صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۳۸۸ - ۱۰:۰۰  ، 
کد خبر : ۱۳۴۶۱۶

گزیده سرمقاله‌ برخی از روزنامه‌های صبح 1دی 88


بصیرت: برخی روزنامه های صبح امروز سرمقاله های خود را به موضوعات زیر اختصاص دادند.

* تهران امروز

روزنامه تهران امروز در یادداشت خود با عنوان " کم حرف بزنیم "به قلم سیدجواد سادات رضوی آورده است:‏یک قاعده عقلی به ما می‌گوید: ما حق داریم «مساله» را اشتباه حل کنیم ولی حق نداریم «مساله اشتباه» را حل کنیم. برخی از مدیران میانی دولت اصرار دارند که مساله اشتباه را حل کنند یا به هر نحوی آن را توجیه و تفسیر کنند. در این راه البته، هم نتیجه اشتباه می‌گیرند و هم بر اشتباهات دیگر می‌افزایند.

نمونه چنین مساله‌ای را می‌توان در عدم حضور رئیس‌جمهور در جلسات مجمع تشخیص مصلحت سراغ گرفت که توسط اطرافیان ایشان با توضیحات نامناسب و غلط توام شده است. مثلا روز گذشته مشاور مطبوعاتی رئیس‌جمهور در پاسخ به اینکه حضور دکتر احمدی‌نژاد در جلسات مجمع تشخیص مصلحت چه زمانی محقق خواهد شد، گفته است: «این انتظار درستی نیست که رئیس‌جمهور به عنوان نماینده منتخب ملت، در کنار کسانی بنشیند و با افرادی هم‌سخن شود که رودرروی نظام و رهبری ایستاده‌اند و با مواضع، اظهارات و رفتار خود، تنور توطئه‌های دشمن علیه اسلام، کشور و مردم را گرم می‌کنند.» مشاور محترم رئیس‌جمهور انگار فراموش کرده‌اند که اعضای مجمع تشخیص مصلحت منصوبین رهبر معظم انقلاب هستند و منصوبین ایشان را با تهمت‌های ناروا و ناشایست همچون «دشمن اسلام، کشور و مردم» نواختن ضمن آنکه جرم محسوب می‌شود یک خطای نابخشودنی است.

دیگر آنکه طرح چنین مطالبی با این ادبیات و شیوه خلاف سلوک، منش و روش رهبر فرزانه انقلاب و برخلاف سفارشات و تاکیدات موکد معظم‌له مبنی بر حفظ وحدت و یکپارچگی و جلوگیری از تهمت‌افکنی‌های پوچ و بی‌مبناست که فقط سود آن را همان دشمنان خارجی می‌برند. ضمن اینکه عقلانیت سیاسی حکم می‌کند حتی اگر رئیس‌جمهور همفکر و هم‌عقیده با مشاور خود باشد باید در جلسات مجمع تشخیص مصلحت حضور پیدا کند تا بتواند ضمن اعمال قانون و رعایت شأن و جایگاه رئیس‌جمهور به عنوان یک عضو اثرگذار، اهداف سیاسی خود را در آن مجمع پیش ببرد. حداقل رای‌دهندگان به او انتظار دارند که بتواند با حضور خود به احقاق حق خود بپردازد نه با قهر کردن و نرفتن و گسترش سوءتفاهمات. عدم حضور رئیس‌جمهور در مجمع تشخیص مصلحت نه به سود کشور است نه به سود شخص ایشان زیرا انتظار این است که رئیس‌جمهور مرد عرصه‌های اینچنینی باشد و با حضور در جمع نخبگان از عقاید خود دفاع کند. این خصلتی بوده که حداقل در دکتر احمدی‌نژاد همواره وجود داشته و باعث تعجب کارشناسان است که چطور ایشان در این باره و در این مدت از این خصلت خود فاصله گرفته‌اند. این را همگان می‌دانند که حضور فردی با شأن رئیس‌جمهور در یک جمع مهم لزوما به معنای تایید عملکرد آنها نمی‌تواند تلقی شود لذا ساده‌سازی مسائل و عدم حضور، تنها به ایجاد حاشیه‌های غیرضروری و مخربی منجر خواهد شد که نه به سود اسلام است نه به سود انقلاب و نه به سود کشور.

مروری بر فرمایشات و رهنمودهای داهیانه رهبر معظم انقلاب مبنی بر حفظ وحدت و یکپارچگی در درون بدنه انقلاب در طول چندماه پس از انتخابات قطعا می‌تواند راهگشای چنین موقعیت خطیری باشد. کافی است حاشیه‌نشینان کمتر با اظهارات خود به غبارآلودتر شدن فضا بپردازند و مدیران ارشد و اصلی با نگاه به چشم‌انداز ترسیمی رهبر انقلاب گام‌های عملی برای حل چنین مساله‌ای بردارند. آنگاه می‌توان انتظار داشت که حل مساله درست را، درست انجام داد. در غیر این صورت همچنان باید در انتظار کدورت بیشتر و تهمت‌های فزون‌تر بود.

تاریخ انقلاب نمونه‌ای ندارد که با اظهارات تند و تخریبی و خراب کردن چهره شخصیت‌های انقلابی، جناح یا گروهی توانسته باشد به دستاورد مناسبی نایل آید. موقعیت کنونی جامعه ایرانی اقتضا می‌کند نسبت به گفتارها دقت و حساسیت بیشتری داشته باشیم مخصوصا اگر عضوی از بدنه دولت جمهوری اسلامی ایران به شمار آییم.

* اعتماد

روزنامه اعتماد در یادداشت خود با عنوان "چهره انسانی مطبوعات "به قلم بهروز بهزادی آورده است:‏ در طول تاریخ ایرانیان به چند صفت مثبت شهره بوده اند که یکی از آنها احترامی است که برای یکدیگر قائلند. تا جایی که این احترام به عنوان یک عمل اجتماعی باعث تغییر در دستور زبان فارسی نیز شده است؛ عملی که در هیچ یک از زبان های زنده دنیا نظیر ندارد. همه می دانیم که در زبان های مختلف ضمایر جای خود را دارند و به هیچ وجه نمی توان آنها را جابه جا کرد، مگر در زبان فارسی که ضمیر دوم شخص مفرد یعنی «تو» برای احترام به فرد و شخصیت او به راحتی تبدیل به «شما» ضمیر دوم شخص جمع می شود. برای مثال جمله «من به شما گفتم» در کارکرد احترام آمیز جای «من به تو گفتم» را می گیرد؛ عملی که البته در زبان انگلیسی به صورت مشابه است، ولی در تعریف دستور زبان انگلیسی هیچ جا آن را نشانه حرمت گذاری یا احترام به فرد ندانسته اند. در زبان انگلیسی از آغاز واژه «you» کارکردی دوگانه داشته و از جمله می توان فهمید که در حالت تفرد است یا تجمع. همین طور است ضمایر «او» سوم شخص مفرد و «ایشان» سوم شخص جمع که در موضع احترام ضمیر جمع «ایشان» جای ضمیر مفرد «او» را می گیرد؛ عملی که در زبان انگلیسی نمونه ندارد و «She یا He» همیشه در جای خود و «They» در جای خود استفاده می شوند. کلام آخر در این زمینه اینکه احترام کلامی پیش گفته آنچنان در کارکرد احترام در زبان فارسی نفوذ دارد که در متون سنگین نویسندگان نیز از گذشته تاکنون دیده می شود و «غلط رایج» که در میان عامه مصرف دارد و در نوشته ادبا و دانشمندان به کار نمی رود، خوانده نمی شود.

احترام ایرانیان به یکدیگر که در مواردی با انتقادهای تند و تیز نیز مواجه شده و بسیاری از دانشمندان و جامعه شناسان و حتی ادیبان فارسی زبان آن را نوعی تملق و چاپلوسی ارزیابی کرده و بر آن انتقاد روا داشته اند، اما با تعریف و تمجید دانشمندان و زبان شناسان ملل دیگر روبه رو بوده است، تا جایی که آنان ایرانی را انسانی مودب نامیده و ارزیابی کرده اند که برای تایید این مدعای من می توانید به نوشته های جهانگردان و شرق شناسان بنام مراجعه کنید.این صفت ایرانیان را این روزها با آنچه برخی مسوولان جناح ها و گروه ها در زمینه مسائل سیاسی درباره هم می گویند ارزیابی کنید تا متوجه شوید که چه غم بزرگی در دل ایرانیان پاک نهاد خانه کرده است. اگر روزنامه ها را هر روز مطالعه کنید به خصوص برخی از آنان را که در ارائه ادبیات تند و خشن شهره اند، آنگاه درمی یابید که ادب و احترام از جامعه ما رخت بربسته است. دلیل و مصداق می خواهید، در پاسخ می گویم. کدام کشوری را سراغ دارید که به راحتی و آسانی دو رئیس جمهور خود را که 16 سال بار تاریخ کشور را به دوش کشیده اند، به آسانی و راحتی زیر سوال ببرند و از آنان با عنوان خوارج و همسان با عمروعاص نام ببرند.این طرز رفتار و ادبیات که در جوامع کوچک و بزرگ از واحد خانواده و ادارات و نهادها و بنگاه های کوچک گرفته تا بزرگ می رود تا از ناهنجاری به درآید و به هنجار تبدیل شود باید هرچه زودتر با ممانعت عقلای قوم روبه رو شود و اگر فکری به حال آن نشود، متاسفانه تبدیل به فرهنگی خواهد شد که کوچک و بزرگ را در خود مستحیل خواهد کرد و برای علاج آن چند نسل باید بکوشند.نگارنده در انشای این مطلب به هیچ وجه سر آن ندارد که از گروهی دفاع کند یا گروهی را بکوبد یا درصدد تبلیغ نحله یی سیاسی باشد یا نباشد بلکه وجود انتقاد یا حتی اختلاف نظر را لازمه زندگی آدمیان می داند و معتقد است جوامعی پیشرفت می کنند که درباره موضوع های مختلف با هم اختلاف نظر داشته باشند، ولی در نهایت یکدیگر را با دلیل و برهان مجاب کنند و آن که برهانی قاطع داشته باشد، برنده اختلاف نظر شود. انتقاد نگارنده به شیوه یی است که برخی برای دفاع از نظرات خود در پیش گرفته اند و بر اساس این شیوه به جای دلیل و برهان و دفاع و انتقاد از یک نظر، شروع به ترور شخصیت فرد مقابل می کنند و بعضاً نیز با افتخار از عمل خود دفاع کرده، آن را راهی بی همتا برای دیگران تعریف و تشریح می کنند.نگارنده عقیده دارد که رسانه ها برای عمل به وظیفه اجتماعی و ملی خود از انتشار و پوشش مباحث توهین آمیز، به هر شخص و فرد که می خواهد باشد خودداری کنند و در این زمینه بندهای ج و د ماده 2 قانون مطبوعات را مد نظر داشته باشند؛ بندهایی که رسالت مطبوعات را در تلاش برای نفی مرزبندی های کاذب و تفرقه انگیز، قرار ندادن اقشار مختلف جامعه در مقابل یکدیگر، ترویج و تبلیغ فرهنگ اصیل اسلامی و گسترش فضایل اخلاقی و... می داند.در زمینه پیش گفته، نگارنده همچنین معتقد است که برخی بندهای قانون مطبوعات بسیار روشن است و اگر به صورت کامل اجرا شود می توان از رواج فرهنگ فحاشی و توهین در رسانه ها و به تبع آن در جامعه جلوگیری کرد. برای مثال به ماده 30 این قانون اگر توجه کنید، می بینید انتشار هر نوع مطلب مشتمل بر تهمت، افترا یا فحش و الفاظ رکیک یا نسبت های توهین آمیز و... جرم است. حتی در ماده 31 می خوانیم؛ انتشار مطالبی که مشتمل بر تهدید به هتک شرف و یا حیثیت و یا افشای اسرار شخصی باشد ممنوع است و مدیرمسوول به محاکم قضایی معرفی می شود و... ملاحظه می فرمایید که حتی اگر قانون مطبوعات فعلی بدون برخی ملاحظات اجرا شود، چگونه می توان از گردش یک فرهنگ خطرناک که با نوع برخورد و ادب اجتماعی ما در ارتباط است، جلوگیری کرد.

البته نگارنده معتقد است همکاران مطبوعات و در کل رسانه ها اگر خود در انتخاب و گزینش اخبار که البته در صورت حرفه یی عمل کردن در این مقوله، حق آنان است، از انتشار مطالبی که به نوعی فرهنگ تهمت و فحاشی و بی ادبی را نشر می دهد، جلوگیری کنند و بکوشند از ادبیاتی که نشانه آدمیان مودب است بهره بگیرند، بدون رجوع به قانون و فشار و با تمکین به مناسبات صحیح اجتماعی می توان عرصه رسانه یی را پاک و انسانی کرد آن گونه که بیشتر جامعه شناسان از آن به عنوان چهره انسانی رسانه نام می برند.

 

* جام جم

روزنامه جام جم در یادداشت خود با عنوان "3 فراز تاریخی (1)‌ "به قلم بیژن مقدم آورده است:‏ درگذشت آیت ‌الله منتظری به طور طبیعی فضایی را ایجاد کرد تا به دلیل واکنش‌های تجلیلی یا انتقادی، مجددا صفحاتی از تاریخ کشور و انقلاب ورق بخورد. بدیهی است بخش عظیمی از نسل جوان ما که علاقه‌مندان به انقلاب و امام را تشکیل می‌‌دهند به دلایل مختلف از این فصل مهم از تاریخ انقلاب اطلاعات دقیقی نداشته باشند.

همین امر ممکن است باعث شود تا در مجادلات سیاسی و تهاجم رسانه‌ای غرب، تاریخ انقلاب دچار تحریف گردیده و حقایق وارونه جلوه داده شود.

امام خمینی در واپسین سال عمر خویش چه بسا به دلیل« مرگ آگاهی» با چند تصمیم بزرگ، انقلاب را از صعب‌العبورترین گردنه‌‌های پیش‌رو گذراند تا قطار انقلاب با آرامش و اطمینان مسیر خود را طی کند؛تصمیماتی که پس از امام می‌توانست هزینه‌های گزافی به کشور تحمیل نماید، اما به دلیل شخصیت کاریزماتیک رهبر کبیر انقلاب و اعتقاد عمیق به این روح‌ الهی عبور از این گردنه‌ها راحت‌تر از هر زمان دیگری میسر شد. در این چند شماره تلاش خواهیم کرد به 3 محور پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، تغییر قانون اساسی و ماجرای عزل آقای منتظری بپردازیم.

الف: پایان جنگ و پذیرش قطعنامه: امام در حالی تن به پذیرش قطعنامه داد و آن را به جام زهری کشنده تعبیر نمود که پیش از آن شعار ایستادگی تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون را مطرح کرده بود. اما همان‌گونه که در نامه‌ها و پیام‌‌های مکتوب امام وجود دارد این تصمیم (پایان جنگ)‌ تنها برای مصلحت کشور و مردم اتخاذ شد. همان‌گونه که امام می‌نویسد:

«اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتا مساله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا برای من بود، این است که تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم... ولی به واسطه حوادث و عواملی که فعلا از ذکر آن خودداری می‌کنم... با توجه به نظرات تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی کشور ... با قبول قطعنامه و آتش‌بس موافقت نمودم... من باز می‌گویم قبول این مساله برای من از زهر کشنده‌تر است ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم... من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته‌ام با خدا معامله کرده‌ام.» (صحیفه امام 29 - 4 - 67)‌

این تصمیم تاریخی امام که بعدها جزئیات بیشتری از فلسفه و ضرورت آن منتشر شد در همان مقطع نیز منشأ بروز سوالات و شبهات بیشماری در میان نیروهای انقلاب شد و امام در پیام‌های خود تلاش کرد به آنها نیز پاسخ گوید و مسوولیت آن را شخصا بپذیرد و روحیه رزمندگان را حفظ نماید.

 

* رسالت

روزنامه رسالت در سرمقاله امروز خود با عنوان "جمهوری ایرانی و شکست مصدق " به قلم صالح اسکندری آورده است:آیت الله جوادی آملی اخیرا طی اظهارات مهمی در واکنش به شعار “جمهوری ایرانی” فرقه سبز گفته است: “عده ای شعار می دادند یا شعار می دهند استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی، جمهوری ایرانی یعنی چه؟ اگر قرار بود جمهوری ایرانی این مملکت را به استقلال و پیروزی برساند زمان مصدق رسانده بود، تنها چیزی که ایران را سربلند و پیروز کرد اسلام و حسین بن علی است. قباله این مملکت حسین بن علی است.”

همانگونه که این فقیه به خوبی اشاره کرده اند ملی گرایی فارغ فهم صواب از اسلام خواهی ملت ایران نسخه شکست خورده ای است که بارها در تاریخ معاصر کشورمان به آزمایش گذاشته شده و هر بار این واقعیت مهم به اثبات رسیده است که نمی توان بدون درک درست از اسلام گرایی ایرانی ها نهضتی را به سرانجام رساند.

آسیب شناسی نهضتهای صد ساله اخیر ایران نشان می دهد یکی از مهمترین آسیبها، شکاف بین رهبران نهضت، مطالبات واقعی مردم و همچنین فقدان فهم مشترک از روحیه اسلام خواهی ملت ایران بوده است که متاثر از عوامل مختلفی همچون قلب ماهیت اهداف نهضت، اختلافات رهبران، نا امیدی مردم و... شکل می گرفت و زمینه شکست بطئی و مزمن یک جنبش مردمی را فراهم می کرد.

در نهصت مشروطه وملی شدن صنعت نفت این آسیب جدی جریان مردمی را از مسیر اصلی خود منحرف کرد و سرانجام مشروطه به دیکتاتوری رضا خان و ملی شدن صنعت نفت به کودتای ننگین آمریکایی ها در ایران انجامید و به مراتب شرایط سخت تری بر کشورمان تحمیل شد.

در جریان ملی شدن صنعت نفت پس از پیروزی ایران در دادگاه لاهه در خصوص حقانیت ملی شدن صنعت نفت،مصدق خواستار عهده دار شدن وزارت جنگ شد، به دنبال مخالفت شاه با خواسته وی، بدون اطلاع به آیت الله کاشانی و دیگر مبارزان، در هفته آخر تیرماه1331 ، وی استعفای خود را تسلیم شاه کرد و شاه بی درنگ فرمان نخست وزیری قوام السلطنه را صادر کرد. این در حالی بود که علی رغم همه مشکلات اقتصادی، آیت الله کاشانی مردم را همراه و همگام دولت نگاه داشت و با صدور یک اعلامیه شدید اللحن مردم را به خیابانها کشاند.مردم کفن پوش از طرف کرمانشاه ، همدان و قزوین به طرف تهران آمدند و پس از درگیری های فراوان شاه مجبور شد که به برکناری قوام تن در دهد و حکم نخست وزیری مجدد مصدق را صادر نماید. اما این اتفاق به مرور منجر به مغرور شدن مصدق و دوری وی از رهبران روحانی نهضت به خصوص آیت الله کاشانی شد. در واقع مصدق پس از30 تیر به این باور توهم آلود رسید که می تواند کرسی صدارت خود را بر بنیان سست ملی گرایی بنا کند و از اسلام گرایی فاصله گرفت. درست یک سال بعد در28 مرداد1332 چیزی از این همگرایی ملی باقی نماند و نهضت ملی شدن صنعت نفت در گرداب یک کودتای آمریکایی-انگلیسی با چند چمدان پر از دلارغرق شد.

فاصله تجربه قیام ملی 30 تیر تا کودتای28 مرداد به ژرفای قبض و بسط شکاف ملی گرایی و اسلام خواهی رهبران نهضت است. انقباض این شکاف مساوی با پیروزی نهضت و انبساط آن محملی برای دخالت عنصر خارجی و در نهایت شکست است. پر واضح است که مسئولیت مدیریت قبض و بسط این شکاف بر عهده رهبران، اقشار آوانگارد و احزاب و جریانات سیاسی است.

یکی از دلایل پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) و تداوم حیات آن طی30 سال گذشته را باید در غلبه بر این چالش و پر شدن اساسی این شکاف جستجو کرد. نظام اسلامی و عموم جریانات سیاسی پس از انقلاب در انضمام با مطالبات واقعی مردم به خوبی توانستند شکاف دولت-ملت را مدیریت کنند. آنچه که این روزها تحت عنوان جمهوری ایرانی توسط فرقه سبز شعار داده می شود در واقع بازگشت به نسخه و تجربه محکوم به شکستی است که بدون شک طراحی مذبوحانه دشمنان انقلاب در خارج از مرزهاست.

تهیه و تدارک یک فضای ستیزآلود خیابانی طی چند ماه گذشته توسط دوم خردادی ها نتیجه ای به جز سرخوردگی سیاسی ، ادبار عمومی در داخل و استقبال دشمنان انقلاب برای آنها در پی نداشته و قسمت اعظمی از پایگاه اجتماعی آنها را نیز تخریب کرده است.

نخبگان سیاسی جامعه وظیفه دارند که در راستای تحدید تعارضات فلسفی و جهت دهی آنها به سوی اختلافات مدیریتی گفتمان سازی کنند. تا زمانی که دوم خردادی ها بر طبل توخالی جمهوری ایرانی می کوبند و ترکیب اولیه را فراموش کرده اند، چگونه می توانند به پیشرفت کشور و خدمت به مردم فکر کنند. جمهوری اسلامی- به تعبیر حضرت امام(ره) نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد- رهاورد نهایی تفلسف فیلسوفان و تفقه فقیهان و تدبر سیاستمداران مسلمان ایرانی است که به ید بیضایی امام خمینی(ره) در این کشور محقق شد و امروز بیش از30 سال از عمر پر برکت آن می گذرد. در سه دهه گذشته به واسطه میثاق ملی یعنی قانون اساسی، رهنمودهای رهبران انقلاب اسلامی و تجارب مختلف اجرایی و سیاستگذاری قواعد تصمیم گیری نیز به کرات تصریح و تبیین شده است و کمتر سیاستمداری می تواند مدعی شود که این قواعد برای وی غیر قابل پیش بینی و مبهم است.

مردمسالاری دینی الگوی دقیقی از یک دموکراسی کیفی است که در سایه دین مداری به مشارکت سیاسی عموم مردم، اعم از اکثریت و اقلیت رنگ واقعیت می زند و ابهامات بی پاسخ دموکراسی های لیبرال را برطرف می کند. این الگو به طور طبیعی در صدد افزایش تاثیر آراء مردم مسلمان بر حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه است.

فلشهای سیاسی در تابلوهای راهنمای مردمسالاری دینی و تجربه سه دهه گذشته، نخبگان سیاسی را به دفاع مومنانه از مردمسالاری و احترام به حقوق شهروندی هدایت می کند. نخبگان سیاسی باید بسترهای مشارکت عمومی را به طور کامل فراهم کنند و مانع از مشکلات ساختاری و کارکردی در مسیر مردمسالاری دینی شوند.

مردمسالاری دینی محصول نهضت اسلام خواهی ملت مسلمان ایران در مبارزه با رژیم منحوس پهلوی است که در نوع خود یک الگوی بی بدیل و پیشرفته محسوب می شود. از منظر رهبر فرزانه انقلاب، حکومت اسلامی در امر اداره جامعه، روش خاص خود را دارد و نمی تواند با توسل به “روشهای غربی” به اهداف خود نایل آید. علت این امر نیز در ارزش مدار بودن روشهاست و این که هر روشی، مبتنی بر ارزشهایی است که کاربرد آن را محدود می سازد. بنابراین از آنجا که حکومت اسلامی، ارزشهای خاص خود را دارد، بدیهی است که باید روش حکومتی ویژه ای نیز داشته باشد. این روش در عین مخالفت با دموکراسی غربی، با استبداد و دیکتاتوری نیز تضاد دارد . به تعبیر رهبر معظم انقلاب “امروز مردم سالاری دینی در نظام جمهوری اسلامی ایران، حرف نو و جدیدی است که توجه بسیاری از ملت ها، شخصیت ها و روشنفکران عالم را به سوی خود جلب کرده است.” کسانی که امروز در پی تعمیق شکاف بین اسلام خواهی و ملی گرایی در ایران هستند بدون تردید فهم درستی از زیست اسلامی و مسلمان زیستی ملت ایران ندارند. این طیف در خوشبینانه ترین حالت یا از تاریخ و فرهنگ ایران غافلند و یا خائنند و منطبق بر خواسته دشمن و در راستای شکست نهضت اسلامی حرکت می کنند.

 

* کیهان

روزنامه کیهان در یادداشت روز خود با عنوان "تابلوهای جا به جا شده " به قلم محمد ایمانی آورده است: سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» را به استعمار پیر، انگلیس نسبت داده اند اما حقیقت آن است که این سیاست ریشه دارتر از رژیم انگلیس است و به «سیاست اموی» برمی گردد. امیرمؤمنان علی علیه السلام در یکی از مکاتبات با معاویه، وی را ملامت کرد که تو در ماجرای قتل خلیفه سوم، آنجا که او به کمک تو نیاز داشت و از تو یاری خواست به یاری وی نشتافتی اما آنجا که اقتضای فرصت طلبی بود و کار از کار گذشته بود مدعی حمایت و یاری از خلیفه مقتول شدی. براساس همین سیاست اموی بود که پس از قتل خلیفه سوم، فصل تازه ای در تاریخ آغاز شد، فصلی که در آن اختلاف میان امت اسلامی حرف اول را می زد. تحریک اصحاب جمل برای پیمان شکنی و شورش علیه امیرمؤمنان و پس از آن تدارک کارزار صفین میان اهل قبله و سرانجام به سر نیزه کردن قرآن و ایجاد دو دستگی و فشلی در میان سپاه امام، همه از یک خاستگاه سرچشمه می گرفت و آن سیاست «تفرقه بینداز و نابود کن» بود.

معاویه منت دار عمر و عاص بود که بارها شیوه نیرنگ و فریب و تفرقه افکنی را به وی آموخت. اما همین معاویه یکجا عمرو را لعنت کرد. ماجرا به روزگار پس از صلح با امام حسن(ع) برمی گردد آنجا که عمرو به همراه ولید بن عقبه، عتبه بن ابی سفیان و مغیره بن شعبه، معاویه را تحریک کردند حالا که غلبه کرده و حاکم شده، حسن بن علی(ع) را بخواند تا دسته جمعی آن حضرت را سرزنش کنند و ناسزا بگویند. تاریخ به تفصیل این ماجرا و پاسخ های کوبنده و روشنگر امام حسن(ع) را روایت کرده است که چگونه به رسوایی معاویه و اطرافیان وی منجر شد تا بدانجا که معاویه به عمرو و آن 3 نفر دیگر گفت: «خدا شما را خیر ندهد که مرا به ارتکاب این خطا واداشتید. من هشدار داده بودم که شما را یارای معارضه با پسر علی نیست. به خدا سوگند که او از جای خود برنخاست مگر که تاریکی، اینجا را فرا گرفت. دور شوید از من که خدا خوار و رسوایتان کند.»

امام حسن(ع) در آن مجلس یکایک این چهار نفر را معرفی کرد و در اوصاف عمرو عاص، وی را پوینده راه فتنه و اختلاف خواند: «ای پسر نابغه! پنج نفر از مردان قریش ادعای پدری تو را دارند و در آن میان آن که نسبش از همه پست تر و فرومایه تر بود، بر دیگران پیروز شد، همان (عاص) که با رسول خدا(ص) دشمنی کرد و او را ابتر خواند تا آیه نازل شد که ان شانئک هو الابتر. تو در تمام جنگ ها رویاروی رسول خدا(ص) جنگیده ای، او را آزرده ای، سخنان زشت گفته و نیرنگ زده ای... تو همانی که برای بازگرداندن جعفر طیار به حبشه رفتی... تو همان کسی هستی که برای عثمان در این دنیا آتشی برافروختی و خود به فلسطین گریختی. پس چون خبر کشته شدن او به تو رسید، گفتی من ابوعبدالله هستم که چون زخمی را بیابم، با انگشتم آن را می شکافم و می خراشم و به خون می آورم. سپس به معاویه پیوستی و دینت را به دنیایت فروختی... تو نه عثمان را از روی دوستی یاری کرده ای و نه هنگامی که مظلومانه کشته شد به خاطر او خشمگین شدی.»

تاریخ 03 ساله پس از انقلاب ما با وجود برخی تفاوت ها، از این جهات شباهت بسیاری به تاریخ 03 ساله صدر اسلام دارد. جبهه ضدانقلاب خارجی و داخلی همانند صدر اسلام، وقتی پیروزی جبهه ایمان را دید و از جنگ های رویارو طرفی نبست، به همان ترفند اموی اقتدا کرد. یافتن یا درست کردن زخم اختلاف و سپس شکافتن و عمق دادن به آن تا جایی که خون بیفتد. دشمن در 03 سال گذشته به دفعات تلاش کرد منازعه را به داخل زمین انقلاب بکشاند و خود انقلاب و ارز ش ها و دستاوردها و یاران آن را «محل نزاع» کند. از نگاه دشمن، در این پروژه نه مردم معاف بودند و نه رجال صاحب نام و حلقه اطرافیان آنها. قومیت ها، اقشار مختلف، گرایش های مذهبی گوناگون، احزاب و طیف های سیاسی رقیب و... هیچ یک از این طمع و دست درازی دشمن مصون نبوده اند. در این پروژه 2 کار همزمان انجام شد. 1- برجسته کردن نقاط اختلاف و افتراق در جبهه انقلاب 2- کم رنگ کردن مرزها و تضادهای بنیادین میان دو جبهه انقلاب و ضدانقلاب.

دشمن کوشید از یک سو جهت فلش تابلوهای راه نما و تابلوهای هشداردهنده را عوض کند واز سوی دیگر تابلوهای انحرافی را دست عوامل خود بدهد. بنابراین بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، گروهک های لیبرال وابسته به آمریکا و سلطنت طلب و ملی گرایان حامی رژیم طاغوت، یکجا مدعی جمهوریت و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر شدند و به جای اینکه این مطالبات را از دولت مستکبر و ستمگر آمریکا و متحدان انگلیس- صهیونیست آن و یا از حامیان داخلی رژیم مستبد و خودکامه پهلوی مطالبه کنند، از جمهوری اسلامی طلبکار شدند. به جای اینکه گروهک تروریستی منافقین را به خاطر جنایات وحشیانه 6 و 7 تیر، 8 شهریور- و ده ها از این نوع- محکوم کنند به جمهوری اسلامی اعتراض کردند که چرا با گروهک های محارب برخورد می کند. به جای آن که نهضت آزادی و ابراهیم یزدی و عباس امیر انتظام را سرزنش کنند که چرا به استخدام لانه جاسوسی شیطان بزرگ درآمده اند، نظام و دانشجویان انقلابی را آماج اتهام و ترور شخصیت قرار دادند که چرا اسناد را منتشر کرده و به برخی جاسوسان سخت گرفته است. به جای سرزنش عوامل کودتا و غائله های مرزی یا تشنجات خیابانی، جمهوری اسلامی را متهم به سرکوب و اختناق کردند. از جنایت های باند تروریستی مهدی هاشمی و شب نامه نویسی و اختلاف افکنی این باند بین سران و مسئولان نظام، اغماض کردند و به انقلاب حمله کردند که فرزند! خود را می خورد و رأفت به خرج نمی دهد. به زعم این گروهک حقوق ملت ستم کشیده و مصالح و امنیت آنها آن قدر بی ارج و قدر بود که به سادگی می شد از آن گذشت یا بر سرش معامله کرد. در این میان آنچه عجیب می نمود این بود که شماری از اعضای جبهه خودی در این وارونگی دفاع از نقض کنندگان حقوق عمومی- به جای دفاع از حقوق عمومی- به جانب منافقین و مستکبران میل کردند تا آنجا که به کتمان حق و حق نمایی باطل مدد رساندند تا بازار فتنه و فریب رونق گیرد. اما هر بازارگرمی و رونق بخشیدنی از این دست، مستلزم خدشه و لطمه به دستاوردها و ارزش ها و سرمایه های جبهه خودی بود. تاریخ با شگفتی نظاره کرد که دوباره چگونه منافقین و کفار اموی (مروان ها و ولیدهای روزگار) با صحابی نامدار جبهه اسلام هم پیمان شده و یک جبهه در برابر جبهه واحد تشکیل داده اند. کفار از سر اضطرار مسلمان شده را با صحابی پرسابقه ای که با همین مشرکان و معاندان جنگیده بودند چه معامله؟ چگونه هم پیمان شده بودند؟ پیمان بر سر چه؟ «فبما نقضهم میثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسیه » .... پس به خاطر نقض پیمان، آنها را لعنت و دل هایشان را پر از قساوت کردیم. کلمات خداوند را از جایگاه خود تحریف می کنند و بهره خود از آنچه به آنها یادآوری شده، فراموش کرده اند. و دائم از خیانت آنها مطلع می شوی مگر اندکی از آنها» (آیه 31 سوره مائده)

پیداست که تشخیص در چنین آوردگاهی بس دشوار می شود اما نه اینکه ناممکن شود. اگر در روزگار مشروطه، استعمار حامی استبداد توانست میان سران نهضت عدالتخواهی اختلاف بیفکند و آنها را به دو گروه جعلی طرفداران مشروطه و مخالفان آنها تجزیه کند که دست به گریبان هم باشند و سرانجام هم سیطره خود را اعاده کند، امروز این ترفند، به دلایل گوناگون کارآمدی ندارد. یکی به اعتبار تجربه اندوزی از تاریخ سده اخیر و تاریخ صدر اسلام و شناسایی کامل ترفند «اموی- انگلیسی»، دوم به اعتبار نعمت بزرگ ولایت و پیوند وثیق امت و امام . امروز ملت ایران، هم به اعتبار میراث تاریخی و تجارب غنی سیاسی راه را در غبار و طوفان هم می شناسد و با واژگون و منحرف کردن تابلوها راه را گم نمی کند و هم قدر قطب نما و میزان و فرقان ولایت و رهبری را می داند.

البته شاید برای ملت ما سنگین آید که کسانی از میان خانواده خودی، ریزش کنند و به اردوگاه دشمنان دیرپای ایران و اسلام بپیوندند اما خداوند به رسول خویش می فرماید: «ای پیامبر تو را غمگین نکند شتاب و سرعت آنها که با زبان گفتند ایمان آوردیم و دلهایشان ایمان نیاورد... و هر کس که خداوند آزمایش و گمراهی او را اراده کند، هرگز تو آنها را از قهر الهی نتوانی رهانید. آنها کسانی هستند که خداوند هرگز نخواسته قلب هایشان را پاک کند. در دنیا برای آنها خواری و رسوایی، و در آخرت عذابی بزرگ است» (مائده، آیه 14)

 

* جمهوری اسلامی

روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله امروز خود با عنوان "شیعیان یمن وجه المصالحه اهداف استعماری " آورده است: با انتشار جزئیات تازه ای از کشتار دهها غیرنظامی در مناطق شیعه نشین استان « صعده » یمن منابع شیعه در این منطقه آمریکا را مسئول مستقیم این جنایات وحشیانه اعلام کردند. در بیانیه ای که تشکل شیعه متعلق به « حوثی ها » در این باره منتشر کرده آمده است : جنایت اخیر آمریکا که طی آن نزدیک به 120 نفر از حوثی ها کشته شدند یکبار دیگر چهره واقعی آمریکا را به خیابانها نشان داده است :

مقامات آمریکایی تاکنون بیانیه و یا سخنی در رد این موضوع مطرح نکرده اند که خود دلیلی روشن بر ورود مستقیم واشنگتن به جنگ در یمن دارد. آمریکا اخیرا اعلام کرده بود نیروهایی را برای آموزش نظامیان یمنی به این کشور اعزام کرده است ولی وقوع حملات هوایی اخیر بیانگر حضور همه جانبه آمریکا در جنگ یمن است .

پیش از این سعودی ها با لشکرکشی گسترده به خاک یمن به بهانه های واهی در توطئه سرکوب شیعیان یمن مشارکت کردند که اکنون با ورود آمریکائیها این جنگ ابعاد جدیدی پیدا کرده است .

سئوالی که اکنون مطرح است این است که چرا آمریکائیها که در چند جبهه از جمله در عراق و افغانستان در باتلاق خود ساخته گرفتار شده اند خود را وارد بحران جدیدی نموده اند

پاسخ این سئوال به جز این نمی تواند باشد که تمامی تدابیر و تلاش های مشترک ارتش های یمن و عربستان علیه شیعیان یمن به شکست منجر شده و همین امر و عواقب شکست قطعی یمن و عربستان واشنگتن را به وحشت انداخته است .

جنگ گسترده در استان صعده پایگاه اصلی شیعیان یمن اکنون وارد پنجمین ماه خود شده و حکومت یمن برای سرکوب شیعیان از تمامی توان نظامی هوایی و زمینی بهره گرفته که حاصلی در بر نداشته است . اکنون ناظران سیاسی و نظامی ناباورانه با این واقعیت مواجه شده اند که شیعیان در این منطقه حساس از خاورمیانه با وجود محدودیت های گسترده و سیاست های سرکوبگرانه دولت یمن درحال ابراز وجود هستند. در طول پنج سال گذشته دولت یمن به جای اینکه به خواسته های بحق شیعیان این کشور توجه کند و در جایگاه گردن نهادن به مطالبات مشروع و دراز مدت آنها برآید در مقام رویارویی و برخورد نظامی با شیعیان برآمده است که در نتیجه این سیاست غلط خصمانه و مبتنی بر غرض ورزی قومی هم خود را بی اعتبار نموده و هم موجب شده است عربستانی ها وارد این بازی خطرناک و بی فرجام شوند که قطعا جز شکست نتیجه ای برای سعودی ها نیز نخواهد داشت .

دولت یمن به شدت حوادث و واقعیات جاری در مناطق شیعه نشین را سانسور می کند و معدود گزارش ها و شواهدی که از مناطق جنگی به بیرون درز می کند حکایت از آن دارد که اوضاع در این مناطق شدیدا بحرانی است و علاوه بر کشته شدن شمار زیادی از غیرنظامیان ده ها هزار نفر نیز آواره و بی خانمان شده اند. با اینحال مردم در این مناطق ایستادگی می کنند و شعارهای « الموت لامریکا و الموت لاسرائیل » مبارزان حوثی وحشت و عصبانیت دولت وابسته یمن و شرکای بین المللی آن را مضاعف می سازد.

اقدام عربستان در سرکوب شیعیان یمن سابقه ای چندین ساله دارد که عمده علت آن ترس سعودی ها از پیروزی جنبش شیعی یمن در برابر حکومت مرکزی می باشد و می تواند بر وضعیت سیاسی عربستان تاثیر دگرگون کننده ای بگذارد. چرا که عربستان نیز همچون یمن اقلیت شیعه ساکن مناطق هم مرز با یمن را در تبعیض و محرومیت نگاه داشته است .

علاوه بر آن در استان های نفت خیز عربستان نیز همچون یمن شیعیان علیرغم محرومیت های شدید و تبعیض های آشکار در اکثریت هستند که این امر نیز بر نگرانی عربستانی ها می افزاید. به همین دلیل بود که سال گذشته سعودی ها سه میلیارد دلار به دولت علی عبدالله صالح برای قلع و قمع حوثی ها کمک مالی کردند ولی زمانی که این کمک ها را بی ثمر یافتند مستقیما وارد جنگ شدند. البته این موارد تمامی اقدامات عربستان در یمن نبوده است . عربستانی ها از سال ها قبل از طریق رونق مدارس سلفی و وهابی در یمن به دنبال بسط نفوذ خود بوده و حتی برخی مناطق مرزی در شمال یمن را به بهانه های واهی به خاک خود ضمیمه نموده اند.

جنگ یمن با ورود عربستان و سپس آمریکا اکنون شکل جدیدی به خود گرفته است . در این میان توجیه آمریکایی ها برای مداخله در یمن و کشتار شیعیان مضحک تر و بی پایه از عربستانی هاست . آمریکایی ها این بار نیز با توسل به حربه زنگ زده « مبارزه با تروریسم » خود را محق به مداخله نظامی در یمن قلمداد کرده اند.

بدیهی است مبارزه با تروریسم بهانه ای بیش نیست و واقعیت امر چیز دیگری است . واقعیت آن است که آمریکا از استیصال ارتش های یمن و به خصوص ارتش به اصطلاح قدرتمند عربستان در برابر گروهی مبارز شیعه با گرایشات ضد آمریکایی به وحشت افتاده است و به همین جهت بدون توجه به ادعاها و شعارهای انتخاباتی اوباما مبنی بر صلح خواهی و پرهیز از جنگ طلبی سراسیمه و شتاب زده خود را وارد جنگ یمن ساخته است .

نکته قابل تامل این است که ورود ارتش آمریکا تحت دستور اوباما به یمن و کشتار شیعیان این کشور درحالی صورت می گیرد که تنها دو هفته از اعطای جایزه صلح به اوباما می گذرد. گرچه همان موقع نیز بسیاری از مردم جهان اعطای این جایزه را اقدامی سیاسی و بیجا دانستند ولی اقدام اخیر واشنگتن در مداخله نظامی در یمن یکبار دیگر این واقعیت را مورد تاکید قرار داد که اوباما هرگز مستحق این جایزه نبود و وی تفاوتی با اسلاف خود در جنگ افروزی و مداخله جویی در کشورهای دیگر در جهت تامین منافع استعماری آمریکا ندارد.

خبرهای منتشره از داخل یمن حاکی است مردم این کشور از مداخله نظامی آمریکا به کشورشان شدیدا به خشم آمده اند.

نمایش تصاویر شمار زیادی از کودکان و زنان قربانی حمله های اخیر نیروهای دولتی عربستان و آمریکا رسوایی دیگری برای این دولت ها رقم زده و برگ دیگری بر پرونده جنایت بار آمریکا در منطقه افزوده است .

شیعیان یمن علیرغم امکانات بسیار محدود مالی و لجستیکی در مقابل یورش سنگین نظامی ایستادگی می کنند ولی این امر نبایستی توجیهی برای شانه خالی کردن مسلمانان جهان از ایفای رسالت خود در حمایت از « حوثی ها » باشد. کشورهای اسلامی نباید در دام تبلیغات آمریکا دولتهای وابسته منطقه و وهابیون گرفتار شده و جنگ علیه شیعیان یمن را مبارزه با تروریسم بدانند. این حربه ای است که تحت پوشش آن اکنون شیعیان یمن قلع و قمع می شوند و مطمئنا در آینده از این حربه در دیگر کشورهای اسلامی علیه مسلمانان استفاده خواهد شد. از مجامع اسلامی به ویژه متولیان سازمان کنفرانس اسلامی انتظار می رود با عمل به رسالت خود بر ابهامات موجود در کارنامه این سازمان نیفزایند و موضعی متناسب با شان و فلسفه وجودی این سازمان اتخاذ نمایند.

شیعیان یمن تنها به دنبال دستیابی به حقوق قانونی خود هستند ولی دولت یمن با حمایت آمریکا و سعودی ها آنها را ناجوانمردانه به خاک و خون می کشد. در این میان سعودی ها و آمریکایی ها نیز مردم بی دفاع و محروم شیعه یمن را وجه المصالحه اهداف و منافع نامشروع فرقه ای و استعماری خود قرار داده اند.

دولت یمن بهتر است به جای توسل به سرکوب و کشتار و فرافکنی بحران مبتلا به جامعه شیعه کشور خود به واقعیات تن دهد و در سیاست جاری خود تجدیدنظر نماید و ننگ سرکوب ملت خود با همدستی دولتهای خارجی را به بهای اعطای حقوق قانونی و مشروع شیعیان به جان نخرد که قطعا اصرار بر ادامه این سیاست سرنوشت شوم و آینده تاریکی را برای دولتمردان صنعا در پی خواهد داشت .

 

* مردمسالاری

روزنامه مردمسالاری در یادداشت روز خود با عنوان " در آغاز نهمین سال ، بازهم پیمان می بندیم که به مردم دروغ نگوئیم "به قلم حمیدرضا شکوهی آورده است:

... چندمین صفحه ای است که روانه سطل زباله زیر میز می شود؟ دقیق نشمردم. اما فکر می کنم هفتمی یا هشتمی باشد. چند خطی می نویسم و بعد... مچاله می کنم و روانه کاغذهای باطله قبلی می شود. این یکی را امیدوارم مچاله نکنم و بماند. اما چه بنویسم که مناسب سالگرد انتشار روزنامه باشد؟ سرم را از کاغذ برمی دارم. این طرف تحریریه بچه ها نشسته اند پشت میزهایشان و می نویسند، یا پشت رایانه ها در حال رصد کردن خبرها هستند. آن طرف تحریریه، دو - سه نفری تلفنی صحبت می کنند. شاید هم خبر و مصاحبه می گیرند. پشت سرشان، بخش فنی است که با یک دریچه با تحریریه ارتباط دارد. آنجا مسوول فنی و صفحه بندها و تایپیست ها و کمی هم آن سوتر در اتاق دیگری، ویراستارها نشسته اند. اتاق آن طرف تر را نمی بینم. جایی که سرویس عکس و بخش انفورماتیک روزنامه است. بخش لیتوگرافی و اداری و مالی و سازمان آگهی ها و روابط عمومی هم پشت دیوار روبرویی است یا در طبقه بالا. دوباره به تحریریه بر می گردم. میزها نزدیک هم است و فضا وسیع نیست. کسی هم انتظار بیشتری ندارد. روزنامه غیردولتی است از نوع منتقد و ساختمان هم اجاره ای است.کوچک است اما فضا گرم است. سرم را روی کاغذ می اندازم. با انگشتهایم می شمارم که چند نفر اینجا کار می کنند؟ ملحقاتی هم هست. ناظر چاپ و فعالان بخش آگهی ها و دفاتر استانی و... افرادی هم هستند که حق التحریری با روزنامه همکاری دارند. بیشتر از آن تعدادی که تصور می شود از این روزنامه ارتزاق می کنند; خیلی بیشتر از آن چیزی که ظاهرش نشان می دهد. هشت سال است که همه اینها یا افرادی مشابه اینها با روزنامه همکاری می کنند... مکث می کنم دیگر چه بنویسم؟ از این که اگر روزنامه نباشد اینها چه می کنند؟ نه! داستان تلخی است که نمی خواهم بهآن بپردازم. دوستانمان در «سرمایه» و «آرمان» و «صدای عدالت» و«اعتماد ملی» و «حیات نو» را می بینم که اغلب بیکار شده اند و البته روزدوشنبه هم «اندیشه نو» به آنها اضافه شد. از قبلی ها می گذرم که تعدادشان زیاد است. دوست ندارم ما هم به آنها بپیوندیم. بگذارید از این داستان تلخ گذر کنم. پس چه بنویسم؟

بگذارید از ماندگاری بنویسم. راز ماندگاری یا... شاید هم لذت ماندگاری. ماندگاری یک روزنامه غیر دولتی آن هم به مدت هشت سال، فکر می کنم اتفاق مثبتی باشد.

فرقی هم ندارد این روزنامه غیردولتی «مردم سالا ری» است یا روزنامه غیر دولتی منتقد دیگری. مهم، همان ماندگاری است که طعم شیرینی دارد. آن هم بااین همه مشکلا ت و محدودیت های... البته مالی که گریبانگیر روزنامه های غیر دولتی است. دیگر چه گفته بودم؟

از ماندگاری؟ مگر رازی هم دارد؟ عادت کرده ایم به این که طوری بنویسیم که لذت ماندگاری باز هم برایمان حفظ شود و همه آن کسانی که از روزنامه ارتزاق می کنند، همچنان در اینجا با ما بمانند. و حالا که نهمین سال انتشار روزنامه را آغاز می کنیم، از این لحاظ راضی هستم که در این هشت سال، به مردم دروغ نگفته ایم واگر هم بعضی اوقات بعضی چیزها را ننوشته ایم، به ورطه دروغ نیفتاده ایم.

این شاید یکی از نقاط مثبت کارنامه ما باشد و غیر از آن هر چه هست مردم باید نظر بدهند که ما فقط برای مردم می نویسیم; چه در این هشت سالی که گذشت و چه در روزها و ماه ها و اگر خدا بخواهد سال هایی که پیش روداریم.

 

* جوان

روزنامه جوان در یادداشت امروز خود با عنوان "آزمون مدعیان خط امام(ره) " به قلم حسن رشوند آورده است: امتحان کردن یاران و آزمودن همراهان در یک حرکت انقلابی و اصلاحی، یک اصل اساسی در وفاداری به آرمانی است که رهبران، پرچم آن را بر دوش می‌کشند. وارد یک صحنه مبارزاتی شدن، جز با یاران و همراهانی آزموده شده و امتحان پس داده، به موفقیت نمی‌رسد. گزینش همراهان و تصفیه نیروها از ناخالصان بی‌انگیزه، دنیاطلب و سست‌همت، شرط امیدواری به نتیجه بخشی یک نهضت است.

آنچه از اهمیت بسزایی در این آزمون برخوردار است،‌اعتقاد واقعی و جدی نیروها به مبارزه و اطاعت بی‌چون و چرا از رهبری نهضت و تقید و تعهد نسبت به اهداف و تکالیف،‌صداقت و خلوص همراهان و روحیه قوی و عدم عقب‌نشینی برای استمرار حرکت تا پایان راه است.

حادثه تلخ سال 61 هجری یکی از آن آزمون‌های سختی بود که حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در سخت‌ترین برهه از تاریخ اسلامی این حرکت را در رابطه با کسانی که مدعی همراهی با حضرت بودند، به منصه ظهور رسانید. ایشان با بازگویی حوادث و پیشامدهای کوفه و خبر دادن از اینکه این کاروان به سوی شهادت می‌رود و با اعلام خبر شهادت خود و همراهان، افراد بی‌انگیزه و غیرمطلع و دنیاپرست را که به امید غنیمت، همراه حضرت شده بودند تصفیه کرد تا در این حرکت الهی و سخت، تنها عاشقان شهادت و خالصان در اطاعت و فداکاری باقی بمانند. این فلسفه همه آزمون‌هایی است که برای جداسازی پاکان از ناپاکان در طول تاریخ بارها تکرار شده است، در قرآن کریم در سوریه آل عمران آیه 179 این آزمون با زیبایی به «... حتی یمیز الخبیث من الطیب» بیان شده است.

اکنون که حرکت الهی حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در سال 61 هجری را با رفتار خداگونه امام راحل در سال‌های حیات خویش و برخورد امام گونه رهبری معظم انقلاب در ماه‌های اخیر مقایسه می‌کنیم، بر این امر واقف می‌شویم که این از ویژگی‌های همه مردان الهی است که یاران خویش را مورد آزمون‌های سخت قرار دهند. هرچند در این مسیر بخشی از امتحان یاران در دوران حیات رهبران صورت گرفته باشد و بخشی با گذر زمان و در بستر حوادث و به تناسب تحولات صورت گرفته در وفاداری به سخنان و آرمان‌هایی باشد که رهبر جامعه اسلامی در طول حیات خویش بر آن تأکید داشته است. امروز که رفتار برخی مدعیان خط امام را موشکافی می‌‌کنیم،‌به عینه شاهد تعارض این رفتارها با شعارها، آرمان‌ها و تأکیدات امام راحل هستیم. انتخاباتی برگزار شد و رقابتی بین کاندیداهای آن صورت گرفت و در نهایت فردی بر جایگاه ریاست جمهوری تکیه زد. اینکه یک جریان با فتنه‌انگیزی و ایجاد اختلاف و تردید در بین بخشی از جامعه، فضایی را در کشور ایجاد کند که دشمنان تابلودار نظام بهره لازم را از آن ببرند، کجا با آموزه‌های حضرت امام (ره)سازگاری دارد اینکه رهبران این جریان کسانی باشند که خویش را از یاران آن پیر سفر کرده و وفادار به آرمان‌های او معرفی می‌‌کنند.

امروز جریانی که خود را منتسب به خط امام می‌داند و تمام افتخار خویش را در همراهی و در جرگه یاران امام (ره)دانستن معرفی می‌‌کند، برخلاف آموزه‌های امام راحل به دنبال آن است که با آفرینش برخی اقدامات ایذایی و درگیری‌های تصنعی خودساخته و انعکاس رسانه‌ای و بازتاب جهانی آن، آن هم در شرایطی که رفتارهای ساختارشکنانه آنها با عدم اقبال افکار عمومی مواجه شده است، سعی دارند از برخی اتفاقات طبیعی و غیر مرتبط در جامعه سوء استفاده کرده و بار دیگر جان تازه‌ای به رفتارهای افراطی و متعارض با راه و خط امام بخشند. مرگ آیت‌الله منتظری مانند بسیاری از اتفاقات طبیعی دیگر اتفاقی بود که می‌توانست روند عادی خود را طی کند و کمتر واکنشی را در پی داشته باشد ولی کدام جریان است که تلاش دارد از یک اتفاق طبیعی سوء استفاده و مطالبات افراطی خود را در بستر حمایت از مرجعیت و ... دنبال کند. گروهی که امروز در زیر پرچم حمایت از مرجعیت تندترین شعارها و هتاکی‌ها را نسبت به نظام مقدس جمهوری اسلامی روا می‌دارد و در شرایطی که فرزند آیت‌الله منتظری به نقل از پدرشان در واپسین روزهای حیات ایشان، تأکید بر سیاسی نکردن تشییع جنازه خود می‌کند، با کدام رویکرد، این اقدامات افراطی و ساختارشکنانه را انجام می‌هد؟! مگر همین جماعت که امروز در زیر سایه مرگ آیت‌الله منتظری سینه می‌زنند، روزگاری نه چندان دور پس از عزل آقای منتظری توسط آن پیر خوش ضمیر جماران، بیشترین هتاکی‌ها را نسبت به همین شخص (منتظری)روا نداشتند! کروبی، عبدالله نوری و بسیاری از کسانی که خویش را از یاران امام راحل فرض می‌کنند و مدعی خط امام هستند، چه رفتاری را در آن مقطع از خویش بروز دادند و امروز با کدام رویکرد سینه‌زن مرجعیت و آقای منتظری شده‌اند!

باید بپذیریم که یاران همیشه در معرض آزمون‌های سخت قرار دارند. چه رهبران در قید حیات باشند و چه آرمان‌ها و اندیشه‌های آنها باقی باشد و به ظاهر امت از جسم خاکی آنها محروم گردیده باشد.

 

* آفتاب یزد

روزنامه آفتاب یزد در سرمقاله خود با عنوان "پیام یک وداع " آورده است:‏ دیروز جمعیتی عظیم با پیکر آیت‌الله منتظری وداع کـرد تـا باردیگر ثابت شود مردم ایران، قدر فقیهان خویش را می‌دانند و سرداران مـبارزه با »ستم شاهی« را ارج می‌نهند. تشییع کـنندگان این مرجع عالیقدر نشان دادند که انسانیت انسان‌ها را پاس می‌دارند و آنها را با همه ویژگی‌هایشان دوست دارند.

برخی پیام‌هایی هم که در سوگ مرحوم آیت‌الله منتظری صادر شد این نکته بدیهی را یادآوری می‌کرد که قرار نیست به خاطر اختلاف سلیقه یا تلقی خطا، ارزش‌های یک انسان بزرگ نادیده گرفته شود. از میان سطور پیام‌ها، این نکته نیز آشکار بود که حتی افرادی که برخی رفتارهای آن مـبـارز سـالـخورده را نمی‌پسندیدند اکنون در برابر عـظـمت فـقـهــی و اخـلاقــی او، خـضــوع به خرج می‌دهند. البته از ساعت‌های اولیه رحلت ایـن مـرد بـزرگ بـرخـی مـدعـیان اصولگرایی،در امتحان اخلاق، مردود شدند تا مردم بدانند بلند بودن فریاد بعضی از افراد، نمی‌تواند پایبندی عـمـیق و حتی سطحی آنان به اصول اولیه را ثابت کند. خبررسانی بی ادبانه و هتاکانه بعضی از سایت‌های خبری در حالی اتفاق افتاد که حتی پس از صدور پیام رهبری، آنها حاضر به اصلاح اخبار اولیه خود نشدند؛ در حالی که هرگاه متن یک خبر به مذاق بعضی از دولتمردان خوش نیامده است آن را به طور کلی از سایت‌های خود حذف کـرده‌اند. حذف خبرهای ناخوشایند گاه حتی شامل بعضی اخبار قطعی شده است که تمامیا بخشی از آن، می‌توانسته به مدرکی علیه دولتمردان یا حامیان آنها تبدیل شود. در عین حال، این سایت‌ها ترجیح دادند متن خبر اهانت آلود اولیه نـسـبت به فقیه بزرگوار، همچنان در دسترس کاربران باشد. اما ظاهرا اراده عده زیادی از مردم و اکثریت مراجع تقلید با مطالبه عده‌ای از مدعیان اصولگرایی، تفاوت عمده داشت که این تفاوت در پیام‌های کتبی، ابراز تسلیت‌های حضوری و تشییع جنازه با شکوه متجلی شد؛ اگرچه احتمالاً عده‌ای از سوگواران امروز او، تا دیروز از منتقدان بخشی از اظهارات او بوده‌اند.

نگارنده بر این باور است که مرحوم آیت‌الله منتظری، مردی بزرگ بود که هیچگاه خود را از احتمال خطا مصون نمی‌دانست . یقینا روح آن مرد بزرگ، از این کلام آزرده نخواهد شد زیرا خود او در تذکر به مسئولان جمهوری اسلامی، سخن امام علی (ع) را به آنان یادآوری می‌کرد که » فأنی لست فی نفسی بفوق ان اخطیء الا ان یکفی اله من نفسی« (اگر خدا مرا حفظ ننماید خود را مصون از خطا نمی‌بینم.) اکنون که این فقیه بزرگ و آن مجاهد نستوه، روی در نقاب خاک برکشیده و جسم رنجور او از رنج‌های 80 ساله خلاصی یافته است، شاید بهتر باشد که قدری در خود بنگریم و کینه توزی‌های سیاسی را به مهرورزی اخلاقی و اسلامی تغییر دهیم. البته ما بگوئیم یا نگوئیم، مردم همین راه را می‌روند همانطور که در مورد فقیه فقید، چنین کردند. یقینا بسیاری از تـشـیـیـع کنندگان آیت‌الله منتظری، ایشان را شخصیتی کم نظیر می‌دانستند و حملات بیست ساله اخیر به آن مرحوم را قبول نداشتند. اما شاید بتوان کسانی را نیز در میان سوگواران یافت که به مصداق فرمایش امام علی (ع)، هیچ یک از انسان‌ها از جمله سیاستمداران، مسئولان، فقها و مراجع را از خطا مصون نمی‌دانند در عین حال هر کسی را بـه ارزش‌هـا و خوبی‌های او می‌سنجند و آیت‌الله منتظری را در میان خوبانی یافته‌اند که ارزش‌ این همه سپاس و ارادت را دارد.

وداع پرشکوه دیروز، پیامی هم برای بعضی هتاکان داشت که در سال‌های اخیر، چشمان خود را می‌بستند و بدون لحظه‌ای تامل، دهان خود را برای اهانت به مرحوم منتظری باز می‌کردند و در ماه‌های اخیر، شخصیت‌های محبوب دیگری را نیز شـریـک آقـای مـنـتـظری در شنیدن اهانت‌ها قرار دادند. البته این شخصیت‌‌ها نیزهمچون مرحوم منتظری انسان‌های جایز الخطایی هستند که جز در پرتو لطف‌الهی، احتمال لغزش و حتی سقوط آنها وجود دارد. اما مردم این پـیـام را بـرای عده‌ای ارسال نمودند که »نه سابقه شما مانند منتظری، رفسنجانی موسوی، خاتمی، کروبی و... درخشان است و نه طی سال‌هایی که نفوذ شما در عرصه‌های مختلف کشور، قابل مشاهده بوده است دستاوردی ارائه نموده‌اید که ترجیح شما را بر افراد مورد انتقادتان، ثابت کند« مردم مومن، مهربان و هوشمند ایران، همیشه تکلیف خود را با دوست دانا یا خطاکار و دشمن جاهل یا مغرض روشن کرده‌اند اما وداع دیروز، بار دیگر پیام هوشمندی ایرانیان را مخابره نمود. آیا همه ما، از این وداع پُرپیام، درس خواهیم گرفت تا خود را به منصفانه‌ دیدن »انسان« ها به ویژه انسان‌های بزرگ قانع کنیم؟

 

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات