فیش تحقیقاتی شماره یک:
در آخرین روزها آیت الله بهشتی تلفن فرمودند و گفتند: بناست هیأتی از طرف امام در ارتباط با اعتصاب نفت به اهواز بیاید. رئیس آن آقای بازرگان است و روحانی هیأت آقای هاشمی رفسنجانی است. این هیأت در ارتباط با تولید نفت در حد مصرف داخلی می باشد و این کار لازمی است. شما هم کمک کنید زیرا سرما و نبود نفت در برخی از مناطق کشور مشکل درست کرده است.
هیأت آمدند. استقبال خوبی به عمل آوردیم. در فرودگاه به آنها خیرمقدم گفتم. آقای بازرگان هم پاسخ دادند.
تجمع بعدی در مدرسه دارالعلم مرحوم آیت الله بهبهانی بود که باز حقیر و آقای بازرگان سخنرانی کردیم. در یکی دیگر از این سخنرانی ها که برای کارکنان نفت در مرکز اداری نفت به نام نیوساید برگزار شد، بعد از سخنرانی حقیر، آقای بازرگان سخنرانی کرد.
انصافاً سخنان او مناسب نبود. شرحی در تعریف از مصدق گفت و اینکه مصدق راست می گفت، او خواستار سقوط شاه نبود، او می خواست شاه سلطنت بکند نه حکومت.
مردم دچار تردید شده بودند و با ناباوری گوش می دادند. حرف های آن روز ایشان شباهت به تسلیت گفتن در مجلس عروسی یا تبریک گفتن در مجلس عزا داشت. ولی چاره ای [جز تحمل و مماشات] هم نبود.
شب آقای هاشمی به من گفتند فلانی، دیدی که صحبت های آقای بازرگان حق امام را ادا نکرد، طرحی بریز که فردا هم مردم جمع شوند و من صحبت کنم.
با این که هیچ فرصتی نبود، همین کار را کردم. با کمک خداوند مجدداً مردم جمع شده و آقای هاشمی صحبت کردند و فصلی از جنایات رژیم و فضائل امام و فلسفه سفر هیأت را گفتند و تا حدودی جبران کرد.
در خدمت این هیأت به آبادان، جزیره خارک و گچساران رفتیم. آقای صباغیان، مهندس کتیرایی و مهندس حسیبی هم عضو هیأت بودند و در اثناء، آقای ناطق نوری هم ملحق شد.
از کارهایی که در رابطه با اعتصاب کارکنان صنعت نفت انجام دادیم، تشکیل صندوق تعاون برای اعتصابیون بود. قبلاً مشابه آن در تهران و شیراز و مشهد تشکیل شده بود و برای ما هم مبالغی فرستاد که بین عده ای از کارکنان توزیع شد. زیرا دولت اعتصابیون را تهدید کرده بود که اگر سر کار نروید، حقوق تان قطع خواهد شد.
منبع: خاطرات آیت الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری، صفحه 17، 18، 19
فیش تحقیقاتی شماره دو:
در ماشینی که با آن از فرودگاه به شهر می آمدیم، آقای بازرگان گفتند: فلانی، اطلاع داری که امام حکم مأموریت به من داده است ولی برای اینکه این کار اجماعی شود، من با آقای شریعتمداری و قمی و شیرازی نیز تماس گرفتم و موافقت آنها را هم جلب کردم تا هیچ اختلافی در کار نباشد.
این جملات، برای من مثل سطل آب یخی بود. حقیقتاً لحظاتی گیج و منگ شدم و زبانم قفل شد. و فهمدیم راهی را که مردم طی کرده اند، آقای بازرگان طی نکرده است.
منبع: خاطرات آیت الله سید محمدعلی موسوی جزایری، صفحه 18 و 19
فیش تحقیقاتی شماره سه:
از طرف حضرت امام – اعلی الله مقامه – از پاریس پیامی داده شد که از خرمشهر به ما رساندند.
[برادران خرمشهری] گفتند که [از طرف حضرت امام(ره)] هر کاری کرده اند که با شما تماس بگیرند، ممکن نشده است، لذا با خرمشهر تماس گرفته اند و فرموده اند که:
"اعتصاب نفت بسیار مهم است. من دست علماء را می بوسم. هرچه در توان دارند در ادامه آن انجام بدهند که اگر اعتصاب شکسته شود، نهضت به عقب می افتد."
منبع: خاطرات آیت الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری صفحه 20 و 21
فیش تحقیقاتی شماره چهار:
[در پی تشدید سرکوب اعتصاب کارکنان صنعت نفت توسط نیروهای گارد] من [از طریق تماس تلفنی] به آقای ربانی املشی و شرعی گفتم: وضع خوب نیست. ساواک و نظامی ها فشار را بر اعتصابیون نفت خیلی زیاد کرده اند و بعضی از سران اعتصاب را شناسایی و تهدید به اعدام کرده اند. اگر از طرف ما هیچ عکس العملی انجام نشود، بیم از هم پاشیدن اعتصاب می رود. فکری بکنید.
آقای شرعی کمی عصبانی شد. ولی بعد از چند روز از قم زنگ زد و گفت: همان چیزی را که می خواستی برای شما فرستادیم. دو، سه روز بعد آقای محسن رضایی و عبدالله [محمدباقر] ذوالقدر [از تهران] آمدند و در منزل ما مستقر شدند و پاسخ دندان شکنی به ترک تازی های جلادان رژیم دادند. نیروهای دیگری هم به انها کمک کردند که از جمله آنها آقای شمخانی و شهید علم الهدی بودند.
منبع: خاطرات آیت الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری، صفحه 19 و 20
فیش تحقیقاتی شماره پنج:
از جمله خاطرات ان روز [در ارتباط با عملیات مسحانه علیه گارد سرکوبگر صنعت نفت]، این است که چون هیچ آینده روشن نبود، ما درصدد تهیه [تعداد زیادتری] اسلحه برآمدیم. با یکی از مؤمنین عرب هم قسم شدیم که برای ما سلاح تهیه کند و راز را به احدی نگوید و همین کار را کرد.
از سمت دیگر، از طریق [عشایر لر] بهبهان و کهگیلویه بود که آن هم با مساعدت برادران متعهد انجام شد و نتیجه داد.
منبع: خاطرات آیت الله سیدمحمدعلی موسوی جزایری، صفحه 20