‌ از پیش تعیین شده، شکل نمی‌گیرند، اما وقتی انقلابی رخ می‌دهد و خیل عظیمی از مردم برای هدفی منسجم می‌شوند، بویژه در انقلاب‌های ایدئولوژیکی مثل انقلاب ایران، باید مطالباتی وجود داشته ‌باشد. به اعتقاد شما، چه مطالباتی در دهه‌های۴۰ و ۵۰ مردم و گروه‌های سیاسی را بسیج کرد؟ و روشنفکران در جهت‌دهی این مطالبات چه نقشی داشتند؟

** مطالبات ملی-مردمی از زمان مشروطه در ایران همواره مقابله با سلطنت مطلقه و ایجاد نوعی «نظام سیاسی قانون‌مدار» بوده است. از این رو روشنفکران مذهبی و غیردینی می‌کوشیدند تا مبانی مردم‌سالاری را برای مردم تبیین‌کنند؛ اینکه منظور از مفاهیمی چون «مشروطه»، «آزادی»، «عدالت»، «قانون» و... چیست و در این راستا از مطالعات خارجی و دستاوردهای انقلاب‌های جدید، آموزه‌های تاریخ اسلام و تاریخچه‌ مبارزات ملی و مذهبی در ایران و کشورهای اسلامی بهره می‌گرفتند. آنها همچنین، خواستار شکستن وابستگی ایران از سیطره‌ بیگانگان بودند تا بتوانند افول، رکود و انحطاط عمومی تمدنی، فرهنگی، سیاسی و نظامی‌ای را که از پی چهار قرن قهقرا و در نتیجه، وابستگی‌هایی که ایجاد شده بود را جبران کنند.

ملت ایران «استقلال» می‌خواست تا سرنوشت‌اش وابسته به تصمیمات انگلیس و امریکا و... نباشد، «دموکراسی» بیاید تا اراده مردم حاکم شود، «عدالت اجتماعی» برقرار شود تا توزیع مناسبی از ثروت در جامعه صورت گیرد. شاید برخی چنین بیندیشند که انقلاب نتوانست تمام این مطالبات را پاسخ گوید و همه معضلات را حل کند. شاید این انتظار درستی به نظر نیاید چراکه انقلاب‌های سیاسی صرفاً نتیجه این وضعیت (نبود آزادی و عدالت اجتماعی) هستند، قطعی نیست که بدون استمرار «نقد فرهنگی و عقیدتی»، راه‌حل نهایی آن مشکلات هم باشند. انقلاب با خود نوعی بی‌ثباتی آنارشیک را در جامعه ایجاد می‌کند. این وضعیت ممکن است حتی موقتاً جامعه را به عقب یا به جلو پیش برد. به هر حال در هر نظام تثبیت‌شده‌ سیاسی دستاوردها، ساختارها و انباشته‌های علمی و فرهنگی‌ای به وجود می‌آید که ممکن است در نتیجه‌ بی‌ثباتی و ناامنی آن هم از بین برود. کما اینکه این عارضه امروزه در مورد انقلاب مصر رخ داده است و انقلاب به انحراف کشیده شد و نتوانست در مرحله‌ بعد موفق باشد. بنابراین صرف وقوع انقلاب به این معنا نیست که جامعه حتماً در وضعیت مطلوب‌تر قرار گیرد. خوشبختانه در مورد انقلاب اسلامی ایران تجربه‌ منفی موارد مذکور رخ نداد و با‌وجود روندهای نامطلوب گذشته که نسبت دادنشان به انقلاب درست نیست در مجموع، امید «ختم به خیر» در ما زنده بوده است.

* شهید آیت‌الله بهشتی معتقد بود انقلاب ایران یک پدیده زودرس بود و ما این فرصت را نداشتیم تا افرادی را برای این منظور تربیت کنیم، تا چه اندازه با این دیدگاه همدل هستید؟

** دقیقاً همین‌طور است. دیدیم که انقلاب به‌ شکل غیرمترقبه‌ای رخ داد و حتی خود انقلابیون هم غافلگیر شدند. من چون با قشر انقلابی، روشنفکران و علمای مبارز آن زمان در ارتباط بودم و از نزدیک، مباحث‌شان را تعقیب می‌کردم، شاهد بودم که آنها هنوز در فکر تدوین برنامه‌ای برای نظامی ایده‌آل در ابعاد سیاسی، حقوقی و اجتماعی و اقتصادی بودند و به قول دکتر شریعتی در دوره‌ «تکوین ایدئولوژی» به‌سر می‌بردیم یعنی هنوز طراحی ایدئولوژیک شکل مانیفست‌وار داشت و کامل نشده بود و نیاز به تداوم کار فکری داشت. وقتی سیمای ایدئولوژیک کاملاً روشن نباشد، استراتژی نیز مبهم خواهد ماند. ما شاهد بودیم که چگونه بسرعت انقلاب پیروز شد و باید وارد اجراییات می‌شدیم و مدیریت می‌شد.

به عنوان مثال، وقتی من اول انقلاب به خوزستان رفته بودم، مردم انتظار داشتند تا برای مشکلات معیشتی آنها، از ترمیم فرودگاه گرفته تا مسائل روزمره‌ اجتماعی و اقتصادی، راه‌حل ارائه کنیم.

بنابراین، چون آمادگی وجود نداشت، یکسری امور به صورت تحمیلی پیش رفت؛ از جمله استفاده از دستوالعمل‌های آماده که باید به اجرا گذاشته می‌شد. این دستورالعمل‌ها از سه منبع می‌توانست به دست آید: یکی از ناحیه‌ حوزه سنتی؛ اینکه فقه سنتی در مورد مسائل اجتماعی چه پیشنهادهایی دارد. دوم، بازتولید قوانین و عادات گذشته؛ در واقع، روندهایی از زمان شاه شروع شده بود که ادامه می‌یافت و سوم، بهره گرفتن از دستاوردهای انقلاب‌های مدرن، بویژه در «اردوی سوسیالیستی». بنابراین «فقه سنتی»، «سنن نظام گذشته» و «الهاماتی که از سایر انقلابات به دست ما می‌رسید»، باعث شد تا در برخی موارد و در اجرائیات معضلات بعضاً چشمگیری ظاهر شود.

* دکتر علی شریعتی به عنوان یکی از شخصیت‌های تأثیرگذار در جریان انقلاب، آیا تنها در نقش یک روشنفکر با رفتارهای انتقادی و سلبی ظاهر می‌شد یا اینکه برای حکومت جایگزین و اصلاح امور راهکارهایی نیز ارائه می‌کرد؟تز شریعتی برای انقلاب را چگونه تبیین می‌کنید؟

** دکتر علی شریعتی از سوی مردم «معلم انقلاب» لقب گرفت این نشانگر استقبالی بود که مردم از آرا و آثار «دکتر» می‌کردند و می‌پنداشتند که گفتمان او چنانکه بر انقلاب غالب بود پس از آن نیز چنین خواهد شد، بخصوص اینکه روشنفکران و قشر متوسط شهری نیز به‌ عنوان مخاطب او در ساخت ذهنیت و کلام انقلاب نقش اثرگذار اصلی را داشتند.

واقعیت این است که از زمان مشروطه میان روشنفکران و مردم فاصله وجود داشت. شریعتی همچون پلی میان این دو طیف قرار گرفت تا خواست‌های مختلف سیاسی و فرهنگی مدرن را با زبان «مذهبی» و «ملی» بیان کند. شریعتی معتقد بود که از دل جهان‌بینی توحیدی، مردم‌سالاری برمی‌خیزد؛ اما با این حال با «انقلاب‌های زودرس» نیز مخالف بود. او به انقلابی باور داشت که محصول فرایند آگاهی‌یابی بلندمدت باشد. او طرفدار یک انقلاب گام به گام، سنجیده و خودآگاه بود. شریعتی البته نسبت به روشنفکران دیگر تشخیص دقیق‌تری داشت، چراکه مسأله‌ «تضاد درونی» را درست تشخیص داد و شعار «آگاهی ضداستحماری» را مطرح کرد.

اما با این حال، او نیز نمی‌توانست وقوع زودهنگام انقلاب و حوادث پس از آن را پیش‌بینی کند و این نکته خود باب تأملی را باز می‌کند؛ اگر نتوانیم پیش‌بینی کنیم به این معنا است که ارزیابی‌مان از ظرفیت‌ها و پتانسیل‌های موجود دقیق نیست. با اینکه تحلیل شریعتی از مسائل جامعه در آن دوره از سایر گرایش‌ها فکری-سیاسی دقیق‌تر بود. شریعتی در جریان انقلاب نظریات و تزهای گوناگونی ارائه داد؛ اما از آن برداشت‌های ضد و نقیض بسیاری هم شد که با آنچه او مدنظر داشت، فاصله بسیاری دارد.

مطالبه اصلی شریعتی در آخرین تزش یعنی «عرفان، برابری و آزادی» به طور کامل متبلور است. بنا به تحلیل او، در طول تاریخ تمدن‌ها، همواره سه گرایش وجود داشته است: نخست آزادی‌خواهی، از حقوق‌ و آزادی‌های مدنی-سیاسی عُرفی گرفته تا رستگاری، فلاح و نجات دینی-معنوی، دوم؛ عدالت‌طلبی، به این معنا ایشان به نوعی از سوسیالیسم معتقد بودند و در نهایت، درآمیختن آزادی و عدالت با آگاهی و فرهنگ عرفانی-معنوی. پس به‌عبارتی دیگر، او به نوعی «نظام سوسیال-دموکراتیک» معنوی (دینی-عرفانی) باور داشت.

* اشاره کردید که برداشت‌های ضد و نقیضی از گفتمان شریعتی صورت گرفته است، به اعتقاد شما، در جریان انقلاب کدامیک از تزهای او مورد بد‌فهمی واقع شد؟

** اساسی‌ترین حرف شریعتی که خوب فهمیده نشد، مفهوم «استحمار» یا تزویر و آگاهی کاذب بود. وی معتقد بود که از میان آفات استعمار، استبداد، استثمار، و... ، «استحمار» عمده‌ترین تهدید و تضاد است. «استحمار» کلیدواژه‌ای بود که او، خود ساخته بود و آن ‌را به معنای «مسخ خودآگاهی» یا «آگاهی کاذب» به‌کار می‌برد. معتقد بود تا زمانی که جامعه‌ای به آگاهی نرسد، نمی‌تواند از استعمار، استبداد، و...، رها شود. بنابراین ارمغان و دستاورد اصلی شریعتی «خودآگاهی‌بخشی»، یا به تعبیری «آغاز بیداری»، بود. یک سیاسی‌کار حرفه‌ای نبود، بلکه روشنفکری اهل اندیشه‌ورزی، تدریس و پژوهش بود و اگر از نظر سیاسی نظامی آزاد و عادل را جست‌وجو می‌کرد، از این جهت بود که معتقد بود در نظام آزاد بهتر می‌توان رشد فکری و آموزش و پرورش یافت.

متأسفانه طرح‌ شریعتی در برداشت‌هایی ضد و نقیض به طرح‌های «سکولار» و «غیرسکولار» تقلیل داده شد؛ برخی معتقد بودند که شریعتی می‌خواهد نظام سکولار غیرمذهبی ایجاد کند و برخی دیگر بر این باور بودند که می‌خواهد روحانیون را سر کار آورد و دین و مذهب را در جامعه احیا کند. این در حالی است که مردم ما در آن دوره اتفاقاً خیلی هم مذهبی بودند و نیازی به احیای مذهب سنتی احساس نمی‌شد. مسأله شریعتی معطوف به این پرسش بود که «آیا این مذهبی که مردم دارند، موجب رشد و شکوفایی آنان هست یا اینکه مانع تحول آنان می‌شود؟» و در صورت منفی بودن پاسخ، باید تحول فکری در سپهر دینی ایجاد کنیم. بنابراین کار شریعتی کاری فرهنگی و تغییر و تحول بینش درونی دینی بود؛ و نه اینکه مذهب سنتی را احیا کند. متأسفانه شریعتی غالباً خوب فهمیده نشده است.

* شریعتی را چطور می‌توان به نسل چهارم انقلاب معرفی کرد؟

** نسل چهارم یک نسل شورشی و البته دارای نقاط قوت و ضعفی است. تعامل با این نسل روش‌های جدیدی می‌طلبد و با روش‌های قدیمی کلاسیک نمی‌توان با آنها مواجه شد. این کاری سخت و پدیده‌ جدیدی است.

به دلیل اینکه نسل چهارم انقلاب که خود من هم به آن تعلق ندارم و در مقام یک پدیده‌ مستقل از خود با آن ارتباط برقرار می‌کنم، علایق، ویژگی‌ها و حساسیت‌های فرهنگی خاص خود را دارد. روش‌های تکنولوژیک و انفورماتیک جدید اساساً جهان جدیدی را مقابل ما قرار می‌دهد و این جهان به‌قدری متفاوت است و به‌گونه‌ای پیش می‌رود که انتقال ارزش‌ها به نسل بعد را سخت می‌سازد.

فرهنگ‌ها امروز در جهان مجازی به صورت «روی خط» (آنلاین) با یکدیگر برخورد می‌کنند. بنابراین باید با قاموس رقابت آشنا بود و با جمع‌آوری ماهواره‌ و فیلترینگ و...، نمی‌توان به مقابله به این پدیده پرداخت. اتفاقاً باید در صحنه حضور یافت و جذابیت خلق کرد. باید چیزی عرضه ‌کنیم که بتواند توجه جهان را به خود جلب کند. برای نمونه، ببینیم از نظر معنوی، از مولوی‌ها و...، چه چیز برای عرضه کردن به جهان داریم.

در این میان، اعتراض به وضع ناعادلانه حاکم بر جهان یک ضرورت است، هر ایدئولوژی‌ای که بتواند در نقد وضع موجود بدیل برتری ارائه کند، به‌صورت طبیعی و منطقی در نگاه مردمان جذاب‌تر می‌شود.

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/116416

ش.د9406011