این مرزی که با یک تلنگر به سوریه وصل میشود و با یک تلنگر به اردن وصل میشود، با اندکی فاصله به حوزه خلیج فارس میرسد، از اینکه ناو جنگی در دریای مدیترانه قرار بگیرد، از حضور نیروهای آلمانی و یا کشورهای دیگر، تا نیروهای فرانسوی و کشورهای دیگر در مرز لبنان و اسرائیل، شعار عمده اغلب این کشورها این است که ما آمدهایم تا جلو تعرض به اسرائیل را بگیریم، اما آیا این به همین جا ختم میشود یا اینکه نه اسرائیل رژیمی است که همواره خود را با بحران و جنگ تعریف کرده و اصول تعریف خودش را بر مبنای سلطه بلامنازع گذاشته است، آیا ما شاهد این نخواهیم بود که در آینده یک جنگ دیگر برای تثبیت دوباره آن سلطه انجام شود؟
نکته دوم اینکه در مقابل، اندکاندک غرب و اروپا هم این را میفهمند که در خاورمیانه و مجموع آن از افغانستان گرفته تا حوزه مدیترانه، پاسخ حل این بحران، جنگ نیست، بلکه باید به یک سیستمی از مذاکره دست پیدا بکنند که براساس آن، صلح همهجانبه مورد توافق قرار بگیرد.
حال سئوال اینجاست: کدام یک از این مسیرها در آینده پیش گرفته خواهد شد؟
خوب با در نظر گرفتن اینکه خود لبنان هم منفک از حوزه خاورمیانه نیست، ما در این حوزه و حداقل در حوزه خلیج فارس، این تعریف را بارها مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهایم که معادله نفت و بحران باید به معادله نفت و سازندگی تبدیل شود. یا انرژی و بحران باید به انرژی و سازندگی تبدیل شود، ولی تاکنون تحقق چنین شعاری موفق نبوده، و همچنان مشکل وجود دارد. بگذریم از چند کشور کوچکی که به صورت تجاری در حوزه حاشیه جنوبی خلیج فارس مطرح هستند، اما کلا بحران در سراسر خاورمیانه به صورت هر روزه خبرساز است.
در حوزه سوریه، فلسطین و لبنان هم این امر وجود دارد که آیا دولتهایی که تشکیل میشوند تحت عنوان ائتلاف ملی، بر مبنای اینکه حدودی از مذاکره را با اسرائیل بپذیرند و از طریق مذاکره به یک صلحی برسند که به رسمیت شناختن اسرائیل هم منجر بشود. یعنی هم اسرائیل به رسمیت شناخته بشود و هم از آن طرف آنها از سوی اسرائیل به رسمیت شناخته شوند. ما میدانیم که اکنون مصر سالهاست که این نظر را (در جریان کمپ دیوید) پذیرفته و از آن نیز عدول نکرده و براساس آن کار کرده است. سعودیها دنبال این مساله هستند، اگرچه روی آن صحه نمیگذارند، اما تعارضی با این تئوری ندارند. آن چیزی که ما به عنوان مقاومت حوزه فلسطین، سوریه، لبنان داریم و از آن تعریف میکنیم، آیا این تعریف مقاومت اگرچه از جهت تبلیغی و از جهت تحلیلی در افکار عمومی در اکثریت باشد، اما در صحنه عمل در اقلیت نیست؟ آیا تفوق و برتری این نگاه نظری که به هر حال باید نوعی مذاکره را با اسرائیل پذیرفت و از طریق نوعی مذاکره به یک صلح دوجانبه رسید که شناخت دو طرف از نظر سیاسی، برای هر کدام از اینها میسور باشد به اضافه اینکه قریب به اتفاق معتقد به این مساله هستند که مجموع خاورمیانه راهحل تک کشوری ندارد.
یعنی اینطور نیست که موضع لبنان حل بشود، بعد موضع سوریه و بعد مساله فلسطین حل بشود. مثل چیزی که به صورت تجزیه و به صورت تفکیکی برخی نظریهپردازان غربی به آن نگاه میکنند. اما وقتی که ما در خاورمیانه به این مسائل نگاه میکنیم، میبینیم که در مجموع در یک سبد و یک بستهبندی مجموعه بحرانها مطرح است. یعنی اگر قضیه انرژی اتمی ایران حل بشود و به توافقی با غرب برسد، اگر موضوعیت روابط ایران با آمریکا حل گردد، بدون تردید بلافاصله از شدت مساله و بحران سوریه و آمریکا کاسته میشد و راهحلی برای آن نیز پیدا میشود. به هر حال آنچه که ما میگوییم بر لبنان تاثیرگذار است، اینکه این پیروزی حزبالله نقطه عطف تاریخی در حوزه لبنان نیست، بلکه این نقطه عطف از نظر ساختاری که بخشی از آن هویت ملی و برخی از آن تعریف دولتی و بخشی از آن تدوین قانون اساسی و نگاه اداره کشور است، حتما اثر خود را در سراسر خاورمیانه بر جا خواهد گذاشت.
یک بخش دیگر این پیروزی این است که مسیر را تغییر میدهد. به این معنا که اگر از سوی اسرائیل و متحدانش به خصوص آمریکا تجاوزی صورت نگیرد و یا جنگی تدارک دیده نشود، دیگر جنگی را در خاورمیانه شاهد نخواهیم بود، بلکه آن چیزی که دیده میشود یا تحت عنوان "خاورمیانه جدید" و یا "نقشه راه" با یک دگرگونیهایی که زمان تحمیل خواهد کرد، مسیر به سوی مذاکره و از طریق یک نوع رفتار و مانیفستی که این مانیفست به دیگر صلح دوجانبه برسد و مجموع خاورمیانه از این حالت بحران، حداقل در دهههای نزدیک و یا چند سال آینده خارج بشود، کدام یک از اینها پیشبینیها را دوستان دارند؟
جنگ جدید در خاورمیانه؟
رویوران: البته منطقه در کشاکش جنگ و صلح است و در این ارتباط گفته میشود که برای شروع یک جنگ، اراده یک طرف کافی است. در حالی که برای صلح اراده دو طرف یا بیشتر لازم است، این یک قاعده اصلی در ارتباط با جنگ و صلح است. تا زمانی که اسرائیل در منطقه حضور دارد، اراده جنگ و تجاوز در منطقه استمرار دارد، از این رو احتمال جنگ مجدد در منطقه با حضور و استمرار موجودیت اسرائیل، یک امر اجتنابناپذیر است.
در ارتباط با صلح، تا زمانی که اراده صلح در جامعه صهیونیستی نیست، چون در این سمت، اراده صلح به صورتهای متفاوت در بین فلسطینیها، کشورهای عربی، حتی جهان اسلام وجود دارد، در طرف مقابل چنین ارادهای وجود ندارد، و برای صلح بیش از یک طرف باید آمادگی داشته باشد. از آنجا که جامعه صهیونیستی به سمت فرهنگ جنگ و رادیکالسیم مذهبی در حال حرکت است، پس احتمال صلح در آینده بسیار، بسیار ضعیف است. این را در سطح کلان مطرح کردم. اما در سطح خرد، اسرائیل در سال 2000 شکست خورد و از لبنان عقبنشینی کرد، ولی اینطور نیست که اسرائیل دستبردار باشد و مساله را تمام شده فرض کنیم. اسرائیل خود را آماده یک جنگ دیگری کرده بود که گرفتن دو اسیر، بهانه مناسبی برای به اجرا درآوردن یک طرح از پیش تعیین شده بود.
اکنون هم اسرائیل یک بار دیگر شکست خورد. آیا احتمال تکرار این رفتار هست؟ من تصور میکنم بله، زیرا اسرائیل خود را برای یک جنگ بعدی آماده میکند. "العیازر" اخیرا مطلبی را مطرح کرده است، مبنی بر این که جنگ هنوز تمام نشده و ما همچنان در حال جنگ با حزبالله هستیم و ممکن است با تجدید قوا در چند ماه آینده جنگی در بگیرد و این نشاندهنده اراده جنگ در این جامعه است.
اساساً جنگ از نگاه بسیاری سیاستمداران رژیم صهیونیستی تمام نشده است، اینکه آقای "حالوتس" رئیس ستاد ارتش یا وزیر دفاع "پرتز" میگوید، ترور سیدحسن نصرالله به عنوان یک اولویت برای دولت اسرائیل همچنان مطرح است.