سنت، مدرنیته یا پسامدرن؟
دکتر حسینعلی نوذری / عضو هیات علمی دانشکده علوم سیاسی آزاد کرج
بررسی و تبیین خاستگاه و جایگاه روش ها و رویکردهای پژوهش سنتی، مدرن و پسامدرن در حوزه آموزش علوم سیاسی و روابط بین الملل در ایران مساله ای اساسی است. محققان، پژوهشگران و به ویژه استادان رشته علوم سیاسی به طور قطع و یقین گهگاه لازم است که از جایگاه و مواضع پژوهشی و تحقیقاتی خاص خود، به منظور احتراز از دام های روش شناختی و پرهیز از گره گاه های نظری و پیامدهای اجتناب ناپذیر حال گرایی محض، قدری به گذشته و ورای خود بنگرند، بلکه بتوانند حوزه های وسیع تری را که به منزله پس زمینه ها و پیشینه های اساسی سازنده گفتمان علوم سیاسی و بسترهای بین رشته ای پژوهش در علوم سیاسی به شمار می روند، کشف و شناسایی کنند و به غور و تامل در آنها بنشینند. این راهکار کمک خواهد کرد تا در عین حال به کشف و شناسایی دستاوردها، معضل ها، الگوها و رویکردهای عمده جدیدی نائل آیند که رشته دانشگاهی آنان (علوم سیاسی) پیوندی مستمر با آنها دارد و بعضا از قبل آنها هویت می یابد. این نکته البته قطعا منحصر به علوم سیاسی نیست بلکه در همه رشته های علمی و دانشگاهی مصداق دارد. بر این اساس فرآیند مذکور هسته محوری و هدف اصلی تلاش برای تدوین مقاله حاضر به شمار می رود و بر آن است تا ضمن شناسایی دشواری ها، کاستی ها و نارسایی های موجود در حوزه روش های پژوهش و آموزش در علوم سیاسی، فتح بابی برای پژوهش های آتی شود.
طی سه دهه اخیر، اقبال و عنایت چشمگیری به رشته علوم سیاسی، بنا به علل عدیده، صورت گرفته است این امر پدیده مشابه افزایش چشمگیر و معتنابه شمار علاقه مندان به تحصیل در رشته علوم سیاسی را در پی داشته است که خود بی تردید به همان نسبت ملازم با رشد و گسترش نسبیت شمار اعضای کادرهای آموزشی اعضای هیات علمی این رشته بوده است. طبعا دو روند مذکور، موجب افزایش حجم منابع و مآخذ علمی و معتبر، نشریات، فصلنامه ها و آثار تخصصی مربوط به این رشته شده است چیزی که در کشورهای پیشرفته امری بدیهی و غیرقابل انکار است. حال پرسش اصلی اینجاست که «فرآیند بسط و گسترش بی سابقه مذکور تا چه اندازه بر مبنا و در راستا و همسو با بسط و گسترش الگوها و رویکردهای روش شناختی و پژوهشی جدید بوده است، میزان روزآمد بودن آن از نظر هماهنگی با الگوها و رویکردها و قالب های فکری نظری جدید تا چه اندازه بوده است؟ وانگهی، در این میان جایگاه و نقش روش های پژوهشی سه گانه سنتی، مدرن و پسامدرن چیست؟»
مغروض اصلی مورد اهتمام نگارنده آن است که «گرچه استادان و پژوهشگران رشته علوم سیاسی همواره به عنوان یک وظیفه اصلی و انکارناپذیر باید خود را با تحولات و جریان ها و تغییرات جدید در عرصه های مختلف نظری و کاربستی گفتمان علوم سیاسی، در تمامی جوانب و حوزه های متنوع آن، هماهنگ و روزآمد سازند و همواره پا به پای آنها حرکت کنند و از هرگونه تحول اساسی پارادایمی آگاه باشند، در عین حال از بسیاری جهات دشوار بتوان به طور دقیق و همه جانبه نسبت به هرآنچه که در پهنه گسترده زیست جهان سیاسی و در عرصه نظام دائما در حال گسترش گفتمان نظری و علمی علوم سیاسی در کار وقوع است وقوف و آگاهی کامل پیدا کرد.
بنابراین، با توجه به افزایش چشمگیر حجم پژوهش و تحقیق در حوزه های متنوع این رشته (و تداخل مرزهای دائما در حال جابه جایی میان رشته ای و بین رشته ای) و نیز با در نظر گرفتن ظهور حوزه های جدید تحقیق و پژوهش به ویژه طی چند دهه اخیر در عرصه مطالعات آکادمیک در این رشته، به ویژه در کشورهای پیشرفته که نتایج و دستاوردهای آن بخش اعظم کشورهای جهان و محافل علوم سیاسی آنها را در نوردیده است، کاملاضروری است که ما نیز به سهم خود و در چارچوب های مختلف، از جمله برگزاری همایش هایی از این دست، گامی در راستای ایفای این رسالت خطیر برداریم.
علمگرایی یا گریز از روشمندی
دکتر حسین سلیمی / عضو هیات علمی دانشگاه علامه
آیا با نقد مبانی شناخت شناسانه علم گرایی در دانش اجتماعی و سیاسی، می توان از الزامات روش شناختی گریخت و به نوعی لاقیدی در پژوهش رسید؟ آیا نفی علم گرایی به معنای بی قیدی در تحقیق است؟ آیا نشان دادن تفاوت های اساسی میان علوم تجربی و طبیعی و علوم انسانی به منزله پایان روشمندی علوم انسانی و کنار گذاردن تمامی ضوابط روش تحقیق در پژوهش های اجتماعی است؟ یا این امر حتی در صورت اثبات، به معنی نفی مطلق انگاری این روش ها و توجه به ابعاد دیگر فهم پدیده هاست؟
بی شک حتی نقد مبانی پوزیتیویسم، رفتارگرایی و به طور کلی علم گرایی مدرن، به معنای نفی روش نیست. حتی کسانی مانند فایرابند که در ضدیت با روش می نویسند روش به معنای مطلق آن را مورد تهاجم قرار نمی دهند و مطلق انگاری نوع خاصی از روش و تعمیم آن به عنوان تنها مدل عام و قابل اتکای روش را مورد انتقاد قرار می دهند.
با بررسی آثار صاحبنظرانی که خود منتقد علم گرایی جدید هستند می توان نشان داد. که نوعی تقید خاص به روش های تحقیق و یک برنامه معین پژوهشی که مورد بهره گیری علم گرایان مدرن هم هست، وجود داشته و عملامورد استفاده آنان قرار گرفته است. این امر در میان پیشتازان پست مدرن و صاحبنظران دانش هرمنوتیک و تحلیلگران گفتمان نیز یافت می شود و با بررسی آثار آنان می توان دریافت که آنان نیز حداقل هایی از روش مانند طرح پرسش و بهره گیری از اطلاعات تجربی برای پاسخگویی به آن را به کار بسته اند.
دیپلماسی چندجانبه
دکتر محمدکاظم سجادپور / عضو هیات علمی دانشکده روابط بینالملل
یکی از حوزه های مهم آموزش در پژوهش علوم سیاسی و روابط بین الملل، دیپلماسی چندجانبه و عملکرد سازمان های منطقه ای و بین المللی است. جنبه های مصنوعی و نظری این حوزه از دانش سیاسی تاثیر مستقیمی بر رفتار علمی سیاست خارجی و معادلات بین المللی دارد. با عنایت به این زاویه دید باید به این پرسش ها پاسخ داد:
1 – وضعیت پژوهش در دیپلماسی چندجانبه و تحلیل مفهومی و عملکردی سازمان های منطقه ای و بین المللی چگونه است؟
2 – رابطه این پژوهش ها با رفتار بین المللی و سیاست خارجی ایران چگونه قابل تحلیل است؟
3 – برای بهبود و ارتقا پژوهش در سازمان های منطقه ای و بین المللی و تاثیر و کارآیی اجرایی پژوهش در این حوزه چه اقداماتی باید صورت گیرد.
پاسخ به سوالات فوق، روشن خواهد کرد که پژوهش های مربوط به سازمان منطقه ای و بین المللی، به رغم رشد کمی، اولابه فرهنگ درونی موجود در نهادهای چندجانبه و گسترش جدی نهادهای مربوط توجه کافی نمی شود. به عبارت دیگر تفکر کشور محوری در علوم سیاسی و روابط بین المللی ایران، به نهادهای چندجانبه بهای لازم را نمی دهد. نگاه به نهادهای چندجانبه منطقه ای و بین المللی همچنین از پدیده محدودیت و حوزه توجه نیز رنج می برد. به این صورت که صرفا به چندنهاد بین المللی پرداخته می شود و گسترش و وسعت و همچنین افزایش کمی و کیفی نهادهای بین المللی در پژوهش ها مدنظر قرار نمی گیرد. این کاستی های پژوهشی در کنار سایر عوامل بر حوزه های اجرایی سیاست خارجی و رفتار بین المللی ایران نیز اثر گذاشته و بین ظرفیت و واقعیت رفتاری سیاست خارجی فاصله ایجاد می کند. برای بهبود شرایط پژوهش و روابط آن با اجرا در حوزه دیپلماسی چندجانبه، باید واقعیت های موجود در یکی از راه های نیل به این مقصد، نظیر گسترش آموزش شبیه سازی سازمان های بین المللی و منطقه ای در چارچوبی توافقی بین حوزه های اجرایی و پژوهشی در سیاست خارجی ایران به اجرا درآید.
فلسفه سیاسی نداریم
احمد بستانی
فلسفه سیاسی، حوزه مطالعاتی مستقل و کهنی است که در دانشگاه های معتبر جهان به عنوان یک رشته آموزشی عرضه می گردد. در کشور ما متاسفانه رشته ای مستقل تحت عنوان فلسفه سیاسی وجود ندارد و همین امر خود یکی از موانع مهم بر سر پیشرفت این حوزه مطالعاتی به شمار می آید. با این حال در دروس رشته علوم سیاسی (به ویژه گرایش موسوم به اندیشه سیاسی) واحدهایی وجود دارند که مستقیم یا غیرمستقیم به این حوزه پژوهشی مربوطند. دروسی مانند تاریخ افکار سیاسی در غرب (الف و ب)، اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، اندیشه های سیاسی در اسلام و ایران، مبانی اندیشه های سیاسی در اسلام و ایران و مانند آن از دروس های هستند که کمابیش با فلسفه سیاسی ارتباط و همپوشانی دارند.
وضعیت اسفبار امروزین تدریس و پژوهش در فلسفه سیاسی زیبنده تمدنی که در این رشته سابقه ای دست کم هزار ساله دارد نیست. این وضعیت در دانشگاه های ما نیازمند تامل جدی و بازنگری اساسی است. برای این منظور نخست باید آسیب شناسی درست و واقع بینانه ای از وضعیت موجود داشته باشیم و آنگاه پس از شناسایی نقاط آسیب، به عرضه پیشنهادهایی برای بهبود و پیشرفت فلسفه سیاسی بپردازیم. به واقع موانع پیشرفت رشته فلسفه سیاسی در نظام دانشگاهی ایران چیست؟
برای پاسخ به این پرسش دوگونه از ملاحظات مورد توجه ما خواهد بود: نخست ملاحظات مربوط به وضع نظام دانشگاهی و برنامه ریزی های درسی در آن (ملاحظات صوری) و دوم ملاحظات مربوط به برداشت های موجود از ماهیت، تاریخ و شیوه تدریس فلسفه سیاسی در میان استادان اندیشه سیاسی و در وجه کلی نظام دانشگاهی ایران (ملاحظات محتوایی). مهم ترین نکات آسیب شناسانه عبارتند از: نبود رشته مستقل، واحد مستقل و استاد متخصص، عدم توجه به استقلال فلسفه سیاسی از فلسفه و علوم سیاسی، عدم تعریف مشخص و مورد اجماع از فلسفه سیاسی، توجه صرف به تاریخ افکار و نه آموزش شیوه اندیشیدن به دانشجویان، عدم متن خوانی، خلط میان فلسفه سیاسی و تاریخ آن و کم توجهی به اهمیت زبان های خارجی.
پسا سیاست و پساروش
دکتر محمدرضا تاجیک / عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی
دوران ما، دوران سیاست های معطوف به زندگی روزمره (میکروپلتیک)، از یک سو، و سیاست تفاوت و تمایز، از سوی دیگر، است. دوران ما، همچنین دوران تکثیر جهان -زیست یا جهان اجتماعی مردم است. به بیان دیگر، جهان - زیست آدمیان عصر ما، به طور فزاینده ای در مسیر قطعه قطعه یا متکثر شدن قرار گرفته است. این شرایط، بستری برای تولد (خود اکسپرسیونیستی) و (هویت های موزائیکی) فراهم آورده است.
زیست جهان این «خود»، زیست- جهانی است بدون «مرز»؛ سرشار از حقایق متکثر؛ متاثر از بازی های زبانی و گفتمانی متنوع دربرگیرنده راه ها، افق ها، آغازها، فرجام های گونه گون؛ مملو از خرده گفتمان های محلی؛ تجربه کننده بحران هایی همچون بحران اصالت، بحران کلیت و تمامیت، بحران بازنمایی، بحران سوژه، بحران فراروایت ها/ فراتئوری ها/ فراروش ها، بحران قطعیت ها و ایقان ها و تصدیق ها. دنیای این «خود»، دنیایی است همراه با دگرگونی های گیج کننده؛ سیال، نفوذپذیر و غیرمشخص، پر از ابهام، ایهام، احتمال، تصادف، تضاد، پیچیدگی ، بدعت، رندی، ارتداد.
از این رو، انسان عصر ما، با متغیر های بی بدلیلی در عرصه اجتماعی و سیاسی مواجه شده است: متغیرهایی که نظم و سامان روابط و مناسبات احتمالی و سیاسی دیرینه و دیرآشنای او را در معرض جریانی شالوده شکن قرارداده و نگاهی دیگر به سیاست، نظریه و روش را طلب می کند. در این شرایط، پذیرش این گفته پل فیرابند که انسان زمانه ما در بطن و متن نوعی «آنارشیسم نظری» زیست می کند، چندان سخت نیست. زیرا همانگونه که وی به ما می گوید: داستان معرفت پیچیده تر از آن است که بتوان آن را در پرتو فرانظریه ها روایت کرد. در فرآیند علمی نه تنها عقلانیت بلکه نیرنگ ها، تبلیغات و پیش فرض های اثبات نشده فلسفی بی شماری وجود دارند. هیچ تئوری و نظریه ای، هرگز با تمام پدیده های موجود در قلمرویش تطبیق نمی کند، و از این رو، به کار بستن دقیق دستورات و معیارهای روش شناختی- مثلاروش شناسی پوپری – نه تنها باعث شکوفایی نخواهد شد، بلکه علم را نیز نابود خواهد ساخت. بسیاری از پیشرفت های چشمگیر تاریخ علم فقط به این دلیل رخ داده اند که بعضی از متفکران یا تصمیم گرفته اند خود را به برخی قاعده های «آشکار» معرفت شناختی محدود نکنند و یا این قاعده ها را زیر پا نهاده اند. نهایتا اینکه، براساس این نگرش «در معرفت شناسی هیچ قاعده ای واحد و پذیرفتنی و دارای زمینه ثابت که هرگز نقص پذیر نباشد، وجود ندارد.» آنچه وجود دارد تفسیرهای متفاوتی است که ریشه های ناشناختی دارد و نمی توان فهمید چرا و کی به وجود آمده است.
به رغم هجمه بن افکن این منظرها و نظرهای جدید، انسان عصر ما کماکان با این پرسش های اندیشه ساز/ سوز مواجه است که شان و منزلت دعویات نظری و روشی علمی در عرصه سیاست چیست؟ آیا این دعویات می توانند پشتوانه مستحکمی برای همه ادوار و در بسترهای بسیار متفاوت زبان ها، فرهنگ ها، و جامعه ها باشند؟ آیا علم از استعداد خلق و آفرینش یک فرانظریه و فراروش در حوزه مطالعاتی سیاست برخوردار است؟ آیا علم، مانند فلسفه، فقط «گفتمانی» در بین سایر گفتمان ها و بازی زبانی ای با اصطلاحات و استعارات مطلوب خود، اما فاقد هرگونه اولویتی از نظر دقت یا حقیقت شناخت شناسانه، است؟ آیا اختلافات سلیقه های روش شناختی و فکری، نقطه اشتراک اصلی دانشوران سیاسی را که همانا فهم و درک این مهم است که «دنیای سیاست» چگونه است و چگونه عمل می کند، را محو می کند؟
روابط بین الملل ایرانی
امیرمحمد حاجی یوسفی / عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی
در سال های گذشته، رفتارگرایان و پوزیتیویست ها در رشته روابط بین الملل به دنبال تولید علم روابط بین الملل برآمدند و تلاش کردند نظریه هایی تولید کنند که به شکل صرفه جویانه و جدا از زمان و مکان، قابلیت تبیین مسائل و رویدادهای سیاست بین الملل را داشته باشند. اما با این وجود، برخی بر این باور بوده و هستند که تلاش برای تولید نظریه علمی روابط بین الملل که به صورت جهانی قابلیت تبیین سیاست بین الملل را داشته باشد، راه به جایی نبرده و این به سبب عدم امکان نظریه پردازی ارزش آزاد در این حوزه مانند دیگر حوزه های علوم انسانی می باشد. یکی از مسائلی که این دسته دوم مطرح می سازند، وجود رابطه میان نظریه روابط بین الملل و ملیت است و معتقدند می توان از نظریه آمریکایی روابط بین الملل، نظریه انگلیسی روابط بین الملل، نظریه کانادایی روابط بین الملل، نظریه استرالیایی روابط بین الملل و.... سخن به میان آورد. براین اساس و در این چارچوب، سوال اصلی ما این است که آیا می توان از نظریه ایرانی روابط بین الملل سخن به میان آورد؟ به عبارت دیگر، آیا نظریه ایرانی روابط بین الملل داریم و اگر نداریم چه موانعی بر سر راه نظریه پردازی ایرانی روابط بین الملل وجود داشته است. در این مقاله با استفاده از سه روش اسنادی، مصاحبه با برخی اساتید روابط بین الملل در ایران؛ و توزیع پرسشنامه میان اساتیدی که به تدریس دروس مختلف نظری و غیرنظری روابط بین الملل در ایران می پردازند، به دنبال پاسخگویی به این پرسش اساسی هستیم.
در این راستا، نخست لازم است که به بحث نظری رابطه میان ملیت و نظریه پردازی در علوم انسانی بپردازیم سپس به توصیف و تحلیل موانع نظریه پردازی ایرانی روابط بین الملل و چشم انداز آن پرداخته شود.