صبح صادق >>  راهبرد >> گفتگو
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۹  ، 
شناسه خبر : ۳۸۵۵۲۵
در گفت‌و‌گوی صبح صادق با علی ودایع، کارشناس روابط بین‌الملل بررسی شد
پایگاه بصیرت / محمدمهدی اسکندری

سفر رئیس دستگاه دیپلماسی به اروپای شرقی در هفته‌ای که گذشت، حرف و حدیث‌های بسیاری را بار دیگر درباب روابط ایران با سایر کشور‌ها به میان کشید. ایران همواره مبتنی بر اصل «نه شرقی، نه غربی» روابط خود با جهانیان را تنظیم کرده است، اما گویا افرادی در داخل سعی می‌کنند با امنیتی کردن روابط ایران با سایر کشورها، مسیر دیگری را برای کشور رقم بزنند؛ مسیری که به نظر نمی‌رسد انتهای آن مبتنی بر حفظ منافع ملی و امنیت مردم باشد.
«علی ودایع» کارشناس ارشد روابط بین‌الملل در تحلیل سفر عراقچی به مسکو گفت: «سفر وزیر امور خارجه ایران به روسیه، ملاقاتی فراتر از چارچوب‌های دیپلماتیک دوجانبه تهران‌ـ مسکو است. لایه‌های متفاوتی از روابط فی‌مابین ایران و روسیه به موازات چندجانبه‌گرایی در سازمان همکاری‌های شانگهای، بریکس و اتحادیه اقتصادی اوراسیا در جریان است. نکته ویژه سفر عراقچی را باید نهایی شدن «نقشه راه دیپلماتیک» بین سال‌های ۲۰۲۶ تا ۲۰۲۸ قلمداد کرد که در حقیقت چارچوبی ویژه ذیل معاهده مشارکت راهبردی ایران و روسیه است.»

جدال روایت‌های داخلی
ایران در حال گذار از یک فشار ساختاری بی‌سابقه است؛ اما فاجعه اصلی نه در فشار‌های واشنگتن یا خشم بروکسل، بلکه در «جنگ داخلی روایت‌ها» در تهران نهفته است. امروز شعار «نه شرقی، نه غربی» از یک دکترین استقلال‌طلبانه، به یک سپر دفاعی در برابر دو جریانی تبدیل شده که آگاهانه یا ناآگاهانه، همچنان در حال «اوکراینیزه کردن» سرنوشت ایران هستند.
آنچه امروز در محافل سیاسی و رسانه‌ای ایران می‌گذرد، یک «خودکشی استراتژیک» است. دوقطبی شدن فضا حول محور «شرق» و «غرب»، سیاست خارجی را از ساحت عقلانیت خارج کرده و به ساحت تعصبات قبیله‌ای و حزبی کشانده است. این دقیقاً همان دامی است که اوکراین در آن سقوط کرد تا کی‌یف به «زمین بازی اجاره‌ای» برای قدرت‌های بزرگ تبدیل شود. 
چالش حاکم این است که گروهی با نگاهی رمانتیک به غرب، نادیده می‌گیرند که در نظام آنارشیک بین‌الملل، «اخلاق» تابعی از «منافع» است. آنها با نادیده گرفتن واقعیت‌های ساختاری، خواهان پیوند بی‌قید و شرط با غربی هستند که خود در بحران هویت و قدرت دست‌وپا می‌زند.
این جریان با یک «ساده‌لوحی استراتژیک» خطرناک، همچنان در سودای راهرو‌های بروکسل و لبخند‌های دیپلماتیک واشنگتن است. آنها نادیده می‌گیرند که در چارچوب رفتاری رئالیسم، غرب زمانی که ایران را در موضع ضعف ببیند، نه برای «تجارت» که برای «تسلیم» می‌آید. این گروه با گروگان گرفتن سیاست داخلی در انتظار واهی گشایش از سمت غرب، عملاً توان مانور ملی را فلج کرده و ایران را در برابر باج‌خواهی‌های بین‌المللی بی‌دفاع می‌گذارند.
در مقابل، گروهی چنان در آغوش شرق غش کرده‌اند که گویی مسکو و پکن، خیریه‌های دیپلماتیک هستند. آنها فراموش کرده‌اند که رئالیسم می‌گوید: «دولت‌ها متحد دائم ندارند، تنها منافع دائم دارند.» این دوقطبی‌گری سمی، سیاست خارجی را از یک «موضوع ملی» به یک «سلاح جناحی» تبدیل کرده است. این دقیقاً همان مسیری است که اوکراین را به زمین بازی قدرت‌های بزرگ تبدیل کرد. ایران زمانی می‌تواند «نه شرقی، نه غربی» باشد که اجازه ندهد دعوای قدرت‌های بزرگ به لایه‌های تصمیم‌گیری داخلی‌اش نفوذ کند.
رویارویی این دو گروه، سیاست خارجی ایران را «پاندولی» کرده است. وقتی سیاست داخلی به شعبه‌های غیررسمی قدرت‌های خارجی تبدیل شود، ایران از یک «بازیگر» به یک «موضوع» تبدیل می‌شود که دیگران برای آن تصمیم می‌گیرند. این یعنی اوکراینیزه شدن: جایی که نخبگان داخلی به جای جنگیدن برای «منافع ملی»، برای «اربابان جهانی» یقه می‌درند.

کنشگری متفاوت ایران
سفر عراقچی به مسکو را نباید بدون در نظر گرفتن رفتار تهاجمی بروکسل تحلیل کرد. «استفان والت» نظریه‌پرداز برجسته رئالیسم، پیشتر در «فارین پالیسی» هشدار داده بود که سیاست «فشار حداکثری» و بن‌بست دیپلماتیک ایجاد شده از سوی غرب، ایران را به لحاظ ساختاری به سمت روسیه سوق می‌دهد.
اروپا که زمانی مدعی «قدرت هنجاری» و میانجی‌گری بود، اکنون با خشم ناشی از ناتوانی استراتژیک، به «پلیس بد» واشنگتن تبدیل شده است. خشم امروز اروپا از روابط تهران‌ـ مسکو، نه یک نگرانی اخلاقی، بلکه ناشی از درک این واقعیت است که اهرم‌های فشارش بر تهران (مانند مکانیسم ماشه یا تحریم‌های بانکی) اثرگذاری خود را در برابر کریدور‌های جدید انرژی و ترانزیت شرقی از دست داده‌اند. اروپا سعی کرد ایران را در یک «قفس دیپلماتیک» محبوس کند، اما منطق «خودیاری» حرکت به سمت چندجانبه‌گرایی و «موازنه قدرت» را به عنوان یک راهبرد تدوین کرده است. 
اروپای ۲۰۲۵ و آمریکای دوران ترامپ، به الگویی از رفتار روی آورده‌اند که می‌توان آن را «دیپلماسی چدنی» نامید. این مدل فاقد انعطاف‌پذیری رئالیستی است و تنها بر پایه اجبار استوار بود. غرب گمان می‌کرد با این ساختار چدنی و تغییرناپذیر، می‌تواند ایران را به «نقطه تسلیم» برساند؛ اما رئالیسم به ما می‌گوید وقتی یک بازیگر را به گوشه رینگ می‌برید و راه تنفس را می‌بندید، او برای بقا، به «موازنه‌سازی تهاجمی» دست می‌زند. «خشم اروپا» که پیشتر ذکر شد، ناشی از شکست همین دیپلماسی صلب و چدنی در برابر پویایی ژئوپلیتیک ایران است.
جیغ‌های بنفش بروکسل از همکاری‌های تهران‌ـ مسکو، بیش از آنکه ناشی از قدرت آنها باشد، نشان‌دهنده «عجز استراتژیک» آنهاست. اروپا در دنیای ۲۰۲۶، دیگر قطب قدرت نیست؛ آنها صرفاً تماشاچیان عصبانی هستند که می‌بینند ایران با کارت روسیه، بازی آنها در خاورمیانه را به هم زده است.

دگردیسی یک مفهوم بنیادین
امضای نقشه راه سه ساله در مسکو، تجلی «نه شرقی، نه غربی» نوین است. این سند نه به معنای «شرق‌گرایی مطلق»، بلکه به معنای ایجاد یک «چتر ایمنی» در برابر پیش‌بینی‌ناپذیر بودن دوران ترامپ و واگرایی اروپاست. ایران در سال ۲۰۲۶ به‌خوبی می‌داند که برای مذاکره با غرب، باید دست پر داشته باشد. قدرت سخت روسیه و قدرت نرم اقتصادی چین، اهرم‌هایی هستند که وزن چانه‌زنی ایران را در میز مذاکرات احتمالی با واشنگتن افزایش می‌دهند.
تاریخ روابط بین‌الملل سرشار از مفاهیمی است که در ظاهر ثابت می‌مانند؛ اما در باطن، قلب ماهیت می‌شوند. شعار «نه شرقی، نه غربی» که بر سردر وزارت امور خارجه ایران حک شده، امروز در اواخر سال ۲۰۲۵، معنایی کاملاً متفاوت از سال ۱۹۷۹ دارد. یک شعار ثابت در طول چهار دهه، از یک «آرمان ایدئولوژیک» به یک «ضرورت رئالیستی» با مؤلفه‌ها و پارادایم‌های متفاوت تغییر ماهیت داده است. اگر آن روز این شعار ابزاری برای «انزوای خودخواسته» و دوری از دو بلوک قدرت بود، امروز به ابزاری برای «توازن‌سازی هوشمند» در قلب یک نظم چندقطبی تبدیل شده است.
امروز در سال ۲۰۲۵، ساختار نظام بین‌الملل دیگر دو قطبی نیست. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که آن را «جهان چندقطبی نامتوازن» می‌نامند. در این فضا، «نه شرقی، نه غربی» دیگر به معنای پشت کردن به قدرت‌ها نیست، بلکه به معنای «عدم وابستگی مطلق به یک قطب» برای حفظ قدرت مانور است.
ودایع در پاسخ به این پرسش که «چرخش به شرق؛ انتخاب یا ضرورت است؟» گفت: «تراکنش‌های دیپلماتیک ایران با شرق و مشخصاً روسیه به منزله نقض شعار بنیادین سیاست خارجی ایران است. نکته اینجاست که از نگاه نئورئالیسم، ایران برای برقراری موازنه در برابر فشار ساختاری غرب (آمریکا و اروپا)، ناچار به تقویت پیوند‌های خود با قدرت‌های نوظهور شرق است. این «شرقی شدن» نه یک انتخاب ایدئولوژیک، بلکه یک «خودیاری» برای جلوگیری از فروپاشی توازن قواست. منهای تمام آنچه گفته می‌شود، ما در تعریف منافع استراتژیک به ویژه در حوزه‌های اقتصادی ضعف‌های فاحشی داریم.»

تفاوت دو «نه» بزرگ‌
نمی‌توان کتمان کرد که معادلات روابط بین‌الملل در آنارشیک‌ترین وضعیت ممکن قرار دارد؛ وضعیتی که در سیستم‌های منطقه‌ای پیامد‌های تشدید شده‌ای از خود نشان می‌دهد. ایران در تغییر وزن کشی قدرت و منافع بازیگران کلان و خرد روابط بین‌الملل نمی‌تواند و نباید بی‌تفاوت معادلات سیاست خارجی تهران را به تقابل در غرب آسیا محدود کند. 
باید دقت داشته باشیم که ما حتی در «ژئواکونومی» هم در عالم روابط بین‌الملل شاهد تغییر بازیگران هستیم؛ وضعیتی که تهران نمی‌تواند مانند گذشته نسبت به تراکنش‌های اقتصادی بی‌تفاوت بماند. «نه شرقی، نه غربی» دوران جنگ سرد به منزله خروج از کنسرسیوم نفتی بود؛ اما «نه شرقی، نه غربی» جدید، یعنی تبدیل شدن به هاب کریدور شمال‌ـ جنوب (روسیه) و همزمان تلاش برای حفظ مسیر‌های تجاری با هند و چین.
نباید فراموش کنیم که «جنگ در منطقه خاکستری» بین ایران و رژیم صهیونیستی با شدت ادامه دارد؛ در این وضعیت انزوای دیپلماتیک و محصور شدن سیاست خارجی ایران در حقیقت پاس گل به رژیم صهیونیستی است. ما در تقابل با غرب باید بازیگری تأثیرگذار با قدرت چندجانبه‌گرایی باشیم. نکته جالب توجه اینجاست که شرکای آمریکا در غرب آسیا و قلب خاورمیانه هم مانند گذشته خود را متعهد به منافع واشنگتن نمی‌بینند و دنبال ایفای نقش در فرآیند‌های چندجانبه‌گرایی هستند. 
سیگنال ارسالی تهران برای غرب مشخص است. اگر چدنی رفتار کنید، ما با فولاد شرق موازنه ایجاد می‌کنیم. اما اگر به زبان منافع متقابل و موضع برابر بازگردید، «نه شرقی، نه غربی» ظرفیت تبدیل شدن به یک توازن‌ساز بزرگ را دارد؛ البته ایران به یک بازیگر با رویکرد ویژه چندجانبه‌گرایی در مقابل یک‌جانبه‌گرایی آمریکا تبدیل شده است.
«نه شرقی، نه غربی» امروز، یعنی نه چنان به شرق وابسته شویم که کارت بازی آنها شویم و نه چنان به غرب خوش‌بین باشیم که در برابر فشارهای‌شان بی‌دفاع بمانیم. ما به هر میزان که توانایی تعریف منافع و تهدید مشترک با شرق را داشته باشیم، می‌توانیم به سمت روابط استراتژیک حرکت کنیم. سفر مسکو یک ایستگاه ویژه و نه مقصد نهایی در روابط با شرق است. همزمان تراکنش‌های دیپلماتیک با غرب از موضع قدرت و در چارچوب تغییر ساختاری در پرونده اتمی ایران در دستور کار است. 
مقصد نهایی، ایرانی است که نه زمین بازی شرق باشد و نه قربانی غرب؛ بلکه بازیگری باشد که با هر دو می‌رقصد، اما به ساز هیچ‌کدام نمی‌چرخد.
سفر به مسکو در دسامبر ۲۰۲۵، پایان دوران دیپلماسی «خواهش و تمنا» از غرب و آغاز دوران «دیپلماسی بر پایه موازنه» است. ایران ۲۰۲۶ آموخته است که در جهان جنگل‌گونه سیاست، «استقلال» با «انزوا» به‌دست نمی‌آید؛ بلکه استقلال محصول بازی هوشمندانه در شکاف قدرت‌های بزرگ است. آن «نه شرقی، نه غربی» ابتدای انقلاب، نفی فیزیکی قدرت‌ها بود؛ اما این «نه شرقی، نه غربی» کنونی، نفی «سلطه «آنها از طریق درگیر کردن منافع‌شان با یکدیگر است.

برگ برنده ایران در جنگ دیپلماتیک
در حالی که غرب به سرکردگی تروئیکای اروپایی (E۳) تلاش می‌کند با اهرم «اسنپ‌بک» و بازگرداندن قطعنامه‌های شورای امنیت، ایران را دوباره به «جزیره انزوا» بازگرداند، تهران راهبرد «چندجانبه‌گرایی فعال» را به عنوان پاتک اصلی برگزیده است. این یک جنگ دیپلماتیک تمام‌عیار است که در آن «ائتلاف‌سازی» جایگزین «تقابل انفرادی» شده است.
ایران با نهایی کردن سند همکاری با روسیه و تقویت حضور در بریکس (BRICS) و شانگهای، عملاً مشروعیتِ بین‌المللیِ اسنپ‌بک را پیش‌دستی کرده است. از نگاه رئالیستی، اسنپ‌بک زمانی کارایی دارد که «اجماع جهانی» پشت آن باشد؛ اما وقتی روسیه و چین (به عنوان دو عضو دائم شورای امنیت) و قدرت‌های نوظهور، نظم مالی و سیاسی جایگزینی را با ایران ساخته‌اند، اسنپ‌بک تنها به یک «شلیک در تاریکی» توسط اروپا تبدیل می‌شود.
ایران با استفاده از چندجانبه‌گرایی، در حال تغییر دادنِ «زمین بازی» است. اگر غرب بخواهد با قاعده قدیمی «مکانیسم ماشه» بازی کند، ایران با قاعده جدید «بلوک‌بندی‌های نوین» پاسخ می‌دهد. این یعنی: هر اسنپ‌بکی از سوی غرب، با یک گامِ بلندترِ ایران به سمت شرق و خروج کامل از تعهداتِ تحمیلی پاسخ داده خواهد شد.