تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۹:۱۶  ، 
کد خبر : ۱۴۰۱۰۶

گزیده‌ای از کتاب «شورشیان آرمانخواه» (بخش دوم)


به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در دو بخش منتشر می‌شود. (بخش دوم)

انقلاب: رقص مرگ
(62-1357)
 در مهرماه 1356، گروهی از روشنفکران غیرمذهبی، وکلا و حقوقدانان در نامه سرگشاده‌ای خطاب به شاه خواستار رعایت قانون اساسی، آزادی زندانیان سیاسی و احترام به آزادی‌های سیاسی و حقوق بشر در ایران شدند.(ص171)
 ... حتی در خردادماه، شاه هنوز بیش‌تر به فکر خرید تجهیزات جدید نظامی برای نیروی هوایی ایران بود تا تظاهرات مخالفی که به برخورد منجر می‌شد.(ص172)
 ... انقلاب را نه مخالفان مسلح دهه 1350 رهبری می‌کردند، نه سازمان‌های سیاسی مورد حمایت شوروی، بخشی به خاطر این که ساواک این نیروها را مهار کرده بود. انقلاب خصلتی خود انگیخته داشت و در زیر رهبری اسلامگرایان تندرو به رهبری آیت‌الله خمینی قرار گرفته بود... به نظر می‌رسد که شکست آمریکا در ایران سه دلیل عمده داشته است. نخست، همانطور که برخی از سیاست‌سازان آمریکایی وقت خاطرنشان کرده‌اند، در اواسط دهه 1350 رکود مشهودی در نظام اطلاعاتی آمریکا در گردآوری اطلاعات درباره ایران مشاهده می‌شد.(ص173)
 ... دوم، سیاست خارجی آمریکا در سال 1357 با یک رشته مسائل مهم (از جمله سالت 2 و پیمان کمپ دیوید) مواجه بود که امکاناتش را محدود می‌کرد... سوم، در سطح عالی دستگاه دولتی آمریکا دو رویکرد نسبت به حوادث ایران وجود داشت که به صورت دو رشته توصیه‌های متفاوت به شاه درمی‌آمد. شاید این عامل بیش‌تر از همه شاه را دچار سردرگمی کرد و بر اراده و روحیه او در برخورد با انقلاب تأثیر گذاشت. به گفته زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، این دو رویکرد متفاوت از شورای امنیت ملی و وزارت امور خارجه منشأ گرفته بود، که اولی بر منافع آمریکا و غرب در ایران تأکید می‌کرد و دومی دلمشغول پیشبرد دموکراسی بود.(ص174)
 ... قرار گرفتن اسلام و روحانیت شیعه در رأس یک نهضت انقلابی توده‌ای، شوروی‌ها را شگفت‌زده کرد، چنان که از آثار دانشمندان شوروی درباره اسلام در ایران پیش از انقلاب می‌توان این امر را مشاهده کرد.(ص175)
 ... یکی از دانش‌پژوهان یادآور شده است که پژوهشگران شوروی تا مهرماه 1357 اسلام را در وضعیت بحرانی ارزیابی می‌کردند... سیاست‌سازان شوروی، براساس تحلیلشان از اسلام و همزیستی با رژیم شاه، در پذیرش وجود جنبش انقلابی و خصلت ایدئولوژیک آن کُند بودند. دلیل دیگر این عدم درک، رکود شدید فعالیت اطلاعاتی شوروی در ایران بود که به وضعیت اطلاعاتی آمریکا شباهت داشت.(ص176)
 ... در 17 دی ماه، پراودا نظر داد که با وجود آن که حوادث ایران صرفاً داخلی است، اسلام و محافل مذهبی در آن نقش چشمگیری ایفا می‌کنند. اما واقعیت آن بود که در دی ماه 1357، روحانیت به رهبری آیت‌الله خمینی، تنها نقش چشمگیر نداشت، بلکه انقلاب را رهبری می‌کرد.(ص177)
 نخبگان اسلامگرای جدید، به منظور تحکیم قدرت خود، دو تفسیر متفاوت از معنای حکومت اسلامی داشتند... یک جناح، که می‌شد آن‌ها را در یک اصطلاح کلی «لیبرال» نامید، تفسیر غرب‌گرایانه‌تری از حکومت اسلامی داشتند. آن‌ها بر این اعتقاد بودند که هنگامی که انقلاب به پیروزی رسید، امور حکومتی را باید به چهره‌های میانه‌رو و تحصیلکرده غرب سپرد تا کشور را در چارچوب شیوه‌های پارلمانی و با به کارگیری آرام آرام اصول اخلاق اسلامی اداره کنند و در طول سیاست‌های موجود، به اصلاح اقتصاد کشور بپردازند و در راهی بین شرق و غرب گام بردارند، و در عین حال با غرب به عنوان یک عامل بازدارنده در برابر بلندپروازی‌های همسایه قدرتمند شمالی، روابط مطلوبی داشته باشند. روشن است که در این تفسیر از حکومت اسلامی جای چندانی برای روحانیت باقی نمی‌ماند...(ص178)
 در مقابل لیبرال‌های اسلامی کسانی بودند که تفسیر سختگیرانه‌تری از حکومت اسلامی داشتند. این جناح، که بیش‌تر به مکتبی معروف بودند، خواستار نقش فعال‌تر و اساسی‌تری برای روحانیت بودند و نقش غیر روحانیان را حاشیه‌ای می‌دانستند. در طول دوره 62-1357، تفسیر سختگیرانه‌‌تری از مفهوم «نه شرقی، نه غربی» ارائه دادند و در برابر ابرقدرت‌ها استقلال بیش‌تری را خواستار شدند و خط‌مشی‌ای آشکارا ضدآمریکایی‌تر در پیش گرفتند... دوره مورد مطالعه را می‌توان به دو مرحله جداگانه‌ با ویژگی‌های مشخص تقسیم کرد. مرحله اول، 60-1357، دوران گذار بود که در آن جمهوری اسلامی ایران از مرحله سرنگونی رژیم گذشته وارد فرایند تثبیت شد. ویژگی‌های اصلی این مرحله، از یک سو، مبارزه بین جمهوری اسلامی و مخالفانش و از سوی دیگر، رقابت جناجی در درون نخبگان حاکم بود که مخالفان نیز به ناچار در آن درگیر می‌شدند. این مرحله دوران آزادی نسبی برای مخالفان بود.(ص179)
 ... اما هرچه حوادث به نقطه اوج خود در خرداد 1360 نزدیک‌تر می‌شد، دامنه این آزادی‌های سیاسی نیز محدودتر می‌گشت... مرحله دوم، 2-1360، با بحران خرداد 1360 آغاز شد و با حذف آخرین سازمان مارکسیستی قانونی در سال 1362 پایان یافت... از آن‌جا که جنبش کمونیستی ایران آماج اصلی سرکوب بود، آزادی پس از سال 1357 به ویژه برای این جنبش یک لحظه تاریخی بود.(ص180)
 ... این دوره برای جنبش کمونیستی در ایران دوره رقص مرگ بود که در آن موجودیت جنبش به توانایی‌اش در انطباق با محیط اجتماعی پس از انقلاب کشور بستگی داشت. در این کار پرمخاطره، کمونیست‌های ایران سرانجام شکست خوردند... جنبش می‌بایست در جامعه پس از انقلاب، که در آن رهبری بر تثبیت حکومت دینی و انقلاب فرهنگی بیش‌تر تأکید داشت تا هرگونه تغییری در مناسبات تولیدی، مالکیت وسایل تولید یا نهادهای دموکراتیک، فعالیت کند. استقلال سیاسی حکومت جدید شاید مهم‌ترین مسئله‌ای بود که مارکسیست‌های ایران با آن روبرو بودند و عامل اصلی عدم تعادل جنبش در طول این دوره بود. در این‌جا،‌ دو عامل در سردرگمی مارکسیست‌ها مؤثر بود. نخست‌، برخورد جناحی در داخل نخبگان اسلامی، که اغلب باعث بروز گرایش‌های سیاسی- اجتماعی متناقضی می‌شد. دوم، سیاست خارجی «نه شرقی، نه غربی» جمهوری اسلامی که، جدا از تفسیرهای متفاوت، به معنای استقلال حکومت در برابر قدرت‌های بیگانه بود. برای ایران، این امر نشانه پیشرفت بسیار مهمی بود که بسیاری از گروه‌های سیاسی، از جمله مارکسیست‌ها، به آن بی‌توجه ماندند.(ص181)
 ... در این تب و تاب رادیکالیسم، اسلامگرایان، مارکسیست‌ها را در تنگنا قرار می‌دادند، چرا که آن‌ها حاضر به پذیرش سرشت مستقل رهبری جمهوری اسلامی نبودند، عاملی که در ناتوانی جنبش در مقابله با جمهوری اسلامی نقش مهمی بازی کرد و سرانجام منجر به سقوط آن شد. (ص182)
 ... در واقع، پس از انقلاب این موضوع به امر رایجی تبدیل شد که هر چند نفر فعال مارکسیست که دور هم جمع می‌شدند خود را حزب یا سازمان می‌نامیدند و ادعا می‌کردند که پیشاهنگ راستین طبقه کارگر هستند... در این جا، به شیوه رفتار و فعالیت‌های این گروه‌های عمده می‌پردازیم. این سازمان‌ها را می‌توان به دو دسته اصلی تقسیم کرد: آن‌هایی که از جمهوری اسلامی حمایت می‌کردند و آن‌هایی که خود را قاطعانه در مقابل آن قرار می‌دادند.(ص183)
 مخالفت فداییان با جمهوری اسلامی نتیجه مستقیم تلاش آن‌ها برای برخورد با مسائل اجتماعی با شعارها و سیاست‌های تندروانه، از یک سو، و حرکت جمهوری اسلامی برای تثبیت قدرت خود، از سوی دیگر بود... (ص184)
 رهبری فداییان در دوران پس از انقلاب... مجموعه‌ای از اعضای غیرانتخابی پیش از انقلاب بود. این رهبری جدید درست پیش از سقوط رژیم شاه از میان دو دسته از اعضا برگزیده شده بود. دسته اول کسانی بودند که توانسته بودند در طول مبارزه به طریقی در خارج از زندان بمانند و پس از مرگ اشرف در سال 1355 سازمان را حفظ کنند... دسته دوم کسانی بودند که به زندان افتاده بودند و در طول سال 1357 در گروه‌های جداگانه از زندان آزاد شدند. آن‌ها در زندان وقت خود را صرف تقویت دانش تئوریک خود کرده بودند... پس، فداییان پس از انقلاب از دو دسته تشکیل می‌شدند که سال‌ها بود با یکدیگر در تماس نبودند... طی زمستان 1357 و بهار 1358، فداییان با تنش رو به افزایش بین گروه‌های زنان و جمهوری اسلامی بر سر حقوق زنان و رویارویی آشکار نظامی بین اهالی ترکمن و کرد با حکومت، مواجه شدند. از آن‌جا که پای وجهه فداییان به عنوان یک گروه چریکی پیگیر ضدرژیم شاهنشاهی در میان بود، این حوادث فشار زیادی بر آن‌ها وارد کرد که موضع بگیرند و مستقیماً درگیر شوند.(صص185ـ 184)
 ... جمهوری اسلامی، بلافاصله پس از کسب قدرت زنان قاضی را از دستگاه قضایی اخراج کرد و از زنان خواسته شد در محل کار ضوابط پوشش اسلامی را رعایت کنند. گروه‌های زنان در واکنش شروع به سازماندهی کردند.(ص186)
 ... در مورد عدم واکنش قاطع فداییان در این مورد، دو دلیل وجود داشت. اول آن که در درون سازمان دو دیدگاه متفاوت نسبت به انقلاب در حال شکل‌گیری بود که نمایانگر دو جناحی بود که سرانجام منجر به فلج شدن سازمان و انشعاب در آن شد. دلیل دوم و اساسی‌تر این بود که نگرش سازمان به این موضوع بر پایه تحلیل طبقاتی جامعه بود که تقریباً همه گروه‌های مارکسیستی در ایران در آن سهیم بودند. براساس این نگرش، تنها با حذف نظام طبقاتی، ستم بر زنان نیز از بین می‌رفت... بحران دیگری که فداییان با آن روبرو شدند، جنگ ترکمن صحرا بود که در دو مرحله بروز کرد: نخست در سال 1358 و دوم در سال 1359.(ص187)
 شوراهای دهقانی ترکمن صحرا نظم اجتماعی ـ اقتصادی جدیدی را در منطقه به وجود آوردند. در فروردین 1358 که برخوردهای مسلحانه بین نیروهای دولتی و ترکمن‌های مسلح آغاز شد، فداییان که تنها یک نماینده در منطقه داشتند، به ماجرا کشیده شدند. این نماینده عباس هاشمی یکی از اعضای باقیمانده شاخه تهران فداییان از سال 1355 بود که کوشید به توافقی دست یابد اما نتوانست. به زودی فداییان خود را در موقعیتی دیدند که از یک طرف ترکمن‌ها از آن‌ها انتظار درگیری مستقیم و ارائه رهنمود داشتند و از طرف دیگر حکومت آن‌ها را به طراحی کل ماجرا متهم می‌کرد.(صص188ـ 187)
 جنگ کردستان در اسفند 1357 آغاز شد... دلایل اصلی جنگ، تمایل جنبش کرد به کسب خودمختاری در چارچوب یک ایران دموکراتیک از یک سو، و تمایل جمهوری اسلامی به دفاع از کنترل مرکزی بر استان‌های کشور، از سوی دیگر بود. درگیری فداییان در جنگ کردستان دودستگی داخلی آن را شدت بخشید. در اردیبهشت 1358، علی‌رغم این سه بحرانی که برای فداییان پیش آمده بود، نخستین انشعاب برپایه همان مسائل قدیمی شکل گرفت و کسانی درگیر آن شدند که هنوز از تزهای احمدزاده پیروی می‌کردند... سخنگوی این گروه که خود را چریک‌های فدایی خلق (بدون به کار بردن نام «سازمان») می‌نامید، دهقانی بود.(ص188)
 ... این جناح که بعدها به فداییان (اشرف دهقانی) مشهور شد، به زودی موضع تند ضدجمهوری اسلامی گرفت و به تبلیغ مبارزه مسلحانه علیه آن پرداخت... این انشعاب نسبتاً کوچک بود... علاوه بر انشعاب دهقانی، از همان اولین روزهای پس از انقلاب... دو سیاست متضاد شروع به خودنمایی کرد؛ که یکی طرفدار مقاومت در برابر جمهوری اسلامی بود و دیگری مسالمت.(ص189)
 ... مسائل و حوادث بهار و تابستان 1358 به تدریج دو گروه رقیب را به دو جناح تبدیل کرد. پایگاه سازمانی جناح تندرو در هیئت تحریریه نشریه کار و اقلیتی از کمیته مرکزی بود. این جناح به اقلیت مشهور شد. جناح محافظه‌کار، که طرفدار سازش با جناح مکتبی حکومت جدید بود، عمدتاً در اطراف اکثریت کمیته مرکزی سازمان یافته بود که به اکثریت مشهور شد. در مرداد 1358 که جنگ کردستان آغاز شد، این دو جناح رودروی هم قرار گرفتند … دستور جلسه نخستین پلنوم پس از انقلاب که در مهرماه 1358 در تهران برگزار شد، نخست بحث درباره گذشته سازمان و سپس در مورد جنگ کردستان و سیاستی بود که باید در قبال آن در پیش گرفته می‌شد.(ص190)
 ... از قرار معلوم، شیوه‌های غیردموکراتیک برخورد با مخالفان ایدئولوژیک، که در داخل فداییان به صورت یک سنت درآمده بود، ادامه یافت... نخستین بحران سیاسی‌ای که فداییان پس از پلنوم با آن مواجه شدند، اشغال سفارت آمریکا در آبان 1358 بود. در حالی که اکثریت موضع ضدآمریکایی جمهوری اسلامی را مترقی و ضدامپریالیستی ارزیابی می‌کرد، جناح رقیب با سوءظن به آن می‌نگریست... بحران دوم، جنگ دوم ترکمن صحرا در زمستان 1358 و بهار 1359 بود. در این مقطع، فداییان در منطقه به یک نیروی عمده و سازماندهنده تبدیل شده بودند... شوراهای ترکمن نیز همانند کردها به زودی با جمهوری اسلامی برخورد پیدا کردند...(ص191)
 در خرداد 1359، جناح اقلیت با انتشار کار مخصوص به خودش، رسماً اعلام استقلال و انشعاب از اکثریت کرد... اقلیت بر این اعتقاد بود که اختلافات بر سر ماهیت و پایگاه طبقاتی جمهوری اسلامی دلیل اصلی این انشعاب بود. همچنین اکثریت را به رد کردن اصول اساسی مبارزه ضدشاهنشاهی فداییان و حرکت آرام به سوی حزب توده متهم کرد... اکثریت به زودی اصطلاح چریک را از نام خود حذف کرد، آرام فداییان را کنار گذاشت و خود را سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) نامید... نام‌های «اکثریت» و «اقلیت» بر پایه دسته‌بندی در داخل کمیته مرکزی و نه بر پایه حمایت کلی در درون سازمان، انتخاب شد.(ص192)
 ... اکثریت نگرش سازمان خودش را به گذشته رد کرد و تحلیل حزب توده را از آن دوران پذیرفت. اکثریت به تدریج سیاست حزب توده را نسبت به برخوردهای درونی جمهوری اسلامی پذیرفت و شروع به جانبداری از مکتبی‌ها در برابر لیبرال‌های اسلامی کرد... اکثریت در مباحثه با اقلیت، که جمهوری اسلامی را یک دولت سرمایه‌داری وابسته و مورد حمایت امپریالیسم می‌دانست، به استقلال سیاسی آشکار این حکومت اشاره می‌کرد و از اقلیت می‌پرسید که چگونه مبارزه جمهوری اسلامی را با آمریکا توجیه می‌کند و اظهار می‌داشت که استقلال سیاسی و موضع ضدامپریالیستی جمهوری اسلامی نشانه‌های خصلت انقلابی این حکومت است... کم‌تر از یک سال پس از انشعاب، اکثریت بر سر پذیرش قطعی سیاست وحدت با حزب توده باز هم دچار دودستگی شد.(صص195ـ194)
 ... گروه انشعابی که خود را سازمان چریک‌های فدایی خلق (اکثریت ـ جناح چپ) نامید، مرکب از طرفداران سابق اقلیت بود که اینک بر سر مسائلی چون حمایت از جمهوری اسلامی، وحدت با حزب توده و پیروی از اتحاد شوروی با اکثریت اختلاف‌های سازش‌ناپذیری داشتند... در تابستان 1360، چهار سازمان جداگانه مدعی بودند که وارث به حق فداییان پیش از انقلاب هستند... بحران خرداد 1360 و پیامد آن نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران بود. جمهوری اسلامی مختصر آزادی سیاسی و اجتماعی باقی مانده در ایران را از بین برد و آشکارا تقریباً همه مخالفان را غیرقانونی اعلام کرد.(ص196)
 پیش از آن، بنی‌صدر از ریاست جمهوری خلع شد و مجاهدین جنگ چریکی شهری تمام عیاری را به منظور سرنگونی جمهوری اسلامی به راه انداختند... برای این منظور تمام ظرفیت‌های عظیم تشکیلاتی و نظامی خود را به صحنه آوردند که تمام گروه‌های سیاسی دیگر را شگفت‌زده کرد.(ص197)
 ... هنگامی که آیت‌الله خمینی تمام گروه‌های مخالف را غیرقانونی اعلام کرد، اکثریت و حزب توده در ابتدا از این ممنوعیت معاف شدند... اتحاد اکثریت ـ حزب توده اطلاعات خود را از مخالفان در اختیار می‌گذاشت و از این طریق به حکومت در ریشه‌کنی آن‌ها کمک می‌کرد.(ص198)
 ... در اوایل سال 1362، هم حزب توده و هم اکثریت غیرقانونی اعلام و مخفی شدند. اکثریت پایگاه خود را به اتحاد شوروی و افغانستان انتقال داد... در آذر 1360 شکاف دیگری در درون اکثریت پدید آمد. اختلاف‌نظر با یک جناح تازه به رهبری رفیق قدیمی نگهدار، فرخنده معروف به علی کشتگر، بر سر مسئله وحدت با حزب توده بالا گرفت. جناح کشتگر با وحدت مخالف بود...(ص199)
 ... در آذر 1360، در حالی که ایران در بحبوحه یک جنگ داخلی بود، اقلیت توانست نخستین کنگره فداییان را در تاریخ جناح‌های فداییان در تهران برگزار کند... پیش از آن که کنگره حتی بتواند به دستور جلسه خود بپردازد، شش عضو مهم و باتجربه به رهبری حیدر، نظریه‌پرداز اصلی در مبارزه با اکثریت، سازمان را ترک کردند و به گروه کناره‌جو معروف شدند... گروه بعداً به خارج رفت و سازمان آزادی کار- فدایی را به وجود آورد و در سال 1364 شروع به انتشار یک نشریه رسمی به نام کار کرد. هنگامی که کنگره اقلیت دستور جلسه خود را آغاز کرد، اختلافات بیش‌تری بروز کرد. معلوم شد که سه خط فکری و دو جناح اقلیت و اکثریت وجود دارد. آراء براساس این سه خط مشی تقسیم شد. بر سر این که چگونه باید با رژیم رودررو شد، چگونه طبقه کارگر را سازماندهی کرد، با چه کسانی باید متحد شد، و نیز بر سر جنبش جهانی کمونیستی اختلاف‌نظر وجود داشت.(ص201)
 ... در خرداد 1361، جناح اقلیت با انتشار اطلاعیه‌ای خود را سازمان چریک‌های فدایی خلق (گرایش سوسیالیسم انقلابی) معرفی کرد و دیدگاه خود را درباره این تصفیه ارائه داد. جناح سوسیالیسم انقلابی از همان ابتدا فاقد یک هدف بود، چرا که اعضایش تنها به واسطه اختلافاتشان با رقبای قبلی متحد شده بودند.(ص203)
 ... به زودی عباس هاشمی، عضو کمیته مرکزی سوسیالیسم انقلابی، کناره گرفت و بقیه گروه پس از سال 1362 به سادگی منحل شد.(ص204)
 در مرداد 1360، در گروه چریک‌های فدایی خلق (اشرف دهقانی) نیز انشعابی به وقوع پیوست.(ص205)
 زمانی که انقلاب رژیم شاهنشاهی را سرنگون ساخت، مجاهدین مارکسیست در وضعیت غریبی قرار داشتند. آن‌ها در سال 1354 از اسلام به مارکسیسم گرویده، اعضای مسلمان خود را با خشونت تصفیه کرده و در ضربات سال 1355 برخی از مهم‌ترین اعضای خود را از دست داده بودند. از آن گذشته تقی شهرام، مغز متفکر تغییر موضع ایدئولوژیک را کنار گذاشته، یک سال پیش از انقلاب، مبارزه مسلحانه را رد کرده و توجه خود را به تبلیغ در میان طبقه کارگر معطوف داشته بود... مجاهدین مارکسیست در بهمن 1357 نام خود را رسماً به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر تغییر دادند... رهبری واقعی پیکار کوچک بود و برای ورود اعضای جدید تلاشی نمی‌کرد. اعضایی که در سمت‌دهی سیاست‌ها نقش داشتند احتمالاً بین 30 تا 50 نفر بودند...(ص206)
 پیکار یک کمیته مرکزی پنج نفره داشت که حسین روحانی و علیرضا سپاسی آشتیانی بر آن مسلط بودند. نام سه عضو دیگر کمیته مرکزی هیچ‌گاه اعلام نشد، اما سایر اعضای سرشناس عبارت بودند از: تراب حق‌شناس، پوران بازرگان، محسن فاضل، قاسم عابدینی، ابراهیم نظری، مرتضی آلادپوش و افخم احمدی... پیکار، با رد الگوهای شوروی و چین، آلبانی را سرمشق و الهام‌بخش خود می‌دید... یکی از رودرویی‌های عمده پیکار با جمهوری اسلامی در دو سال نخست پس از انقلاب، بر سر بازداشت (مرداد 1358) و اعدام (مرداد 1359) تقی شهرام بود.(ص207)
 پیکار و تعدادی هسته‌ها و سازمان‌های مائوئیستی دیگر، به عنوان پرچمداران مائوئیسم در ایران، در اردیبهشت 1358 در تهران یک کنفرانس وحدت برگزار کردند... در میان شرکت‌کنندگان سازمان کردی کومله و اتحادیه کمونیست‌ها (نگاه کنید به پایین‌تر) حضور داشتند. اتحادیه کمونیست‌ها سازمان جدیداً تأسیس شده‌ای بود که اکثر اعضایش فعالان خارج از کشور بودند. موضع پیکار درباره وحدت بر این عقیده استوار بود که جنبش کمونیستی ضعیف است و پایگاه مستحکمی در میان طبقه کارگر، یعنی پایگاه اصلی و طبیعی خود، ندارد... مناسبات پیکار با سازمان‌های غیرمائوئیستی دیگر عمدتاً تنش‌زا بود...(ص208)
 ... پیکار نیز مثل کومله حزب دموکرات را یک حزب بورژاویی می‌دانست و آن را به تمایل به سازش با حکومت مرکزی، به جای دفاع از حقوق مردم کُرد، متهم می‌کرد... بحران خرداد 1360 که فرا رسید، پیکار شعارهای باز هم تندتری را مطرح ساخت. در هنگامی که تصدیق می‌کرد که جنبش کمونیستی در کل از پشتیبانی توده‌ای برخوردار نیست، خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با جمهوری دموکراتیک خلق شد...(ص209)
 ... شدیدترین ضربه دستگیری روحانی و سپاسی در بهمن 1360 در تهران بود. در حالی که سپاسی در جریان دستگیری کشته شد، روحانی تا هنگام اعدامش در نیمه دهه 1360 با جمهوری اسلامی همکاری کرد و به ریشه‌کن ساختن پیکار کمک نمود... انقلاب، برای نخستین بار پس از 1332، به حزب توده فرصت سازماندهی علنی و مشارکت در زندگی روزمره مردم را اعطا کرد.(ص210)
 در بهمن 1357 که حزب فعالیت علنی خود را آغاز کرد، رهبری اکیداً در دست جناح تندرو بود. در عصر تحول انقلابی و احیای حزب، طراح اصلی استراتژی حزب نورالدین کیانوری (1378)ـ 1294 بود که در سال 1357 وارث حزبی شده بود که هیچ پایگاه اجتماعی در داخل ایران نداشت... پلنوم شانزدهم، که آخرین گردهمایی رهبری حزب در خارج از کشور بود، در بهمن 1357 درست پس از پیروزی انقلاب برگزار شد و بر پیروزی تندروها صحه گذاشت و راه را برای استراتژی تازه آن‌ها هموار ساخت... هیئت اجراییه جای خود را به هیئت سیاسی سپرد که به مثابه دفتر سیاسی عمل می‌کرد. 18 زن و مردم در این دفتر سیاسی عضویت داشتند که رهبری آن را سه دبیر مرد عهده‌دار بودند و کیانوری در میانشان دبیر اول بود... پس از بازگشت به ایران، فرقه دموکرات به حاشیه رانده شد، زیرا رهبری‌اش به کشور باز نگشت.(ص212)
 ... حزب توده از نظر سازمانی، شبکه خود را به دو بخش تقسیم کرد: بخش قانونی و دارای فعالیت علنی و بخش مخفی... سازمان نوید به رهبری هاتفی و پرتوی مخفی باقی ماند و بخش اعظم انبار اسلحه حزب را حفظ کرد و امکانات چاپ مخفی را به وجود آورد... شاید دشوارترین وظیفه حزب بازسازی وجهه و پایگاه اجتماعی آن بود و برای این منظور استراتژی دوگانه‌ای در پیش گرفته شد. نخست، تلاش فشرده‌ای به منظور جعل تاریخ حزب آغاز شد... دوم، حزب برای جبران نداشتن یک پایگاه توده‌ای، به جذب نیرو از سازمان‌های دیگر از طریق افشا یا بهره‌برداری از شکاف و انشعاب‌های آن‌ها متوسل شد...(ص212)
 ... انشعاب فداییان در سال 1359 و ارتباط اکثریت با حزب توده، پایگاه گسترده‌ای را که حزب نیازمند آن بود فراهم آورد و نداشتن هواداران گسترده را تا حدی جبران کرد...(ص213)
 ... حزب، معارضان جمهوری اسلامی را «جبهه متحد ضدانقلاب» نامید و گامی بی‌سابقه در جهت مهندسی همکاری نزدیک با مقامات در جهت سرکوب مخالفان برداشت... در تاریخ کمونیسم در ایران هرگز سابقه نداشت و در دیگر نقاط دنیا نیز بسیار به ندرت یافت می‌شد که یک سازمان مارکسیستی در سرکوب گروه‌های مارکسیستی دیگر با حکومت همکاری کند. (ص215)
 ... سنگ بنای استراتژی حزب توده نظریه راه رشد غیر سرمایه‌داری بود. نظریه‌پردازان حزب کمونیست اتحاد شوروی این نظریه را ابداع کرده و مدعی بودند که در اندیشه لنین ریشه دارد. به موجب این نظریه، کشورهای در حال توسعه با رهبری انقلابی عناصر غیرکمونیست ـ به شرط همکاری نزدیک با شوروی ـ می‌تواند یا سرمایه‌داری را دور بزنند و یا آن را به شدت محدود کنند و سرانجام به سوی سوسیالیسم گذر نمایند... (ص216)
 ... مناسبات حزب توده و شوروی در این دوره زیر نظر شعبه ویژه‌ای در حزب کمونیست اتحاد شوروی به نام شعبه بین‌المللی قرار داشت. روستیسلاو اولیانفسکی، یکی از رؤسای این شعبه، به ایران علاقه شخصی داشت و مشاور و مربی حزب توده بود و حزب بسیاری از نوشته‌های او را درباره ایران ترجمه و منتشر کرد و از آن‌ها به شدت تأثیر پذیرفت...(ص217)
 این نظریه‌پرداز شوروی، در حالی که در سال 1361 حزب توده را به تلاش برای ایجاد ارتباط نزدیک‌تر با روحانیت رادیکال تشویق کرده بود، در سال 1364 حزب را درست به خاطر انجام دادن همان توصیه، مورد سرزنش قرار می‌داد، بدون آن که خودش هیچ مسئولیتی را پذیرا باشد... به گفته کوزیچکین، کیانوری از طریق سفارت شوروی در تهران گزارش‌های منظمی از وضعیت کشور و تحولات سیاسی برای حزب کمونیست اتحاد شوروی می‌فرستاد...(ص218)
 حمله جمهوری اسلامی به حزب توده که در بهمن 1361 آغاز شد... زمان حمله با فرار کوزیچکین، مأمور مخفی کا.گ.ب و مسئول فرار رهبران حزب توده، مصادف شد... جمهوری اسلامی درست در هنگامی که رهبران حزب درصدد خروج از کشور بودند، حزب توده را ریشه‌کن کرد و با چنان ابعاد گسترده‌ای که تقریباً همه بازداشت شدند، و چه سازمان قانونی و چه شبکه مخفی نابود شد. با این که به نظر می‌رسد حمله جمهوری اسلامی به حزب توده سرانجام صورت می‌گرفت، اما سرعت و اثربخشی این عملیات نتیجه مستقیم آن پناهندگی بود. مطبوعات غرب اعلام داشته‌اند که اطلاعات دریافتی از کوزیچکین از طریق سازمان‌های اطلاعاتی غرب در اختیار جمهوری اسلامی قرار گرفته است...(ص219)
 ... شگفت‌انگیزترین آن‌ها هنگامی بود که ناخدا افضلی سعی داشت برخی اتهامات را انکار کند و مهدی پرتوی،‌ رابط حزبی او و مسئول شبکه مخفی حزب توده، به نفع کیفر خواست عمل کرد و او را مجبور به اعتراف نمود...(ص220)
 در پی انقلاب، دو سازمان سیاسی گسترده در کردستان ایران پدید آمد که حوزه نفوذشان هیچ‌گاه از مناطق کردنشین فراتر نرفت... حزب دموکرات کردستان از دهه 1330 تا سال 1357 بیش‌تر روی کاغذ وجود داشت تا در واقعیت...(ص221)
 ... حزب دموکرات کردستان هیچ‌گاه مدعی نشد که یک سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی است، اما عضو بین‌الملل دوم سوسیالیست بود و پس از انقلاب به عنوان یک حزب سوسیال دموکرات با سیاست‌های شدیداً ملی‌گرایانه وارد صحنه شد... سیاست اصلی حزب دموکرات کردستان دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان بود و تمایل جمهوری اسلامی به تحکیم قدرت مرکزی متقابلاً انحصارطلبانه بود. حزب دموکرات کردستان در سال 1359 با انشعاب یک اقلیت مواجه شد و هفت عضو حزب به رهبری بلوریان حزب را ترک کردند و سیاست مصالحه با حکومت را که حزب توده مروّج آن بود پذیرفتند. دومین گروه کرد که درگیر مبارزه مسلحانه در کردستان ایران شد، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران نام داشت. این سازمان، که معمولاً کومله نامیده می‌شد، منشأ خود را در شورش سال 1348 کردستان جستجو می‌کرد و مدعی بود بین سال‌های 1348 و 1357 فعال بوده است، گرچه هیچ نشانه و مدرکی در مورد این ادعا وجود ندارد.(ص222)
 ... با وجود این که کردستان یک منطقه ‌روستایی و کشاورزی بود، کومله خود را پیشاهنگ پرولتاریای کردستان می‌دانست و حزب دموکرات کردستان را نماینده بورژوازی به حساب می‌آورد.(ص223)
 در میان این گروه‌های کوچک‌تر، سازمان راه کارگر برجسته بود. این سازمان عمدتاً از اعضا و هواداران سابق فداییان و مجاهدین مارکسیست تشکیل شده بود که در زندان دیدگاه خود را نسبت به مبارزه مسلحانه تغییر داده و مواضع ضدمائوئیستی اختیار کرده بودند... گروه اتحاد کمونیستی نیز فعالیت خود را در داخل کشور با نامی تازه آغاز کرد، خود را سازمان وحدت کمونیستی نامید.(ص224)
 سازمان انقلابیون کمونیست... خود را اتحادیه کمونیست‌های ایران نامید و یک گروه مائوئیستی باقی ماند... پس از حوادث 1360، رهبری آن، به ریاست سیامک زعیم به تدارک اقدام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی پرداخت و اقدام عمده‌اش حمله به شهر آمل در بهمن‌ماه 1360 بود...(ص225)
 انقلاب به ویژه بر محبوبیت و کارآمدی گروه‌های منشعب از حزب توده در دهه 1340 تأثیر منفی داشت... سازمان انقلابی نام خود را به حزب رنجبران ایران تغییر داد و نشریه رنجبر را منتشر کرد. این گروه کوچک هوادار چین بین سال‌های 1358 تا 1360 پشتیبان سرسخت لیبرال‌های اسلامی بود، اما پس از آن برخی از اعضایش را از دست داد و در نیمه دهه 1360 فرو پاشید... جنبش تروتسکیستی ایران برای نخستین‌ بار پس از انقلاب در داخل ایران تحت نام حزب کارگران سوسیالیست به فعالیت پرداخت... یک جناح به رهبری بابک زهرایی طرفدار پشتیبانی از جمهوری اسلامی بود و جناح دیگر به رهبری رحیمیان و خسروی مخالف آن بودند... (ص226)
 در سال 1362، حزب توده و فداییان اکثریت غیرقانونی اعلام شدند و آخرین فعالیت قانونی سازمان‌های مارکسیستی در ایران به پایان رسید... آغاز اصلاحات گورباچف در اتحاد شوروی و به دنبال آن فروپاشی سوسیالیسم در اروپای شرقی آخرین ضربه را به مارکسیسم سازمان یافته در ایران وارد ساخت اما علت ریشه‌ای نابودی آن نبود، چرا که این فرایند مدت‌ها پیش از آن که پرسترویکا و گلاسنوست به اصطلاحات رایجی تبدیل شوند، آغاز شده بود. (ص227)

چرا ناکامی؟
 ... مارکسیست‌های ایران نه تنها خطری جدی و پایدار برای جمهوری اسلامی پدید نیاوردند، بلکه ضعیف‌تر از آن بودند که حتی دشواری‌های دهه 1360 را پشت سر بگذارند...(ص229)
 ... شکست مارکسیسم در ایران به واسطه فروپاشی سرچشمه ایدئولوژیک آن نبود. علل شکست را باید در ناتوانی مارکسیست‌ها در درک و سازگاری با پویش‌های درونی جامعه ایران جستجو کرد. (ص230)
 در میان عوامل عمومی، عاملی که بیش از همه در شکست مکرر مارکسیست‌ها در ایران مؤثر بوده، سرکوب بی‌رحمانه و بی‌امان حکومت بوده است. تاریخ مارکسیسم در فاصله سال‌های 1332 تا 1357 نشانگر رابطه مستقیم سرکوب دولتی و ضعف سیاسی است... رژیم شاه که مارکسیسم را بزرگ‌ترین تهدید علیه خود تلقی می‌کرد، در دوره 57ـ1332 بیش‌تر قدرت خود را علیه کمونیست‌ها به کار برد. برعکس، در حالی که طی این سی سال هیچ فعالیت سیاسی مستقلی مجاز شمرده نمی‌شد، رژیم مراکز اسلامی را سرکوب نمی‌کرد... بی‌توجهی رژیم نسبت به توان نهضت اسلامی، به نحو چشمگیری به قابلیت این نهضت در به دست گرفتن رهبری انقلاب در سال‌های 1356 و 1357 کمک کرد.(صص231ـ230)
 در رویارویی مارکسیست‌ها و رهبری اسلامگرای انقلاب، تعیین کننده‌تر از همه این بود که اسلامگرایان در دو عرصه رادیکالیسم و ضدیت با امپریالیسم گوی سبقت را از مارکسیست‌ها رُبودند.(ص232)
 ... اعتراض‌های جمهوری اسلامی نسبت به غرب، به ویژه آمریکا، از ابتدا مارکسیست‌ها را خلع سلاح کرد... توافق مارکسیست‌های طرفدار شوروی را با «الگوی ضدامپریالیستی» شاید بتوان تا اندازه‌ای در متن منافع شوروی توضیح داد.(ص233)
 ... آمیزه جهان سوم‌گرایی، ملی‌گرایی ایرانی و توهم توطئه در باز داشتن مارکسیست‌ها از درک کامل استقلال سیاسی جمهوری اسلامی نقش مهمی ایفا کرد و باعث شد که جمهوری اسلامی آن‌ها را خلع سلاح کند. عامل دیگری که بر مارکسیسم در ایران اثر گذاشت، ساختار طبقات اجتماعی بود... جامعه ایران در قرن بیستم دو گرایش کلی را نشان داده است. نخست آن که مناطق شهری همواره در هر تحول عمده سیاسی، چه خشونت‌آمیز و چه غیر از آن، عامل تعیین کننده بوده است. دوم، دهقانان ایران فاقد ظرفیت انقلابی کافی بوده‌اند و در اکثر موارد از نظر سیاسی منفعل باقی مانده‌اند... این دو عامل طبعاً مارکسیست‌های ایرانی را ناگزیر ساخته است مبارزه خود را در مراکز شهری متمرکز کنند، جایی که حکومت قادر است بهتر به اعمال کنترل سیاسی بپردازد. (ص235)
 ... جنبش چریکی در ایران برای این که چگونه، در شرایطی که نه جنبش انقلابی دهقانان وجود داشت و نه احزاب یا اتحادیه‌های کارگری نیمه قانونی، یک حکومت مقتدر را سرنگون سازد، هیچ راهنمای عملی نداشت... (ص236)
 انقلاب بهمن 1357 و نقش قاطعی که طبقه کارگر در فلج کردن رژیم شاه بازی کرد، برداشت اکثر مارکسیست‌ها را از الگوی انقلاب تغییر داد. تا سال 1357، الگوهای انقلاب جهان سومی، مبتنی بر مبارزه مسلحانه طولانی، در میان مارکسیست‌های ایرانی به ویژه گروه‌های چریکی رایج بود. پس از انقلاب، ‌این الگوها جاذبه خود را به نفع الگوی انقلاب بلشویکی، بر پایه اعتصاب‌های عمومی و قیام ناگهانی در مراکز شهری، از دست داد... مانع زبانی نیز عامل کلی دیگری بود که علیه مارکسیست‌های ایران عمل می‌کرد... مارکسیست‌ها در این کار با ناکامی روبرو شدند، زیرا هرگز روش ارتباطی ساده‌ای را با توده‌ها ابداع نکردند... بسیاری از مارکسیست‌های ایرانی از نوشته های مائو خوششان نمی‌آمد، چرا که لحنی روستایی داشت و از سرشت ساده دلانه انقلاب چین خبر می‌داد.(صص238ـ237)
 عامل کلی دیگری که فراگیر به نظر می‌رسد و تقریباً در مورد همه سازمان‌های سیاسی و طبقات اجتماعی مصداق دارد، نبود تحمل و مدارا در فرهنگ سیاسی ایران است... در این زمینه مشکلات مارکسیست‌های ایران شدیدتر بود، چرا که یک الگوی دیکتاتوری انقلابی را به فرهنگ ملی استبدادی موجود اضافه می‌کرد. سرانجام باید به اختلاف‌ها و رقابت‌های شخصی اشاره کرد، موضوعی که کم‌تر به آن توجه شده و مستند ساختن آن دشوار است... در بررسی فرایند سیاست‌سازی و در خاطرات فعالان مارکسیست، نقشی که رقابت و نفرت شخصی در میان افراد بازی می‌کرد قابل تشخیص است و دامنه آن تا حدی بود که می‌توانست در دستیابی به هدف‌ها مانع ایجاد کند.(ص239)
 در میان عوامل خاص، تجربه حزب توده در رابطه‌اش با اتحاد شوروی بی‌همانند است و عاملی است که بیش‌ترین زیان را به حزب وارد ساخت... همه جناح‌های حزب توده به درجات متفاوتی در این سرسپردگی به اتحاد شوروی سهیم بودند. سه عامل در این نگرش مؤثر بود. نخست، بسیاری از رهبران حزب توده مسکو را کعبه آمال کمونیسم بین‌المللی و تحلیل‌های حزب کمونیست‌ اتحاد شوروی را از امور ایران و جهان، تقریباً تا حد یک آیین دینی، خدشه‌ناپذیر می‌دانستند. دوم، همه جناح‌های حزبی بر این اعتقاد بودند که هیچ جنبش انقلابی سرانجام به پیروزی نخواهد رسید مگر آن که مورد حمایت و پشتیبانی اتحاد شوروی قرار گیرد. سوم، در میان اعضا و رهبران حزب توده، عده‌ای روس‌پرست واقعی بودند و دلبستگیشان به روسیه و فرهنگ آن فراتر از حدی بود که در سایر احزاب کمونیست ملی مشهود بود... (صص243ـ 242)
 عامل خاص دیگری که به حزب توده و بعدها فداییان اکثریت مربوط می‌شد، عملکرد پس از انقلاب بود. همان‌گونه که خاطرنشان شد، استراتژی عمومی حزب توده دفاع و پشتیبانی از جناحی در درون جمهوری اسلامی بود که حزب آن را انقلابی، ضدامپریالیست و آماده‌تر از همه برای رهبری گذار آینده به سوسیالیسم با کمک اتحاد شوروی می‌دانست...(ص244)
 ... می‌کوشید نقش «اپوزیسیون قانونی» را ایفا کند و چنان که عملکردش نشان می‌داد، حاضر بود هر بهایی را برای آن بپردازد... یک عامل خاص در رابطه با جنبش چریکی، و به ویژه فداییان، فروکاستی آشکار و در عرصه ایدئولوژیک و رهبری توانا بود... در دوران رهبری اشرف در نیمه نخست دهه 1350، تأکید فداییان بر جذب کسانی بود که مایل به شرکت در مبارزه مسلحانه بودند و توجه چندانی به تئوری نشد... این درست برعکس وضعیت حزب توده بود که بین سالهای 57ـ1332 تداوم خود را در میان هواداران پروپا قرص خود حفظ کرد.(ص245)
 در میان عوامل ساختاری، سه عامل برجسته است. نخست: رابطه جنبش با تکیه‌گاه اصلی‌اش، یعنی طبقه کارگر ایران. شاید مؤثرترین عامل شکست مارکسیسم ناکامی جنبش در ایجاد یک پایگاه نیرومند در میان طبقه کارگر ایران بود که کمونیست‌ها در برنامه‌های خود آن را حیاتی می‌دانستند... عامل دوم آموزش سیاسی و نظری مارکسیست‌های ایرانی بود. در این جا، پیامدهای رویکرد استالینیستی به مسائل اجتماعی ـ سیاسی بسیار شدید بود. عامل سوم، که با عامل دوم رابطه نزدیکی داشت، فقر فلسفه بود. در این جا، ساده‌سازی بیش از اندازه مسائل فلسفی و سیاسی ویژگی اصلی بود.(ص246)
 ... پژوهش آصف بیات در مورد طبقه کارگر پیش و پس از انقلاب نشان می‌دهد که کارگران «بیش از 50 درصد جمعیت از لحاظ اقتصادی فعال» را تشکیل می‌دادند... از آن جا که از کودتای 1332 به بعد اتحادیه‌های کارگری مستقل وجود نداشت، کارگران به شورا به عنوان ابزار اصلی سازمان کارگری روی آوردند.(ص248)
 ... پژوهش او به وضوح نشان می‌دهد که پیشاهنگ مارکسیستی تا پیش از سقوط رژیم شاه در میان طبقه کارگر حضور چشمگیری نداشت... در حالی که هر سه سازمان مارکسیستی نقش قاطع طبقه کارگر را در سرنگونی رژیم شاه تأیید می‌کردند، در مورد رابطه این طبقه با طبقات دیگر و در نتیجه نقشی که آن‌ها باید ایفا کنند اختلاف داشتند. محور این اختلافات برداشت‌های گوناگون از مرحله انقلاب بود... به گفته‌لاجوردی، سازمان‌های کارگری وابسته به حزب توده در سال 1324 بین یکصد تا یکصد و پنجاه هزار عضو داشت.(ص249)
 حزب توده، پس از سال 1354، شرایط انقلاب ایران را در «مرحله دموکراتیک ملی» ارزیابی کرد. این به معنای آن بود که پرولتاریا و دیگر طبقات دموکراتیک (خرده بورژوازی، روشنفکران مترقی و بورژوازی متوسط) می‌بایست علیه رژیم متحد می‌شدند... تا آن‌جا که به حزب توده مربوط می‌شد، نزدیکی به اتحاد شوروی کلید گذار از مرحله دموکراتیک ملی به مرحله سوسیالیستی بود... نقش حزب توده بین سال‌های 60ـ1357، با وجود آن که ادعا می‌کرد حزب طبقه کارگر است، نقش باج‌دهی به حکومت و تلاش برای رفع و رجوع اختلافات بین حکومت و طبقه کارگر بود.(ص250)
 ... این سیاست تلاش برای کسب پشتیبانی طبقه کارگر را خنثی می‌کرد، چرا که حزب توده در زمانی داشت به دولت باج می‌داد که طبقه کارگر در حال رودررویی با آن بود... در گزارشی به مناسبت چهلمین سالگرد تأسیس حزب توده، فصل مربوط به نقش حزب در میان طبقه کارگر، اعتراف می‌کند که حزب در دوران پس از انقلاب در این عرصه فعالیت چشمگیری نداشته است.(ص251)
 ... در واقع در هر رودررویی اجتماعی سال‌های 1358و 1359، حضور فداییان همیشگی بود. شاید ماجرای ترکمن‌صحرا مثال خوبی باشد از توانایی کلی سازمان در یافتن تکیه‌گاهی در میان زحمتکشان روستایی، به دنبال تشکیل شوراهای دهقانی که به زودی مسئولیت نظم جدید اجتماعی ـ اقتصادی را در منطقه برعهده گرفتند، مصادره زمین‌ها انجام شد. فداییان سازمانده اصلی این شوراها در طول حیات کوتاهشان بودند، و اختلافات در درون فداییان- که منجر به انشعاب در آن شد ـ به تضعیف شوراهای ترکمن به هنگام رویاروییشان با جمهوری اسلامی کرد... اکثریت، در ابتدا، با وجود آن که ضعف طبقه کارگر را به خاطر فقدان یک سازمان سراسر کشوری (یعنی حزب طبقه کارگر) که از مطالباتش پشتیبانی کند، تأیید می‌کرد، سیاست حمایت از تأسیس اتحادیه‌های کارگری را در زمانی که طبقه کارگر سرگرم شوراها بود، پی گرفت.(ص252)
 ... پس از بحران خرداد 1360، اکثریت در نگرش خود دو تغییر اساسی به وجود آورد. نخست، پافشاری بر اتحادیه‌ها را کنار گذاشت و شوراها را به عنوان سامانه روز پذیرفت. اما اصرار داشت که باید تبلیغ آزادانه در آن‌ها مجاز باشد. دوم، تحلیل حزب توده را کاملاً پذیرفت و استراتژی خود را با استراتژی حزب توده هماهنگ کرد... فداییان اقلیت در ابتدا بر سر نحوه برخورد با جمهوری اسلامی از اکثریت جدا شد... اقلیت مرحله انقلاب را «دموکراتیک خلق» می‌دانست، مرحله‌ای که در آن رهبری پرولتاریا الزامی است. سئوال اصلی این بود که در شرایطی که بزرگ‌ترین مشکل طبقه کارگر فقدان یک حزب کمونیست است، چگونه می‌توان به این رهبری دست یافت. (ص253)
 ... اقلیت، در گزارشی درباره مبارزه طبقه کارگر از بهمن 1357 تا اردیبهشت 1360، سعی کرد سمت‌گیری طبقه کارگر را نشان دهد. گزارش به وضوح خصلت خود انگیخته اعتصاب‌ها و نقش حداقل سازمان‌های پیشاهنگ را نشان می‌داد... نتیجه این فعالیت‌ها این بود که در پایان این دوره اقلیت به عنوان بزرگ‌ترین سازمان مارکسیستی مخالف جمهوری اسلامی خودنمایی کرد، گرچه نتوانست جای پای محکمی در میان طبقه کارگر ایجاد کند. در دوره دوم، 62-1360، اقلیت شروع به از هم پاشیدن کرد... عجیب آن که به محض این که اقلیت قابلیت‌های سازمانی‌اش را از دست داد، ارزیابی‌اش از نقش خود در جامعه غیرواقعی‌تر شد. با در نظر گرفتن خارج شدن سایر گروه‌های مارکسیستی از صحنه، اقلیت خود را بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین گروه مارکسیستی ارزیابی می‌کرد و با وجود آن که هیچ پایگاه قدرتی نداشت، سایر گروه‌ها را به پذیرش رهبری خود فرا می‌خواند. (ص254)
 ... تفاوت چشمگیر پیکار با دو گروه دیگر در این بود که این سازمان برای ادعاها و تحلیل‌های خود پایه تئوریک مستحکمی نداشت. مثلاً، هنگامی که دومین کنگره پیکار در مرداد 1359 برگزار شد، درباره شرایط عمومی اجتماعی احکامی صادر کرد که برای اثبات ادعاهای خود حتی کوچک‌ترین شاهد و مدرکی نداشت... پس از سقوط رژیم شاه، مارکسیست‌های ایرانی نتواستند پشتیبانی لازم از طرف طبقه کارگر را به دست آورند. دلایل بسیاری برای این امر وجود داشت. به یقین سرکوب عامل مهمی بود، اما دلایل درونی نیز در کار بود. هیچ کدام از این گروه‌ها بررسی جدی و جامعی در مورد طبقه کارگر به عمل نیاورده بود...(ص255)
 ... پرسش‌های اساسی‌ای که مارکسیست‌ها به آن نپرداختند این‌ها بودند: این پیشینه دهقانی بر آگاهی سیاسی کارگران چگونه تأثیر می‌گذاشت؟ و چرا طبقه کارگر دیرتر از سایر گروه‌ها به انقلاب پیوست؟ آیا اصلاحات شاه و مساعدت به طبقه کارگر تأثیر داشت؟ در این صورت، این تأثیر چگونه بود...(ص256)
 پژوهش درباره گروه‌ها و سازمان‌های مارکسیستی در ایران به ناچار به این نتیجه‌گیری می‌انجامد که، از نقطه‌نظر تئوریک، هیچ کدام از آن‌ها رویکرد واقع‌بینانه‌ای به طبقه کارگر نداشتند.(ص257)
 ... بررسی انجام شده در مورد سازمان‌های مارکسیستی‌ پیش از انقلاب نشان می‌دهد که اکثر اعضا کارگر نبودند... مطالعه آبراهامیان در مورد گروه‌های چریکی در دهه 1350 بر پایه اطلاعات در دسترس درباره 172 عضو فداییان (جدول 1) و 30 عضو مجاهدین مارکسیست (جدول 2) بود که در دوران مبارزه با رژیم شاه کشته شدند. از 172 عضو فداییان تنها 12 نفر از طبقه کارگر بودند، در حالی که 73 نفر دانشجوی دانشگاه بودند. از 30 عضو مجاهدین مارکسیست تنها یک نفر از طبقه کارگر و 15 نفر دانشجوی دانشگاه بودند...(ص258)
 ... به نظر می‌رسد که عضوگیری مارکسیسم به اقشار تحصیلکرده‌تر طبقه متوسط جدید، به ویژه دانشجویان، محدود مانده است. در صورت صحت این نظر، آن وقت باید پذیرفت که مارکسیست‌های ایران در ایجاد ارتباط با طبقه اصلی‌ای که می‌بایست ایدئولوژی آن‌ها را درک کند و موجد تحول اجتماعی شود، به وضوح ناکام ماندند.(ص259)
 ... اکثریت قاطع گروه‌های مارکسیستی‌ در ایران از استالینیسم پیروی و با عبارت تقدیس‌گرانه‌ای چون «آموزگار کبیر پرولتاریا» و «اراده پولادین پرولتاریای جهان» از استالین یاد می‌کردند.(ص263)
 پذیرش صحت و اعتبار الگوی انقلاب روسیه به این معنا بود که هیچ کدام از سازمان‌های مارکسیستی‌ به هرگونه دموکراسی سیاسی اعتقادی نداشتند، و ادبیات مارکسیستی غالباً از آن به عنوان دموکراسی بورژوایی یاد می‌کرد... اکثر گروه‌ها و سازمان‌های مارکسیستی ایران از استالینیسم پیروی کردند و این بر رویکرد آن‌ها نسبت به مسائل اجتماعی به ویژه دموکراسی، تأثیر منفی گذاشت. تنها گروه‌های حاشیه‌ای، نظیر تروتسکیست‌ها و وحدت کمونیستی، استالینیست نبودند و از الگوی حزب بلشویک پیش از استالین پیروی می‌کردند... (ص264)
 ... بجز حزب توده که سیاست‌هایش را با سیاست‌های استالین، خروشچف و برژنف تطبیق داد، اکثر گروه‌های مارکسیستی اصلاحات پس از استالین را تجدید نظر طلبانه دانستند و رد کردند. در نتیجه این تربیت استالینیستی، هیچ یک از گروه‌ها و سازمان‌های مارکسیستی‌ در ایران برای حق فردی اعضا در مباحثات درونی عملاً احترامی قایل نبودند...(ص266)
 ... بخش عمده مارکسیست‌های ایران به زودی خود را به عنوان مدافعان حقوق دموکراتیک مردم در برابر جمهوری اسلامی یافتند. اما آیا چنین دفاعی از سوی سازمان‌هایی که خودشان غیردمکراتیک بودند پذیرفتنی بود؟...(ص267)
 ترتبت مارکسیست‌های ایرانی در مکتب جعل استالین به تاریخ روسیه یا دموکراسی محدود نمی‌شد، بلکه مسائل گوناگون دیگری چون دریافت بسیار ساده‌انگارانه از مسائل فلسفی و سیاسی را نیز شامل می‌شد که خود محصول عصر استالین بود و باعث نوعی فقر فلسفه در میان مارکسیست‌های ایران شد. چرا که بخش عمده دانش آن‌ها از مارکسیسم به برخی از نوشته‌های لنین و استالین، به ویژه دومی، محدود می‌شد... ایوانف به خاطر تاریخ‌نگاری تحریف‌گونه‌اش از ایران مشهور بود و کیانوری به این اعتراف دارد که ایوانف تاریخ ایران را طوری تغییر داده که با منافع و مصالح شوروی سازگار شود. فقر فلسفه مارکسیست‌ها پس از انقلاب و هنگامی که جنبش به تفکر خلاقانه و تحلیل اسلام سیاسی شده نیاز مبرمی داشت، نتایج فاجعه‌باری به همراه آورد. همه سازمان‌های مارکسیستی‌ ناتوانی خود را در درک شرایط جدید آشکارا نشان دادند...(ص268)
 نشانه دیگر فقر فلسفه مارکسیست‌ها جزم‌اندیشی و خودمحوری بود...(ص269)
 ... فقدان احترام به حقوق دموکراتیک یکی از اثرات جانبی خود را هنگامی آشکار ساخت که سازمان‌های گوناگون نتوانستند از سازمان‌های دموکراتیک مردمی حمایت جدی به عمل آورند... اکثر گروه‌های مارکسیست هنگام روبرو شدن با سازمان‌های مردمی، بر آن‌ها فشار وارد می‌کردند که با مواضع خود آن‌ها اعلام همبستگی کنند... تاریخ چهل سال اخیر نشان می‌دهد که مارکسیست‌های ایران هیچ‌گاه برای کسب قدرت آمادگی نداشتند، گرچه معماران کودتای 1332 از آن بیم داشتند. حزب توده هیچ‌گاه برنامه عملی جدی برای کسب قدرت نداشت.(ص270)
 ... بر خلاف دهه 1350، مارکسیست‌ها نتوانستند هرگونه فعالیتی را علیه جمهوری اسلامی ایران، چه در داخل کشور و چه در خارج از آن، از سر گیرند. برای این ناکامی دو دلیل عمده وجود دارد. نخست آن که دامنه شکست چنان گسترده بود که بسیاری از بازماندگان زندگی فعال سیاسی را ترک گفتند و آن‌هایی که باقی ماندند بسیاری از هوادارانشان را از دست دادند و به گروه‌های کوچکی در تبعید تبدیل شدند. گروه‌های کرد از این امر مستثنی بودند. دوم، اصلاحاتی که گورباچف در اتحاد شوروی به آن دست زد منجر به فروپاشی الگوی انقلاب اکتبر شد و پایگاه تئوریک مارکسیست‌های ایرانی را ویران ساخت. (صص272ـ271)
 برخلاف گذشته، بخش عمده چپ رادیکال سابق به مفهوم تعدیل یافته سوسیال دموکراسی راضی است، همان مفهومی که در یک بستر زمانی طولانی به آن حمله و آن را به خیانت به آرمان طبقه کارگر بین‌المللی متهم می‌کرد.(ص27

--------------------------------------------

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
کتاب «شورشیان آرمانخواه» به قلم مازیار بهروز به بیان چگونگی شکل‌گیری، نحوه فعالیت و علل و عوامل شکست و ناکامی «جنبش چپ» در قالب تشکلها و سازمانهای با ایدئولوژی مارکسیستی طی سالهای 1320 الی 1362 در ایران پرداخته است. البته نویسنده نیم نگاهی نیز به فعالیتهای صورت گرفته در چارچوب حزب کمونیست ایران و همچنین «گروه 53 نفر» در طول دهه‌های اول و دوم از قرن جاری می‌اندازد که می‌توان آن را زمینه‌ای برای طرح مسائل بعدی دانست، اما آنچه متن و محتوای اصلی این کتاب را تشکیل می‌دهد، فعالیتهای جنبش چپ در دوران 42 ساله بین سالهای 20 الی 62 است.
نویسنده در چهارفصل، به بیان مطالب خود پرداخته است. فصل اول با عنوان شکست و احیا: شکست بزرگ چپ (49-1332) به بررسی شکل‌گیری و فعالیت حزب توده و بویژه مسائل درونی این حزب به دنبال کودتای آمریکایی 28 مرداد اختصاص دارد. در فصل دوم با عنوان «تهاجم و بن‌بست (57- 1349): قهر و سرکوب» به مسئله پیدایی گروههای کوچک و بزرگ چپ و بویژه سازمان چریکهای فدایی خلق پرداخته شده و راه و روش آنها برای پیشبرد اهداف خود مورد لحاظ قرار گرفته است. در فصل سوم با عنوان انقلاب: رقص مرگ (62-1357) فعالیتهای سازمانهای مارکسیستی اعم از حزب توده و سازمان چریکهای فدایی خلق و دیگران در دوران انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی تشریح و درباره پایان کار این گروهها توضیحاتی ارائه شده است و سرانجام در فصل چهارم با عنوان «چرا ناکامی؟»، نویسنده به تحلیل این موضوع پرداخته است که چرا «جنبش چپ» نتوانست در میان جامعه ایران دارای پایگاه و جایگاهی شود و در نهایت چه عواملی، این جنبش را به نقطه پایان خود رسانید.
در یک نگاه کلی باید اذعان داشت که تلاش نویسنده برای ارائه تصویری از دوران حیات و فعالیت جنبش چپ در کشور ما، قرین‌ موفقیت بوده است، به ویژه آن که در این کتاب تا حد قابل قبولی به مسئله انشعابهای مکرر در میان این گروهها و سربرآوردن گروههای کوچک و کوچکتر از دل تشکلهای بزرگتر نیز توجه شده و خواننده می‌تواند به نوعی «نسب‌شناسی‌» گروههای مارکسیستی نیز دست یابد. البته این مسئله بیشتر بر دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی صدق می‌کند، چرا که پس از سرنگونی رژیم پهلوی، تب «گروه‌سازی» بویژه در میان معتقدان به ایدئولوژی مارکسیستی چنان در کشور بالا گرفت که هر چند نفر از آنان با جمع شدن گرد یکدیگر دست به تشکیل گروهی زدند و نام و عنوانی برای خود برگزیدند: «در واقع، پس از انقلاب این موضوع به امر رایجی تبدیل شد که هر چند نفر فعال مارکسیست که دور هم جمع می‌شدند خود را حزب یا سازمان می‌نامیدند و ادعا می‌کردند که پیشاهنگ راستین طبقه کارگر هستند.» (ص183) بنابراین بدیهی است یافتن و ذکر نام و عنوان این گروهها نه ممکن است و نه ضروری.
مسئله دیگری که در این کتاب جلب توجه می‌کند، و در واقع می‌توان گفت هسته مرکزی بحث را نیز تشکیل می‌دهد، بیان ضعفها و کاستیهای متعدد و متنوعی است که در جنبش چپ طی دهه‌های گذشته وجود داشته است و جالب آن که از قرار معلوم هیچ‌گاه تلاشی جدی از سوی رهبران و گردانندگان این طیف از احزاب و گروهها، برای جبران و رفع این کاستیها به عمل نیامد و چه بسا با پافشاری و تأکید بر آنها از یک سو و در پیش گرفتن راه تصفیه‌های حزبی و فیزیکی یا انشعابات پی‌درپی و یا غوطه‌ خوردن در تئوریهای دور از واقعیت و خیال‌پردازانه، و سرانجام با دست یازیدن به تحرکات مسلحانه یا خیانتکارانه در دوران پس از انقلاب از سویی دیگر، آینده محتوم خویش را که جز اضمحلال و نابودی نبود، رقم زدند. به هر تقدیر، در این کتاب می‌توان مجموعه‌ای از ضعفها و کاستیهای تئوریک، ساختاری و روشی جنبش چپ را در ایران ملاحظه کرد. خوشبختانه مترجم کتاب آقای مهدی پرتوی، با استفاده از مجموع مباحث مطروحه در کتاب، به استخراج این عوامل که در واقع باید آنها را علل اصلی ناکامی جنبش چپ در ایران از نگاه «نویسنده» دانست، پرداخته است که در اینجا عیناً نقل می‌شود:
الف) عوامل عمومی، که در ناکامی همه سازمان‌ها و گروه‌های چپ مؤثر بود، از جمله:
1- موقعیت جغرافیای سیاسی ایران و رقابت شدید قدرت‌های بزرگ در این سرزمین که باعث شد اتحاد شوروی نتواند مانند سایر نقاط دنیا از جنبش مارکسیستی در ایران پشتیبانی جدی به عمل آورد.
2- ساخت طبقات اجتماعی در ایران. دست کم در تاریخ معاصر ایران، شهرها همواره مرکز جوشش هرگونه فعالیت سیاسی و انقلابی بوده و روستاها، به سبب عوامل تاریخی و جغرافیایی متعددی از جمله پراکندگی، عقب‌ماندگی و وابستگی به نظام اربابی، فاقد شرایط و روحیه سیاسی و انقلابی بودند. در نتیجه مبارزان انقلابی می‌بایست فعالیت خود را در شهرها متمرکز سازند که بیش‌تر در دسترس نیروهای سرکوبگر حکومتی بود.
3- سرکوب بی‌امان و بی‌رحمانه از جانب حکومت‌ها.
4- ناتوانی چپ در درک و سازگاری با پویه‌های درونی جامعه ایران، از جمله درک واقع‌بینانه ماهیت حکومت جمهوری اسلامی.
5- مواضع رادیکال ضدغربی و ضدآمریکایی جمهوری اسلامی که مارکسیست‌ها را،‌که منادی مبارزه با امپریالیسم بودند، خلع سلاح کرد.
6- تئوری توطئه، که به واسطه نفوذ و تاثیر قدرت های خارجی در ایران، به ویژه از دوران قاجار به بعد، در فرهنگ عمومی رواج یافته و بر تحلیل مارکسیست‌ها از ساختار سیاسی جامعه و حکومت تأثیر گذاشته است.
7- عامل زبان، که روشنفکران انقلابی را گرفتار یک زبان پیچیده و فنی سیاسی و ایدئولوژیک می‌کرد و آن‌ها را از سخن گفتن به زبان توده‌ها و در نتیجه تماس با آن‌ها محروم می‌ساخت.
8- نبود تحمل و مدارا در یک جامعه استبداد زده، که مارکسیست‌ها را نیز به خود مبتلا ساخته بود.
9- جناح‌بندی‌ها و اختلاف‌ها و رقابت‌های شخصی و گروهی.
ب) عوامل خاص، که ویژه برخی احزاب و سازمان‌های مارکسیستی بود، از جمله:
1- وابستگی. وابستگی سیاسی، ایدئولوژیکی و در نتیجه عملی برخی احزاب و سازمان‌های مارکسیستی به قطب‌های کمونیسم جهانی (از شوروی گرفته تا چین و آلبانی)، هم آن‌ها را از درک نیازهای واقعی جامعه خود باز می‌داشت و هم در جامعه‌ای که طی چند قرن از نفوذ و دخالت بیگانگان در رنج بود، منزوی می‌ساخت.
2- ضعف تئوریک، بسیاری از گروه‌های مارکسیستی یا اهمیت چندانی برای تئوری مبارزه قائل نبودند و یا به واسطه عمل‌گرایی و محدودیت‌های ناشی از آن، قادر به پرداختن به آن نمی‌شدند و در نتیجه‌گویی در تاریکی گام برمی‌داشتند.
ج) عوامل ساختاری:
1- با آن که اساس نظریه سیاسی مارکسیسم بر مبارزه طبقاتی و سازماندهی و بسیج طبقه کارگر و توده‌ها استوار بود، مارکسیست‌های ایرانی در عرصه ایجاد ارتباط و جلب طبقه کارگر و توده‌ها ناکام ماندند.
2- استالینیسم، که تقریباً اکثریت قریب به اتفاق گروه‌های مارکسیست ایرانی را به خود مبتلا کرده بود وبا عدم اعتقاد و پایبندی به دموکراسی، و کاربرد شیوه‌های غیردموکراتیک در مناسبات درون حزبی و بین حزبی تا حد تصفیه خونین مخالفان، مشخص می‌شد.
3- فقر فلسفه. درک سازمان‌های مارکسیستی در ایران از مارکسیسم جزم اندیشانه، قالبی و همراه با الگوبرداری ساده‌اندیشانه از روایت‌های دیگران (مثلاًَ روایت‌های روسی یا چینی) از مارکسیسم بود، و در میان این سازمان‌ها تفکر خلاقانه و شناخت عمیق شرایط جامعه ایران کم‌تر به چشم می‌خورد.
بدیهی است وجود چنین مجموعه‌ای از نقص و نقصانها به هیچ رو امکانی برای موفقیت و کامیابی جنبش چپ و ایدئولوژی مارکسیسم در کشور ایران فراهم نمی‌آورد. اما نکته‌ای که در این کتاب جلب توجه می‌کند آن است که نویسنده علی‌رغم بیان این مسائل و تأکیدات چند باره بر برخی از آنها، هنگامی که به تجزیه و تحلیل حوادث و وقایع دوران بعد از انقلاب در ارتباط با گروههای چپ می‌پردازد، تلاش دارد از واژه‌ها و عباراتی بهره گیرد که «سرکوب» را عامل پایان یافتن فعالیت این گروهها و محو آنها از صحنه سیاسی کشور جلوه دهد. به عبارت دیگر، اگرچه نویسنده در تشریح وضعیت جنبش چپ در دوران قبل از انقلاب،‌ نگاهی محققانه دارد، اما با ورود به دوران بعد از انقلاب، می‌توان تأثیر انگیزه‌ها و گرایشهای سیاسی را در مطالب ایشان بوضوح دید که طبعاً موجب فاصله گرفتن از حقیقت در پاره‌ای موارد می‌شود.
نهضت انقلابی و مبتنی بر عقاید و انگیزه‌های اسلامی در حالی به رهبری امام خمینی (ره) شکل گرفت که گروههای چپ پس از سالها غوطه خوردن در تزها و روشهای گوناگون اعم از روسی و چینی و کوبایی و آلبانیایی و به دنبال انشعابات متعدد و تصفیه‌های مکرر خونین، بی‌آن که واقعاً قادر به وارد آوردن ضربه‌ای به رژیم باشند یا حتی در جلب افکار عمومی به خود و گسترش ایده‌های مارکسیستی در جامعه به توفیقی نائل آمده باشند، در سردرگمی و ناامیدی کامل به سر می‌بردند: «در پایان مرحله اول، فدائیان در مبارزه با رژیم به بن‌بست رسیده بودند. با وجود قربانیان فراوانی که داده شده، عملیات نظامی بسیاری که انجام گرفته، و سازمان خود را به عنوان یک نیروی سیاسی- نظامی در جامعه مطرح ساخته بود، فدائیان قادر نبودند هیچ‌گونه پایگاهی در میان طبقه کارگر یا مردم به طور کلی، ایجاد کنند.» (ص124)در حالی که فدائیان علی‌رغم اقدام به درگیریهای مسلحانه با رژیم و برخورداری از جذابیت‌های ظاهری بیشتر برای طیف جوان کشور، در چنین وضعیتی به سر می‌برد، طبعاً وضعیت حزب توده را با توجه به سوابق آن و همچنین وابستگیهای آشکار به یک کشور خارجی و اقامت طولانی مدت کادر رهبری آن در آلمان شرقی بخوبی می‌توان درک کرد. بنابراین طبیعی است که این گروهها به دلیل فاصله بسیار زیادی که از اعتقادات و فرهنگ مردم داشتند، از توان لازم برای آغاز و استمرار یک حرکت انقلابی عمومی، بکلی بی‌بهره باشند. نویسنده کتاب نیز در این باره اذعان می‌دارد: «انقلاب را نه مخالفان مسلح دهه 1350 رهبری می‌کردند، نه سازمانهای سیاسی مورد حمایت شوروی، بخشی به خاطر این که ساواک این نیروها را مهار کرده بود. انقلاب خصلتی خود انگیخته داشت و در زیر رهبری اسلامگرایان تندرو به رهبری آیت‌الله خمینی قرار گرفته بود.» (ص173)
البته در اینجا آقای بهروز ضمن اذعان به نقش نداشتن چنین گروههایی در رهبری انقلاب، تلاش می‌کند تا سرکوب آنها را توسط ساواک یک عامل مهم به شمار آورد، کما این که در جای دیگری نیز، این موضوع را به نحوی مورد اشاره قرار می‌دهد: «در میان عوامل عمومی، عاملی که بیش از همه در شکست مکرر مارکسیست‌ها در ایران مؤثر بوده، سرکوب بی‌رحمانه و بی‌امان حکومت بوده است. تاریخ مارکسیسم در فاصله سال‌های 1332 تا 1357 نشانگر رابطه مستقیم سرکوب دولتی و ضعف سیاسی است... رژیم شاه که مارکسیسم را بزرگترین تهدید علیه خود تلقی می‌کرد، در دوره 57-1332 بیشتر قدرت خود را علیه کمونیستها به کار برد. برعکس، در حالی که طی این سی سال هیچ فعالیت سیاسی مستقلی مجاز شمرده نمی‌شد، رژیم، مراکز اسلامی را سرکوب نمی‌کرد (و تا حد زیادی قادر به این کار نبود)». (ص231)
بی‌تردید این مقایسه و مسائل ناشی از آن، بازتاب دهنده حقیقت در طول سالهای قبل از 57 نیست. از ابتدای شکل‌گیری نهضت امام خمینی (ره) در سال 42 و آغاز حرکتهای اسلامی انقلابی توسط افراد و گروههای اسلامی، رژیم پهلوی از هیچ فرصت و امکانی برای سرکوب این نهضت غفلت نکرد، کما این که در گام نخست، «آیت‌الله العظمی خمینی» را بازداشت و از آنجا که امکان به شهادت رساندن ایشان را نداشت، به خارج از کشور تبعید کرد. از آن پس تا زمان پیروزی انقلاب نیز هیچ‌گاه تعداد نیروهای اسلامگرای مبارز در زندان کمتر از دیگر نیروهای ضدرژیم با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون نبود. البته از آنجا که جامعه ما در آن زمان نیز یک جامعه اسلامی با مراکز و نهادهای مذهبی مختلف از جمله مساجد و حضور نیروهای مسلمان در آن پررنگ بود، طبعاً رژیم شاه اساساً توان بستن مساجد یا دستگیری تمامی کسانی را که در ذهن خود اندیشه‌های مبارزاتی اسلامی را می‌پروراندند، نداشت و لذا هر چند در این زمینه تلاش بسیاری کرد ولی موفق به مهار روند روبه گسترش تفکرات انقلابی اسلامی در جامعه نشد. بنابراین رشد حرکتهای اسلامی و سرانجام به دستگیری رهبری نهضت انقلابی سالهای 56 و57، نه به مماشات رژیم شاه با «مراکز اسلامی» بلکه به ذات و ماهیت جامعه باز می‌گشت که در درون خود پیوندی وثیق با اسلام و مبارزان مسلمان داشت.
برهمین اساس نیز باید گفت که ادعای نویسنده مبنی بر این که «رژیم شاه مارکسیسم را بزرگترین تهدید علیه خود تلقی می‌کرد»، مقرون به صحت نیست و در واقع راست آن است که رژیم پهلوی بویژه بعد از کودتای 28 مرداد 32 و متلاشی شدن حزب توده، دیگر هرگز مارکسیسم را به عنوان یک «تهدید جدی» تلقی نمی‌کرد. این البته بدان معنا نیست که رژیم حساسیتی بر روی این مسئله نداشت و درصدد سرکوب گروههای چپ و مارکسیستی نبود، اما به هیچ رو آنها را «تهدید جدی» برای خود به شمار نمی‌آورد. در این زمینه اشاره به نکاتی چند می‌تواند گویای مسئله باشد:
الف: عدم کارآمدی حزب توده در ماجرای کودتای مرداد 32 به عنوان یک حزب مارکسیستی با گستره فعالیت وسیع در کشور و حساسیتی که در جامعه نسبت به این حزب به خاطر تفکرات الحادی به وجود آمد، حاکی از آن بود که احزاب چپ هر چند بظاهر نیز گسترده شوند اما از نفوذ و قدرت واقعی در میان توده‌های مردمی برخوردار نیستند. بویژه آن که تجربه حزب توده ثابت کرد سیاستمدارانی که به هر دلیل، بیش از حد به این‌گونه احزاب نزدیک شوند، نه تنها منفعتی از این کار نخواهند برد بلکه بسیار متضرر نیز خواهند گشت.
ب- جامعه ایران در بطن خود یک جامعه کاملاً معتقد و مقید به مبانی دینی بود و طبعاً تفکرات الحادی چپ که منکر بنیانی‌ترین عناصر اعتقادی مردم بودند، نه تنها از سوی جامعه پذیرفته نمی‌شدند بلکه مطرود و منفور نیز بودند.
ج- همان‌گونه که امروز آقای مازیار بهروز در کتاب خویش به کرات بر این نکته تأکید می‌ورزد که گروههای مختلف مارکسیستی اعم از حزب توده و سازمان چریکهای فدایی خلق تا دیگر گروهها و هسته‌های کوچکتر متعلق به این طیف فکری و سیاسی، کوچکترین پایگاهی در میان مردم نداشتند، قاعدتاً در آن هنگام رژیم پهلوی نیز از این واقعیت غافل نبود و بخوبی حد و اندازه تأثیرگذاری این گروهها را می‌دانست. بنابراین دلیلی نداشت که چنین گروههایی را یک «تهدید جدی» به شمار آورد و واهمه‌ای از آنها به خود راه دهد.
د- وابستگی سیاسی و فکری این گروهها به کشورهای مختلف با مرام کمونیستی نیز نمی‌توانست چندان مایه نگرانی رژیم پهلوی را فراهم آورد، چرا که گذشته از مراقبتهای امنیتی در این زمینه، آغاز روند تنش‌زدایی با اتحاد جماهیر شوروی و چین و گام برداشتن در مسیر عادی‌سازی روابط، هرگونه دغدغه‌خاطری را از این بابت می‌زدود و گروههای مزبور را به لحاظ پشتیبانیهای خارجی در جهت براندازی رژیم، کاملاً خنثی می‌ساخت. در واقع رویکرد حزب توده را به مذاکره با رژیم پهلوی برای بازگشت به کشور و فعالیت در چارچوب قانون به صورت علنی (ص148)، باید در همین چارچوب مورد ارزیابی قرار داد.
اما چرا علی‌رغم این همه، رژیم پهلوی تبلیغات گسترده‌ای را در مورد فعالیت‌ گروههای مارکسیستی به راه می‌انداخت و سعی در بزرگنمایی آنها داشت؟ این اقدام قاعدتاً بی‌حکمت نبود:
الف- نخستین علت این نحوه عملکرد رژیم پهلوی به تجربه شیرین آن از چگونگی زمینه‌سازیها برای موفقیت کودتای 28 مرداد 32 باز می‌گشت. در آن هنگام، در حالی که حزب توده نه توان آن را داشت که دست به سرنگونی رژیم بزند و یک حکومت کمونیستی را بر سر کار آورد و نه اصلاً چنین طرح و برنامه ای را در سر می‌پروراند، تبلیغات بسیار گسترده‌ای با هدف بزرگنمایی توش و توان این حزب و تهدیدها و خطرات ناشی از آن برای دین و کشور به راه افتاد تا آنجا که برمبنای سیاستهای مکارانه انگلیسی‌ها، جمعی که در تاریخ از آنها به «توده نفتی‌ها» یاد می‌شود تشکیل شد که به نفع حزب توده در خیابانها شعار می‌دادند و متأسفانه به دلیل عدم شناخت و تصمیم‌گیری نادرست صحیح دکتر مصدق در این برهه، حزب توده به عنوان یک تهدید جدی، توجه جامعه و رهبران مذهبی را به خود جلب کرد و در نهایت، موج مخالفت با این حزب در جامعه، مورد سوءاستفاده کودتاچیان قرار گرفت و صفحه‌ای سیاه در تاریخ کشور ما ورق خورد. بنابراین رژیم پهلوی اگرچه خود بخوبی از وضعیت گروههای چپ و تأثیر وجودی آنها در جامعه مطلع بود اما سعی می‌کرد با بزرگنمایی در این زمینه، همواره یک پتانسیل قوی برای سرکوب هرگونه حرکات ضدخود، در جامعه ایجاد کند.
ب- بزرگنمایی گروههای مارکسیستی و القای انحصاری بودن مبارزات آنها علیه رژیم، در واقع به نوعی نفی مبارزات اسلامی را در خود نهفته داشت. به این ترتیب در حالی که مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی مبارزه مطرح می‌شد، اسلام فاقد ظرفیتهای لازم برای مبارزه با رژیم پهلوی قلمداد و لذا راه برای سوق دادن جوانانی با انگیزه مبارزه با رژیم به سوی مارکسیسم، بسیار هموار می‌گشت.
ج- سرکوب گروههای مارکسیستی و حتی دستگیری، حبس و اعدام نیروهای آنها، هزینه‌های چندانی را برای رژیم پهلوی در برنداشت، چرا که اولاً ضدیت این نیروها با اعتقادات اساسی مردم و ثانیاً قرار گرفتن آنها در زمره عوامل و وابستگان به همسایه شمالی که به عنوان «قطب دشمن» تصویر شده بود، موجب می‌گشت تا جامعه در این باره واکنش و حساسیت چندانی از خود بروز ندهد و بلکه در مواقعی از دستگیری و سرکوب آنها احساس رضایت و شادمانی نیز بنماید. اما در مقابل، دستگیری هر نیروی مبارز مسلمان، دستگیری یک «فرزند ملت» قلمداد می‌شد و حساسیتهای زیادی را برمی‌انگیخت. بنابراین تمام سعی رژیم برآن بود تا چنان بنماید که اساساً در میان مخالفان او، هیچ نیروی مسلمانی وجود ندارد و حتی آنها که دم از اسلام می‌زنند حداکثر یک «مارکسیست اسلامی» هستند.
د- انتساب مبارزات و فعالیتهای ضد رژیم به مارکسیسم در جامعه‌ای که بدنه اصلی آن را مردم مسلمان و معتقد تشکیل می‌دادند، این حسن و مزیت را نیز برای رژیم در برداشت که درون خانواده‌ها یک نوع نیروی مقاومت در برابر ورود افراد جوان خانواده به این‌گونه فعالیتها، شکل می‌گرفت. طبعاً این نیروی مقاومت نه بدان خاطر بود که والدین طرفدار رژیم بودند بلکه آنها از ترس این که مبادا فرزندشان در دام «کمونیستها» گرفتار آید و «لامذهب و بی‌خدا» شود، و همچنین نگرانی از سرشکستگی و بدنامی خانواده در جمع اقوام و متدینین، از ورود آنها به عرصه‌های مبارزاتی جلوگیری به عمل می‌آوردند.
بنابراین باید اذعان داشت که تلاش رژیم پهلوی برای بزرگنمایی تهدید مارکسیسم و گروههای چپ، یک اقدام کاملاً حساب شده بود. از طرفی این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که مارکسیسم و فعالان چپ، یک دستاورد بزرگ و مهم را نیز برای رژیم پهلوی داشتند و آن «دین‌زدایی» از جامعه و بویژه قشر جوان بود. از آنجا که دین به عنوان مهمترین و گسترده‌ترین عامل در برابر سیاستهای استعماری آمریکا و فساد و تباهی رژیم پهلوی به شمار می رفت، لذا تضعیف و محو این عامل، در صدر برنامه‌ها و اقدامات ایالات متحده و دربار قرار داشت. این اقدام از دو مسیر کلی پی گرفته می‌شد. نخست ترویج فساد و لاابالی‌گری و به طور کلی رفتارها و عملکردهای ناهنجار و ضدارزشی در جامعه، و دوم از طریق اشاعه هرگونه تفکر و اندیشه‌ای که بتواند به سست‌ شدن مبانی اعتقادی جامعه بینجامد. در این میان مارکسیسم قطعاً می‌توانست نقش بسیار مؤثری داشته باشد و لذا این کارکرد، از نظر رژیم پهلوی منفی نبود. همچنین حمایت از افکار متحجرانه و تقویت افراد و مراکزی که مروج اسلام به عنوان یک مکتب واپس مانده، غیرمبارز و ساکن و صامت بودند، از جمله سیاستهای مورد توجه رژیم پهلوی بود.
اگرچه بحث در این زمینه تا حدی به درازا کشید، اما برای روشن شدن این نکته که نه مارکسیسم و گروههای چپ، بلکه اسلام واقعی و انقلابی (و پیروان و مروجان این تفکر و اندیشه) از سوی رژیم پهلوی و آمریکا به عنوان یک تهدید جدی تلقی می‌شد، ضرورت داشت و نهایتاً نیز همان‌گونه که آقای مازیار بهروز بصراحت عنوان می‌دارد، انقلاب با رهبریت امام خمینی (ره) به عنوان یک شخصیت بزرگ اسلامی و در حالی که نیروهای چپ فاقد هرگونه پایگاه قابل توجهی در میان جامعه بودند، به پیروزی رسید.
اما به دنبال سقوط رژیم پهلوی و باز شدن فضا برای فعالیت، این گروهها و احزاب و تعداد بسیاری از احزاب و دسته‌ها و گروههای چند نفره و خلق‌الساعه با طرح ادعاهای بزرگ وارد میدان شدند. در این زمینه البته باید انصاف داد که آقای مازیار بهروز- همان‌گونه که نقل شد- پدیده تشکیل انبوه گروههای کوچک و ذره‌ای چپ را مورد توجه قرار داده است، اما آنچه باعث می‌شود تا قلم ایشان را در این برهه تأثیر گرفته از پاره‌ای تمایلات و انگیزه‌های سیاسی بدانیم آن است که در بیان حوادث و وقایع پس از انقلاب ـ در خوشبینانه‌ترین حالت ـ وی به گونه‌ای سخن می‌گوید که این گروهها تا حد ممکن از عملکرد و رفتارهای ناصواب و بلکه خائنانه خود در این دوران تبرئه شوند و ناکامی ناشی از ایدئولوژی و عملکرد غلط خودشان، بر دوش نظام نوپای جمهوری اسلامی گذارده شود.
برگزیدن عنوان «انقلاب: «رقص مرگ» برای فصل سوم از این کتاب و تصویری که بدین ترتیب در نگاه نخست در ذهن خواننده ایجاد می‌شود، اولین گام نویسنده در این راستا به حساب می‌آید، هر چند توضیحی که در درون این فصل راجع به «رقص مرگ» داده می‌شود، تا حدی زهر آن تصویر نخست را می‌گیرد:‌ «این دوره برای جنبش کمونیستی در ایران دوره رقص مرگ بود که در آن موجودیت جنبش به توانایی‌اش در انطباق با محیط اجتماعی پس از انقلاب کشور بستگی داشت. در این کار پرمخاطره، کمونیست‌های ایران سرانجام شکست خوردند.» (ص181)البته در طول بحث مسئولیت آن شکست ـ آن‌گونه که باید و شاید ـ بر عهده خود کمونیستها گذارده نمی‌شود.
واقعیت این است که گروههای چپ در حالی که هیچ‌گونه پایگاهی در میان جامعه و حتی طبقه کارگر نداشتند، هر یک به نوعی دچار توهمات خودبزرگ بینی شدند و سعی داشتند خود را در جایگاه رهبری جامعه و دیگر گروههای سیاسی قرار دهند. آقای مازیار بهروز در کتاب خود اشارات جالب توجهی به این موارد دارد: عجیب آن که به محض این که اقلیت قابلیت‌های سازمانی‌اش را از دست داد، ارزیابی‌اش از نقش خود در جامعه غیر واقعی‌تر شد. با در نظر گرفتن خارج شدن سایر گروههای مارکسیستی از صحنه، اقلیت خود را بزرگترین و محبوب‌ترین گروه مارکسیستی ارزیابی می‌کرد و با وجود آن که هیچ پایگاه قدرتی نداشت، سایر گروهها را به پذیرش رهبری خود فرا می‌خواند» (ص254) و یا «پس از سقوط رژیم شاه، مارکسیست‌های ایرانی نتوانستند پشتیبانی لازم از طرف طبقه کارگر را به دست آورند. به یقین سرکوب عامل مهمی بود، اما دلایل درونی نیز در کار بود. هیچ کدام از این گروهها بررسی جدی و جامعی در مورد طبقه کارگر به عمل نیاورده بود.» (ص255) و یا «پژوهش درباره گروهها و سازمانهای مارکسیستی در ایران به ناچار به این نتیجه‌گیری می‌انجامد که از نقطه نظر تئوریک، هیچ کدام از آنها رویکرد واقع‌بینانه‌ای به طبقه کارگر نداشتند.» (ص257) و یا «... باید پذیرفت که مارکسیست‌های ایران در ایجاد ارتباط با طبقه اصلی‌ای که می‌بایست ایدئولوژی آنها را درک کند وموجد تحول اجتماعی شود به وضوح ناکام ماندند.» (ص259)
نکته دیگری را که در مورد گروههای چپ نباید فراموش کرد، اعتقاد راسخ آنها به استالینیسم و طبعاً روشهای دیکتاتوری است. در این زمینه نیز تأکیدات مکرری را در این کتاب می‌یابیم: «اکثریت قاطع گروههای مارکسیستی در ایران از استالینیسم پیروی و با عبارت تقدیس‌گرانه‌ای چون «آموزگار کبیر پرولتاریا» و «اراده پولادین پرولتاریای جهان» از استالین یاد می‌کردند.»‌(ص263) و یا «پذیرش صحت و اعتبار الگوی انقلاب روسیه به این معنا بود که هیچ کدام از سازمان‌های مارکسیستی به هرگونه دموکراسی سیاسی اعتقاد نداشتند و ادبیات مارکسیستی غالباً از آن به عنوان دموکراسی بورژوایی یاد می‌کرد» (ص264) و یا «اکثر گروهها و سازمانهای مارکسیستی ایران از استالینیسم پیروی کردند و این بر رویکرد آنها نسبت به مسائل اجتماعی به ویژه دموکراسی، تأثیر منفی گذاشت.» (ص264)
از طرفی نهادینه شدن سنت تروریسم و حذف فیزیکی در هسته‌های مرکزی گروههای چپ طی سالهای قبل از انقلاب، طبعاً این گروهها را از چنان روحیه و ظرفیتی برخوردار ساخته بود که در صورت لزوم، این رویه را در ابعاد بسیار گسترده‌تری در دوران بعد از انقلاب نیز به کار برند، و این نیز نکته‌ای است که در مورد این گروهها نباید از نظر دور داشت.
حال با چنین پیشینه و خصلتهایی و علی‌رغم بی‌نقشی و بی‌تاثیری در شکل‌گیری و پیروزی حرکت انقلابی و اسلامی مردم در سالهای 56 و 57، گروههای‌چپ پس از سرنگونی رژیم شاه، با نقاب دفاع از حقوق خلق‌های ایران داعیه دار رهبری جامعه و استقرار نظام منطبق بر تفکرات و عقاید مارکسیستی در کشور شدند و برای رسیدن به این منظور، در مناطق مختلف با سوءاستفاده‌ از زمینه‌های تاریخی، قومی و اقتصادی موجود دست به برانگیختن احساسات و عواطف مردمی زدند و بر امواج برخاسته از این احساسات سوار شدند. ترکمن صحرا و کردستان، دو منطقه‌ای بودند که به دلیل وجود برخی زمینه‌ها، فعالیت این گروهها در آن مناطق به آشوبهای گسترده‌ای دامن زد.
آقای مازیار بهروز در مورد مسائل ترکمن صحرا چنین اظهار می‌دارد: «بحران دیگری که فدائیان با آن روبرو شدند، جنگ ترکمن صحرا بود که در دو مرحله بروز کرد: نخست‌ در سال 1358 و دوم در سال 1359... شوراهای دهقانی ترکمن صحرا نظم اجتماعی- اقتصادی جدیدی را در منطقه به وجود آوردند. در فروردین 1358 که برخوردهای مسلحانه بین نیروهای دولتی و ترکمن‌های مسلح آغاز شد، فدائیان که تنها یک نماینده در منطقه داشتند، به ماجرا کشیده شدند. این نماینده عباس هاشمی یکی از اعضای باقیمانده شاخه تهران فدائیان از سال 1355 بود که کوشید به توافقی دست یابد اما نتوانست. به زودی فداییان خود را در موقعیتی دیدند که از یک طرف ترکمن‌ها از آنها انتظار درگیری مستقیم و ارائه رهنمود داشتند و از طرف دیگر حکومت آنها را به طراحی کل ماجرا متهم می‌کرد. رهبری فدائیان در حالی که با لحن خشنی سخن می‌گفت و اعلام می‌کرد که در صورت لزوم از حقوق شوراهای ترکمن با خشونت دفاع خواهد کرد، درصدد مصالحه بود و در ترتیب دادن آتش‌بس در گنبد کاووس نقش فعالی داشت.» (صص8-187)
همان‌گونه که پیداست فدائیان در تحلیل نویسنده نه به عنوان مسبب یا حداقل یکی از مسببان اصلی تشنجات و آشوبهای مسلحانه در منطقه گنبد، بلکه به عنوان گروهی که گویا ناخواسته به این ماجرا کشیده شده، مطرح می‌شوند. این در حالی است که براساس اسناد و اعلامیه‌های به جا مانده، این گروه نه تنها خود را در حاشیه احساس نمی‌کرد بلکه با اظهارنظرهای تند و جنگ افروزانه‌اش ، مرتباً بر التهابات و هیجانات موجود می‌افزود و جنگ با نظام جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار داده بود. طبیعتاً آنچه آقای مازیار بهروز در مورد تلاشهای این گروه برای «مصالحه» و «آتش‌بس» عنوان می‌دارد، جز اظهارات و رفتارهای تحکم‌آمیز آنها برای تسلیم شدن نظام در قبال تحرکات آشوب‌طلبانه نبود.
البته آنچه نویسنده چندی بعد و هنگام بیان علل و عوامل ناکامی چپ در ایران در مورد نقش فدائیان در جریانات آشوب‌طلبانه اوایل انقلاب و بویژه ماجراهای ترکمن صحرا می‌گوید، ضمن تکمیل و بلکه تصحیح اظهارات قبلی ایشان در این باره، تصویر روشن‌تری از این گروه ارائه می‌دهد: «در واقع در هر رودررویی اجتماعی سال‌های 1358 و 1359، حضور فداییان همیشگی بود. شاید ماجرای ترکمن صحرا مثال خوبی باشد از توانایی کلی سازمان در یافتن تکیه‌گاهی در میان زحمتکشان روستایی. به دنبال تشکیل شوراهای دهقانی که به زودی مسئولیت نظم جدید اجتماعی ـ اقتصادی را در منطقه برعهده گرفتند، مصادره زمین‌ها انجام شد. فدائیان سازمانده اصلی این شوراها در طول حیات کوتاهشان بودند، و اختلافات در درون فدائیان ـ که منجر به انشعاب در آن شدـ به تضعیف شوراهای ترکمن به هنگام رویاروییشان با جمهوری اسلامی کمک کرد.»‌(ص252)
اشاره‌ آقای مازیار بهروز به «جنگ کردستان» نیز خالی از اشکال و بیان کننده واقعیت نیست: «جنگ کردستان در اسفند 1357 آغاز شد... دلایل اصلی جنگ، تمایل جنبش کرد به کسب خودمختاری در چارچوب یک ایران دموکراتیک از یک سو، و تمایل جمهوری اسلامی به دفاع از کنترل مرکزی بر استان‌های کشور، از سوی دیگر بود. درگیری فداییان در جنگ کردستان دو دستگی داخلی آنها را شدت بخشید.» (ص188)
بی‌تردید امروز با توجه به این که بسیاری از وابستگیهای حزب دمکرات کردستان و همپیمانان چپ‌گرای آنها به قدرتها و سیاستهای خارجی در به آشوب کشیدن کردستان، آشکار شده است، سخن گفتن در این باره توضیح واضحات خواهد بود، اما در یک نگاه گذرا به آنچه در آن هنگام در کردستان گذشت، بی‌شک باید گفت حمله به پادگانهای نظامی و تلاش برای تصرف پادگان لشکر 28 کردستان و به یغما بردن ابزار و ادوات نظامی و همچنین اشغال نظامی برخی شهرها و مناطق و اصرار بر در اختیار گرفتن نیروهای مسلح ارتشی در منطقه و دیگر عملکردها و درخواستهای مشابه، به هیچ‌رو در قالب «کسب خودمختاری در چارچوب یک ایران دمکراتیک» نمی‌گنجید و حاکی از توطئه‌هایی بزرگ برای جداسازی بخشهایی از خاک ایران از مام میهن بود که البته با فداکاریها و رشادتهای فرزندان این سرزمین از تحقق اهداف این توطئه جلوگیری به عمل آمد.
اما گذشته از این گونه موارد، که به نظر می‌رسد بیش از آن که به دلیل گرایش نویسنده به گروههای مزبور باشد ناشی از نوع نگاه خاص وی به انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی است، باید خاطرنشان ساخت کتاب «شورشیان آرمانخواه» تا حد زیادی در بیان سرنوشت گروههای چپ و ارائه تصویری کلی از حیات و ممات این گروهها بویژه برای نسل‌های حاضر که مایل به دانستن پیشینه جنبش چپ در کشورشان هستند، می‌تواند مفید باشد.

با تشکر
دفتر مطالعات وتدوین تاریخ ایران 

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات