تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۲:۰۱  ، 
کد خبر : ۱۲۵۱۷۴

نقد خاطرات سال 65 هاشمی (بخش اول)


جناب آقای هاشمی‌رفسنجانی در مقدمه‌ای که بر کتاب "اوج دفاع" (خاطرات سال 65 هاشمی رفسنجانی) به تاریخ 27/11/1378 نگاشته است، مسائلی همچون شرارت‌های جنگی صدام با چراغ سبز قدرت‌های بزرگ، تلافی این شرارت‌ها توسط رزمندگان اسلام، استقراض از بانک مرکزی، توجه جهان به بی‌آینده بودن حزب بعث عراق، عملیات در عمق خاک کردستان عراق، پیشنهاد پادشاه عربستان، ماجرای مک‌فارلین، اصلاح ساختار نظامی، عملیات کربلای 4 و کربلای 5، نگرانی از حال حضرت امام، مسئله آیت‌الله منتظری و قائم‌مقامی رهبری، اختلافات خطی و جناحی و پاره‌ای از مصوبات مجلس را جزو مهمترین مسائل و موضوعات در این سال برشمرده‌اند. گفتنی است کتاب اوج دفاع مشتمل بر 800 صفحه توسط دفتر نشر معارف انقلاب و به اهتمام عماد هاشمی در سال 1388 به بازار کتاب عرضه شده است.
بخش اول نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران بر این کتاب در ادامه آمده است:
سال 65 را هرچند به درستی آقای هاشمی رفسنجانی سال «اوج دفاع» در برابر نیروهای متجاوز بعثی نام نهاده است، اما در همین حال در این سال دوگانگی مشهودی در دیدگاه‌های مجریان برجسته استراتژی دفاعی کشور رخ می‌نماید که نباید از تبعات گسترده آن غفلت شود.
همان‌گونه که می‌دانیم انقلاب اسلامی دارای تئوری ویژه خود در مبارزه علیه استبداد و سلطه بیگانه بر ایران بود. اجرای همین تئوری در عرصه دفاع در برابر ارتش قدرتمند صدام و کسب پیروزی‌های بزرگ به فاصله کوتاهی پس از اشغال بخش‌های وسیعی از خاک ایران توسط نیروهای متجاوز، نگرانی‌های جدی حامیان شرقی و غربی صدام را موجب شد. این نگرانی عمدتاً به درهم شکسته شدن هیمنه تسلیحاتی قدرت‌های نظامی بزرگ باز می‌گشت. اثبات مجدد برتری اراده ملت‌ها بر توان نظامی قدرت‌های مطرح جهان، ضربه جبران‌ ناپذیری بر موقعیت سلطه‌گرانه آنان در جهان وارد می‌ساخت. همه ملت‌ها می‌دانستند که در تهاجم صدام به ایران، علاوه بر روسی بودن شاکله تجهیزات نظامی عراق، پیشرفته‌ترین دستاوردهای نظامی فرانسه، بلژیک و کشورهای اقماری امریکا همچون برزیل و به تدریج انگلیس و آلمان نیز ارتش متجاوز به ایران را تقویت می‌کند. واشنگتن هم در کنار پشتیبانی اطلاعاتی، شیوخ وابسته به خود را در خلیج‌فارس وا می‌داشت تا میلیاردها دلار به حاکم بغداد کمک کنند. شکست همه این امکانات در برابر ملتی که در تحریم کامل به سر می‌برد و به سختی برخی از نیازهایش را از کشورهای دست چندم تأمین می‌کرد و به همین دلیل کاملاً متکی به توان خود بود، یک پدیده توجه برانگیز و قابل تأمل جدی برای ملت‌ها به شمار می‌رفت.
در ابتدای تهاجم نیروی بعثی، نگاهی یکپارچه به چگونگی دفاع در ایران وجود نداشت و از جمله نزدیک‌ترین نیروها به تئوری دفاعی انقلاب اسلامی افرادی جوشیده از متن مبارزات در دوران پهلوی بودند که بعد از تشکیل سپاه به حسب ضرورت به آن پیوستند، لذا با ورود مؤثر سپاه به عرصه مدیریت جنگ بعد از عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا- که به هیچ‌وجه به مدل اداره مردمی جنگ معتقد نبود- آرایش نظامی در مناطق اشغال شده به کلی تغییر کرد. بدین ترتیب نه تنها عمده مناطق به اشغال درآمده کشور آزاد گردید، بلکه نیروهای ایرانی برای اطمینان از دفع کامل مهاجم، در بخش‌هایی وارد خاک عراق شدند. برتری موضع ایران در جنگ، فشارها را از طریق جنگ نفتکش‌ها، بمباران شهرها و غیرنظامیان، به کارگیری گسترده سلاح شیمیایی و توسل به سایر شیوه‌های غیرانسانی افزایش داد. سال 65 را در ایام دفاع مقدس باید سالی دانست که ملت با تمام قوا در برابر همه ابزارهای پیشرفته که برای درهم شکستن مقاومتش به کار می‌رفت، پایمردی تحسین‌برانگیزی داشت. اما در حاشیه عزم راسخ ملت برای تأدیب متجاوز نغمه‌های ناموزونی که از ماه پایانی سال 62 آغاز شده بود در سال 65 فراز و فرود خود را طی کرد.
آقای هاشمی‌رفسنجانی در این زمینه می‌گوید:«سال 65 تمام شد، اما امیدهایی که به ختم جنگ با یک پیروزی قاطع داشتیم، ناتمام ماند. طراحی عملیات سرنوشت‌ساز و تجهیز 500 گردان رزمی و دریافت ده‌ها میلیارد تومان با اجازه ویژه امام از بانک مرکزی... و تامین موشک‌های دوربرد تاو و هاک و قطعات از امریکا و... اما ناکامی در [عملیات کربلای 4 مشکل آفرین شد.]» (ص504)
باید دید شعار «ختم جنگ با یک پیروزی» چگونه جایگاهی در کنار شعار محوری جنگ یافت و چرا با وجود همه امکانات مادی که در این سال تدارک دیده شد، توفیق چندانی به دست نیامد. هرچند بررسی دقیق و همه‌‌جانبه این موضوع پژوهشی گسترده را طلب می‌کند، اما از آن‌جا که این شعار حاشیه‌ای بعدها در واداشتن رهبری انقلاب به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل نقش اساسی داشت، در این مختصر لاجرم به زوایایی از آن می‌پردازیم.
همان‌گونه که می‌دانیم جناب آقای هاشمی در 30 اسفند 1362 مسئولیت فرماندهی عملیات جنگ را به عهده می‌گیرد:«به دفتر رئیس‌جمهور رفتم. مشورت کردیم و صلاح دیدیم که من شخصاً به قرارگاه در جبهه بروم و مشکل را رفع کنم. قبلاً من و آقای خامنه‌ای هر دو مایل بودیم، برویم. قرار شد از امام بپرسیم؛ امام از رفتن آقای خامنه‌ای منع کردند. به این دلیل که ایشان از لحاظ جسمی، قدرت کمی دارند... حکم فرماندهی عملیات را به نام من صادر کردند و احمدآقا به منزل آورد. در حکم امام از این به بعد فرماندهی عملیات در جبهه به من محول شده است. با توجه به مسئولیت مجلس و سایر امور، کار سنگینی است ولی وضع جبهه‌ها و اختلاف فرماندهان ارتش و سپاه، گویا راه‌حل را منحصر به این کار کرده است. اگر آقای خامنه‌ای مشکل جسمی و مسئولیت ریاست‌جمهوری را نداشتند، ایشان انتخاب می‌شدند. استدلال دیگر امام این است که من [در مجلس] دو نائب رئیس دارم و در غیاب من کسانی هستند که مجلس را رو به راه کنند اما رئیس‌جمهور، معاون ندارد...» (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62 هاشمی‌رفسنجانی، به اهتمام مهدی هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 1381، ص496)
آقای هاشمی‌رفسنجانی در اولین دیدار از جبهه با سمت جدید، مباحثی را در جمع فرماندهان ارشد جنگ مطرح می‌کند که از آن تلاش در پشت جبهه‌ برای آتش‌بس و پی‌گیری حقوق ملت ایران از طریق مذاکرات سیاسی استشمام می‌شود. این‌که چرا فرمانده عملیات جنگ در جمع نیروهای تعیین کننده سرنوشت‌ نظامی جنگ بحث تعیین سرنوشت جنگ در پشت جبهه از طریق سیاسیون را مطرح می‌سازد بحث قابل تأملی است که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت:
«برای اولین بار، بحث مهمی را با آنها در میان گذاشتم که عکس‌العمل‌های متفاوتی داشت؛ بعضی پسندیدند و بعضی نپسندیدند. گفتم، نظر من و بعضی از مسئولان رده بالای نظام این است که اگر یک عملیات موفق در داخل خاک عراق انجام دهیم و منطقه‌ای از دشمن را تصرف نماییم که با آن بشود بعد از [پذیرش] آتش‌بس، بر عراق فشار آوریم و حق‌مان را بگیریم، باید با آتش‌بس موافقت شود... آنها که مخالف بودند، گفتند شعار "جنگ جنگ تا پیروزی" یا "جنگ جنگ تا دفع فتنه از جهان" تبدیل به "جنگ جنگ تا یک پیروزی" شده و گفتند اظهار این نظر، ممکن است باعث دلسردی رزمندگان شود...» (همان، صص 2-501)
روز بعد، یعنی دوم اسفند 1362 مجدداً آقای هاشمی همین بحث را در جمع دیگری از مسئولان بلندپایه عملیاتی مطرح می‌سازد و هرچند از نتیجه طرح موضوع چندان رضایتی ندارد، اما طرح شعاری جدید در برابر شعار محوری جنگ، باب سیاسی را پیش‌روی برخی فرماندهان جبهه‌ها‌ می‌گشاید. گشوده شدن چنین بابی هرچند نظر اندکی از نیروهای عملیاتی را به خود جلب می‌نماید، اما تأثیرات بلندمدت آن غیرقابل اغماض است:
«بعد از مغرب به قرارگاه کربلا رسیدیم. نماز جماعت خوانده شد. برای حضار-فرماندهان- صحبت کردم و باز مسئله عملیات سرنوشت‌سازی که می‌تواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم. آن‌گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم می‌شود، مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم همین را نشان می‌دهد و شاید به همین جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، برزبان نمی‌آورند». (همان، ص504)
ما در این بحث متعرض چرایی طرح موضوعی کلیدی از جانب آقای هاشمی در جمع فرماندهان نظامی که امام مخالف آنند، نمی‌شویم و صرفاً‌ بر این نکته تأکید داریم که در پیروزی‌های چشمگیر و اعجاب‌انگیز نیروهای مردمی متجمع شده در سپاه بعد از عزل آقای بنی‌صدر اعتقاد راسخ آنان به استراتژی دفاعی ترسیم شده از سوی امام بود و لاغیر. به طور قطع در سال 60 و 61، سپاه از نظر توان لجستیک بسیار فقیر بود، اما در برابر پیشرفته‌ترین ارتش زرهی منطقه ایستاد و حتی برآن فائق آمد. باید دید چه عواملی موجب ‌شد که ناکامی‌های جدی در سال 65 رقم بخورد:
«دیروز در جبهه شرهانی هم عقب‌نشینی کرده‌اند. عراق فهمیده که خطوط دفاع ما آسیب پذیر است.» (ص52)، «اطلاعات رسیده از منطقه قادر می‌گوید دشمن در قسمتی از میدان، پیروزی به دست آورده و این مایه شکست مدیریت جدید نیروی زمینی و آقای رضایی است که مدعی بودند خطوط را محکم کرده‌اند.» (ص76)، «آقای [علی] شمخانی [فرمانده نیروی زمینی سپاه] و آقایان [محمدباقر] قالیباف و [قاسم] سلیمانی و... فرماندهان لشکرهای سپاه آمدند... گزارش تلخی از عقب‌نشینی‌ها دادند.» (ص107) «آقای شمخانی اطلاعات لازم را در خصوص نتایج عملیات شکست خورده کربلای 4 دارد.» (ص404)، «تلفنی به آقای خامنه‌ای، وضع نامطلوب جبهه را گفتم و تأکید کردم عقب‌نشینی از غرب کانال ماهی، بیانگر وضع نامطلوب نیروهای ماست.» (ص449) و...
آیا طرح بحث‌هایی در جمع فرماندهان در مورد تعیین سرنوشت جنگ در پای میز مذاکرات سیاسیون در این زمینه تأثیرگذار نبوده است؟ آیا نمی‌توان تصور کرد توجه فرماندهان نظامی به این مسئله که سیاسیون با حاصل تلاش آن‌ها چه خواهند کرد، آن‌ها را به وادی معادلات پشت جبهه سوق داده باشد؟ اصولاً طرح موضوع صلح و مذاکره میان نیروهای خط مقدم جنگ جز مردد ساختن آن‌ها نسبت به وظیفه‌اشان حاصلی به بار نمی‌آورد. این بدان معنی نیست که همواره دفع تهاجم صرفاً از طریق نظامی ممکن خواهد بود، اما از آن‌جا که حتی مذاکرات سیاسی باید از پشتوانه قوی دفاعی برخوردار باشد، از طرح بحث‌هایی که نیروهای رزمنده را دچار تردید می‌سازد، باید به طور جدی اجتناب کرد. به طور قطع فرماندهی کل جنگ این قدرت مانور را برای خود حفظ می‌کند که متکی بر توان رزمی کشور هر زمان ضروری دانست از توان دیپلماسی صرف بهره گیرد، اما بدون تردید اعلام پیش از موعد این موضوع به فرماندهان نظامی که بنا داریم در آینده جنگ را از طریق سیاسی و مذاکره خاتمه دهیم یک نتیجه بیشتر نخواهد داشت و آن تضعیف روحیه دفاعی خواهد بود. متأسفانه در کنار ایجاد تشکیک نسبت به شعارهای محوری جنگ برخی نزدیکان آقای هاشمی که در جنگ نیز دستیار ویژه ایشان به حساب می‌آمدند در پشت جبهه آشکارا به طرح صلح با عراق می‌پردازند:
«شب احمدآقا تلفنی گفت به دنبال نامه‌ی محسن رضایی به امام در مورد مطرح شدن صلح [با عراق] در جلسه نمایندگان با حضور دکتر روحانی، امام از من توضیح خواسته‌اند. گفتم فردا به زیارتشان می‌آیم... صبح به زیارت امام رفتم... امام فرمودند طبق گزارش فرمانده سپاه، در جلسه‌ای جمعی از نمایندگان صحبت از مشکلات جنگ کرده و ختم جنگ را مطرح نموده‌اند. از من خواستند که به آنها بگویم ما باید تا آخرین فرد با صدام بجنگیم و صحبت از صلح نکنند». (ص113)
هرچند آقای هاشمی این فراز از خاطرات خویش را بسیار مبهم و غامض مطرح ساخته است تا طرح کننده بحث صلح با صدام مشخص نگردد، اما تذکر امام به آقای هاشمی تا حدودی مخاطب هشدار را روشن می‌سازد.
بنابراین نمی‌توان اتکا به توان مردمی در چارچوب استراتژی دفاعی کشور را باور داشت و در عین حال بی‌محابا با تزریق نگرانی به این صفوف توجه آنان را به امور دفاعی مخدوش ساخت. آقای محسن رضایی -فرمانده وقت سپاه- سال‌ها بعد در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس در مورد ماجرای مک‌فارلین که آن ‌را می‌توان نمود بارزی از فعالیت‌های سیاسیون دانست می‌گوید: «هنگامی که ما متوجه شدیم که در تهران اتفاقاتی در جریان است، وارد ماجرا شدیم و محسن کنگرلو را به عنوان رابط دوم قرار دادیم و آقای وردی‌نژاد را که معاون اطلاعات سپاه بود و بعداً مسئول خبرگزاری جمهوری اسلامی شد، به عنوان رابط اصلی قرار دادیم. در واقع ابتکار عمل را به دست گرفتیم تا ببینیم پشت صحنه چه می‌گذرد.» وی در ادامه در پاسخ به این سؤال که آیا امام در جریال ماجرای مک‌فارلین بودند یا خیر؟ میزان اطلاع ایشان را در سطح اطلاع خویش دانسته است و می‌گوید: «مثل ما، آن جزئیاتی را که آقای هاشمی در جریان بودند، حضرت امام مطلع نبودند». (خبرگزاری فارس، 1/7/88، گفتگو با محسن رضایی؛ جزئیات ماجرای مک‌فارلین را فقط هاشمی‌ می‌دانست)
از آن‌جا که بخش اعظم خاطرات آقای هاشمی در سال 65 به این موضوع اختصاص یافته است و به اذعان آقای محسن رضایی این مسئله موجب می‌شود تا توجه نیروهای کلیدی صفوف مقدم دفاعی به تهران و فعالیت‌های سیاسی در آن جلب شود، واکاوی بیشتر آن ضروری به نظر می‌رسد. متأسفانه به دلیل بیان نشدن دقیق خاطرات دست‌اندرکاران در ماجرای مک‌فارلین نمی‌توان قضاوت روشنی در مورد همه دستاوردهای این تحرک سیاسی داشت. همزمان با انتشار خاطرات سال 65 آقای هاشمی‌رفسنجانی، کتابی به نام «ماجرای مک‌فارلین» توسط آقایان محسن هاشمی و حبیب‌الله حمیدی وارد بازار نشر شد که کمک چندانی به شفاف شدن این رخداد مهم نکرد. ظاهراً انتشار این کتاب به وعده جناب آقای هاشمی‌رفسنجانی در سال 65 به مردم مبنی بر ارائه جزئیات ماجرا باز می‌گردد. روایت‌ها در مورد این‌که ماجرای مک‌فارلین جزو مسائل ناگفتنی جنگ تحمیلی است یا خیر، گوناگون است. برخی صاحب‌نظران بر این اعتقادند که در این ماجرا کلیت نظام درگیر بوده و برخی بر این باورند که این اقدام در حاشیه سیاست نظام صورت گرفته است. همان‌گونه که اشاره رفت، به دلیل در معرض قضاوت قرار نگرفتن جزئیات این ماجرا عمده اظهارنظرها پیرامون آن مبتنی بر استنباطات و تحلیل است. به طور کلی باید برای نزدیک شدن به واقعیت، اقداماتی را که به نوعی با امریکایی‌ها ارتباط پیدا می‌کرد، به 4 بخش متمایز از یکدیگر تقسیم کرد:
1- تهیه تجهیزات نظامی امریکایی از بازار سیاه این کشور و دلالان
2- مذاکره غیرمستقیم با امریکایی‌ها برای دریافت تسلیحات در قبال کمک به آزادی گروگان‌های امریکایی در لبنان
3- رسیدن به نوعی تفاهم با امریکا برای پایان بخشیدن به جنگ از طریق مذاکره سیاسی
4- تلاش برای عادی کردن روابط فی‌مابین دو کشور.
قرائن و شواهد به وضوح حکایت از آن دارند که همه مسئولان نظام در جریان جزئیات برنامه‌ها حول 2 محور اولیه بوده‌اند، اما این مسئله محل مناقشه است ‌که آیا در ارتباط با اقدامات حول دو موضوع دیگر نیز هماهنگی‌های لازم بین سران نظام وجود داشته است یا خیر؟
نامه معروف آقای میرحسین موسوی به امام خمینی(ره) که طی آن به صراحت از این‌که در جریان سفر مک‌فارلین قرار نگرفته ابراز گلایه‌مندی می‌کند، حکایت از بی‌اطلاعی نخست‌وزیر دارد و وی قطعاً با توجه به مواضع سیاسی‌اش به طریق اولی در جریان تلاش‌ها حول محور چهارم نیز نبوده است. ریاست‌جمهوری وقت که در آن زمان وفق قانون اساسی نقش هماهنگی بین قوا را به عهده داشته نیز در جریان فعالیت‌ها حول این 2 محور نبوده است و رئیس شورای عالی قضایی هم؛ زیرا ایشان علاوه بر این‌که حساسیت ویژه در مورد این موضوعات نداشتند، صرفاً در جریان آن‌چه در جلسه سران مطرح می‌شد قرار می‌گرفتند.
قبل از این‌که به احتمالات مطرح پیرامون در جریان قرار داشتن یا نداشتن امام بپردازیم به این نکته توجه کنیم که در ارتباط با دو محور مورد مناقشه، انگیزه‌ها و تمایلاتی را هم در میان برخی سیاسیون ایرانی می‌توان یافت و هم در میان برخی سیاستمداران امریکایی. در آن هنگام امریکایی‌ها که از تأثیرات انقلاب اسلامی بر منطقه بسیار نگرانند تلاش دارند تا از تقابل شدید آن با خود بکاهند. بیماری امام و آینده رهبری ایران به زعم آنان فرصت مناسبی بود تا با ارزیابی جناح‌های مختلف درون انقلاب به میانه‌روترین آن‌ها نزدیک شوند، آن‌گاه بتوانند بر روند حرکت انقلاب اسلامی تأثیر گذارند. این‌که امریکایی‌ها اصرار دارند به بهانه تأمین نیاز‌های تسلیحاتی ایران هیئت بلندپایه‌ای را به تهران گسیل دارند، هیچ‌گونه ارتباطی با مسئله گروگان‌هایشان در لبنان نمی‌تواند داشته باشد:
«آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با امریکایی‌ها را داد. اطلاعات چندان مهمی نداده بودند و خواستار آمدن به ایران -به طور سری- برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند گفتم اگر می‌خواهند ما در لبنان برای آزادی گروگان‎هایشان کمک کنیم باید 100 موشک فونیکس بدهند.» (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمی‌رفسنجانی به اهتمام سارا لاهوتی، دفتر نشر معارف اسلامی، سال 1387، ص435)
قطعاً مذاکرات با هدف آزادی گروگان‌ها در خارج کشور بهتر می‌توانست صورت گیرد و هیچ‌گونه نیازی به سفر به ایران نبود لذا اصرار بر اعزام هیئت به ایران هم حکایت از استیصال امریکا دارد؛ زیرا انقلاب اسلامی، واشنگتن را به عنوان دشمن اصلی ملت‌ها معرفی می‌کند و این امر هر روز بر شدت ضدیت‌ها با سلطه امریکایی‌ها بر منطقه می‌افزاید. تغییر این شرایط دشوار از نگاه کاخ سفید صرفاً با تغییر مواضع ایران در این زمینه امکان‌پذیر خواهد بود.
کتاب «ماجرای مک‌فارلین» گرچه تلاش دارد این انگیزه قوی امریکایی‌ها را نادیده بگیرد یا آن‌ را کم‌رنگ جلوه‌گر سازد با این وجود بعضاً ناگزیر به بیان تمایلات آنان می‌گردد:
«منابع امریکایی، همچون گزارش تاور، کوشیده‌اند انگیزه مهمتری را نیز درباره تصمیم بخشی از حاکمیت ایالات متحده در فروش سلاح به ایران، مطرح کنند. این منابع از اهمیت استراتژیک ایران و نیز ل��وم برقراری ارتباط با آن به منظور جلوگیری از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در منطقه و بی‌اثر بودن سیاست‌های خصمانه ایالات متحده در قبال این کشور سخن گفته‌اند» (ماجرای مک‌فارلین، فروش سلاح- آزادی گروگان‌ها، محسن هاشمی، حبیب‌الله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص32)
همچنین در مورد نگاه امریکایی‌ها به آینده ایران این کتاب به نقل از منابع امریکایی‌ می‌نویسد:
«در این زمان براساس اطلاعاتی در امریکا که مبنای آن امکان فوت رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) بود، این فرض پذیرفته شده بود که ایران به زودی وارد یک مرحله بی‌ثباتی می‌شود و این امر از نظر امریکا به منزله بهره‌برداری بیشتر شوروی از شرایط ایجاد شده بود، تا جایی که حتی بحث جلوگیری از تجزیه ایران نیز در زمره عوامل تغییرات استراتژی امریکا در قبال ایران ذکر شده بود. در این زمینه گراهام فولر، مامور اطلاعات ملی ایالات متحده در خاورمیانه و جنوب آسیا، در یک برآورد اطلاعاتی پنجاه صفحه‌ای به ویلیام کیسی، رئیس وقت سازمان سیا (CIA) چنین آورده است: «امریکا با اوضاع نامساعدی در مورد گسترش و بسط خط مشی جدید در مورد ایران روبروست، سیر وقایع به طور عمده علیه منافع ماست و به زودی شاهد مبارزه برای جانشینی [امام] خمینی خواهیم شد. امریکا هیچ برگی برای بازی ندارد.» (همان، ص33)
همچنین با مراجعه به آن‌چه به عنوان مشروح مذاکرات هیئت امریکایی در تهران با طرف‌های ایرانی منتشر شده، این مسئله کاملاً روشن است که امریکایی‌ها هدفی فراتر از آزادی گروگان‌های خود در لبنان را دنبال می‌کنند:
«تاریخ: 25 مه 1986 (4 خرداد 1365) محل: تهران، ایران، هتل استقلال، زمان: 15: 5 بعدازظهر مقام ایرانی پس از افتتاح جلسه و معرفی همکاران می‌گوید که هدف و دلیل اصلی این جلسه آماده‌سازی برنامه‌ای برای سایر مباحث و مذاکرات است. مک‌فارلین از طرف رئیس‌جمهور ایالات متحده خوشحالی خود را از حضور در ایران برای شروع مذاکراتی که امیدوار است به صورت پایدار ادامه یابد اعلام کرده و موارد زیر را مطرح می‌کند. وی به مسئولیت‌های 2 کشور در قبال اتحاد جماهیر شوروی و آنچه از نظر امریکا برای منافع امنیتی‌اش در نقاط دیگر جهان مهم است، اشاره می‌کند. وی همچنین با اشاره به تاریخ روابط ایران و امریکا در 10 سال گذشته، اضافه می‌کند که: «در این مذاکرات امیدواریم این مسئله را روشن سازیم که امریکا انقلاب ایران را می‌پذیرد و در نظر ندارد و نمی‌خواهد هیچ‌گونه تأثیری بر آن بگذارد. آشکار است که ما در طول 8 سال گذشته با هم اختلاف‌نظرهایی داشته‌ایم ولی امریکا ایران را یک قدرت مستقل می‌شناسد که باید با آن بر اساس احترام متقابل رفتار نمود. به همین دلیل است که ما قبل از شروع مذاکرات در سطوح عالی، مسئله‌ گروگان‌گیری را که در گذشته رخ داده است (سفارت امریکا در تهران) پشت سر گذاشته و آن را مسئله‌ای مربوط به گذشته انگاشته‌ایم.» (همان، ص125)
همچنین در پیش‌نویس توافق‌نامه‌ای که در پایان مذاکرات هیئت امریکایی به سرپرستی مک‌فارلین با طرف ایرانی تهیه شدهT بر ایجاد دور جدیدی از روابط بین دو کشور تأکید می‌شود: «امروز بیست و هفتمین روز مه 1986 و ششم خرداد سال 1365 دولت ایالات متحده امریکا و دولت جمهوری اسلامی ایران در فضای درک دو جانبه و با شناخت اهمیت ایجاد احترام، اعتماد و اطمینان متقابل برای ایجاد دوره جدیدی از روابط دو جانبه بر موارد زیر به ترتیب توافق کردند: ...» (همان، ص139) به طور مشخص این ابراز تمایل امریکایی‌ها برای تجدید روابط با ایران به پشتوانه مواضع جریانی در داخل ایران طرح می‌شد که آنان را میانه‌روهای داخل نظام می‌نامیدند. آیا ابراز تمایل جریان مورد بحث برای ترمیم روابط با امریکا یک تاکتیک فریب به منظور دریافت سلاح و تجهیزات جنگی بود؟ برخی مستندات مؤید این امر است که اعتقاد به برقراری روابط با واشنگتن به هیچ‌وجه فریب نبوده است. این‌که امریکایی‌ها در مسئله مک‌فارلین اصل را بر تغییر موضع ایران نسبت به خود قرار داده‌اند، براساس تشخیص دقیق گرایش‌های موجود در میان شخصیت‌های مختلف بعد از امام است. برخی برای سرپوش گذاشتن بر این واقعیت‌ها این‌گونه عنوان می‌دارند که اگر امریکایی‌ها بنا داشتند برای بهبود روابط بی‌اعتمادی‌ها را برطرف سازند چرا در فروش سلاح نیرنگ به کار گرفتند و تجهیزات از رده خارج شده به چندین برابر قیمت به ایران ارسال کردند. از جمله این افراد آقای محسن هاشمی‌رفسنجانی است که به نمایندگی از پدر، کتاب مک‌فارلین را منتشر می‌سازد. در مقدمه این کتاب می‌خوانیم:
«اصولاً این‌گونه مذاکرات مخفیانه و غیرصادقانه آن هم از طریق دلالان اسلحه و همراه با تقلب در کیفیت سلاح و قیمت آن هیچ‌گاه نمی‌توانست به رابطه‌ای رسمی و دائمی بیانجامد، به ویژه آنکه امریکایی‌ها نیز به خوبی از سؤظن مقامات ایرانی نسبت به ایالات متحده و عدم رغبت آنان به رابطه با آن کشور آگاه بودند و می‌دانستند که هدف ایران نیز صرفاً تهیه تسلیحات مورد نیاز و حیاتی خود است... گمان می‌رود آن دسته از منابع امریکایی که در مورد پروسه فروش اسلحه به ایران به منظور نزدیکی بیشتر ایالات متحده به حکومت ایران و تلاش برای دگرگونی سیاست‌های خصمانه آن کشور نسبت به جمهوری اسلامی سخن گفته‌اند، در واقع کوشیده‌اند انگیزه‌های مهم سیاسی و بین‌المللی برای عملکرد غیرقانونی دولت ریگان بتراشند... این‌گونه تحلیل‌ها علاوه بر خارج از ایران، در داخل ایران نیز به صورت ناآگاهانه یا با انگیزه‌های خاص مطرح شده است. حتی ارائه گزارش تاور که ظاهراً به منظور کشف چگونگی و چرایی ماجرای فروش اسلحه به ایران تهیه شد، تلاش بسیار زیرکانه‌ای برای فرافکنی مسئولیت این امر بر دوش کارمندان میان پایه و نجات شخص رئیس‌جمهور از یک رسوایی بزرگ‌تر و جلوگیری از گونه‌ای «ایران گیت» در قیاس با «واترگیت» بود.» (همان، مقدمه، ص35)
این ادعای طرح شده در کتاب «ماجرای مک‌فارلین» با مستندات در دست حتی با اظهارات شخص آقای هاشمی‌رفسنجانی تطبیق ندارد. ایشان در خاطرات سال 65 خویش به صراحت از وجود گرایش به تجدید رابطه با امریکا در میان سران قوا بعد از سفر هیئت امریکایی سخن می‌گوید:
«شب با دیگر قوا مهمان احمدآقا بودیم... درباره اصرار امریکا به تجدید رابطه با ایران مذاکره کردیم. مخالف و موافق صحبت کردند. به نتیجه نرسیدیم. بنا شد در جلسات بعد بحث و قبلاً با حضرت امام مذاکره شود.» (ص128)
هرچند راوی محترم مشخص نمی‌سازد در این جلسه چه کسانی موافق تجدید رابطه با امریکا بودند و چه کسانی مخالف، اما سایر قرینه‌ها و موضع‌گیری‌ها، جایگاه ایشان را در این مباحث روشن می‌سازد. با این وجود چند نکته در این فراز برای خواننده قابل تأمل خواهد بود: 1- طرح بحث تجدید رابطه با امریکا در جلسه سران بلافاصله پس از سفر یک هیئت بلندپایه امریکایی به ایران با یکدیگر ارتباط دارد یا خیر؟ 2- آیا طراح و مبتکر بسترسازی برای تجدید رابطه با امریکا در داخل و خارج کشور بر اساس سیاست کلان نظام عمل می‌کرده است یا خیر؟ 3- چرا بعد از این‌ که جلسه سران قوا تصمیم می‌گیرد این بحث را با امام مطرح سازد آقای هاشمی‌ دیگر سخنی از این مطلب به میان نمی‌آورد و آن‌ را مسکوت می‌گذارد؟ 4- آیا این مسئله اتفاقی است که عده‌ای در داخل کشور همزمان با اصرار امریکایی‌ها برای تجدید رابطه همین سیاست را پی می‌گیرند؟
بنابراین به هیچ وجه نمی‌توان مدعی شد تمایل امریکایی‌ها برای تجدید رابطه یک سویه بوده است. این سخن دارای پشتوانه منطقی است که امریکا به دلیل مواجه بودن با شرایط سخت در جهان اسلام به دنبال خارج کردن خود از نوک تیز حمله نهضت اسلامی بود، اما این بدان معنی نیست که واشنگتن بدون دریافت نشانه‌هایی از سوی جریانی که آن‌ را میانه‌رو می‌خوانند، هیئتی بلندپایه راهی تهران سازد. جناب آقای هاشمی‌ تمایل یک سوی معادله را به صورت کاملاً شفاف بیان می‌کند:
«ظهر، علی اخوی‌زاده که از اروپا برگشته، آمد. از طریق کاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات امریکایی با او ملاقات کرده‌اند. خواستار رفع تیرگی روابط شده‌اند.» (ص241) همچنین در فرازی دیگر در این زمینه آمده است: «امریکایی‌ها برای برقراری روابط با ما دست و پا می‌زنند و به هر وسیله‌ای متشبث می‌شوند.» (ص243)
حتی اگر بپذیریم که جناب آقای هاشمی‌رفسنجانی در این مقطع برنامه عملیاتی برای پاسخ مثبت گفتن به این دست و پا زدن امریکایی‌ها نداشته باشد نمی‌توان چشم از این واقعیت پوشید که ایشان از این شرایط برای تقویت استراتژی خویش در ارتباط با جنگ بهره گرفته است. تمام کسانی که صاحب این خاطرات را به خوبی می‌شناسند بر این امر واقفند که ایشان فردی با برنامه‌های درازمدت است. این شخصیت شناخته شده این‌گونه نیست که در روند پیشبرد برناهه‌هایش هنگام مواجهه با موانع جدی از ادامه راه باز ایستد، بلکه همراه با سیاست صبر و انتظار مسیرهای مختلف و متنوع مستقیم و غیرمستقیم را برای نیل به مطلوب خویش می‌آزماید. همان‌گونه که آقای هاشمی صادقانه ابراز می‌دارد و به آن اشاره شد، سیاست و استراتژی ایشان در ارتباط با تهاجم عراق در این شعار خلاصه می‌شود: «جنگ، جنگ تا یک پیروزی» توفیق این شعار متاسفانه در سال 64 و 65 در گروی تلاش برای خرید تسلیحاتی از امریکا در قبال میانجی‌گری برای آزادی گروگان‌های غربی در لبنان می‌شود. قطعاً در شرایط سخت تلاش عراق برای متوقف کردن صادرات نفت ایران، حمله گسترده به شهرها و مردم بی‌دفاع غیرنظامی، استفاده وسیع از موشک‌های دوربرد و هواپیماهای بلندپرواز برای ناامن ساختن همه نقاط کشور، همچنین سلاح شیمیایی و... دست‌یابی به تجهیزات نظامی امری ضروری و حیاتی بود، اما به نظر می‌رسد آقای هاشمی از ضرورت مذاکره غیرمستقیم با امریکایی‌ها برای تأمین نیازهای جبهه‌ها که مورد تأیید همه سران و امام بوده است، استفاده‌های دیگر نیز برای تحقق اهداف سوم و چهارم، کرده است. این بهره‌گیری بدون شک استراتژی اصلی جنگ را کمرنگ‌ می‌سازد و نتایج معکوسی به بار می‌آورد.
یکی از صاحب‌نظران و کارشناسان تاریخ جنگ در کتاب خود در این زمینه می‌نویسد: «آقای هاشمی به این نظر است که استراتژی ایشان مبنی بر تصرف یک منطقه با اهمیت و پایان دادن به جنگ صحیح بود ولی کاستی‌ها و ناتوانی نیروهای نظامی مانع از تحقق آن شد؛ زیرا کلیه عملیات‌هایی که پیشنهاد می‌شد و ایشان تصویب و حمایت می‌کرد، اهداف استرتژیک داشت و در صورت تحقق اهداف، پایان دادن به جنگ ممکن می‌شد لیکن نیروهای نظامی قادر به تامین این اهداف نبودند».
سپس نویسنده در پاورقی می‌افزاید: «نیروهای نظامی به‌ویژه سپاه در برابر این تحلیل معتقدند که فقدان استراتژی نظامی و تأکید بر اجرای یک عملیات برای پایان دادن به جنگ عامل ناکامی بود. برای اثبات این موضوع چنین استدلال می‌شود که ما باید پس از فتح خرمشهر همانند قبل از آن که برای آزادسازی مناطق اشغالی مجموعه‌ای از عملیات را طراحی و اجرا کردیم و معضل مناطق اشغالی حل شد، برای پایان دادن به جنگ نیز به پیروزی قاطع نیاز داشتیم و این مهم با استراتژی نظامی و طراحی و اجرای مجموعه عملیات ممکن بود».(روند پایان جنگ، محمد درودیان، ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 84، ص27)
بدون این‌که خواسته باشیم در این ارزیابی متوقف شویم و میزان نقش آفرینی شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» را در ناکامی جبهه‌ها مورد بررسی موشکافانه قرار دهیم، صرفاً بر این نکته تأکید می‌ورزیم که تعدد استراتژی در جنگ یا هر حرکت همه‌جانبه و پیچیده، ایجاد سردرگمی می‌کند. تبعات فقدان وحدت نظر و عمل در جنگی که جبهه مقابل ملت ایران در آن بسیار وسیع بود، بر هیچ صاحب‌نظری پوشیده نبود، اما آقای هاشمی‌رفسنجانی به هر دلیل مصر بودند تا به پشتوانه یک عملیات موفق و جلب نظر امریکا از طریق سیاسی به جنگ پایان دهند. امریکایی‌ها نیز که به هیچ‌وجه مایل نبودند ملت ایران در جبهه‌های نبرد به پیروزی نایل آید از این تز استقبال می‌نمودند و آماده بودند در حد یک عملیات موفق از نظر تسلیحاتی وارد معامله شوند. گفته می‌شود اگر واشنگتن تمایل به تجدید روابط داشت چرا بعضاً در ارسال تجهیزات صداقت لازم را به خرج نداد؟ پاسخ این چرایی را باید در نگرانی امریکا از امکان بهره‌مندی ایران از تجهیزات برای دست‌یابی به پیروزی نهایی در جبهه‌ها یافت. از این‌رو برخی سلاح‌های از رده خارج شده و غیرکارآمد را نیز راهی ایران ساخت؛ بنابراین امریکا نیز در محدوده استراتژی آقای هاشمی می‌خواهد نقش‌آفرینی کند، یعنی کمک به یک عملیات موفق و نه بیش از آن. البته اگر آقای هاشمی براساس استراتژی امام به مدیریت جبهه‌ها می‌پرداخت، دست‌یابی به هر امکانی برای تقویت توان رزمی نیروهای مدافع کشور بسیار ارزنده بود. به همین دلیل نیز رهبری و سران قوا جملگی بر تلاش حول 2 محور تهیه تسلیحات از بازار سیاه امریکا و میانجی‌گری برای آزادی گروگان‌های امریکایی در لبنان برای دریافت سلاح متفق بودند.
اما آن‌چه مشکلاتی را موجب می‌شود، نقش‌آفرینی آقای هاشمی‌رفسنجانی حول دو محوری است که براساس استراتژی خود، آن‌ها را دنبال می‌کند. تلاش‌های آقای هاشمی در این وادی از سال 64 آغاز می‌شود، اما در آستانه سفر هیئت امریکایی به تهران که وی نمی‌تواند از ترکیب آن بی‌اطلاع باشد، ناگزیر است خبر سفر چند امریکایی را به تهران، به همراه سلاح‌هایی مورد معامله قرار گرفته در جریان میانجی‌گری و مذاکرات غیرمستقیم با امریکایی‌ها به جلسه سران بدهد:
«شب با سران قوا مهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم... درباره پیشنهاد امریکا مبنی بر آمدن یک هیأت امریکایی به ایران برای مذاکره درباره کمک ما به آزادی گروگانهای امریکایی در لبنان و در مقابل پرداخت قطعات اسلحه‌های امریکایی به ما، با آمدن هیأت رسمی امریکایی قبل از تحویل لوازم هاک، مخالفت شد.» (ص59)
در این روایت هرچند صرفاً هدف از سفر هیئت امریکایی مذاکره پیرامون مسئله گروگان‌ها در لبنان عنوان می‌شود با این وجود اکثریت سران قوا با آن مخالفت می‌کنند، اما آیا آقای هاشمی‌ تلاش خود را در این زمینه متوقف می‌سازد؟ ایشان که اهداف دیگری در سر دارد، حضور هیئت امریکایی را در تهران بسیار حائز اهمیت می‌داند؛ لذا این موضوع را همچنان پی می‌گیرد، اما تحت این عنوان که چند امریکایی می‌خواهند سلاح‌های خریداری شده را به ایران بیاورند:
«آقای [محسن] کنگرلو تلفنی اطلاع داد که امریکایی‌ها گفته‌اند روز هفدهم ماه می [28 اردیبهشت] نصف قطعات درخواستی [موشک] هاک را با هیأت ظاهراً آلمانی به ایران می‌آورند و پس از تنظیم برنامه‌ آزادی گروگان‌ها در لبنان، بقیه را می‌آورند. شب رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر مهمان من بودند. در مورد مقابله به مثل علیه عراق و خرید کالا و آمدن امریکایی‌ها توافق شد.» (ص92)
چنان‌چه اشاره شد، در انتقال اطلاعات به سایر سران قوا صرفاً بحث آن است که چند امریکایی می‌خواهند بخشی از سلاح‌های خریداری شده را به ایران منتقل سازند و برای ارسال بقیه آن براساس زمان‌بندی آزادی گروگان‌ها برنامه‌ریزی کنند. همچنین با قطعی شدن این سفر که آقای هاشمی از کم و کیف آن نمی‌توانسته بی‌اطلاع باشد، دایره افراد در جریان قرار گرفته لاجرم افزایش می‌یابد. از این زمان سپاه نیز به منظور حفاظت از این هیئت وارد حلقه اطلاع یابندگان می‌شود:
«به آقای کنگرلو گفتم با آقای وحیدی (مسئول اطلاعات سپاه) در مورد امنیت امریکایی‌هایی که بناست بیایند هماهنگ کنند.» (ص95) این در حالی است که آقای هاشمی از موضع امام در این زمینه و چارچوب‌های تعیین شده بی‌اطلاع نیست: «به زیارت امام رفتیم. مشکلات بین ارتش و سپاه، اختلاف افسران نیروی زمینی با آقای صیاد فرمانده نیرو و ادامه گزارش‌های قبلی درباره مذاکرات غیرمستقیمی که با امریکایی‌ها بر سر کمک به آزادی گروگانهای امریکایی در لبنان در مقابل گرفتن امکانات نظامی داریم، را گزارش کردم. در مورد دوم موافقند و دستور احتیاط می‌دهند». (ص39)
اما آقای هاشمی که به ابتکار خود بحث‌ها را از این چارچوب فراتر برده کاملاً بر این مسئله واقف است که حضور یک هیئت بلندپایه امریکایی در تهران قطعاً دارای دو ویژگی‌ بارز است؛ اولاً مذاکرات مستقیم خواهد بود، ثانیاً بحث به مراتب فراتر از مسئله گروگان‌ها خواهد رفت:
«آقای محسن کنگرلو اطلاع داد که هواپیمای حامل قطعات گران قیمت امریکایی- که با پاسپورت ایرلندی آمده‌اند و به نام ایرلندی هستند- در فضای تهران است... آقایان [محسن] کنگرلو [مشاور نخست‌وزیر] و [احمد] وحیدی[مسئول اطلاعات سپاه] آمدند. گزارش وضع هیأت امریکایی را دادند. یک چهارم قطعات هاک درخواستی را آورده‌اند. آقای مک‌فارلین مشاور ویژه ریگان و شخصیتهای حساس دیگر امریکا در هیات‌اند برای سران کشور ما کلت و شیرینی، هدیه آورده‌اند و خواهان ملاقات با سران هستند. قرار شده هدیه را نپذیریم و ملاقات ندهیم مذاکره را در سطح دکتر هادی و دکتر روحانی و مهدی نژاد مخفی نگهداریم و [مذاکرات] محدود به مسأله گروگانهای امریکایی در لبنان و دادن قطعات هاک و چند قلم دیگر اسلحه [باشد.] آنها بیشتر خواهان مذاکره در مسائل کلی و سیاسی‌اند.» (صص8-107) مقایسه این مطلب با آن‌چه آقای هاشمی‌ در روز 13 آبان به دستور امام به مردم گزارش می‌دهد نکاتی را محل تامل می‌سازد:
«یکی از هواپیماهایی که برای ما از کشورهای اروپایی اسلحه می‌آورد اجازه عبور گرفت که وارد شود و اسلحه‌اش را در فرودگاه تخلیه کند... آنها در بدو ورود اسامی ایرلندی به ما داده بودند. وقتی که هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که این آقایانی که در فرودگاه از هواپیما پیاده شده‌اند می‌گویند ما امریکایی هستیم و برای مسئولان کشور ایران از ریگان و مسئولان امریکایی پیام آورده‌ایم... امام فرمودند که با آن‌ها صحبت نشود و پیام آنها را نگیرید و ببینید که آنها کی هستند و برای چه به ایران آمده‌اند.» آقای هاشمی که در مراسم سالگرد گرامی‌داشت روز 13 آبان سخن می‌گفت همچنین اضافه کرد:
«قیافه یکی از آنها به قیافه مک‌فارلین شبیه بود. البته ما هنوز صددرصد مطمئن نیستیم که همان بوده است یا نه، چون کسی تا حالا صحبت نکرده است و کسانی که از طرف ما با آنها روبرو بودند همان ماموران امنیتی ما در منطقه هستند و یکی از کسانی که در خرید اسلحه با آن دلال‌ها بود... ما گفتیم بروید همان جا، این جا جای این حرف‌ها نیست، ما با امریکا قهریم ما با شما در جنگ هستیم شما آتش‌افروز این جنگ هستید. ما چطور بیاییم و با شما ملاقات کنیم و با شما حرف بزنیم. مگر ما یادمان رفته که برژینسکی با دولت موقت ما در الجزایر ملاقات کرد و دولت موقت را آب برد... گفتند که این دلا‌ل‌ها به ما گفته‌اند اینها به ما گفتند که شما بیایید به ایران، اینها استقبال می‌کنند... ما فهمیدیم که آنها را حسابی رنگ کرده‌اند.» (روزشمار جنگ ایران و عراق، ماجرای مک‌فارلین، جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 1380، ص585)

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات