به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش اول)
زندگینامه
اکبر اعتماد در سال 1309 خ. در تهران متولد شد و دوره آموزش ابتدایی و سیکل اول متوسطه را در مدرسه پهلوی همدان گذراند. وی دوران دبیرستان را در تهران و در مدرسه البرز سپری ساخت، سپس برای تحصیلات عالی به سوئیس رفت و در سال 1957 م از دانشکده پلیتکنیک دانشگاه لوزان لیسانس مهندسی برق گرفت. بلافاصله تحصیلات خود را در موسسه ملی علوم و تکنولوژی هستهای سکله (Saclg ) در فرانسه دنبال کرد و در سال 1963 در رشته فیزیک راکتورهای هستهای موفق به دریافت دکترا شد. در همین سال به ریاست گروه پژوهش حفاظت راکتور مؤسسه فدرال «پژوهش راکتورها» در سوئیس منصوب شد. اعتماد در سال 1965 م. (1344 خ.) به ایران بازگشت و از آنجا که با اصفیا (رئیس سازمان برنامه و بودجه) رابطه داشت با عنوان مشاور فنی طرح پژوهشهای راکتور استخدام شد. یک سال بعد وی دفتر انرژی اتمی سازمان برنامه را بنیان نهاد و مدیریت آن را به عهده گرفت. سال 1346 در تأسیس وزارت علوم و آموزش عالی به مجید رهنما کمک کرد و یک سال بعد ریاست مؤسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی این وزارتخانه را عهدهدار شد. در سال 1351 به ریاست دانشگاه بوعلی سینای همدان منصوب شد و تا سال 1353 که به کمک رضا قطبی و سایر دوستانش به دربار نزدیک شد و ریاست سازمان انرژی اتمی را برعهده گرفت در این پست باقی ماند. اعتماد در سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به خارج کشور رفت و ارتباطات خود را با برخی جناحهای دربار پهلوی حفظ کرد. سهامدار بودن وی در هفتهنامه سلطنتطلبان (کیهان چاپ لندن) موجب اختلافات شدیدش با مصباحزاده شد و بیانیههای مختلفی در نشریات چاپ خارج کشور در زمینه نمایندگی سهام اشرف و فرح دیبا توسط آقای اعتماد منتشر شده است. وی هماکنون دوران بازنشستگی خود را در انگلیس سپری میکند.
---------------------------------------------
بخش یکم: تشکیلات و برنامههای سازمان انرژی اتمی ایران
من [اکبر اعتماد] بعد از گرفتن دیپلم متوسطه برای تحصیل به سوئیس رفتم... در سوئیس، یادم است، حساب کردم که اگر بروم بطرف رشتههای علمی خالص و به کشور برگردم ممکن است جز معلمی کار دیگری نتوانم بکنم، برای اینکه آنروز در ایران کار علمی انجام پذیر نبود... بنابراین رفتم مهندسی برق خواندم... و بعد شروع کردم به کار در کارخانه بران بووری ( Brown Boveri) در شهر بادن (Baden)که آنوقت شاید پیشرفتهترین کارخانه صنعت برق در دنیا بود.(ص3)
تا یک روز در روزنامه خواندم که فرانسه یک مدرسه خاصی برای این کار درست کرده و مهندسینی که در صنایع هستند و سابقه دارند میتوانند در مدرسه مخصوصی که کمیساریای انرژی اتمی فرانسه تأسیس کرده دوره تخصصی اتم را ببینند. نام این مدرسه «انستیتوی ملی علوم و فنون اتمی» بود... دیپلم مهندسی اتمی را در فرانسه گرفتم (در سال 1958).(ص4)
در صحبتی با استاد فیزیک هستهای در پلیتکنیک لوزان به من توصیه شد که حتماً اگر میخواهم دکترا بگیرم باید بروم در یک مرکز تحقیقات اتمی. آنروز هم در سوئیس تنها مرکز تحقیقات اتمی که وجود داشت مرکزی بود به نام «مرکز فدرال تحقیقات برای راکتور اتمی» که پر قدرتترین مرکز علمی سویس بود... در آنجا حدود مدت یکسال بدون اینکه روی تزم تمرکز بدهم کار تحقیقی میکردم تا موضوعی برای رسالهام پیدا کنم. به تدریج توجه تمام کارهایم رفت به طرف فیزیک نوترون و نحوه واکنشهای (interaction) نوترون با محیط مادی و بعد هم این تخصص باریکتر و متمرکز شد بر روی پخش نوترونها (neutron diffusion) در مرز بین ماده و خلاء.(ص5)
یک مدل ریاضی درست کردم که خیلی خوب پاسخ میداد. تستهای بعدی هم هرچه کردیم نشان داد که درست است. در واقع یک نوع متدولوژی برای محاسبه پخش نوترونها بین محیط مادی و خلاء ایجاد شد... این تئوری در ساختن یک راکتور اتمی که مدل تازه و مخصوصی بود (prototype) به کار گرفته شد. مقداری از این تحقیقات را جمع و جور کردم و به صورت رساله دکترا در پلیتکنیک لوزان ارائه دادم. دکترایم با بهترین درجه قبول شد. (با تبریک ژوری) و آن در آخر بهار 1963 بود.(ص5)
بعد از گرفتن دکترا برای مدت دو سال در آن مؤسسه ماندم. من به تدریج به عنوان یک متخصص در این زمینه که رشته تازهای بود شناخته شدم و در اغلب کنفرانسها یا سمینارهائی که در این زمینه تشکیل میشد از من برای شرکت دعوت میکردند. از جمله من عضو گروه معدود متخصصینی بودم که مورد مشورت آژانس بینالمللی انرژی اتمی قرار میگرفتند... کمی بعد «انجمن هستهای آمریکا» (American Nuclear Society) از چند متخصص جهانی دعوت کرد که کار استاندارد کردن اشعه هستهای را زیر نظر بگیرند و به عنوان مشاور علمی برآن نظارت کنند.(ص6)
در کنفرانسهای بینالمللی وقتی به اسم سوئیس مقاله میدادم از خودم بدم میآمد. مثل آدم بیوطنی که خودش را باید به یک جای دیگری بند بکند. به همین علت هم خوشم زیاد نمیآمد که بروم، ولی برای پیشرفت کار علمی خود مجبور بودم بروم. مجموع این حالات به من تلقین کرد که باید برگردم به مملکت... همان درد وطنی که همه دارند مرا به ایران کشاند. در ژوئن 1965 برگشتم به تهران.(ص6)
تازه به ایران رسیده بودم که با خبر شدم که مسئله تکمیل مرکز اتمی دانشگاه تهران مطرح است، مخصوصاً تکمیل رآکتور تحقیقاتی در دانشگاه تهران که کار ساختنش قطع شده بود... به محض شنیدن این مطلب از آقای اصفیاء که آن وقت مدیرعامل سازمان برنامه بود وقت ملاقات گرفتم و رفتم دیدمشان. به ایشان گفتم من در این کار تخصص دارم، اگر بخواهید حاضرم روی این طرح کار کنم... خیلی خوشحال شدند و مرا استخدام کردند و گذاشتند سر کار تکمیل این رآکتور.(ص7)
برای انجام آن از بعضی متخصصین دانشگاه استفاده کردیم. وقتی ساختمان راکتور اتمی تمام شد، تست کردیم. همه تستها که شد، به دانشگاه تهران تحویل دادیم و دانشگاه تهران رآکتور را در اختیار گرفت و با آن یک سری برنامههای علمی اجرا شد.(ص8)
در آن موقع در دانشگاه تهران شاید سه یا چهار نفر بودند که راکتور اتمی را میشناختند. در راس آنان مهدی صرّام راکتورهای اتمی را خوب میشناخت و دیپلم راه انداختن راکتور (reactor operator) را در آمریکا به دست آورده بود... شخص دیگری که در این زمینه مؤثر بود، فریور صدری بود که از تخصص و همکاریهای صمیمانه او بهره گرفتیم. متخصص دیگری هم در دانشگاه بود بنام افشار بکشلو که او هم به ما زیاد کمک کرد.(ص8)
این نوع رآکتور [استخری] وسیله بسیار خوبی برای پژوهش و اندازهگیریهای مختلف میباشد، چون اطراف مرکز رآکتور باز و دسترسی به آن خیلی ساده است. در موقعی که آیزنهاور برنامه «اتم برای صلح» را اعلام کرد تعدادی از کشورهای دنیا از این نوع رآکتور برای شروع برنامههای اتمی خریدند و به کار انداختند و این برنامه رویهم رفته موفق بود.(صص9-8)
در آن زمان در ایران یک کمیسیون انرژی اتمی بود در وزارت اقتصاد. این کمیسیون انرژی اتمی تقریباً کاری نمیکرد و یک عده از استادان دانشگاه عضو کمیسیون بودند. میرفتند و میآمدند ولی کمیسیون تأثیری روی پیشرفت کارها نداشت. اصفیا به من گفت که عالیخانی وزیر اقتصاد مایل به ادامه کار کمیسیون انرژی اتمی در وزارت اقتصاد نیست... من طرحی تهیه کردم که بر اساس آن دبیرخانه کمیسیون انرژی اتمی در وزارت اقتصاد منحل شود و یک دفتر انرژی اتمی در سازمان برنامه ایجاد شود.(ص9)
تشکیل این دفتر در سازمان برنامه مصادف شد با زمانی که برنامه چهارم عمرانی کشور در دست تهیه بود. بنابراین برنامه پنج سالهای برای توسعه فعالیتهای اتمی بوسیله دفتر تهیه شد و اعتباراتی برای این امر در نظر گرفته شد که بعدها به تدریج مصرف شد و به پیشبرد کارها کمک مؤثری کرد. لازم است یادآور شوم که در آن زمان استفاده از اتم برای تولید برق در ایران مطرح نبود و در این برنامه هم اثری از آن دیده نمیشد.(ص9)
وزارت علوم و آموزش عالی که تشکیل شد من به معاونت علمی و تحقیقاتی آن وزارت منصوب شدم و وظیفه انرژی اتمی به وزارت علوم محول شد. یعنی اصفیاء گفت حالا که وزارت علوم داریم این کار هم باید در وزارت علوم باشد... به تدریج مرکز اتمی دانشگاه پرتوانتر شد و کارهای مربوط را به عهده گرفت، کمکم از آن برنامه فارغ شدم و مرحله اول تماس من با اتم در ایران بدین ترتیب پایان یافت.(ص10)
در اوائل سال 1974 بود که مسئله اتم مجدداً به شکل دیگری در مملکت مطرح شد... وقتی که رئیس دانشگاه بوعلی سینا بودم. خوشبختانه دولت موافقت کرده بود که دانشگاه بوعلی سینا را ببریم همدان. من چون خودم همدانی هستم... چون همدان، در آن وقت، یکی از شهرهائی بود که نسبتاً عقب مانده بود. بنابراین خیلی خوشحال بودم و هیچ چیز دیگر نمیخواستم... دانشگاه بوعلی مرا کاملاً ارضاء میکرد تا یک روز صبح رضا قطبی که از دوستان نزدیک من است زنگ زد به من و گفت که اعلیحضرت شدیداً تصمیم دارند که کار اتم را هرچه سریعتر شروع کنند و به دولت هم دستوراتی دادهاند که کار شروع شود... قرار شده رضا قطبی با من صحبت کند و ببیند که من آمادگی برای این کار دارم یا نه. من 48 ساعت وقت خواستم که جواب بدهم.(صص11-10)
یک وظیفه ملی و مملکتی در مقابل من بود و نپذیرفتنش ممکن بود برای من اخلاقاً خیلی گران تمام بشود. بنابراین، علیرغم علاقه شخصی خودم مجبور بودم دانشگاه بوعلی را رها کنم. به قطبی زنگ زدم گفتم، خیلی خوب، من حاضرم این کار را بکنم و بعد دیگر وارد داستان شدیم... بالاخره بعد از رفتن به دفتر آقای معینیان و یک سری مذاکرات غیرمستقیم با اعلیحضرت از طریق معینیان.(ص12)
معینیان تلفنی به من گفت که فوراً به دفتر ایشان بروم. من حدود ساعت 3 بعدازظهر باز رفتم پهلوی معینیان. اعلیحضرت به معینیان فرموده بودند امروز عصر باید جریان ابلاغ بشود. چند جور متن نوشتیم. معینیان برد و آورد تا بالاخره یک متنی را اعلیحضرت موافقت فرمودند که آن متن یک پیشگفتار داشت که در آنجا به اصطلاح هدفهای غائی این حرکت اتمی ایران آمده بود.(ص13)
اولش تأمین انرژی بود. یعنی انجام اقداماتی که از طریق اتم بتوانیم به نیازهای دراز مدت انرژی مملکت پاسخگو باشیم. دومیش کمک به تحقیقات اتمی در مملکت بود و کاربردهای هستهای در کشاورزی، در طب، در بیولوژی و در صنعت. یعنی در واقع یک پشتوانه علمی و فنی از این لحاظ به صنایع و کشاورزی و خدمات مملکتی بدهیم.(ص13)
بالاخره همان روز عصر فرمان صادر شد و اعلیحضرت به من یک ماه وقت دادند. من فوراً رفتم شروع کردم به مطالعه. مطالعه چند جور. یکی وضع انرژی در ایران. وضع چیزهای دیگر را تقریباً میدانستم. یک مقداری وضع انرژی را مطالعه کردم. واقعاً مفلوک بود. در آن موقع مصرف برق ایران بسیار پائین بود. برق کافی نداشتیم. قسمتهائی بزرگ از مملکت اصلاً برق نداشت... آن موقع گاز هم در ایران مصرف نمیشد.(ص14)
یک گزارش برای اعلیحضرت تهیه کردم که در آن اولاً هدفهای انرژی اتمی در ایران را گستردهتر از آنکه اول در فرمان گنجانده شده بود تشریح کرده بودم، دوماً کادر قانونی و حقوقی این کار را روشن کرده بودم، سوماً کادر تشکیلاتی و حدود اعتبارات مورد نیاز آنرا... سر یک ماه مهلتی که داشتم حضور اعلیحضرت دادم. امیرعباس هویدا نخستوزیر هم حضور داشت. آن روز اعلیحضرت شاید سه دفعه به دقت این گزارش را که حدود 15 صفحه بود از اول تا آخر خواندند. آخر، گزارش را دادند به آقای هویدا و بعد گفتند برنامه اتمی مملکت همین است.(صص15-14)
اعلیحضرت وقتی که پی یک چیزی میرفت آن را میپروراند، درست میکرد، اطلاع میگرفت و میخواند. هویدا اصلاً یک نوع دیگر بود. به مفهوم بدش نه، او اصلاًَ یک جور دیگر با این مسائل برخورد میکرد: خیلی پراگ ماتیک (pragmatic) بود. بعضی وقتها از کنار یک مسئله میگذشت و یا تحول مسائل را به زمان واگذار میکرد... هویدا آنجا از اعلیحضرت تقاضا کرد که مرا به عنوان معاون نخستوزیر معرفی کند. اعلیحضرت خودش خیلی قانع نبود. پرسیدند برای چه؟ هویدا گفت خوب، احیاناً به کارش کمک میکند. در حالی که کمک خاصی هم نمیکرد. ولی در هر صورت از آن روز من سمت معاون نخستوزیر را هم دارا شدم.(صص16-15)
بنظر عجیب میرسد که رئیس دولت یک باره برنامهای را که با این عظمت و تازگی بود و نقشی در تدوین آن نداشته است به عنوان برنامهاش قبول کند. ولی باید بگویم که تقصیر از هویدا بود. اولاً در آن یک ماه که من روی این گزارش کار میکردم هویدا میتوانست ترتیبی بدهد که مسئله در سطح دولت و یا حداقل با خود او مطرح شود، ولی او این کار را نکرد و خودش هم علاقهای نشان نداد. گوئی این برنامه در کشوری دیگر و یا با دولتی دیگر باید اجرا شود.(ص17)
در این باره بد نیست توضیح بدهم که وقتی کار به دست من سپرده شد از آقای هویدا خواستم که یک جلسه با وزیر نیرو بگذارند و هرچه تا حال کار شده است به من تحویل بدهند. این جلسه تشکیل شد و معلوم شد که کاری انجام نشده است. فقط از چند ماه قبل از آن زمان وزارت نیرو با یک موسسه مهندسی مشاور آمریکائی (یا شاید هم کانادائی، درست یادم نیست) مشغول مذاکره بودهاند که این مؤسسه برنامه اتمی ایران را مطالعه و به دولت پیشنهاد کند.(ص17)
[افخمی] گفتید اعلیحضرت در چند مورد سؤالهائی کردند. به خاطر دارید در چه مواردی بود و چه نوع سؤالاتی کردند؟ آیا تکنیکی بود یا سیاسی یا اجتماعی؟
[اعتماد] بیشتر مربوط به دولت بود و نحوه کنترل و دخالت دولت. چون من در این پیشنهاد دو ارگان کنترل کننده در نظر گرفته بودم. سازمان انرژی اتمی البته ارگان عملیاتی بود که باید برنامه را اجرا بکند. دو ارگان کنترل کننده یکی به نام «کمیته انرژی اتمی» بود و دیگری شورایعالی انرژی اتمی. شورایعالی انرژی اتمی، که نخستوزیر در رأسش بود، با عضویت چند وزیر... چون سه وزیر دولت عضو آن بودند، کنترل دولت از طریق این کمیته در سازمان انرژی اتمی اعمال میشد، خارج از کنترلی که در هر صورت نخستوزیر میتوانست در هر سازمان دولتی داشته باشد. سؤال بیشتری که اعلیحضرت میکردند دقیقاً سر این بود. اعلیحضرت گرفتاری فکریشان این بود که نکند دولت از یک سوراخی بیاید چوب توی چرخ این سازمان بکند. تمام نگرانی اعلیحضرت این بود و بیشتر این سؤال را میکرد که آن کمیته چه دخالتهائی خواهد کرد.(صص19-18)
برگردیم در فضای سالهای 3-1352 (1973و1974) در دنیا. تا آنوقت دو تا اتفاق بزرگ افتاده بود، که در واقع دنیا را از لحاظ سیاست انرژی بسیج کرده بود. این دو تا اتفاق، اولیش تحریم فروش نفت اعراب بود بعد از جنگ اسرائیل و اعراب، که یک دفعه غرب را تکان داد و غرب فهمید که یکی از رشتههای اساسی زندگی صنعتی غرب در دست کشورهائی قرار گرفته که هر روز ممکن است تصمیمات غیرمنطقی [به نظر آنها] بگیرند... پس غرب باید از لحاظ انرژی برنامهریزی داشته باشد و پی خودکفائی نسبی برود و اینقدر وابسته نباشد به این نوع کشورها. اتفاق دوم تصمیمات اوپک بود برای بالا بردن قیمت نفت. تصمیمات در واقع یک طرفه اوپک... احساس قبلی غربیها را تشدید کرد، که این منبع بزرگ انرژی دارد از کنترلشان خارج میشود، بلکه در عمل هم آنها را مواجه کرد با چهار برابر شدن قیمت نفت، که این خود میتوانست بهای سایر مواد انرژیزا را بالا ببرد. این وضع تازه ازجمله باعث شد که، اگه اشتباه نکنم به ابتکار هنری کیسینجر، یک سازمان خاصی برای برنامهریزی کل مسایل انرژی کشورهای صنعتی تحت لوای O.E.C.D. تشکیل شود. این سازمان «آژانس بینالمللی انرژی» نام دارد که مقرش در پاریس است.(ص19)
فرانسه به سرعت عجیبی پی اتمی کردن تمام برقش رفت. موفقیت برنامه اتمیاش آن چنان بود که امروز در فرانسه 75 تا 80 درصد برق اتمی است و 20 درصد دیگرش برق آبی است و تقریباً فرانسه از هیچ نوع انرژی دیگری برای ایجاد برق استفاده نمیکند... خلاصه آن روز مد دنیا این بود. فضای دنیا این بود که بهر ترتیبی شده باید برای ایجاد برق از انرژی اتمی استفاده کنند... در جهان صنعتی، کشورهای دیگری مثل سوئد، سویس، بلژیک، اسپانیا و کانادا با شتاب فراوان پی انرژی اتمی رفتند. در کشورهای در حال رشد نیز حرکتی همه جانبه برای استفاده از انرژی اتمی شروع شد. امروز بعد از 20 سال از همه موفقتر کره جنوبی است که نزدیک به نیمی از انرژی برق خود را از اتم میگیرد.(ص20)
آن روز من خیلی خوشبینتر بودم. آن روز مسئله یک نیاز واقعی مطرح بود. برای اینکه انرژی اصلاً کم بود. یعنی مثلاً در زمینه نفت آن روزها، من یادم هست، در همه کشورهای تولید کننده ظرفیت تولید را به سرعت بالا میبردند، از جمله در عربستان، ایران، کویت، نیجریه و غیره. برای اینکه نیاز زیاد بود... منابع نفتی شناخته شده در آن روز رویهم رفته محدود بود و به نظر میرسید که دوامی نخواهد داشت... پس اصلاً کسی شک نمیکرد که بالاخره انرژی اتمی باید به نحوی بیاید. ممکن بود در مورد یک مملکت خاص شک بکنند که آیا نیاز به انرژی اتمی دارد و یا قدرت این کار را دارد یا نه، ولی در این که انرژی اتمی انرژی آینده جهان خواهد بود هیچ کس شک نمیکرد.(ص21)
تا زمانی که این تکنولوژی مهار شود و به بار بنشیند و شما بتوانید رویش اتکاء بکنید به عنوان یک عامل مطمئن انرژی دهنده، 20 سال، 30 سال، 40 سال برحسب مورد طول میکشد. بنابراین شما اگر فرض بکنید که 40 سال دیگر به یک چنین منبع فراوان انرژی احتیاج دارید، نمیتوانید بگوئید وقتی که احتیاج پیدا کردید این کار را شروع خواهید کرد. این کار را باید بسیار زودتر شروع کنید. به همان علت هم بعضی از کشورهای اروپائی صبر نکردند تا بحران نفت در دنیا پیش بیاید و بعد بروند پی این تکنولوژی. قبلش رفتند، با دید اینکه یک روزی مجبور میشوند از این تکنولوژی استفاده کنند. بالاخره این تکنولوژی را آماده کردند. آن روزی که احتیاج داشتند تکنولوژی آماده بود و فوری پیادهاش کردند.(صص23-22)
کشورهائی که اول در زمان جنگ رفتند پی تکنولوژی هستهای، و از لحاظ علمی و فنی این مسائل را حل کردند، خیلی زود به یک پیشرفت صنعتی تازه دست یافتند. یعنی خیلی زود توانستند از آن تکنولوژیهائی که برای استفاده از انرژی اتمی ایجاد کرده بودند در بخشهای دیگر صنعت استفاده کنند. چون انرژی اتمی خیلی صنایع دیگر را در برمیگیرد، تکنیکهای مختلف را دربرمیگیرد، و روی همهشان تأثیر میگذارد. مثلاً با ایجاد استانداردهای کیفی بالاتر که لازمه تکنولوژی هستهای است، صنایع مکانیک و برق و الکترونیک و شیمیائی و غیره پیشرفتهای چشمگیری داشتند.(ص25)
تأثیر دیگر تکنولوژی اتمی تحولی است که در شناخت مواد آلیاژهای مختلف ایجاد شد و بالاخره زمینههای تازهای از فعالیت علمی و تکنولوژی مثل شیمی هستهای و طب هستهای و غیره رواج پیدا کرد.(ص26)
بنابراین هدف اعلیحضرت در جهتگیری اتمی هم بدست آوردن یک منبع انرژی فراوان و هم دستیابی به تکنولوژیهای پیشرفته بود. از لحاظ ما که دستاندرکاران انرژی اتمی بودیم (یعنی سازمان انرژی اتمی) مسئله بالا بردن سطح تکنولوژی کشور یک عامل مهم به شمار میرفت... اتم میتوانست عملاً، بدون اینکه یک فشار قانونی روی صنایع بگذارد، یک فشار صنعتی روی آنها بگذارد که کیفیتشان را ببرند بالا. برای اینکه اگر صنایع میخواستند در این برنامه مشارکت کنند، مجبور بودند استانداردهای لازم را رعایت بکنند.(ص26)
متن قانون را به آقای هویدا دادم که دادند به احمد کاشفی، معاون پارلمانیشان، که یک بررسی هم او کرد و تغییری در آن نداد. یعنی دولت متن قانون آماده شده را دربست پذیرفت. بعد قانون به مجلسین داده شد. در مجلس شورای ملی اصلاً تغییر پیدا نکرد، ولی... سنا در واقع دست روی ارتباط بسیار نزدیک این دستگاه با اعلیحضرت گذاشته بود و میگفت این چه جوری میشود. در این زمینه سؤال میکردند و من هم از لحاظ قانونی جوابی نداشتم. مسئله این بود که اعلیحضرت تصمیم داشتند که این سازمان زیر نظر شخص خودشان انجام وظیفه کند و اگر اشتباه نکنم این امر هم در متن فرمان مربوط به تأسیس سازمان انرژی اتمی آمده بود و در قانون سازمان هم به نحوی منعکس شده بود.(ص29)
همان روز دوم و سوم شروع کار، که هنوز هم در دفتر دانشگاه بوعلی سینا نشسته بودم، هنوز نرفته بودم نخستوزیری، یک روز آمدند گفتند یک آرژانتینی به اسم عجیب و غریبی میخواهد ترا ببیند... در اصل یک ادمیرال (Admiral) معروف نیروی دریائی آرژانتین بود... این شخص که نامش «کیهیلالت»(Quihillalt) بود سالها رئیس کمیسیون انرژی اتمی آرژانتینیها بود و برنامههای آن کشور را راه انداخته بود... در آن روز آرژانتینیها در اتم خیلی پیشرفته بودند. بعد از اینکه «پرون» در آرژانتین روی کار آمد «کیهیلالت» را از کار برکنار کرد... اصلاً این داستان عجیبی است که سه روز بعد از اینکه مسئولیت اتم به من داده شده بود این شخص به ایران و بلافاصله به سراغ من آمد. ما یکدیگر را خوب میشناختیم، در جلسات آژانس بینالمللی انرژی اتمی با هم آشنا شده بودیم. آمد، سلام و علیک. گفتم آمدی چکار؟ گفت آمدم کار بکنم. از کجا آمدی برای ما کار کنی؟ گفت دولت شما یک کارشناس انرژی اتمی بینالمللی خواسته است و من مأمور شدهام و حالا در خدمت هستم. گفتم این گوی و این میدان.(ص30)
او چون سالها رئیس کمیسیون انرژی اتمی آرژانتین بود، همکارانشان را خوب میشناخت. یک عده دیگر از همکاران او را هم از کار برکنار کرده بودند. درست مثل ایران بعد از انقلاب. من به او گفتم که برو ببین اینها کجا هستند. اینها را جمع و جورشان بکن بیار اینجا. او پی این کار رفت و بالاخره بعد از دو سه ماه آنها را یکی یکی جمع کرد. ما در حدود 10 نفر آرژانتینی متخصص درجه یک که از مملکتشان رانده شده بودند را جمع کردیم آوردیم.(ص31)
در همین زمان، در همان ماههای اول، لاشخورها از هرجا شروع کردند به آمدن به ایران. کمپانیهای مختلف فروشنده تجهیزات اتمی به ایران حمله کردند.مرتب طیاره بود که اینها را میآورد تهران و مرتب هم من باید اینها را میدیدم، ولی البته بینتیجه، برای اینکه ما هنوز برنامه مشخص و روشنی نداشتیم. من اول باید خودم ببینم چه میخواهم تا به آنها بگویم. آمریکائیها به خصوص فشار عجیب و غریبی گذاشتند. همینطور از وستینگهاوس و صنایع دیگر گروههای 20 نفری و 30 نفری میآمدند، مینشستند، حرف میزدند. من حرفی اصلاً نداشتم باهاشان بزنم. آلمانیها میآمدند، فرانسویها میآمدند.(ص31)
اولین معاون سازمان امیرهوشنگ صفاری بود که معاونت صنعتی سازمان (یعنی نیروگاههای اتمی و سوخت را به عهده داشت... معاونت نیروگاههای اتمی زیر نظر احمد ستودهنیا بود... معاونت سوخت اتمی که مسئولش حمید رفیعزاده بود مسئولیت تأمین سوخت اتمی نیروگاهها را به عهده داشت... معاونت حفاظت و ایمنی اتمی زیر نظر علی نوروزی کار میکرد... معاونت آموزش که برنامه بسیار وسیعی برعهده داشت زیر نظر ماهبان بود که قبلاً ریاست دانشکده پلیتکنیک تهران را به عهده داشت. معاونت پشتیبانی که مسئول برنامهریزی و نظارت مالی و ضوابط و مقررات استخدامی و نیز امور حقوقی سازمان بود زیر نظر بهمن حکمت قرار داشت. معاونت امور بینالمللی و روابط عمومی زیر نظر سیروس منظور بود. معاونت فنی که مسئول کارهای زیر بنائی و ساختمانی سازمان بود زیر نظر وحیدی بود. معاونت اداری و مالی را مهدی حجت کاشانی به عهده داشت.(صص34-33)
[افخمی] برنامههای اصلی که شما و همکارانتان طرح و اجرا کردید چه بودند؟
[اعتماد] برنامه ما عمدتاً ساختن نیروگاه بود برای تولید برق. منتهی برای اینکه نیروگاه بسازیم و برق تولید کنیم یک سری عوامل لازم است... قسمت اعظم تکنولوژی اتمی در تکنولوژی سوخت خلاصه میشود. ما باید تکنولوژی سوخت را میگرفتیم و آن جز تحقیق و توسعه و کار آزمایشگاهی راه دیگری نداشت... علاوه بر اینها، برنامهای برای تولید رادیو ایزوتوپهای مختلف داشتیم و تحقیقات در مورد کاربرد آنها. رادیو ایزوتوپها و اشعه اتمی کاربردهای متنوعی دارند.(ص35)
تعداد آرژانتینیها متغیر بود، برای اینکه آنها در زمانهای مختلف به سازمان آمدند، ولی در مجموع هیچ وقت از حدود 9 یا 10 نفر تجاوز نکرد. استثنائاً در بعضی موارد و برای مدت محدودی یکی دو نفر خارجی دیگر داشتیم که آنها هم هر یک در یک زمینه تخصصی کار میکردند.(ص36)
یک روز به من گفتند که یک ایرانی در آمریکا جایزه سال جوشکاری صنعتی را برده. جوشکاری نیروگاهها فوقالعاده جوشکاری بغرنجی است و خیلی تکنولوژی میخواهد. اسم این شخص علی یزدی بود. برادر همین دکتر یزدی معروف که با خمینی به ایران آمد. من گفتم که این شخص را بروید پیدا کنید. رفتند و بالاخره... به او تلفن کردم و گفتم ما به شما احتیاج فوری داریم. از او خواستم که هرچه زودتر به تهران بیاید تا با هم صحبت کنیم. او اصلاً توی خط ایران نبود. سالها در آمریکا بود و مدیریت اجرائی کارگاه ساختمان یک نیروگاه اتمی را به عهده داشت. بعد از اصرار زیاد بالاخره گفت خیلی خوب. گفتم بلیط میفرستم بیا دو روز با من صحبت کن و برگرد. بالاخره آمد. من این قدر توی گوشش خواندم تا راضیش کردم بیاید ایران... او به ایران آمد و خانمش را هم که آمریکائی بود با خود آورد. مسئولیت کارگاه ساختمان نیروگاهها را به او محول کردیم و او با دانش و تجربهای که داشت خیلی به ما کمک کرد و مقدار زیادی از مسایل مربوط به ساختن نیروگاه بوشهر را حل کرد. بسیار آدم صمیمی و همکار شایستهای بود.(صص38-37)
نخستوزیر از ما خواسته بود که برای ساختن نیروگاه حتیالمقدور از نیروی انسانی ایرانی استفاده شود و آلمانیها روی اصرار ما تعدادی جوشکار ایرانی را به سرعت تربیت کردند که کارهای جوشکاری را انجام دهند. متأسفانه جوشکارهای ایرانی به علت کمی تجربه نتوانستند کار را درست انجام دهند. مجبور شدیم قسمت مهمی از محفظه را خراب کنیم و دو مرتبه با استفاده از جوشکارهای خارجی بسازیم و این امر مبالغ زیادی به ما ضرر زد. در این زمان علی یزدی که قبلاً راجع به او صحبت کردم به ایران آمد. او تعدادی از جوشکارهای ایرانی را که قابلیت داشتند نگه داشت و تخصص آنها را تکمیل کرد.(صص40-39)
در موقع ساختن نیروگاهها کار ما نظارت بر اجرای طرح بود و برای این کار از متخصصین ایرانی که به تدریج به سازمان میپیوستند استفاده میکردیم. اما برای بهرهبرداری از نیروگاهها باید متخصص این کار را تربیت میکردیم و برای این امر هم با آلمانیها و فرانسویها ترتیباتی داده بودیم که ایرانیها را برای این کار تربیت کنند.(ص40)
[افخمی] در برنامه شما وقتی که نیروگاه بوشهر، اگر اشتباه نکنم در سال 1980 قرار بود کامل بشود، به کار میافتاد، چند درصد از کسانی که نیروگاه را به کار میانداختند ایرانی میبودند؟
[اعتماد] همه.
[افخمی] صددرصد شان ایرانی بودند؟
[اعتماد] اصل براین بود که صددرصد ایرانی باشند. ولی ما از لحاظ زمان به آن مرحله نرسیدیم. البته اگر در موقع عمل به اشکالاتی برمیخوریم لزوماً میبایست از کارشناسان خارجی استفاده کنیم.(صص43-42)
دانش و تکنولوژی اتمی عمدتاً به سوخت مربوط میشود. مسئله دیگر این است که چون تکنولوژی سوخت با تکنولوژی ساختن سلاحهای اتمی ارتباط پیدا میکرد، دسترسی به آن سختتر بود... در زمینه سوخت باید ترتیباتی میدادیم که وابستگی شدید نسبت به یک کشور به خصوص نداشته باشیم... بعد از چند ماه که ما کارمان را شروع کردیم، برای اینکه ببینم وضع تأمین اورانیوم چه جوری است، فهرست تمام تولیدکنندگان بزرگ اورانیوم را در دنیا تهیه کردیم و به همه اینها نامه نوشتیم و از همه آنها خواستیم که به ما اورانیوم بفروشند. یکنفرشان پاسخ مثبت نداد. تمامشان نوشتند که اورانیوم نداریم. این نشان میدهد که تمام گنجایش تولید اورانیوم در آن موقع به کلی و برای چندین سال خریده شده بود.(ص43)
این نشان میدهد در دنیا یک حرکت شدید به طرف اتمی شدن بود. یعنی اغلب کشورهای صنعتی همزمان به طرف اورانیوم هجوم برده بودند. روی این اصل مجبور شدیم در مورد نیروگاههای اولی که خریدیم در قرارداد طرف معامله (یعنی سازنده نیروگاه) را متعهد کنیم که تا ده سال سوخت این نیروگاهها را تامین کند.(ص44)
در آن زمان یک معدن بزرگ اورانیوم در کشور «نامیبیا» (Namibia) که در آن زمان تحت قیمومت آفریقای جنوبی بود و امروز به استقلال رسیده است وجود داشت که قسمت بزرگی از سهام آن متعلق به یک کمپانی بزرگ معدنی انگلیس به نام R.T.Z)Rio Tinto Zinc) بود. در این معدن تأسیسات بزرگی برای تولید و تخلیص اورانیوم درست شده بود... در آن موقع بزرگترین رقم تولید را را در دنیا داشت. ما بعد از مذاکرات مفصل موفق شدیم بخشی از سهام این تأسیسات را از R.T.Z بخریم... از سوی دیگر یک شرکت آلمانی به نام «اوران گزلشافت» (Uran Geselschaft) در آن زمان فعالیت زیادی برای دستیابی به منابع اورانیوم جهان مبذول میداشت و در چند کشور هم به نتایج ملموس دست یافته بود و برنامههای اکتشاف اورانیوم متنوعی در خیلی کشورها داشت. ما با این شرکت تماسهای زیاد داشتیم و بالاخره موفق شدیم در بخش مهمی از برنامههای اکتشافی آنها سهیم شویم.(ص44)
آنچه که در دراز مدت برای ما اهمیت داشت مسئله اکتشاف اورانیوم در داخل کشور بود. چون اگر در ایران اورانیوم پیدا میکردیم پایههای استقلال سیکل سوخت خودمان را تا حد زیادی تأمین میکردیم.(ص45)
[افخمی] عملاً آغاز به کار اکتشاف کردید؟
[اعتماد] بله، ما طی سه سال کار اکتشاف زمینی میکردیم. در این مدت در نتیجه عملیات انجام شده اطمینان پیدا کرده بودیم که در ایران معادن اورانیوم هست. ولی فرصت این را نداشتیم که تعیین کنیم ذخایر اورانیوم در کجاست و بچه میزان است و هزینه استخراج اورانیوم چه اندازه است. اگر چند سال بیشتر فرصت میداشتیم میتوانستیم به این سؤالات پاسخ بدهیم.(صص47-46)
فقط7/0 (هفت دهم) درصد اورانیوم طبیعی از نوع اورانیوم 235 است و بقیه از نوع اورانیوم 238 است. از سوی دیگر فقط اورانیوم 235 در اثر شکستن (fission) انرژی ایجاد میکند و چون نسبت این ایزوتوپ در اورانیوم طبیعی خیلی کم است، اورانیوم طبیعی را به سختی میتوان برای سوخت راکتورها مصرف کرد... این بالا بردن نسبت اورانیوم 235 را غنی کردن (enrichment) مینامند.(ص47)
در زمان جنگ، آمریکائیها به تکنولوژی غنی کردن اورانیوم که بسیار بغرنج است دست یافتند، و بعد از جنگ کارخانههای بزرگی برای این امر ساختند... سالها بعد فرانسویها نیز این تکنولوژی را مهار کردند و یک کارخانه غنی کردن اورانیوم برای مصارف نظامی ساختند.(ص47)
بعد از بحران نفت در سالهای اول دهه هفتاد میلادی خیلی از کشورهای صنعتی به جانب انرژی اتمی هجوم آوردند. در آن زمان نه تنها تولید اورانیوم کافی به نظر نمیرسید، بلکه گنجایش کارخانههای غنی کردن اورانیوم هم محدود بود و فقط آمریکا و تا حد محدودی هم شوروی خدمات غنی کردن اورانیوم را میفروختند. با احساس این کمبود، فرانسه که برنامه بسیار وسیعی برای استفاده از انرژی اتمی داشت و تکنولوژی لازم را هم در اختیار داشت، یک شرکت بینالمللی برای ایجاد یک کارخانه غنی کردن اورانیوم تشکیل داد. در این شرکت، که اکثریت سهام آن در اختیار فرانسه بود، ایتالیا، اسپانیا و بلژیک نیز سهیم بودند. نام این شرکت «اورودیف» (Eurodif) بود.(ص48)
در سال 1975 «ژاک شیراک» (Jacques Chirac) که در آن موقع نخستوزیر فرانسه بود در رأس هیاتی از وزیران و مسئولان بلندپایه (مخصوصاً در زمینه انرژی) به ایران سفر کرد. در این سفر مذاکرات مفصلی درباره همکاریهای دو کشور در زمینه انرژی اتمی انجام شد. من که موقع را مناسب دیدم طرحی حضور اعلیحضرت ارائه دادم که ایران فرانسویها را راضی کند که ما هم در کارخانه «اورودیف» برای غنی کردن اورانیوم شریک شویم... خوشبختانه میزان سرمایهگزاری برای ایجاد کارخانه «اورودیف» و نیروگاه اتمی مجاور آن خیلی زیاد بود و فرانسویها برای تامین آن مشکل داشتند. بالاخره بعد از گفتگوهای زیاد اعلیحضرت موافقت کردند که در برابر سهیم شدن ایران در این کارخانه (یعنی برای راضی کردن فرانسویها) مبلغ یک میلیارد دلار به صورت وام در اختیار فرانسه قرار دهند که به مصرف سرمایهگزاری در کارخانه «اورودیف» برسد... یکی از شرایط این بود که اگر در آینده تصمیم به ساختن یک کارخانه دیگر گرفته شود، در آن کارخانه هم ایران از ابتدا شریک خواهد بود. ایران بدین وسیله موقعیت خود را به طور دراز مدت در صحنه تولید خدمات غنی کردن تثبیت میکرد.(صص49-48)
بر اساس توافقهائی که به آن رسیدیم، دو شرکت در فرانسه به ثبت رسید. یکی به نام «سوفیدیف»(Sofidif) که در آن 60 درصد سهام متعلق به کمیساریای انرژی اتمی فرانسه بود و 40 درصد سهام متعلق به ایران بود. اگر اشتباه نکنم سهام ایران به نام سازمانی بود که در وزارت اقتصاد و دارائی برای سرمایهگزاریهای ایران در خارج درست شده بود... شرکت «سوفیدیف» 25 درصد سهام «اورودیف» را در دست داشت و چون 40 درصد سهام این شرکت متعلق به ایران بود، بنابراین ما به میزان ده درصد (بطور غیرمستقیم) در «اورودیف» شریک بودیم و حق برداشت 10 درصد از تولید کارخانه غنیکردن اورانیوم «اورودیف» به طور مستقیم به ما تعلق گرفت.(ص50)
شرکت دومی که تشکیل دادیم «کوردیف» (Coredif) نام داشت که بین 20 تا 30 درصد (رقم دقیق آنرا به خاطر ندارم) سهام آن به ایران تعلق داشت و بقیه در دست فرانسه بود. ولی این شرکت راه به جائی نبرد چون به تدریج با کند شدن روند استفاده از انرژی اتمی دیگر نیازی به ایجاد یک کارخانه جدیدی برای غنی کردن اورانیوم نبود.(ص51)
به طور کلی میتوان کشورها را در این زمینه به سه دسته تقسیم کرد. اول کشورهائی که میلههای سوخت خارج شده از راکتور را به عنوان تفاله اتمی (nuclear waste) تلقی کرده... سردسته این کشورها آمریکاست که برای اولین بار این نظر را مطرح کرد که میتوان از مقدار مواد قابل سوخت که در میلههای سوخت خارج شده از راکتور وجود دارد چشمپوشی کرد و مجموعه مواد میلههای سوخت را به عنوان تفاله اتمی تلقی نمود... گروه دوم کشورهائی هستند که نظرشان بر این است که باید میلههای سوخت را تجزیه کرد و مواد سوختی آن (اورانیوم غنی و پلوتونیوم) را از بقیه مواد جدا کرد و مجدداً در سیکل سوخت راکتورهای اتمی به کار برد... گروه سوم کشورهائی بودند که به علت اینکه هم دیرتر و یا در مقیاس کوچکتر به سوی اتم روی آوردهاند و نیز به علت اینکه در این زمینه تجربه لازم به حد دلخواه و مطمئنی وجود ندارد هیچ نوع تصمیمی نگرفتهاند.(صص52-51)
یادم هست که روزی یک خبرنگار اتریشی به ایران آمد و با اعلیحضرت مصاحبه کرد. او در این مصاحبه سؤالاتی از اعلیحضرت در زمینه انرژی اتمی کرد و پاسخ شنید. بعد مسئله تفالههای اتمی را مطرح کرد که ایران این مسئله را به چه نحو حل خواهد کرد. پاسخ اعلیحضرت تا آنجا که به خاطر دارم این بود که روزی که موقع این کار رسیده باشد، ایران در این زمینه امتیازی نسبت به کشورهای دیگر دارد و آن داشتن فضاهای وسیع بدون جمعیت است و میتواند راهی برای دفن این زبالهها پیدا کند و آنها را در اعماق بیابانهای ایران دفن کند. خبرنگار اتریشی پرسید که اگر روزی این راهحل برای ایران پیدا شد، آیا ایران به کشورهای دیگر هم امکان خواهد داد که از فضاهای موجود در ایران استفاده کند؟ پاسخ اعلیحضرت تا آنجا که به خاطر دارم این بود که «در آن موقع خواهیم دید. چرا نه؟» متعاقب این مصاحبه در یک سفر که من به اتریش رفتم، وزیر علوم اتریش که خانمی فعال بود (اسمش را یادم نیست) یک مهمانی نهار برای من ترتیب داد و بعد از نهار مسئله تفالههای اتمی را با اشاره به مصاحبه اعلیحضرت مطرح کرد. به او پاسخ دادم که این مسئله به آینده مربوط میشود و مادام که خود ما به راهحلی دست نیافتهایم باید صبر کرد. چند ماه بعد این خانم به تهران آمد.(ص55)
این مطالعات در کمیسیون شروع شد و جو همکاری خوبی هم برقرار بود. ولی دیگر فرصت نبود و با رسیدن انقلاب موضوع مسکوت ماند. امید اتریشیها این بود که از این طریق به افکار عمومی اتریش بگویند که در جستجوی راهحل هستند. امید ما این بود که به این وسیله مطالعات لازم را شروع کنیم و از دانش اتریشیها استفاده کنیم. ولی باز هم باید تاکید کنم که موضوع مربوط میشد به زمانی که با آن هنوز 30 یا 40 سال فاصله داشتیم. در ماههای قبل از انقلاب که هر موضوعی بهانهای برای حمله به دولت میشد این شایعه مثل همه شایعههای دروغ رایج شد که ایران تفالههای اتمی اتریش را در بیابانهای ایران دفن کرده است.(صص56-55)
آمریکائیها از اولی که برنامه انرژی اتمی ایران شروع شد فوقالعاده نگران بودند و من یادم هست که در سال اول کارمان با یک حقوقدان آمریکائی که سابقاً عضو کمیسیون انرژی اتمی آمریکا بوده قراردادی داشتم که او مرتباً آنچه را که در دولت آمریکا و در کنگره درباره انرژی مورد بحث است برای من جمعآوری کند و نیز خواسته بودم که بریده همه جراید آمریکا را که راجع به برنامه انرژی اتمی ایران مینویسند برایم بفرستند. از مجموع آنچه که در آمریکا نوشته میشد برمیآمد که در آمریکا یک نوع نگرانی نسبت به برنامه ایران وجود دارد. این نگرانی مربوط به این بود که آیا ایران اتم را واقعاً فقط برای استفاده صلحجویانه میخواهد و یا احیاناً ایران در نظر دارد بعد از دستیابی به تکنولوژی اتمی، از این تکنولوژی استفاده نظامی بکند... نوع راکتور انتخابی به وسیله ایران تا حد زیادی شک آمریکائیها را زایل میکرد. چون راکتور آب سبک راهی است که از راه تکنولوژی نظامی اتم فاصله زیاد دارد... آنها جسته و گریخته به ما میگفتند که شما رسماً اعلام کنید که سوخت سوخته شده را تجزیه شیمیائی (reprocess) نخواهید کرد. جواب من به آنها این بود که ما در این زمینه هنوز تصمیمی نداریم چون این موضوع به 15 یا 20 سال آینده مربوط میشود و ما در آن موقع تصمیم خواهیم گرفت.(ص57)
در جلساتی که در کمیسیون مشترک همکاریهای اقتصادی با امریکا داشتیم، که رئیس آمریکائی آن کیسنجر و رئیس ایرانی آن هوشنگ انصاری بود، من یک برخورد شدید با کیسنجر داشتم. کیسنجر آنوقت یک ایدهای آورده بود. میگفت کشورهائی مثل ایران و پاکستان برنامه انرژی اتمی دارند، ولی آنها هریک نمیتوانند جداگانه پی مسایل سوخت خود بروند، مخصوصاً اداره سوخت در مرحله بعد از سوخته شدن در راکتور. چون برنامههای شما آن قدر بزرگ نیست که این امر را از لحاظ اقتصادی توجیه کند. او نظرش این بود که در چند منطقه دنیا مراکز چند دولتی سیکل سوخت ایجاد شود و کشورهای منطقه در آن سهیم باشند. بدین ترتیب او میخواست تصمیمگیری در مورد سیکل سوخت را از حیطه حاکمیت ملی یک کشور بیرون بیاورد تا مسئله تولید پلوتونیوم و استفاده از آن در حیطه اختیار یک کشور نباشد.(ص58)
یک دفعه کیسینجر وزیر خارجه آمریکا آمد تهران. همکارانش را آورده بود. جلسهای داشتیم در دفتر هوشنگ انصاری. ما نشستیم با هم صحبت کردیم و کیسینجر مسئله را مطرح کرد. من گفتم آقای کیسینجر... آیا شما تصور یک سازمان منطقهای را میتوانید بکنید که ایران و پاکستان و هند و عراق و ترکیه و سایر کشورهای عربی در آن عضویت داشته باشند... او اندکی فکر کرد و گفت راست میگوئید. این چنین چیزی عملی نیست. چطور ممکن است در این باروت خانه خاورمیانه یک سازمان مشترک فنی و اقتصادی به این حساسی ایجاد کرد. و بعد رویش را کرد به همکارانش و گفت آیا اعتماد تاکنون این مشکل را برای شما باز کرده بود. گفتند بله. (چون به آنها گفته بودم،) گفت پس چرا گوش نکردید و پس چرا نیامدید به من بگوئید، این حرفش خیلی درست است. این چنین چیزی عملی نیست. بدین ترتیب موضوع ایجاد مراکز منطقهای سوخت اتمی پروندهاش بسته شد و دیگر آمریکائیها در این زمینه صحبت نکردند.(ص59)
یک روز رفتم حضور اعلیحضرت، گفتم قربان من این صحبتها را که با شما میکنم راجع به کارهائی که باید بکنیم، اینها همه جنبه خیلی فنی و تخصصی دارد... بنابراین به من اجازه بدهید که من عوامل این تکنولوژی را برایتان روشن بکنم. وقتی روشن شد، آن وقت میتوانیم با هم مکالمه داشته باشیم. فرمودند که یعنی چی. عرض کردم هفتهای یک بعدازظهر اعلیحضرت به من بدهید، خارج از برنامه کارهای انرژی اتمی. من میآیم این سیستم را برایتان شرح میدهم که چه هست و داستان اتم چیست. خیلی خوشحال شدند. گفتند بسیار خوب است. این کار را بکن. من رفتم شروع کردم. یک برنامه فشرده تهیه کردم که چگونه عوامل لازم را برای اعلیحضرت روشن کنم، بدون اینکه وارد جزئیاتی بشوم که از حوصله ایشان خارج باشد. خیلی کار حساسی بود. ولی بالاخره من این کار را کردم. برنامه هرجلسه را به زبان عادی مینوشتم روی کاغذ... مجموعاً 6 ماه بیشتر طول نکشید. آخر 6 ماه ایشان مجموع اطلاعاتی را که باید یکنفر مثل اعلیحضرت، که در مقام تصمیمگیری نهائی بود، در دست داشته باشد، به دست آورد... در چند مورد طرح مسئله از سوی من چنان بود که اعلیحضرت را به بحث درباره چند انتخاب میکشاندم و نتیجه این گفتگو به من نشان میداد که در فکر سلاحهای اتمی نیستند.(ص61)
به تدریج که در این امر پیش میرفتیم میتوانستیم بعضی کارها را خودمان بکنیم و کمکم از بعضی خدمات خارجی خود را بینیاز کنیم و بالاخره در مراحل بعدی بتوانیم سهم ملی خود را در تکنولوژیهای مختلف بالا برده و در آن مشارکت بیشتری داشته باشیم و بتوانیم نیازهای وسیع برنامه انرژی اتمی را تا حد زیادی در داخل کشور تأمین کنیم. این کار با وجود مرکز تحقیقات اتمی تهران که از دانشگاه تهران به سازمان انرژی اتمی منتقل شد خیلی زود شکل گرفت. علاوه بر این مرکز، یک مرکز تحقیقات و کاربرد رادیو ایزوتوپها هم داشتیم که آن هم در تهران بود و نوع کارش با مرکز اولی تفاوت داشت. علاوه بر این یک مرکز تحقیقات بزرگ و وسیعی در دست طرحریزی و ساختمان بود که باید در اصفهان ایجاد میشد.(ص63)
من خود شخصاً اعتقادم این بود که در برنامهای به وسعت برنامه سازمان انرژی اتمی، باید استعدادها را آزاد میگذاشتیم که از لحاظ علمی و تکنولوژی جلو بروند... درست است که دولت از من فعلاً انرژی میخواست و در شرایط موجود اعلیحضرت در فکر تسلیحات اتمی نبودند و هیچ کس هم به من ماموریتی در این زمینه نداده بود ولی زندگی ملتها در یک «عکسبرداری» خلاصه نمیشود. از سوی دیگر توسعه تکنولوژیهای مختلف اتمی به زمان زیاد نیاز داشت. هیچ بعید نبود که روزی شرایط سیاسی و نظامی در منطقه تغییرات مهمی پیدا کند و در آن روز ایران خود را ناچار ببیند که به تسلیحات اتمی دست پیدا کند. در آن صورت میبایست به این نیاز کشور پاسخ داده میشد.(ص65)
با این ترتیب میبینید که سازمان انرژی اتمی که برای خود یک رسالت طویلالمدت احساس میکرد از نیازهای احتمالی آینده غافل نبود ولی به علل سیاسی سعی داشت که این موضوع از نظر همگان و مخصوصاً خبرنگاران و خبرچینان داخلی و خارجی محفوظ بماند. چون در آن موقع میتوانست بهانهای به دست کشورهای خارجی بدهد که ما را تحت فشار سیاسی قرار دهند.(ص66)
به طور کلی مسئله تأثیر تأسیسات اتمی بر محیط زیست را میتوان از سه زاویه مطرح کرد: یکی وقتی نیروگاه به حالت عادی کار میکند. دیگر مسئله حادثه در نیروگاهها که وضعی غیرعادی است، سوم هم همان مسئله تفالههای اتمی است که صحبت شد.(ص67)
بنابراین ما در برابر این سؤال قرار داشتیم که چگونه عمل کنیم. بالاخره تصمیم گرفتیم در زمینه تأسیسات بزرگ، مخصوصاً نیروگاهها، در هر مورد ضوابط و مقررات کشوری که تکنولوژی را به ما میداد ملاک عمل قرار گیرند. مثلاً در مورد نیروگاه بوشهر ضوابط و مقررات آلمان و در مورد نیروگاه دارخوئین (در شمال اهواز) ضوابط و مقررات فرانسه اعمال میشد... بدین ترتیب با سازمان حفاظت محیط زیست رسماً داد و ستدی نداشتیم. یعنی این سازمان هیچ وقت مدعی ما نشد و از ما مثلاً گزارش نخواست که ما چکار میکنیم.(صص70-69)
به علت محدود بودن امکانات، مخصوصاً نیروی انسانی، وظایفی که در کشورهای صنعتی به وسیله چهار یا پنج ارگان مختلف انجام میشوند، همه در داخل سازمان انرژی اتمی متمرکز شده بودند و این امر رئیس سازمان را در مقابل مسئولیتهای خطیر و گاهی متناقض قرار میداد.(ص73)
در سالهای آخر معاونین سازمان و مدیران حقوقهائی در حدود ماهی بیست هزار تومان (کمی بیشتر یا کمی کمتر) داشتند و این حقوق با حقوق استادان دانشگاه در یک سطح بود و از حقوقهای بالای شرکت نفت پائینتر بود. ما باید به همکارانمان حقوق مکفی میدادیم که زندگیشان مرتب باشد، ولی من با حقوق زیاد مخالف بودم. اعلیحضرت به وضع زندگی همکاران من در سازمان انرژی اتمی خیلی توجه داشتند و به من اصرار میکردند که برای آنها زندگی خیلی خوب تأمین کنم، ولی من مقاومت میکردم چون فکر میکردم روحیه افراد در سازمان ممکن است منحرف شود.(ص78)
در موقع عقد هر قرارداد از آنها کتباً شهادتنامهای (affidavit) میگرفتیم که در آن باید مینوشتند که در این قرارداد هیچ نوع پولی خارج از آنچه که در قرارداد آمده است به کسی یا جائی پرداخت نشده است. باز برای محکم کردن پیچها من از همه همکارانم خواسته بودم که در مورد هدیه گرفتن از خارجیها مواظب باشند هدیه ارزشش از حد معقول یک تعارف بالاتر نرود. چون خارجیها گاهی هدیههائی میآوردند، مثلاً یک قلم یا یک کتاب. ولی گاهی این هدیهها با ارزش بودند. دستور من این بود که اگر گیرنده هدیه فکر میکند که ارزشش از حدود صد دلار بالاتر است باید به دفتر من اطلاع دهد و نام هدیه دهنده را هم بگوید.(ص80)
مسئله سوخت برای من مهمترین و بغرنجترین مسئله بود... با امکانات محدودی که داشتیم کار سازمان در حد تحقیق و توسعه و برنامهریزی و تصمیمگیری و نظارت بر اجرا و احیاناً انجام کارهای کوچک اجرائی محدود میشد. بهترین شخصی که میتوانست به ما در این زمینه کمک کند رضا نیازمند بود که تجربه زیادی در صنایع داشت... او در آن زمان مدیرعامل مس سرچشمه بود و به سن بازنشستگی رسیده بود. با او صحبت کردم و او را راضی کردم که در زمینه سوخت به ما کمک کند. البته او در زمینه سوخت اتمی تخصص نداشت... پیشنهاد من مورد تأیید اعلیحضرت قرار گرفت و اجازه فرمودند که نیازمند بازنشسته شود و از مس سرچشمه استعفا بدهد و در زمینه سوخت اتمی به سازمان انرژی اتمی کمک کند. نیازمند شرکتی تشکیل داد به نام «یورایران» که زمینه کارش سوخت اتمی بود. با این شرکت قراردادی بستیم و کار خود را شروع کرد و در مدت کمی افراد متخصص را جلب کرد و بر توانائی خود افزود و خدمات ارزندهای به سازمان ارائه داد.(ص81)
مورد دیگر در زمینه امور حقوقی بود. اگرچه در سازمان یک دفتر حقوقی داشتیم ولی حجم کار به قدری زیاد و مسایل به قدری متنوع بودند که مجبور بودیم به میزان وسیعی از خارج از سازمان خدمات بگیریم... از جمله لازم میدانم از خدمات بسیار ارزنده سیروس غنی و همکارانش یاد کنم... کیوان طبری یکی از متخصصین امور حقوقی بود که او را از نزدیک میشناختم... بالاخره قبول کرد و دفتر مجهزی درست کرد که طبق قرارداد برای ما کار میکرد. این دفتر حقوقی خدمات ارزندهای ارائه داد.(ص82)
مورد دیگر پرویز حکمت بود. حکمت یک مهندس بسیار باتجربه و سالها در سازمان برنامه مسئول بررسی طرحهای فنی بود. او سپس وزیر نیرو شد و پس از چندی کنار کشید... بالاخره به توافق رسیدیم که او یک شرکتی برای بررسی محلهای مناسب برای احداث نیروگاههای اتمی تشکیل دهد. این کار عملی شد.(ص82)
بودجه یک پارچه نبود که رقمش در خاطرم باشد. برنامهها و طرحهای متنوع داشتیم که هرکدام بودجه خود را داشتند.(ص85)
[افخمی] خوب، یک رقم کلی میتوانید بگوئید؟
[اعتماد] خیلی مشکل است. یک رقم کلی وجود نداشت. فکر میکنم در سالهای آخر چیزی نزدیک دو میلیارد دلار خرج میکردیم.(ص85)
آن وقت که این کار در ایران شروع شد، من خیلی خلاصه باید بگویم، ایران در یک فاز رشد سریع صنعتی بود و نیازهای انرژی کشور به سرعت رشد میکرد. یعنی رشد مصرف برق، حتی مصرف انرژی به طور کلی، در ایران یک چیز خارقالعاده و بینظیر بود و به این نیاز باید پاسخ داده میشد... بنابراین برآوردن نیازهای انرژی در ایران یک مسئله بزرگ ملی بود.(ص86)
به طور خلاصه در آن پیشبینیهائی که میشد، همهاش هم خیلی قابل اطمینان نبود، برای اینکه این مسائل قابل پیشبینی نیست، فکر میکردیم که ایران باید یک روزی در حدود 20 تا 25 درصد برقش را از انرژی اتمی تامین بکند. بقیهاش در وهله اول معطوف به مصرف گاز بود که خیلی مورد توجه بود و قرار بود بخش قابل ملاحظهای از انرژی کشور را تأمین کند... داستان این طور نبود که یک عده بنشینند تعیین کنند که ما مثلاً در یک سال چقدر انرژی اتمی میخواهیم، چقدر انرژی گاز میخواهیم و غیره. در عمل مسئله اینطور مطرح نمیشود. در عمل مسئله این جوری مطرح میشود که در آن سال تا چه حد میتوانیم انرژی اتمی بسازیم، یعنی تصمیمگیری به برنامهریزی مربوط نمیشود، به قدرت اجرائی مربوط میشود. مخصوصاً در یک زمینه تازهای که در آن تجربه نداشتیم. همینطور درباره گاز و درباره آب و نفت.(صص87-86)
قبل از شروع برنامه انرژی اتمی اعلیحضرت مسئله بیست و سه هزار مگا وات برق اتمی را در سالهای وسط دهه 90 میلادی مطرح کرده بودند. این بیست و سه هزار مگا وات، با پیشبینی رشد سایر بخشهای صنعت برق، ما را در همان حدود 35 درصد قرار میداد. در عمل ما هیچوقت ننشستیم این را برنامهریزی بکنیم، برای اینکه آگاهی داشتیم که برنامهریزی در شرایط کار آن روز ما که تجربهای نداشتیم کار عبثی بود... در ایران یک محدودیت اضافی دیگر خیلی زود برای ما روشن شد و آن مسئله محل مناسب برای ایجاد نیروگاه اتمی بود.(ص87)
شرایط آن روز در داخل مملکت چه بود؟ ایران در آن سالها با سرعتی کمنظیر در حال رشد و توسعه بود. هرسال در حدود یک میلیون نفر به جمعیت کشور اضافه میشد و بیش از یک میلیون نفر به تعداد افراد تحت پوشش نظام آموزشی اضافه میگردید. کشور به سرعت صنعتی میشد و با رشد سریع طبقه متوسط (middle class) و تحرک چشمگیری که در این طبقه به چشم میخورد، نیازهای جامعه با سرعت در حال رشد بود و متنوع میشد. جامعه ما به تدریج به صورت یک جامعه مصرفی درمیآمد. وقتی به تاریخ تحول اقتصادی کشورهای پیشرفتهتر نگاه میکنیم، میبینیم که موتور اصلی این تحولات انرژی بوده است.(صص90-89)
به نظر من بین برنامههای صنعتی و زیربنائی کشور نقش انرژی مورد بیتوجهی قرار گرفته بود. هرچه در این زمینه سرمایهگزاری شده بود بیشتر متوجه تولید نفت بود تا ایجاد زیربنای مناسبی برای تامین نیازهای انرژی کشور در چند دهه آینده. میزان سرمایهگزاری در گاز پائین بود و حال اینکه گاز بهترین و اقتصادیترین منبع انرژی برای مصارف صنعتی و خانگی است. از همه بدتر بخش برق خیلی عقب بود و آنچه که عمل شده بود، و ظرفیتهائی که ایجاد شده بود، مطلقاً پاسخگوی نیازهای روز نبود تا چه برسد به آینده.(ص90)
فراموش نکنیم که در سالهای آخر ما نه تنها در بسیاری از دهات برق نداشتیم، حتی برای مصرف برق شهرها در تنگنا بودیم و اغلب در تهران خاموشی داشتیم. من به خاطر دارم که در یکی از جلساتی که در نخستوزیری تشکیل میشد و صفی اصفیا ریاست آنرا داشت بحث فراوان روی این داستان داشتیم که شهرک غرب که در دست ساختمان بود برق میخواست و دولت برق نداشت به این شهرک بدهد. آیا به این ترتیب میتوان جامعه را به سرعت صنعتی کرد و نیازهای متعدد اجتماعی را برآورد. آنها که نسبت به هزینههائی که برای اتم انجام میشد با نظر انتقادآمیز نگاه میکردند، آیا هیچوقت حساب کردند که ما هرسال چه مقدار ضرر کمبود برق را میدادیم. تعداد بسیاری از کارخانههای جدید، چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی، مجبور بودند برق مورد نیاز خود را خودشان تولید کنند و این خیلی گران تمام میشد. وقتی برق تهران و یا شهرستانهای دیگر قطع میشد آسیب فراوان به مردم و اقتصاد کشور وارد میشد.(ص90)
کشورهای صنعتی پیشرفته در حال حاضر در حدود یک و نیم تا دو کیلو وات قدرت تولید برق برای هر نفر دارند (یعنی قدرت کل تولید برق تقسیم برتعداد جمعیت) که در بیست سال پیش اندکی کمتر از این بود. ما در سالهای آخر قبل از انقلاب قدرت برق سرانهای در حدود دودهم کیلو وات داشتیم که بسیار کم بود... انرژی اتمی با حرکت سریعی که شروع کرده بودیم، و اگر مشکلاتی غیرقابل پیشبینی اتفاق نمیافتاد، میتوانست از سال 1981 یعنی هفت سال بعد از آغاز برنامه شروع به تولید برق کند و تا سال 1994، یعنی بیست سال بعد از شروع برنامه، شاید میتوانست مجموعاً 10 تا 12 هزار مگاوات قدرت ایجاد کند.(ص91)
حال اگر در زمینه گاز هم فعالیتی نظیر اتم انجام میشد، شاید میتوانستیم 12 تا 15 هزار مگاوات هم از گاز تأمین کنیم. نفت و برق آبی هم شاید میتوانستند رویهم در حدود 10 هزار مگاوات تامین کنند (که من در این رقم شک دارم). باز هم میبینیم که با همه این فعالیتها، که بعضی اشخاص آنها را غیرلازم میدانستند، ما به حد قدرت سرانه یک کیلووات نمیرسیدیم.(ص91)
من به سهم کوچک خودم این رسالت را قبول کرده بودم و گوش هم به منادیان کم حافظه ترس و واهمه، نکبت و بدبختی و خفت در مقابل کشورهای خارجی نمیدادم. گرفتاری آنها این است که وقتی کاری انجام نمیشود، ناله سر میدهند که چرا ما عقب ماندهایم... ولی به مجرد اینکه کسی همت داشته باشد و بخواهد کار بزرگ و سرنوشتساز انجام دهد، نعره میکشند که چرا این طور شد و چرا آن طور شد. آنها چون «قدرت سازندگی» ندارند، این عقده خود را با تلاش برای بالا بردن «قدرت تخریب» خود، تسکین میدهند.(ص92)
چون در نیات اعلیحضرت خواندم که پی وقت تلف کردن و از این دست به آن دست کردن نیست و اتم را به عنوان یکی از محورهای مهم سیاست انرژی و نیز یکی از عوامل پر توان تقویت بنیه علمی و فنی کشور میداند و در این زمینه نیات بلندی دارد قبول کردم.(ص94)
اگر هدف ارکستری این باشد که احیاناً روزی بتواند آهنگ «گل پری جون» را به نوازد دیگر این ارکستر نمیتواند سمفونی نهم بتهوون را تحویل دهد. رهبر ارکستر باید هدف را بالا بگذارد و امکانات یک یک افراد ارکستر را بالا ببرد تا بتواند آثار هنری پرارزش را به اجرا درآورد. ابعاد بزرگ برنامه یک مفهوم دیگر هم داشت و آن جهتگیری برای یک صنعت اتمی تقریباً کامل و مستقل بود... مخصوصاً مهار کردن مراحل مختلف سیکل سوخت اهمیت بسیار دارد، چون ضامن استقلال آن کشور در زمینه انرژی اتمی میشود. این صنایع جانبی وقتی مفهوم پیدا میکند که برنامه بزرگ باشد وگرنه برای دو سه نیروگاه ایجاد آن صنایع قابل توجیه از لحاظ اقتصادی نیست.(ص95)
اما آیا این برنامه انرژی اتمی فقط یک هوس اعلیحضرت بود، که بعضیها فکر میکنند ایشان از لحاظ پرستیژ و یا احیاناً برای استفادههای نظامی این برنامه را راه انداختند، باید عرض کنم که از لحاظ استفادههای نظامی و بینش اعلیحضرت در این زمینه، من قبلاً توضیحات مفصلی دادم.(ص95)
بنابراین این مسئله را کنار میگذارم. اما آنچه که باید گفت این است که در آن زمان بخش بزرگی از کشورهای جهان درپی استفاده از انرژی اتمی بودند و این نبود که یک باره شاه هوس کرده باشد. کشورهای صنعتی با سرعتی زیاد خود را مجهز میکردند تا بخش قابل توجهی از نیروی برق خود را از اتم بگیرند.(ص96)
و اما راجع به آن قسمت از سؤال شما که مربوط میشود به تصمیمگیری در مورد برنامه انرژی اتمی باید بگویم که در اصل تصمیمات مربوط به حجم برنامه و ابعاد مختلف آن و نحوه اجرای آن را من رأساً گرفتهام و به اجرا گذاشتهام. ولی این را باید اضافه کنم که من کاملاً از نیات اعلیحضرت و نظرات و بینش ایشان در این زمینه اطلاع داشتم.(ص97)
در سازمانی که مستقیماً زیر نظر اعلیحضرت اداره میشد هیچ وقت نه کتباً و نه شفاهاً من همکارانم را در مقابل «اوامر مطاع ملوکانه» قرار ندادم. این نه در شأن همکارانم بود و نه در شأن من و نه شاید در شأن اعلیحضرت. امروز من، برعکس خیلی دیگر از زعمای قوم که چون در کار خود تعهد و استقلال فکری لازم را نداشتهاند همه تقصیرات را به گردن اعلیحضرت میاندازند که اوامری صادر میفرمودند و ما اجرا میکردیم، با صراحت تمام میگویم که مسئولیت کامل تمام تصمیمات مربوط به انرژی اتمی به شخص من برمیگردد.(صص98-97)
[افخمی]... وقتی به سالهای قبل از انقلاب، منظورم یکی دو سال قبل از انقلاب است، نگاه میکنیم میبینیم که درآمد نفت به نسبت پائین آمده بود... آیا فکر میکنید علیرغم نیاز کشور باز هم به اندازه کافی پول باقی میماند که دولت سالی چند میلیارد دلار صرف انرژی اتمی بکند و آیا از این لحاظ به بنبست نمیرسیدید؟
[اعتماد] بله سؤال جالبی است و من نسبت به این مسئله از همان روز اول خیلی فکر کردهام... بنابراین اگر قرار میبود که اقتصاد ایران و رشد و توسعه کشور متوقف شود و همه ساله همان مقدار پول به صندوق دولت بیاید که میآمد، معلوم است که به انرژی اتمی احتیاج نداشتیم. ولی وضع کشور در آن روز بسیار خوب بود.(ص98)
در یک جامعه ساکن و ایستا هیچ اتفاقی نمیافتد. همانطور که در ایران در طی هزار سال از حمله اعراب تا سلطنت پهلوی اتفاقی که با زندگی مردم و رشد جامعه ارتباط داشته باشد نیفتاد. در تمام آن مدت نفت ما زیر زمین خوابیده بود و ما امکان استفاده از آن را نداشتیم. اگر بعدها درآمد نفت به داد ما رسید برای آن بود که در صنعت نفت مقادیر هنفگتی سرمایهگذاری شد تا ظرفیت تولید نفت ایران به نزدیک 6 میلیون بشکه در روز رسید... حالا چرا این قانون نسبت به اتم صادق نیست؟ چرا بعضیها فکر میکنند که هزینههای اتم به دریا ریخته میشد؟(ص99)
از سال 1981 اولین نیروگاه اتمی ما قرار بود برق تولید کند و تا چند سال هر سال یک واحد دیگر مورد بهرهبرداری قرار میگرفت. هر یک از این واحدها در سال در حدود 350 تا 400 میلیون دلار برق تولید میکرد. یعنی از سال 1981 ببعد فعالیت انرژی اتمی ایران ضمن اینکه خرج داشت درآمد هم داشت.(ص99)
خیلی زود به نتیجه رسیدیم که تعداد محلهای مناسب برای ایجاد نیروگاه اتمی در ایران محدود است و شاید در غایت امر از حدود 10 محل تجاوز نمیکند. البته در هر محل میتوانستیم دو یا چند واحد بسازیم. ولی خوب در اصل این محدودیتی بود که در کشور بود. به طور خیلی خلاصه باید بگویم که اولین محل انتخابی بوشهر بود، دومین محل در کنار رود کارون در نقطهای به نام دارخوین و سومین محل در جنوب شرقی اصفهان در کنار زاینده رود. این سه محلی بودند که درباره آنها تصمیم گرفته بودیم و کار ساختن نیروگاه در بوشهر و دارخوین و مطالعات نهائی و اقدامات اجرائی اولیه در اصفهان در جریان بود.(ص101)
اولین نیروگاه اتمی در شبه جزیره بوشهر ساخته شد، که طرح آن به وسیله مؤسسه «کرافت ورک اونیون (Kraftwerk Union) یا KWU، که از شرکتهای تابعه «زیمنس» آلمان بود، تهیه شده بود. این مؤسسه مسئولیت اجرای طرح را به عهده داشت. نیروگاه بوشهر عبارت بود از دو واحد، هر یک به قدرت 1200 مگاوات (یک میلیون و دویست هزار کیلو وات). طبق برنامهای که در قرارداد تنظیم شده بود اولین واحد این نیروگاه باید در پایان سال 1980 و دومین واحد در پایان سال 1981 شروع به تولید کنند و به شبکه برق سراسری متصل شوند.(ص102)
طرح ساختن یک تأسیسات بزرگ برای نمکزدائی به گنجایش دویست هزار متر مکعب آب در روز تهیه شد و برای ساختن این طرح یک مناقصه بینالمللی گذاشتیم که در نتیجه یک مؤسسه صنعتی ژاپنی برنده شد. قرارداد تنظیم و امضاء شد و کار ساختن کارخانه شروع شد و همزمان با کار ساختن نیروگاه پیش میرفت.(ص103)
[افخمی] آخرین سؤال من در این بخش مربوط به انتقال سازمان انرژی اتمی از تهران به اصفهان است.
[اعتماد] یکی از مشکلات کار ما در تهران این بود که سازمان با سرعت زیاد رشد میکرد... ما مرتب در نقاط مختلف تهران ساختمان جدید اجاره و تجهیز میکردیم وباز هم همیشه در تنگنا بودیم. واحدهای سازمان در نقاط مختلف تهران پخش شده بودند و این مسایل زیادی را برای ما ایجاد میکرد... بالاخره به این نتیجه رسیدم که چاره اساسی این است که سازمان را از تهران به بیرون ببریم... بعد از مطالعه جنبههای مختلف مسئله تصمیم من در مورد انتقال سازمان به اصفهان قطعی شد. موضوع را با اعلیحضرت در میان گذاشتم. در ابتدا عکسالعمل اعلیحضرت منفی بود، ولی پس از ارائه دلایل و بحث مفصلی اعلیحضرت نظر مرا تایید کردند و قرار شد که من پی این کار بروم... من متوجه شدم که در شرق اصفهان زمینهای وسیعی وجود دارد که دست نخورده مانده است... در هر صورت زمین را پسندیدیم و نقشههای آن را برداشتیم که با خود به تهران ببریم. در این موقع اکبر زاد مرا به گوشهای برد و سربسته به من گفت که این زمین برای برنامه مهمی در نظر گرفته شده است و به ما گفتهاند از بالا که این زمینها را نباید در اختیار هیچ مؤسسهای قرار دهیم. بالاخره مسئله را با هویدا نخستوزیر مطرح کردم. او هم به محض اینکه نقشه زمین را دید به من گفت که مسئله را فراموش کن.(صص105-104)
از هویدا این اطلاع را گرفتم که زمین را برای اجرای یک طرح بزرگ جمبوری بینالمللی پیشاهنگی در نظر گرفتهاند و اسدالله علم، وزیر دربار، پشت این طرح ایستاده است و اجازه آن را هم از اعلیحضرت گرفته است... اعلیحضرت فرمودند که از این داستان اطلاع دارند ولی مهم نیست. اولویت با سازمان انرژی اتمی است و شما بروید و کار خود را بکنید.(ص106)
مسئولیت تهیه نقشه جامع این شهرک به مؤسسه «ماندلا» که زیر نظر نادر اردلان کار میکرد سپرده شد. کارهای نادر اردلان را من خوب میشناختم... در جوار این طرح یک طرح کوچک دیگری در دست بررسی داشتیم. انگیزه این طرح در این بود که من و همکاران نزدیکم فکر میکردیم که اگر این طرح بزرگ در اصفهان پیاده میشود باید نه تنها برای آن شهر مشکلات تازهای ایجاد نکند، بلکه عاملی برای توسعه و ترقی اصفهان شود... در هر صورت، پس از یک مطالعه مقدماتی، طرحی را آغاز کردیم که تعداد چند صد خانه قدیمی اصفهان را بخریم و با همکاری متخصصان فن آنها را تعمیر و ترمیم کنیم و وسایل زندگی مدرن در آنها بکار گذاریم، بطوریکه مدیران و متخصصان سازمان بتوانند در آنها زندگی کنند. این هم موجب دلگرمی آنها میشد و هم زندگی کردن آنها در این خانهها موجب میشدکه از آنها نگهداری شود.(صص108-107) ادامه دارد ...