«برنارد برودی» دانشمند بریتانیایی سال ۱۹۶۴ گفت: «تاکنون هدف اصلی تشکیلات نظامی ما پیروزی در جنگها بوده و از این پس هدف اصلی آن باید جلوگیری از جنگ باشد.»
هدفی که این دانشمند اهل انگلستان از آن حرف زده، بیش از دو سده است برای اهالی سیاست و جنگآوری یک اصل به شمار میآید و پس از گذشت سالهای جنگ سرد بیشتر از قبل مورد توجه و اهمیت قرار گرفت، تا جایی که حالا برای آن، چندین مؤلفه و ویژگی و حتی ساختار و شکل و اندازه تعریف میکنند.
بازدارندگی را میتوان یکی از شعب مکتب رئالیسم دانست که با تعریف جدید خود و تکیه بر سلاحهای غیرمتعارف توانسته تبیینکننده عرصه روابط بینالملل باشد. این دیدگاه با تأکید بر اصالت قدرت در روابط انسانها، مسلح بودن را عامل آرامش و برقراری صلح میداند.
ایدهای که اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم، شاید قد و قدمتش به اندازه خود مفهوم جنگ باشد و سیاستهایی که بعضاً گرفته میشد تا از برج و بارو و حتی حصار شهر و هر آنچه برای بقای سیاسی و نظامی نیاز بوده دفاع کنند، از این رو بازدارندگی را میتوان مفهومی ذاتی در معادله جنگآوری به شمار آورد که دو دو تا چهارتای آن موضع و مفهوم غریبی و عجیبی نیست و پایش تازه به دنیای دفاع و مقابله باز نشده است؛ اما نظریهپردازی درباره معنا و مفهوم و حتی کاربرد بازدارندگی و استفاده از آن به منزله یک استراتژی صلح و پایداری آن بعد از جنگ عمومی هستهای بود که ظهور کرد، به دنبال قطع شدن جنگ و فرآیند آتشبس، نیاز به نگهداری و حفظ صلح باعث پررنگ شدن این استراتژی صلح شد.
بازدارندگی دفاعی ابزار تهدید میشود؟
در واقع زمانی میتوان درباره صلح و پایداری آن نظریهپردازی کرد که امکان و قدرت دفاعی برای همه کشورها به یک اندازه و در یک کفه وجود داشته باشد و این اتفاق صرفاً برای چند کشور توسعهیافته در دسترس نباشد که اگر این مؤلفه در حالت توازن قرار نداشته باشد، همین عامل بازدارندگی خودش یک عامل تهدید و جنگ به شمار میآید.
نمیتوان بازدارندگی را عامل اصلی برای دفع حملات دشمن تعریف کرد، اما از آن میتوان به مثابه یک ابزار استفاده کرد تا موانع حضور و نفوذ دشمن را به حداقلترین حالت ممکن رساند و شرایطی را فراهم کرد که از نظر روانی و فضایی موقعیتی تعرف شود تا دشمن از حمله مجدد صرف نظر کند. آمریکا یکی از اولین کشورهایی بود که از این راهبرد در برابر شوروی سابق استفاده کرد؛ سیاستی که تا میانه دهه ۶۰ میلادی هم ادامه داشت، اما در مقابل شوروی با دستیابی و استفاده از موشکهای دوربرد بالستیک به یک بازدارندگی متقابل علیه آمریکا و سایر کشورهای اروپایی دست زد.
اتفاقی که تعریفی نوین را در این گسترده جنگی باز کرد و کشورهایی که قادر به تولید و استفاده از سلاح نبودند، از گردونه بازدارندهها حذف شدند و آنهایی هم که دستی در آتش داشتند. بعد از آن بود که پای سلاحهای هستهای هم به دنیای ابزارها و عوامل بازدارندگی اضافه شد و از آن روز بیشتر کشورها تلاش میکنند این وجهه از استراتژی را تقویت کنند و در آن حرفی برای گفتن داشته باشند، در مقابل، اما کشورهایی که داعیه سلطه بر جهان را دارند، از سیاست متقابل آن استفاده میکنند تا با نامهایی، چون تحریم و تعطیلی و محدود کردن مراکز و سلاحهای هستهای راه را برای کشورهای دیگر مسدود کنند تا توازن قدرت برای آنها تغییری نکند.
اهمیت بازدارندگی در سیاست
بازدارندگیها را بهشکل معمول میتوان در چند دسته تقسیمبندی کرد؛ ۱ ـ بازدارندگی دفاعی؛ ۲ ـ بازدارندگی نظامی؛ ۳ ـ بازدارندگی اجتماعی؛ ۴ ـ بازدارندگی روانی و دیپلماسی.
عوامل بازدارندگی دفاعی، نظامی و اجتماعی را میتوان در دستههای گوناگون جنگی باز تعریف کرد و حتی تغییر داد. استفاده از سلاحهای متعارف و حتی در مواقعی و از سوی برخی کشورها سلاحهای غیر متعارف، جزئی از این گزینه نظامی به شمار میآید که برای بسیاری از دولتها دستاویزی پرکاربرد است و در مواقعی هم نتیجهبخش بوده است. جنبه اجتماعی نیز تلاش میکند با آماده کردن امکانات اجتماعی، مانند تقویت نهادهای بینالمللی و اجتماعی زیرساختهای این گزاره را تقویت کرده و با ارائه راهکارها و سازکارهای منطقی و عقلانی و البته علمی، سیاستی جدید را برای حفظ صلح و برقراری این استراتژی را فراهم کند.
راهبرد بازدارندگی از راه دیپلماسی در میدان سیاست این روزها از اهمیت بالایی برخوردار است؛ این سیاست راهحلی برای پایان دادن به اختلافات میان کشورها در میادین نبرد و گزینه نظامی بود که در بحبوحه همین جنگها متولد شدند.
از آنجایی که گزینه جنگ و میدان نظامی برای دولتها پر هزینه و پرتلفات بود، رفتن به سمت و سوی دیپلماسی به منزله سازکار دفاعی و ایجاد ممانعت از بروز تنشهای بینالمللی بیشتر مورد اقبال اهالی سیاست و دولتها قرار گرفت، بنابراین استفاده از گفتگو و حل مسالمتآمیز اختلافات پای میز مذاکره در قالب دیپلماسی به طور جدی در دستور کار دولتها قرار گرفت.
اما صرف گفتگو و مناظرههای سیاسی و بینالمللی نتوانست آنچه را که مطلوب برقراری صلح پایدار در جهان بود، به ارمغان بیاورد؛ از این رو پیدایش و اهمیت دیپلماسی نظامی بیش از پیش آشکار شد. به نوعی میتوان گفت دیپلماسی نظامی، راه حلی جدید از ارائه توان نظامی برای دستیابی به مقاصد صلحآمیز، اجتناب از خشونت نظامی و افزایش بازدارندگی است که از سوی دیگر به ابزاری برای نیل به اهداف سیاست خارجی بهویژه نزد قدرتهای بزرگ تبدیل شده است که تحقیقات انجام شده نشان میدهد، اتخاذ چنین رویکردی سبب افزایش توانمندی کشورها در پیگیری اهداف سیاست خارجی و به تبع، افزایش قدرت و نقشآفرینی آنها درعرصه تحولات بینالمللی میشود.
سیاست اعلام و معرفی هر آنچه در توان نظامی یک دولت وجود دارد یا حتی بخش کوچکی از آن، برای نشان دادن توان دفاعی و نظامی یک کشور، خودش جزئی از همان بازداردگی دیپلماسی ـ نظامی است که تیر پیکان آن روان کشور متخاصم یا دشمن را هدف قرار میدهد تا سپری دفاعی باشد برای تهدیدات نظامی، سیاسی و بینالمللی. بالا بردن این توان و تبحر داشتن در مؤلفه بازدارندگی دیپلماسی و نظامی برای کشورهایی که در جغرافیایی مانند غرب آسیا قرار گرفتهاند، به نوعی اقتدار نیز به حساب میآید که همین اقتدار میتواند از بروز بسیاری از حملات نظامی و حتی دیپلماسی سایر کشورها جلوگیری کند و شرایطی را فراهم کند که از این راهبرد به منزله یک ابزار قدرت نام برده شود.