صبح صادق >>  نگاه >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۳ - ۰۷:۵۹  ، 
شناسه خبر : ۳۶۹۲۴۳
صبح صادق تغییر تاکتیک جبهه استکبار پس از شکست در برابر جبهه مقاومت را واکاوی می‌کند
پایگاه بصیرت / هادی محمدی

همانگونه که جنگ ۳۳ روزه در سال ۲۰۰۶، نوعی عملیات پیشدستانه مقاومت بود و با اسیر گرفتن از ارتش صهیونی، طرح عملیاتی مشترک آمریکا، غرب و رژیم صهیونی را ناکام گذاشت و به شکست کشاند، عملیات طوفان‌الاقصی و مشارکت جبهه مقاومت نیز بنا به برخی گزارش‌ها، برنامه عملیاتی هماهنگ شده جبهه شرارت غربی‌ـ صهیونی را با اختلال و انتقال مواجه کرد. به ویژه اینکه شوک عملیاتی و اطلاعاتی طوفان‎الاقصی وقتی با ظرفیت عملیاتی حزب‌الله مواجه شد، به جز آثار نظامی بر بحران‌های داخلی این رژیم در ابعاد گوناگون ساختار حکومتی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افزود. با اینکه جنگ در غزه و به ویژه جنگ فعال و گسترده رژیم در ۶۶ روز علیه لبنان، از حمایت و حتی مشارکت غیر علنی و غیر رسمی ناتو و غرب برخوردار بود و با تمامی سانسور آهنین وقایع و خسارت‌های رژیم، حاصل یک سال جنگ در غزه و سپس در ادامه آن در قبال حزب‌الله، رژیم را در مرز جنگ رستاخیز و تهدید موجودیتی قرار داد. اگرچه آمریکا تقریباً از مرحله حمله به رفح با تمامی سرمایه‌های تکنولوژی نظامی و جنگی در کنار رژیم صهیونیستی قرار گرفت و امیدوار بودند با اجرای عملیات‌های هدفمند تروریستی، معادله و نتیجه جنگ را تغییر دهند و دستاورد‌هایی نیز داشتند؛ ولی محقق نشدن اهداف اعلام شده در غزه و سپس در لبنان، اداره‌کنندگان آمریکایی و انگلیسی جنگ را بر سر دو راهی ویژه‌ای قرار داد. یا اینکه باید شکست رژیم و نابودی منافع نامشروع جبهه شرارت را می‌پذیرفتند یا اینکه با ارائه و گسترش جنگ در جبهه‌های مختلف، شانس تغییر معادله جنگ را می‌آزمودند.

به نظر می‌رسد، آمریکا که نقش اصلی اداره و حمایت از جنگ را به عهده داشت، مرحله جدید جنگ را در لبنان و با تکیه بر تکنولوژی‌های پیشرفته و تسلیحات مدرن و با هدف قرار دادن فرماندهان ارشد حزب‌الله و عملیات پیجر و بی‌سیم و سپس با به شهادت رساندن سیدحسن نصرالله و سیدهاشم صفی‌الدین، به این ارزیابی رساند که حزب‌الله با از دست دادن چند هزار نفر از نیرو‌ها و رأس هرم سیاسی و نظامی خود، در وضعیتی قرار دارد که با حمله زمینی به جنوب لبنان می‌توان یکسره‌سازی کرد و اصلی‌ترین تهدید رژیم و بازوی قدرتمند جبهه مقاومت را نابود کرد. اگرچه آمریکا و کاخ سفید روابط کاملاً گرمی با نتانیاهو نداشتند و فراز و نشیب‌هایی را در یک سال گذشته شاهد بودیم و در ساختار حکومتی این رژیم نیز یک شکاف روشن در میزان تاب‌آوری یا اهداف جنگ و استراتژی چگونگی پایان جنگ با نظامیان وجود داشت؛ ولی حمله زمینی ابتدا از پنج محور و سپس از سه محور و در دو مرحله آغاز شد. آنچه باید به عنوان یک معجزه در روند این جنگ از آن یاد کرد، سرعت بازیابی ساختاری و نظامی و فرماندهی و کنترل و مدیریت جنگ در حزب‌الله بود و بر محاسبات رژیم و حامیان جبهه شرارت آن آثار خود را به جای گذاشت. اگرچه در روز اول حمله زمینی و بنا به ادعای ارتش صهیونی حدود ۱۳۰۰ حمله هوایی علیه مناطق مختلف و خصوصاً در جنوب رود لیتانی انجام گرفت تا زمین سوخته برای پیشروی ارتش صهیونی را فراهم کند؛ ولی از همین آمار ادعایی روشن شد که رژیم با ۲۴۱ هواپیمای جنگی که هر خلبان فقط دو پرواز در روز می‌تواند انجام دهد، حتماً از خلبانان جبهه شرارت غربی و شاید برخی کشور‌های عربی استفاده کرده است و در کنار نیرو‌های مزدور از کشور‌های دیگر، از نظامیان و کماندو‌ها و فرماندهانی از آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلیس نیز در حمله زمینی استفاده کرده است، که برخی از آنان نیز به هلاکت رسیده‌اند. 

با تمام قدرت‌نمایی ارتش صهیونیستی و خوشحالی نتانیاهو از دستاورد‌های شهادت سیدحسن نصراله و فرماندهان مقاومت یا اقدام تروریستی پیجر و بی‌سیم، عملیات زمینی در جنوب لبنان نتوانست کمترین نتیجه در تحقق اهداف این رژٰیم را حاصل کند. این در حالی بود که ۶ لشکر کماندویی و زرهی و پیاده و ۳ لشکر پشتیبانی که حداقل ۷۰ هزار نفر را شامل می‌شوند، حمایت گسترده هوایی و توپخانه‎ای و گاه دریایی، در فواصل محدود مرز با لبنان، امکان پیشروی و تثبیت در روستا‌های اشغال شده را پیدا نکردند و خسارت‌ها و تلفات بزرگی را به جای گذاشتند. انهدام ۵۵ تانک میرکاوا، ۱۳۰ کشته، ۱۳۰۰ زخمی و ده‎ها ادوات زرهی و نفربر و مهندسی آنان بنا به اعتراف خودشان که در برآورد‌های دیگر غربی کشته‌های بیش از ۲۵۰۰ و زخمی‌هایی تا بیش از ۲۴ هزار نفر را شامل شدند. این خسارت‌ها در حالی بود که ارتش صهیونیستی از کمبود نیرو رنج می‌برد و برای جبران بخشی از نیاز‌های خود در فراخوان نیرو‌های احتیاط با بن‌بست و در فراخوان شهروندان حریدی (مذهبی‌ها) نیز با بحران اجتماعی و تا حدودی در ائتلاف حکومتی روبه‌رو بود. سیر واکنش فعال حزب‌الله نیز از روز اول عملیات زمینی هم در میدان زمینی و هم در پاسخ‌های موشکی و پهپادی آنچنان حیرت‌انگیز و مؤثر و فزاینده بود که تا روز پایان جنگ و اعلان توافق آتش‌بس تا عمق ۱۵۰ کیلومتر رژیم را در برگرفته و اهداف نظامی، اطلاعاتی، اقتصادی، شهر‌ها و شهرک‌ها و صنایع گوناگون در شمال فلسطین اشغالی (که ۱۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری در آن شده بود) و تا شهر بندری اشدود در نزدیکی نوار غزه را شامل شد. رژیم صهیونی و نتانیاهو که نابودی و خلع سلاح حزب‌الله و ایجاد منطقه حائل در جنوب لبنان یا حذف حزب‌الله از ساختار سیاسی لبنان یا تغییرات اساسی در غرب آسیا را وعده داده بودند، در باتلاق خسارت و تلفات و فقدان تحقق هرگونه هدف گرفتار شده بود.

نتانیاهو که ادامه جنگ در محور‌های هفتگانه را، قبل از هر چیز برای بقای سیاسی خود ضروری می‌دید و سعی داشت نشان دهد بر روی پای خود ایستاده و بدون اتکا به آمریکا به پیش خواهد رفت، با عملیات ویژه و گسترده حزب‌الله در یک‌شنبه دو هفته قبل که به یک‌شنبه سیاه در اسرائیل معروف شد، دچار شوک عظیمی در محاسبات خود شد.

 این شوک عملیاتی حزب‌الله که استحکام در ساختار و فرماندهی و توانمندی‎هایش را به نمایش می‌گذاشت، بر محاسبات و رویکرد و راهبرد عملیاتی آمریکا و جبهه شرارت نیز آثار خود را به جای گذاشت. آمریکا که سعی داشت پس از شهادت دبیر کل حزب‌الله و جانشین وی و فرماندهان ارشد نظامی مقاومت، این دستاورد‌ها را به یک امتیاز سیاسی تبدیل کند و هوکشتاین (یهودی نظامی اسرائیلی) را به عنوان نماینده ویژه کاخ سفید به بیروت اعزام و طرحی یکجانبه و با امتیازات خودشیفته را ارائه کرده و با مخالفت دولت و رئیس مجلس لبنان و حزب‌الله مواجه شده بود، پس از یکشنبه سیاه، نشان داد که تصمیم‌گیر اصلی برای پایان جنگ، رژیم صهیونی و نتانیاهو نیست و دستور آن از کاخ سفید صادر می‌شود و لذا نتانیاهو نیز در زمان کوتاهی موافقت کابینه افراطی خود را اعلام کرد و توافق آتش‌بس را پذیرفت.

اگرچه بسیار تلاش کردند حتی برای طرح جدید نیز با روایت‌های یک طرفه از مفاد آن، دست برتر این رژیم را به نمایش بگذارند؛ ولی «نبیه بری» به عنوان مذکراه کننده اصلی، بر اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ که هیچ چیز بدان افزوده نمی‌شود، نه تنها خواسته‌های رژیم و آمریکا را ناکام گذاشت؛ بلکه با اصرار مقاومت، انگلیس و آلمان که خواسته رژیم برای عضویت در کمیته نظارت بر آتش‌بس بودند، حذف و به جای آن فرانسه جایگزین شد. در واقع، یکسره‌سازی در مجبور کردن رژیم صهیونی و آمریکا در پذیرش توقف جنگ، با عملیات «یکشنبه سیاه» صورت پذیرفت که ۳۵۰ موشک و ده‌ها پهپاد حزب‌الله، ۴ میلیون صهیونیست را به پناهگاه برد و ۵۵۰ بار آژیر خطر را در سراسر این رژیم به صدا درآورد و اهداف گوناگونی را با عبور از سامانه‌های دفاعی و موشکی آن، هدف قرار داد. موعد اجرایی این توافق نیز از همان دقایق اولیه با یک حرکت بزرگ مردمی همراه شد که آوارگان از روستا‌ها و شهر‌های جنوب لبنان که همان بدنه مردمی و پایگاه اجتماعی مقاومت بودند، حرکت به سمت جنوب لبنان را آغاز کردند که حجت بزرگی بر پیروزی حزب‌الله و مقاومت بود. نکته مهم در این رخداد این است که حزب‌الله و مقاومت و مردم صبور لبنان تنها در مقابل رژیم صهیونی به پیروزی نرسیدند و در مقابل آنان، آمریکا و ناتو و تمامی غرب و هم‌پیمانان جبهه شرارت قرار داشتند که برای تحقق اهداف‌شان ناکام و شکست خورده بودند. 

نکته مهم دیگر اینکه این سرافکندگی برای نتانیاهو و رژیم که ظرفیت تشدید بحران‌های داخلی در رژیم را نیز دارد و سقوط نتانیاهو و محاکمه وی و یا تشکیل کمیته تحقیق وینوگراد ۲ می‌تواند از جمله پیامد‌های این شکست بزرگ باشد، موجب نمی‌شود که جنگ را پایان یافته تلقی کنیم. حزب‌الله نیز این آتش‌بس را پایان جنگ با این رژیم نمی‌داند و عهدشکنی و نقش توافق که در ایام گذشته نیز شاهد آن بودیم، ادامه حمایت از غزه و فلسطین را برعهده خود می‌داند. آمریکا و جبهه شرارت نیز با حفظ اهداف استکباری و استمرار شرارت برای حفظ منابع استعماری خود استراتژی جنگ در منطقه را از شکل فعلی خارج کرده وبه راهبرد عملیاتی جدیدی روی آورده‌اند. موضع صریح آمریکا این است که باید امنیت رژیم و منافع آمریکا را حفظ کند.

اگر مجموعه روند‌ها و متغیر‌های جهانی و منطقه‌ای را برای سطح تحلیل روشن از عملکرد آمریکا و رژیم در نظر بگیریم، امکان درک توافق آتش‌بس و رخداد‌های دیگر و برنامه جدید آمریکا و جبهه شرارت را بهتر درک خواهیم کرد. از نگاه اداره‌کنندگان این جنگ، رژیم در شرایط ناگواری در محیط داخلی و منطقه‌ای و جهانی قرار دارد و حکم دادگاه لاهه، در کنار تنفر جهانی و انزوای گسترده بین‌المللی در رژیم، نمی‌تواند با استراتژی نظامی فعلی به پیش رفته و امنیت برتری رژیم را حفظ کند: لذا با اعزام «مک گورک» به عنوان یک چهره امنیتی به عربستان، از هم اکنون به دنبال فعال کردن طرح آبراهام و عادی‌سازی روابط عربستان و بقیه کشور‌های اسلامی و جهانی با رژیم هستند و این پروژه به داماد ترامپ (کوشنر) سپرده شده تا با یک کنفرانس بین‌المللی کارساز شود، ولی جنگ اوکراین نیز با سیاست‌های آمریکا و غرب به نقطه‌ای رسیده که احتمال جنگ هسته‌ای را پیش رو گذاشته و آمریکا اصرار دارد تا فرسایش و توقف روسیه به آن استمرار بخشد. این کار یا از طریق یک توافق سیاسی‌ـ امنیتی با روسیه باید دنبال شود تا امتیازات راهبردی آمریکا و غرب در آن منظور شود یا مجبور به پذیرش آن شود. یا اینکه از طریق استمرار جنگ فرسایش و مدیریت ارسال سلاح و موشک‌های جدید که زیر سقف جنگ هسته‌ای استمرار یابد، دنبال شود. در هر دو سناریو، ضرورت درگیر کردن روسیه در مناطق دیگر باید در دستور کار آمریکا باشد.

نکته مهم دیگر این است که ترامپ و بایدن و قدرت سایه در آمریکا، حفظ، استمرار و حتی گسترش هژمونی خود در غرب آسیا را نمی‌توانند نادیده بگیرند و این کار را برای موازنه‌سازی در مقابل روسیه، ایران و چین ضروری می‌دانند. مشکل اصلی آمریکا برای این رویکرد در غرب آسیا، ایران و مقاومت است و لذا پایان جنگ در لبنان و حتی کاهش ضربان عملیاتی در غزه فقط می‌تواند امری موقت باشد که از زبان نتانیاهو نیز در روز‌های گذشته بیان شد. ولی نه آمریکا و نه رژیم صهیونی آمادگی پرداخت هزینه جنگ مستقیم در شرایط فعلی را ندارند؛ لذا برای به هدف رساندن اهداف اصلی جنگ در لبنان، نیازمند توقف تسلیح و توانمند شدن حزب‌الله و مقاومت هستند که باید مرز‌ها و امکان جغرافیایی سوریه در لجستیک برای مقاومت کنترل و مسدود شود. بهترین گزینه استراتژی عملیاتی برای آمریکا و جبهه شرارت غربی‌ـ صهیونی، فعال کردن جنگ تروریستی و نیابتی در سوریه است که از چند روز گذشته آغاز شده است. 

بدین منظور بازیگرانی مانند ترکیه، امارات، اردن و مصر در ابعاد گوناگون به کار گرفته شده‌اند. اردوغان در کمتر از یک سال آینده باید وارد مرحله انتخاباتی در ترکیه شود که هیچ شانس جدی برای حفظ قدرت ندارد و از طریق معامله‌ای پرسود و مشارکت در ساماندهی جنگ تروریستی و حتی ورود برخی امکانات و نیرو‌های نظامی وابسته‌اش، نقش محوری خواهد داشت. هدف ثانوی جنگ تروریستی در سوریه، فشار به روسیه نیز هست و شاید بر روابط روسیه و ترکیه نیز اثرگذار باشد. با شدت گرفتن عملیات همه گروه‌های تروریستی در شمال سوریه و در ادلب که ارتباط و همکاری روشنی با آمریکا و رژیم صهیونی دارند، بخشی از ناکامی و حقد و کینه رژیم صهیونی در مقابل حزب‌الله و ایران و جبهه مقاومت نیز در این استراتژی مد نظر است. این اهداف که بین همه اعضای جبهه شرارت غربی‌ـ صهیونی و حتی برخی کشور‌های عربی مشترک است، محور مقاومت و روسیه و معادله قدرت منطقه‌ای را هدف قرار داده‌اند. اگر این پروژه صهیونیستی‌ـ تروریستی و نیابتی در سوریه به پیش رود، نباید انتظار داشت رژیم صهیونی به آتش‌بس در لبنان یا سقف عملیاتی در غزه و حتی اقدام پیشرفت نه در قبال ایران پایبند بماند و منتظر وعده صادق۳ بماند. این استراتژی ترکیبی و گسترده، می‌تواند امنیت رژیم صهیونی را حفظ و از انزوای بین‌المللی نجات داده و پیروزی‌هایی را که آرزو داشت در غزه و لبنان و در قبال ایران به دست آورد، میسر می‌کند و منافع استعماری آمریکا در غرب آسیا را از شرایط متزلزل و شکننده خارج خواهد کرد. مضافاً اینکه کاری بازی در موازنه جنگ و مذاکره با روسیه در اوکراین را نیز در اختیار آنها قرار خواهد داد. 

در حقیقت، استراتژ‌ی عملیاتی و نظامی آمریکا و رژیم، در یک بازبینی و حفظ اهداف بزرگ گذشته، به یک استراتژی پیچیده و کم هزینه‌تر برای جبهه شرارت در منطقه و در عرصه جهانی برای آمریکا فراهم خواهد کرد. هزینه مالی این پروژه منطقه‌ای از طریق دلار‌های نفتی برخی کشور‌های عربی تأمین خواهد شد و نشان می‌دهد، کینه و حقد صهیونی و جبهه شرارت غربی، با توافق آتش‌بس در لبنان متوقف نخواهد شد و با ریل‌گذاری جدید، اهداف سیطره، غارت و نسل‌کشی و جنایت را دنبال و کماکان، جنگ با اشکال مختلف را به عنوان ستون فقرات دکترین و سیاست‌های خود دنبال خواهند کرد. به نظر می‌رسد، جبهه مقاومت و کشور‌های مستقل نیز نیازمند بازبینی بسیاری از استراتژی‌های خود در مقابل جبهه شرارت هستند تا رویکرد و اقدامات متناسب با وضعیت جدید را موازنه‌سازی کند.

تحولات جدید منطقه‌ای، بار دیگر تأکید دارد که رفتار دلال‌مآبانه برخی کشور‌های منطقه که مولد تهدیدات عمیق علیه امنیت و منافع ملی و منطقه‌ای جمهوری اسلامی است، مورد اغماض قرار گیرند و از سوی دیگر در تعامل با آمریکا و غرب نیازمند فعال کردن ابزار‌های بازدارنده و بازبینی بسیاری از سیاست‌ها و رویکرد‌های خود هستیم، همانگونه که برای ارتقای توانمندی‌های ملی و منطقه‌ای باید بر رویکرد‌های همکاری و هم‌افزایی و راهبردی با دوستان خود شتاب بخشیم.